غفار غلامویسی – تحریف تاریخ حزب کمونیست ایران وکومه له

تحریف تاریخ حزب کمونیست ایران وکومه له

اخیرا ابراهیم علیزاده در رابطه با سالگرد تاسیس حزب کمونیست ایران 5 بخش مصاحبه تحت عنوان حزب کمونیست ایران، ناکامی ها،دستاوردها و چالشها با تلویزیون حزبشان انجام داده، ایشان در این رشته مصاحبه ها هم در رابطه با تاریخ کومه له و هم حزب کمونیست ایران به تفصیل نقطه نظرات خود را بیان کرده است، که جای بسی مکث و نقد می باشد.  روایتی را که ابراهیم علیزاده در رابطه با تاریخ کومه له و حزب کمونیست ایران بیان کرده بسیار اختیاری وغیرواقعی می باشد خوشبختانه این تاریخ هم مستند است و هم شاهدان زنده فراوانی دارد. من یکی از آن شاهدان زنده این تاریخ هستم که با استدلال اظهارات ایشان را رد می نمایم.                                                                                                                                       

ابراهیم علیزاده گفته است رهبران و کادرهای کومه له انسان های تحصیل کرده و اغلب دانشگاه رفته ، و با علم کمونسیم آشنا بودند و مشغله اصلی آنها انقلاب کارگری و سوسیالیسم وتشکیل حزب کمونیست ایران بود و  مسایل کردستان و کرد مشغله اصلی آنها نبود، بلکه مسئله طبقاتی و کارگری بود. ابراهیم علیزاده می گوید تشکیل حزب کمونیست هدف اصلی رهبران کومه له بوده ودر غیاب سازمان اتحاد مبارزان کمونیست وسایرسازمانهای دیگر،کومه له حزب کمونیست ایران را تشکیل می داد. من منکر این نیستم که رهبران تشکیلات کومه له آدم هایی دانشگاه رفته و تحصیل کرده بودند ولی ادعای ابراهیم علیزاده در مورد مشغله های رهبران کومه له که هدف اصلی شان تشکیل حزب کمونیست ایران و مشغله های آنان مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم بود، واقعی نیست. من در رهبری کومه له نبودم، اما یکی از عناصر قدیمی کومه له بودم و با رفقای جانباخته: ایوب نبوی و حسین پیرخضری در زمان رژیم شاه هم محفل و سال 1357 با گروه11 نفره ای تحت مسئولیت رفیق فواد مصطفی سطانی، هم محفل بودم. در آنوقت من و عبدالله دارابی در روستای “چور” از دهات توابع شهرستان مریوان آموزگار بودیم و هر دو جزو محفل 11 نفره رفیق فواد بودیم. در محفل ما آن مشغله های اساسی را که ابراهیم علیزاده ادعا می کند، مسئله اصلی نبود. با وجود اینکه در آن موقع جامعه ایران در اوج تحرک و اعتراضات میلیونی برعلیه رژیم سفاک ودیکتاتور پهلوی برخاسته بود و شهرها مراکز اصلی این اعتراضات بودند مشغله های ما بیشتر مسایل دهقانی و روستایی بود. از جانب رهبران و کادرهای کومه له به تحصیلکردگان رهنمود داده می شد که بعد از پایان دبیرستان و خاتمه سربازی، شغل معلمی را انتخاب کنند و به روستاها بروند. من در این رابطه تجربه شخصی خود را بعنوان کسی که معلم بودم وبا رفقای کومه له هم محفل بودم بیان می کنم:

درسال های 1357و 58 با وجود بی تحرکی دهقانان در آن فضا که همه به خروش آمده بودند، در مریوان و دهات اطراف بیشتر فعالیت تشکیلاتی ما ، کار در روستاها و در بین دهقانان بود. من همراه ملکه مصطفی سلطانی و جمعی دیگر از رفقا و هواداران کومه له هنگام برداشت محصولات کشاورزان جهت کمک به آنها به مزارعشان می رفتیم و روزانه چندین قطعه زمین که نخود در آنجا کاشته بودند با دست خالی بدون دستکش نخود درو می کردیم. دست اغلب ما تاول زده و زخمی شده بود. وقتی دهقان صاحب محصول برای سر کشی و نحوه بررسی کار ما می آمد زیاد با ما احوالپرسی نمی کرد انگار ما که نیروی کار بی اجرو مزد بودیم، ارزش یک احوالپرسی درستی نداشتیم.  

