فاتح شیخ-دنیای دیگری امکانپذیر و ضروری است پیام امسال فستیوال کان

فاتح شیخ

دنیای دیگری امکانپذیر و ضروری است

پیام امسال فستیوال کان

یکشنبه گذشته، ۲۲ مه، جهان تماشاگر پایان خوش فستیوال کان بود. نخل طلا به فیلم تازه کن لوچ “من، دانیل بلیک” داده شد. در لحظاتی شادیبخش، هنرمند آوانگارد و کارکشته کن لوچ که سه هفته دیگر هشتاد ساله میشود پیام ده ثانیه ای خود را بیان کرد: “ما باید پیام امید بدهیم. باید بگوئیم دنیای دیگری امکانپذیر و ضروری است”.

کن لوچ ده سال پیش هم در فستیوال ۲۰۰۶ کان با فیلم “بادی که جوزار را میلرزاند” نخل طلا گرفت. اما آنچه برد امسال او را به کانون توجه و سورپرایز بیسابقه ای برده است محتوای اجتماعی “من، دانیل بلیک” و حال و هوای زمان ارائه آن است. در میدیای جهان مضمون فیلم “ضدسرمایه داری” توصیف شده که دور از واقع نیست. حال و هوای زمان هم، هشت سال پس از بحران جهانگیر سرمایه، همان تعبیر را در ذهن تماشاگر تداعی میکند. سران قدرتهای جهان سرمایه داری (G7) که این روزها در ژاپن جمع اند به رغم گذشت هشت سال از بحران گریبانگیر نظامشان هنوز با اعتماد کافی نمیگویند که از آن عبور کرده اند. امروز در مقایسه با ده سال پیش، ایستادگی و موضعگیری در برابر نظام سرمایه داری و آگاه شدن از بسرآمدن روزگار آن، با همه سایه و روشنها، در صفوف پیشروان طبقه کارگر و توده های اعماق گسترش بیسابقه ای یافته است. بازتاب آن در میان جنبشهای مختلف بورژوازی هم به همین سبب بسیار مشهودتر از سابق است.

علاوه بر زمینه عمومی حال و هوای زمانه، خود فیلم “من، دانیل بلیک” تصویری گویا، کنکرت و کوبنده از بیکاری، بی مسکنی و نبود تامین اجتماعی تخفیف دهنده این معضلات به دست میدهد که تماشاگر را، به هر درجه آگاه باشد، خواه ناخواه در برابر واقعیات خشن و ضدانسانی سرمایه داری و کلا خشونت ذاتی این نظام میگذارد. در جهان امروز دیگر بیکاری نه در مقیاس عارضه ای که لابد در حدی محدود نگاه داشته میشود بلکه در سطح فاجعه اجتماعی گسترش پیدا کرده و روزانه گسترده تر میشود بی آنکه در برابر آن سدی موجود باشد و یا حتی وعده داده شود. علاوه بر بیکاری و پیامدهای فلاکتبار آن، دشمنی بوروکراسی با انسان جامعه هم محور دیگری در “من، دانیل بلیک” است. تصویر بی قدرتی انسان در برابر بیرحمی بوروکراسی به عنوان بخش سمنت وار ماشین دولتی سرمایه در قالب بی قدرتی کارگر معلول از کارافتاده (دانیل) و مادری با دو کودک که سقفی روی سر ندارند، بسیار تکاندهنده و به سهم خود آگاه کننده است. بالزاک بوروکراسی را در چند کلمه چنین توصیف کرده است: “قدرت بی انتهای کسان بی اهمیت”. بیقدرتی فرد در برابر بوروکراسی که یک جلوه ازخودبیگانگی انسان در نظام سرمایه داری است در دنیای امروز به مراتب از دوران بالزاک و مارکس فراگیرتر و خفه کننده تر است. بوروکراسی در “من، دانیل بلیک” بخشی از واقعیت خشن دنیای موجود سرمایه داری است که جز نفی آن و ساختن دنیای دیگری به جای آن علاج دیگری برنمیدارد.

با معیار آنچه هنر فیلمسازی کن لوچ در طول نیم قرن در افشای تناقضات سرمایه داری به ثمر رسانده است، این اثر تازه او کاری جذاب و کارستان است. تغییرات محسوس در زاویه نگاه، زبان و تصویرسازی این سینماگر کارکشته از “Cathy Come Home” (۱۹۶۶) تا “من، دانیل بلیک” (۲۰۱۶) پیشروی نسبتا پایدار او در عرصه کارش را نشان میدهد. همین هم سبب رشد روزافزون اعتبار او به عنوان کارگردانی در قطب چپ جامعه است که سنت و ابتکارات ویژه متناسب با موقعیت و دیدگاه چپگرای خود را آفریده و تثبیت کرده است.

این دیدگاه کن لوچ از سر نوستالژی به “دولت رفاه” (چنانکه بخشی از میدیای بورژوایی تعبیر میکنند) به بار نیامده است. بلکه بر خرابه های “دولت رفاه” و بر ویرانه توهمات روشنفکران لیبرال بورژوازی درباره پایداری “دولت رفاه” و امکان احیای مرده ریگ آن بنا شده است. دیدگاه کن لوچ دیرینه تر از امواج چپگرایانه ای است که در سالهای اخیر رشد کرده و ازجمله در عروج جرمی کوربین، به جریان افتادن تحرک اجتماعی نوین و نیرومند حول کمپین انتخاباتی برنی ساندرز در آمریکا و تحولات چپگرایانه یونان و اسپانیا تجلی یافته است. کاریر هنری آوانگارد کن لوچ در طول چند دهه در شرایط سخت و نامساعد انسجام و پیوستگی داشته است. میتوان انتظار داشت که در شرایط مساعد رشد چپگرایی این دوره پیشروی بیشتر هم کسب کند. (نقد و ارزیابی از کاریر سیاسی کن لوچ بویژه با توجه به فعالیتهای سه سال اخیر او در قالب حزبی که در چپ لیبر به نام “وحدت چپ – لفت یونیتی” تاسیس کرده است در این نوشته نمیگنجد و مجال و محل جداگانه میطلبد).

آفریده های سینمایی کن لوچ در طول نیم قرن از آثاری با بار سیاسی بالا و پیام روشن و صریح تا داستانهای شیرین زندگی روزانه انسانها، دوستیهای شخصی، عشق و علائق عاطفی و مراودات صمیمانه آنها را در بر میگیرد. غالبا این دو عرصه در یک اثر چنان آگاهانه و هنرمندانه درآمیخته اند که میتوانند به هر تماشاگر بااحساسی نشان دهند که این دو عرصه، جوانب واقعی و عادی زندگی هستند و جدا کردنشان در هر دو عرصه زندگی و هنر آشکارا غیرواقعبینانه و غیررئالیستی است.

انسان جامعه امروز بیش از هر زمان نیازمند رویایی نوین و امیدآفرین برای تغییر نظام موجود است. رویای دنیایی بهتر. رویائی انسانی و دست یافتنی. رویای دنیای دیگری که به گفته کن لوچ امکانپذیر و ضروری است.

به امید تحقق این رویای عظیم و با آرزوی طول عمر بیشتر، شاداب تر و پربارتر برای کن لوچ دوست داشتنی

Long Live Ken!

زنده باد هنر آوانگارد!

۲۷ مه ۲۰۱۶