تجربه دیگر من مربوط به سال 1359 می باشد در زمانی که کومه له در منطقه “ژاورود” فعالیت می کرد،  در روستای “پایگلان” از توابع بخش ژاورود جهت تعقیب نیروهای سپاه مزدور رزگاری مستقر شده بود. من در آنزمان مسئول سیاسی دسته ای از نیروی پیشمرگان کومه له بودم. مسئولان تشکیلاتی آنوقت ما رفیق جانباخته حسن شعبانی و فرهاد صدیق زاده که خوشبختانه شاهد زنده این تجربه من است بودند. آن سال کومه له در روستاهای مختلف منطقه ژاورود و بخشی از روستاهای اورامان فعالیت می کرد. از روستای “ژان” جمعی از مردم به مقر کومه له مراجعت کردند و خواهان دخالت و کمک ما برای پس گیری اموال مسجد از کسانی بودند که باصطلاح آنها اموال مسجد را غصب کرده و بهره آن را می برند. کومه له درخواست آنها را پذیرفت و به شخص من ماموریت داد تا تنها و بدون همراهی به روستای ژان بروم و اموال مسجد را صورت برداری کرده و از غاصبان که واقعا انسان های فقیر وفاقد زمین واملاک بودند پس گرفته و به آنها ابلاغ کنم حق تصرف اموال مسجد را ندارند. این ماموریت یک ماه طول کشید این ماموریتی که به من سپرده شده بود بعد از انجام ، مرتجعین محلی را خوشحال کرده بود.

تجربه دیگر من در روستای “بیساران” زادگاه مادریم بود، که به سال 1359 مربوط است. در آنجا مرتجعین محلی همراه حزب دمکرات و عناصر طرفدار سپاه مرتجع و خلع سلاح شده رزگاری، مرتب بر علیه کومه له جوسازی  و جملگی مشغول توطئه بودند. من در آنوقت در بیساران بودم و بدلیل اینکه چند سال در آنجا سابقه آموزگاری و مدیر دبستان را  بعهده داشتم دربین مردم اعتباری کسب کرده بودم. کومه له در بیساران مقرداشت. ادیب وطن دوست بعد از حمله سپاه مزدوررزگاری جهت یک ماموریت تشکیلاتی به روستای بیساران آمده بود. ادیب و من جهت سخنرانی به یکی از مساجد رفتیم. ما در آنزمان می بایست تظاهر کنیم که کومه له به اعتقادات مذهبی مردم احترام می گذارد، ما علیرغم اعتقاد خود می بایست در مسجد نماز بخوانیم تا توده ها پذیرای ما باشند.

و اینجا بسیاری ممکن است چنین قضاوت کنند، که رفتار من و یا  محفلی که من با آن فعالیت سیاسی داشتم، چه ربطی به سیاستها و نگرشهای رهبری کومه له در آن دوره دارد؟ ممکن است بگویند خوب اینکه یک محفل، بیگاری کردن برای دهقان را، پیاده کردن کمونیسمی که به آن معتقد بوده است، فرض کرده بود چه ربطی به بینش اشخاصی دارد که جامعه آنها را به عنوان رهبران وقت کومه له می شناخت؟ ممکن است بگویند نماز خواندن و یا پس گرفتن اموال مسجد، کار یک محفل و یا جزئی از انحرافات در بینش افراد معینی بوده است و خودشان باید پاسخگوی عقاید و موضع گیری خود در آن وقت باشند. اما واقعیت این است که چنان نگرشی، عمومیت داشت. من و یا هر کس دیگری که بعدها آن نوع کمونیسم دهقانی را مورد انتقاد قرار دادیم، از جمله همین ابراهیم علیزاده، با روایت دیگری از جانب اعضاء رهبری آن تشکیلات روبرو نبودیم. هیچ نوشته و سند دیگری که نشان دهد ما در آن دوره در تقابل  و یا حتی دشمنی با نگرش رهبری تشکیلات موجود کومه له، دنبال افکار عقب مانده خود بودیم، وجود نداشت. هیچکس تردیدی ندارد، و همه کسانی که سعی میکنند یک تصویر غیر واقعی از خاستگاه سیاسی و فکری رهبری وقت کومه له ارائه دهند، برعکس قبول دارند که فواد مصطفی سلطانی یکی از رهبران مهم آن زمان کومه له بود که گرایش فکری و یا بینش او را دیگر نمیتوان، فردی و یا شخصی تعریف کرد. من در اینجا، اعلامیه ای را که به مناسبت تحصن دهقانان “بیلو” و مردم و روشنفکران مریوان در دادگستری مریوان، توسط فواد نوشته شده را دو باره منتشر میکنم. محتوای نگرش موجود در این اعلامیه به سوسیالیسم در نوشته ای مورد نقد و بازبینی ایرج فرزاد قرار گرفته است که میتوانید در سایت او، www.iraj-farzad.com آن را بخوانید.

متن فارسی اعلامیه فواد در رابطه با تحصن برای دهقانان “بیلو”( اواخر دی ماه ۱۳۵۷)

 پدر و مادران! خواهر و برادران!

گفته ای از قدیمی ها است که میگوید: “هر چیزی که نازک و باریک بشود پاره میشود اما ظلم در ضخامت و کلفتی”

چند سال است که قُلدری و ظلم و ستم جنگلبانی به ما فشار آورده است. براستی بیائیم فکر کنیم که فایده و نفع این قوانین و مقررات برای ملت چه بوده است؟ چرا دولت نمیگذارد ما درخت ها را ببریم؟ برگ درخت بچینیم و یا زمینهای بایر را دایر کنیم و زیر کشت ببریم؟ دولت میگوید درختها و زمینهای لم یزرع را ملی کرده است. و به این دلیل روستائیان نباید درختها را ببُرند و یا به زمین لم یزرع دست بزنند برای اینکه بگذارید درختها بزرگتر بشوند و کوه و دشت زیباتر بشود. طبق استدلال خود آنها هر چیزی که ملی شد معنی اش این است که به ملت تعلق دارد. قبل از این قانون، در تمام مریوان علیرغم اینکه مالکان مالیاتی بر چیدن برگ درختان و مالیات بر درخت های قطع شده( گه لانه و دارانه) را وضع میکردند، که آنهم ظلم بود، اما هر کس لااقل میتوانست به اندازه نیازهای خودش درختها را قطع کند و برگ درخت جمع آوری کند. یعنی طبق ادعای دولت آنوقتها جنگل و کوه و دشت ملی بود نه الآن. خوب هدف دولت از این دروغ چه بود؟ شنیده ایم که گیلان و مازندران خیلی جنگلی اند. آنجا ها هم دولت اجازه قطع درختان و چیدن برگ درختها را نمیدهد. بعد از چند سال تمام جنگلهای بزرگ را به خارجیها فروخت تا آنها درختها را برای خودشان قطع کنند. آن شرکتها از آن درختهای زیبا و ارزان محصولاتی چون مبل، میز و صندلی، تختخواب و کمد لباس و صدها کالای دیگر تولید میکنند و با قیمتی بسیار گران به خود ما میفروشند. بعلاوه چوب و تنه درختهای با کیفیت را به کشور خودشان میبردند. به این ترتیب از یکطرف بخاری روستائی فقیر بدون سوخت میماند، خود و بچه هایش از سرما میلرزیدند، اما از سوی دیگر خارجی ها بویژه آمریکائی ها سود هنگفتی میبردند. در منطقه خودمان هم میبینیم که کوهها و تپه های “گوماره لنگ”، ” ویله”، “دویسه”، “چناره”، “قامیشله” و همچنین “کله وینجه” و “کانی کوزله” را اشغال و تصرف کرده است و میخواهد به خارجی ها واگذار کند. دور آن مناطق را هم سیم خاردار کشیده اند. که معنی اش این است آن مناطق و کوهها و تپه و دشتها مال مریوانی و ایرانی نیست، به خارجی ها تعلق دارد. یاد این ضرب المثل افتادم: “سگ قروه است اما در سریش آباد نگهبانی میدهد”. دولت از قبل مردم و بر شانه آنها زندگی میکند. نان، گوشت، روغن، تنباکو، گردو، نفت و همه چیز را از ملت میخرد، اما جنگل و نفت را از مردم دریغ میکند و آنها را ارزان به آمریکا و اسرائیل میفروشد.

حوب حالا ببینیم چرا دولت اجازه نمیدهد که ما زمین بایر را تبدیل به زمین دایر کنیم و آنرا زیر کشت ببریم؟  دولت میگوید به آن زمینها دست نزنید بگذارید به مرتع تبدیل شوند. مرتع یعنی جای چراندن حیوانات و گاو و کوسفند مردم. اما ما با چشمان خودمان دیده ایم که دولت آن زمینها را به زمیندارهای بزرگ و پولدار و “جاش” ( مزدور) میدهد. مثل زمینهای “بیلو”، “سرنژمار” و “برده رشه”. مثل کوه و زمینهای “ترخان آباد” و “بیله” که دورشان سیم خار دار کشیده اند. مثل “کلک” در اطراف زریبار و ۱۵۰ متر زمین در هر دو سوی جاده مریوان به زریبار و نیز مثل زمینهای “موسک” که دور آنها را هم سیم خاردار کشیده اند.  یعنی در واقع خود دولت آنها را به تصرف در می آورد و اشغال میکند. به این ترتیب دروغ دیگر دولت آشکار شد. بعنی آن زمینهائی که دولت اسمش را گذاشته بود “مرتع”، یا خود به تصرف و اشغال درآورده است و یا آنها را به به زوردارها و ظالم ها بخشیده است. و دولت فقط به دروغ گفتن بسنده نکرده است. معلوم است که دهقان و روستائی نمیتواند زمین بایر را دایر نکند و یا درخت ها را قطع نکند و برگ درختان را برای علوفه زمستانی نچیند. در این چند سال اخیر برای کنترل این کارهای روستائیان، ژاندرمها و جنگلبانی لوله بخاریها را میشمردند و از مردم رشوه و باج میگرفتند. حتی دهات و طویله ها را هم برای کشف چوب و برگ درخت کنترل و بازرسی میکردند. و از آن فراتر پرچین های دهات را هم بهانه باجگیری و پُر کردن جیب های خود  میکردند. اگر هم با بهانه گیری ها چیزی گیرشان نمی افتاد، دست میبردند برای پرونده سازی و سپردن به دادگاه. دادگاه هم یا جریمه میکرد و یا حکم زندان میداد. به این ترتیب معلوم شد که علاوه بر دروغگوئی ظالم هم هستند. یعنی جنگل و زمین بایر را از مردم سلب میکند تا آنها را به خارجی ها و جاشهای زور گو بدهد. و اضافه بر آن رشوه و جریمه و زندان را هم برای مردم پابرهنه و گرسنه تحمیل کرده اند. به نظر میرسد اگر امکان داشته باشند خوابهای دیگری برایمان دیده اند. میبینیم که بعضی از چاههای آب را در دشت مریوان و “خاو و میرآباد” خریده است و فعلا همینطور گذاشته است که بمانند. انشا اله خیر باشد! از روال تاکنونی اش چنین به نظر میرسد: “اگر این بلوط را در دهانمان بگذارد فورا یک دیگ هم زیر زبانمان میگذارد”. تا حال برای آب پول نمیدادیم، میبینیم که سوراخ دیگری برای دزدی و چپاول را باز کرده اند و یواش یواش آب را هم باید بخریم. این بدبختی و خانه خرابی است. چند سال پیش در محال “شارویران” مهاباد  زمینها را از “رعیت” ها گرفته و آنها را به “شرکت زراعی” تبدیل کرده است. حال که در این اوضاع و احوال ستاره اقبال رژیم رو به افول است، روستائیان آن منطقه خواهان باز پس گیری زمینهایشان شده اند. به خدا اگر سر این مار زخمی را له نکنیم، دست آخر ما را نیش میزند.

خوب حالا ببینیم عواقب این جنجالی که آفریده شد به کجا رسیده است؟ چگونه شد که برادران زندانی مان( از روستائیان بیلو) به میان ما بازگشتند؟

در ابتدا وقتی مردم “بیلو” به مریوان آمدند، رفتند پیش فرماندار و دادگاه و پادگان. به این و آن التماس کردند. در آخر پادگان به آنها گفته بود که پس از دو روز به آنان پاسخ خواهند داد. اما پس از آن دو روز هیچ جوابی نبود. بعد از آن به دادگاه آمدند و گفتند ما همینجا بست مینشینیم تا برادرانمان را آزاد نکنید، میمانیم. وای از آن یورشها و پرخاشهائی که بعضی از کاربدستان دادگستری علیه ما انجام دادند! چه اتهامات و تحقیرهائی در حق ما که نکردند و چه تهدیدهائی که متوجه ما ساختند. حتی تهدید کردند اگر دادگستری را ترک نکنیم، ژاندارم و پاسبان خبر میکنیم که با لگد و اُردنگی بیرونمان کنند. دروغ خوب نیست، بعضی هایمان خیلی ترسیدیم و نا امید شدیم. خدا قبول نمیکند، بعضی از پسران واقعا گوششان بدهکار نبود و پافشاری کردند که اله باله اگر هم ما را بُکُشید از اینجا تکان نخواهیم خورد. زنان را چرا نگویم؟ نباید کتمان کنم که آنها واقعا خوب به مقابله  و اعتراض برخاستند و به تهدید و ارعاب بی تفاوت بودند. روز بعد هم یورش شان ادامه یافت. اما یواش یواش پسر های شهر بیشتر به جمع ما ملحق شدند و به دفاع از ما برخاستند. آنها(طرف مقابل ما) کمی نرم شدند. اینجا دیگر شروع کردند به قرآن قسم بخورند که مساله در حوزه اختیار آنها نیست، بلکه از تهران پایتخت حکم داده شده است و تا ۶ ماه زندانی را تمام نکنند، آزاد نخواهند شد و غیره و غیره. روز بعد هم دادگستری هنوز خود را پیچ و تاب میداد و بهانه ای دیگر تراشیدند. گفتند دادگستری سنندج تعطیل است و اداره دادگستری مریوان هم تعطیل خواهد بود، بنابراین شما بروید بیرون و تصحن را تمام کنید. اما ما با نیروی خود و کمک “دارسیرانی”ها و پسران شهر به آنها فشار آوردیم و سرانجام آنان را پشیمان کردیم و روز دوم مردم مریوان در مسجد جامع جمع شدند و تصمیم گرفتند که به دفاع از ما برخیزند. اینجا بود که کارمندان دادگستری هم تصمیم گرفتند که به جمع تحصن ما ملحق شوند. کاسب و انسانهای معتبر و ریش سفیدهای مریوان هم به رئیس دادگستری گفتند آن چهار زندانی باید آزاد شوند. دادگستری نرم تر شد. وای اوائل چطور برخورد میکردند و در آخر چگونه به ما ملحق شدند! واقعا اگر دست از اتحادمان برمیداشتیم و تحصن را در دوره فشارهای اولیه پایان میدادیم، آبرومان میرفت که هیچ، برادران زندانی مان هم آزاد نمیشدند. بلافاصله پس از آن اتفاق به جاهای مختلف تلگراف زدیم و ۶ نفر از برادران بیلو و همراه با ۲ مریوانی عازم سنندج شدند.

 از دردسر آمد و رفتها میگذرم. بعلاوه دیدیم که بازاری مریوان هم، دستشان درد نکند، در حمایت از ما دُکان و بازار را بستند و تعطیل کردند. علیرغم همه اینها، هنوز بعضی از رئیس و روسا، گوشهایشان را پنبه گرفته بودند و حتی به ما پاسخ رد دادند. میخواستند که ما با سرافکندگی برویم به جنگلبانی التماس کنیم که “رضایت” بدهد یا مدت حبس برادرانمان را به ۲ ماه کاهش بدهند. ما این خفّت را نپذیرفتیم. وقتی در سنندج پاسخ رد گرفتیم، باید اذعان کنم که برخی از ما نا امید شدند. این پا و آن پا کردیم که قدم بعدی چه باشد؟ یکی میگفت فایده ای ندارد وقتی برادران از سنندج برگشتند، مساله را ختم کنیم و برویم خانه هایمان، بعضی هم میگفتندخیر! تا بهار هم تحصن را ادامه بدهیم و برخی پیشنهاد دادند، تاکتیک را عوض کنیم. خلاصه بحث از اعتصاب( “ایزراب”) غذا به میان آمد. در دفاع این پیشنهاد یکی میگفت برادران واقعا اگر آب زندان را نخورم، شب خوابم نمیبرد. یکی از بیلوئی ها گفت بگذارید این بدعت به نام بیلوئی ها ثبت نشود، بدنام مان میکند! عاقبت به این نتیجه رسیدیم که کسانی که وضع سلامت جسمی خوبی دارند و بخود اعتماد میکنند همراه با دختر و پسران شهری بزم (تاکتیک) را تغییر بدهند و تصمیم بگیرند که غیر از روزی یک استکان چای شیرین از هر نوع خوراک و نوشیدنی امتناع کنند. “نیت” آوردند که همین کار را بکنیم. این بود که از روز چهار شنبه که بیست روز از زمستان گذشته بود( ۲۰ دی ماه ۱۳۵۷، ۱۰ ژانویه ۱۹۷۹) اعتصاب غذا را آغاز کردیم. طبیعی بود که برخی میگفتند سخت است ممکن است بمیریم، یکی میگفت اگر بلائی سر یکی از جوانهای شهر بیاید آبرویمان میرود و پدر و مادرها یقه مان را میگیرند. بعضی هم اصلا گوششان بدهکار نبود و سفت و سخت پای تصمیمشان ایستادند و مشغول آواز خواندن بودند!

برادران! این تزلزل هم گناه ما نبود. تجربه نکرده بودیم و نمیدانستیم که چگونه همان بزم(تاکتیک) ما را معروف کرده و شهرتمان را به رادیوها و روزنامه ها کشانده است. جوانان شجاع سنندج در حمایت از ما فراخوان دادند و روز بعد خود رفتند در مسجد جامع سنندج بست نشستند. حتی کارمندان ادارات هم اعلامیه ای منتشر کردند و هشدار دادند اگر بیلوئی ها را آزاد نکنند آنها هم از رفتن به سر کار امتناع خواهند کرد و اعتصاب خواهند کرد. این بود که تحرکات سنندج آن شهر را زیر و رو کرد و فشار به دولت اوج گرفت. واقعا باید از سنندجی ها تشکر کرد. اما هر اندازه سنندجی ها با انصاف بودند، بعضی دین فروش و به ظاهر مسلمان و گوش بفرمان مالک، اعلامیه ای منتشر کردند و بر دیوارها نصب کردند که:” قضایای بیلوئی ها جنگ و نزاع درونی خودشان است و ربطی به جنب و جوشی که در میان مردم ایران براه افتاده است ندارد و تحصن برای بیلوئی ها به حرکتی که در میان مسلمانان راه افتاده است، لطمه میزند”. انگار ما “مسلمان” نیستیم، یهود و نسارا و روس و گبر و “داسنی” هستیم.

فرض بگیریم که بیلوئی ها اصلا مسلمان نیستند و مورد ظلم و زور هم قرار نگرفته اند. پس تکلیف مردم مریوان و تمام مردم مریوان چیست که به دفاع از ما برخاستند؟ آن حرفهائی که آن بی انصافها روی کاغذ آوردند و به دیوارها چسپاندند، یک دهن کجی بود به مریوانی ها و سنندجی های شجاع. دم جنباندنی بود به دور جاشها. اما در سایه اتحاد مریوانی و سنندجی خود آنها رسوا شدند و به خود آنان دهن کجی شد. از این افسوس میخورم که از یکطرف میگویند مسلمانیم و از طرف دیگر شعار میدهند: ای کارگر محروم، ای دهقان غارت شده و ای جوانان سرکوب شده! این ادعاها کجا و آن کاغذهای روی دیوار کجا؟ هر چه بود این حوادث چند درس را به ما نشان داد:

 یکم: انسان در مبارزه برای گرفتن حق خود، به تنهائی به جائی نمی رسد. میبینیم که اگر تمام مردم بیلو از کوچک و بزرگ در دفاع از آن چهار زندانی بیلوئی به میدان نمی آمدند، به هدف خود نمیرسیدند.

 دوم: التماس و شیون و زاری نزد ظالم دهشاهی ارزش ندارد. مگر نه اینکه در پادگان و دادگاه ما را بی محل کردند؟

سوم: نباید از تهدیدات و خط و نشان کشیدنهای ادارات بترسیم و مایوس شویم، مثل روحیات بعضی ها در  روزهای اول دادگستری.

چهارم: اگر انسان روی حرف حق خودش بایستد و پافشاری کند، یواش یواش دیگران به کمک خواهند آمد و به این ترتیب تدریج قوی تر میشود. مگر ندیدیم که هنگامی که ما به تهدیدات و خط و نشان کشیدنها توجه نکردیم، مردم شهر ها و دهات به حمایت از ما برخاستند؟ بگذارید همینجا از مردم: “دارسیران”، ” ترخان آباد”، “ینگیجه”، “سیف پائین و بالا “، “محمئه”، “کانی میران”، “برده رشه”، “ساوجی”، “سرنژمار”، “چور” و “نه نه” و ” مرگ” و “گویزه کویره” و “نژمار” و “که له وینجه” و” چاوگ” و “باشماخ” بخاطر آن همه حمایت و پشتیبانی بی دریغ تشکر کنم.

 پنجم: اگر مبارزه ما با روش و تاکتیکی پیش نرفت، نباید مایوس شویم بلکه باید باید شیوه دیگری را در پیش بگیریم. مگر نه اینکه اول به التماس روی آوردیم، بی نتیجه بود، تحصن کردیم، بازهم گوش ندادند. سرانجام روش مبارزه را به اعتصاب غذا تغییر دادیم و بالاخره موفق شدیم؟ این آخرین حرکت ما(اعتصاب غذا) انگار خار را به انتهای دُمشان فرو کرد! دکتر و پرستار فرستادند که به وضع سلامت اعتصابیون رسیدگی کنند. انصافا اینها هم وظیفه خود را مسئولانه پیش بردند. و در آخر این آنها بودند که به ما التماس میکردند، گفتند چهار روز، دو روز و یا لااقل یک روز به آنها فرصت بدهیم تا زندانیان را آزاد کنند. ما، اما، سفت و سخت ایستادیم و گفتیم نه! همین الآن باید آزاد شوند. و آنها حرفمان را پذیرفتند. پس باید منوجه بود که برای پیشبرد هر کاری، روش مناسب را انتخاب کرد. مگر نه اینکه: “زمین شیب دار را با جویبار و دشت را با حوضچه آبیاری میکنند، یا بوته را با داس و درخت را با تبر میبُرند؟” ما با تحصن و اعتصاب زندانی هایمان را آزاد کردیم و “دارسیرانی” و “سیفی” هم با مبارزه و زور زمین های خود را پس گرفتند.

ششم: وقتی مردم متحد شوند و تاکتیک هایشان را مطابق نیاز مبارزه در راه حق خود عوض کنند. عاقبت پیروز میشوند. رحمت به قبر آن شاعر که گفته است: “اگر متحد باشیم و دست دردست هم، با یکدیگر زندگی کنیم و با همدیگر بمیریم، پیروز خواهیم شد، سربلند میمانیم و سرافکنده نخواهیم شد.”

 از اینها گذشته این ماجرا، چشم و گوش همه ما را باز کرد. دروغ و ریاکاری و توطئه ژاندارمها و جاشها را افشا کرد. میگفتند این “آشوب” ها در شهر خوب نیست و شهری از دهاتی بدش میاد و هزار حرف پوچ دیگر.  اما خدا شاهد است دیدیم که همه آن حرفها دروغ و حُقه بازی بودند. همه برای این بود که رابطه بین شهری و دهاتی را خراب کنند تا خودشان مثل سابق ظالم و آغا و مالک، اسب خود را برانند. ” آی ظالم! اگر یکبار من را فریب بدهی خدا از تو نگذرد، اما اگر بار دوم هم سر من کلاه گذاشتی، آنگاه خدا از خود من نگذرد.”

خوب پس چکار کنیم که بار دیگر ما را فریب ندهند؟

باید بعضی اختلافات و کشمکش ها در بین خودمان را کنار بگذاریم. قبلا بخاطر “نوبت آب”، “قوم و قوم بازی”، “این طایفه و آن طایفه”، و هزار و یک خرده حساب دیگر، جنگ و مرافعه راه می افتاد. شاید تعجب کنید، اما بعضی وقتها بخاطر رقص و “هلپرکی” بین این روستا و آن روستا تبدیل به رقابت و نفرت و کینه میشد! در آن وسط هم جاش و مُفتش و فتنه گر و ژاندرم هم آتش بیار معرکه میشدند تا دو طرف دعوا را به پاسگاه و دادگاه بکشند که از هر دو طرف رشوه و باج بگیرند! واقعا حیف است که بعد از این اتحاد شکوهمند، دوباره بخاطر مسائل پیش پا افتاده و بخاطر خرده حسابهای کهنه، از یکدیگر دل چرکین باشیم. ببینید چگونه روستائیان “سیف” زمینهای مصادره ای و اشغال شده خود را با اتحادشان دوباره پس گرفتند و کمر ظالم را شکستند؟

 دهقان نسق دار و کارگر بی زمین( سیائی) با همکاری یکدیگر زمین ها را پس گرفتند. همه ما میدانیم که در دوره ارباب و رعیتی و دوره مالکی، به دهقان بی زمین ظلم بیشتری میشد. اگر مالیات بر “قطع درخت”، مالیات هائی چون: “جشنانه”، “سورانه”، برای دهقان صاحب نسق و زمین به دلیل داشتن زمین بود، آن مالیاتها بر دهقان فاقد زمین برای چه بود؟! حالا که حق را از ظالم میگیریم، منصفانه است که به “سیائی” هم زمین داده شود. اگر نه ظالم بین دهقان نسق دار و سیائی اختلاف میاندازد و آنها را بخاطر منافع خود به جان یکدیگر میاندازد و علیه هر دو دست بکار خواهد شد.

 مردم جلسه تشکیل دادند و در آن جلسه این تصمیمات را گرفتند:

یک- شیربها نباید از هفت هزار تومان بیشتر تعیین شود.

دو- نرخ کرایه ماشین از دهات به شهر را که صاحب ماشین بی انصافانه تعیین کرده بود، کاهش بدهند.

سه- نرخ کرایه تراکتور برای شخم را تنزل داد.

چهار- تصمیم گرفتند از آن به بعد اختلاف بین خود را به پاسگاه نبرند و خودشان با مشورت و همیاری آنها را حل کنند.

پنج- صاحب آسیابی که نرخ آرد کردن گندم را زیاد تعیین کرده بود، ناچار کردند که هزینه را کاهش بدهد.

 بعلاوه مردم در آن نشست شان رای دادند که چند نفر مورد اعتماد و دست و دامن پاک و با انصاف را انتخاب کنند که ناظر پیشبرد آن تصمیمات باشند.

در “بیساران” منطقه “ژاورود” هم مردم به همین ترتیب جمع شده اند و تصمیماتی گرفته اند. اتحاد واقعا با حرف نمیشود. به گفته قدیمی ها هر مرد، سنگی برای ساختن عمارت مایه بگذارد. تا دیگر فریبمان ندهند. ژندارمها در دهات راه افتاده اند و گفته اند دولت عوض شده است و هر کس نیازی دارد به پاسگاه مراجعه کند تا برآورد کنند. مثلا آب، برق، حمام و غیره. هر کس هم جاش بشود ماهیانه دوهزار تومان به او حقوق میدهیم.. این دروغ است. در شهرهای بزرگ و از جمله پایتخت با آنهمه تظاهرات و شهید دادنها، هنوز کمبود آب و برق هست. چطور شد اینها میگویند به دهات آب و برق میدهیم؟ دروغ که هزینه ندارد!  ما دیگر فریب نخواهیم خورد، دوره مزدوری و جاشیه تی بسر آمده است. چون کسی که جاش میشود یا خود را به کشتن میدهد و یا شهری و دهاتی را میکُشد. مگر نشنیدیم که جاشهای “قلخانی” چگونه آن برادر بی گناه ما را کُشتند؟(پایان اعلامیه)

 اینجا لازم است بگویم مانیفست کمونیست 130 سال قبل ار اعلامیه “بیلو” نوشته شده است. در مانیفست مارکس و انگلس از انواع سوسیالیسم: سوسیالیسم ارتجاعی، فئودالی، خورده بورژوایی و تخیلی و محافظه کار صحبت می کنند. جوهر این اعلامیه 130 سال از مانیفست کمونیست که یکی از اسناد پایه ای جنبش کمونیستی است عقب تر است. محتوای این اعلامیه به یکی از آن سوسیالیسم هایی شباهت دارد که ذکرشان رفت. این سند آنوقت در رهبری کومه له سند نا آشنایی نبود.  من شخصا مانیفست را خوانده ام ولی آنوقت چرا این سند مبنای فعالیت قرار نمی گیرفت چون تفکر حاکم بر رهبری وقت کومه له یکی از آن سوسیالیسم هایی بود که در مانیفست بیان شده است. رهبری کومه له و خود من بعدها نگرش عقب مانده و غیر علمی خود را نقد کردیم. هر انسان متفکر و معتقد به تغییر لازم است گذشته خود را بررسی و نگرش هایی که اشتباه بوده را مورد نقد قرار دهد. من واقعا هرچه به آن دوران ار زندگی سیاسی خودم می نگرم، متاسف می شوم. سوال من این است: آیا ابراهیم علیزاده خود در نقد آن نگرش عقب مانده و سوسیالیسم دهقانی سهیم نبود؟ آیا واقعا مخصوصا پس از نفوذ ادبیات مارکسیسم انقلابی، کسی حاضر بود خود را با بینش عقب مانده دهقانان و دنباله روی از عقاید مردم تعریف کند، یا برعکس نوعی احساس خجالت میکرد و بشدت از نواقص و کمبودها از خودش یک نارضایتی شدید داشت؟ چه منفعت دیگری باعث شده است که او اکنون آن عقب ماندگیها را ستایش کند؟  

همه ما که در آن تاریخ بوده ایم، و حتی نسل های دیگری که چه بسا در آن دوره هنوز متولد نشده بودند، از طریق مطالعه و خواندن، میدانیم که اختلاف نظر، بحث و تقابل نظر در مورد سیاست های روز، تاکتیک، برنامه و شیوه ها و سبک کار مبارزاتی جزئی دائمی از هر حزب سیاسی زنده بطور کلی، و احزاب و جریانات کمونیستی، بطور ویژه است. تجربه زنده دوران فعالیت ما گواه این حقیقت است. واقعیت این است که این بحث و جدلها و دوره شکوفائی فکر و نظر، پس از دوره برتری مارکسیسم انقلابی، بدرون تشکیلات کومه له هم سرایت کرد. سرمایه داری را چگونه تعریف میکنید؟ بورژوازی ملی و مترقی چه مقوله ای است؟ برنامه چه جایگاهی در هر سازمان و حزبی دارد که خود را حزب سیاسی مینامد؟ در رابطه با جنگ ایران و عراق چه موضعی باید گرفت؟ آیا زنان در نیروی مسلح کمونیستی هم، باید، جدا از مردان، مثل مجاهدین خلق و خود کومه له، سازمان یابند؟ آیا دفاع از کاندیداتوری مسعود رجوی درست و اصولی بود؟ آیا روابط و تنظیم مناسبات سازمان و حزب کمونیستی با احزاب ناسیونالیست در کردستان عراق و یا دیگر بخشهای کردستان “چهارپارچه” از پرنسپیپهائی تبعیت میکند، یا جزئی از عرف مقدس در جغرافیای کردستان است؟ آیا…؟

به چند صد مثال و چند صد نوشته و سند باید اشاره کرد که در آنها حول یک تفسیر و یا حتی یک کلمه، جدلهای عمیق انجام شده است؟ از تاریخ سازمان خود ما و محافل قدیمی تر ما گذشته، ما در ادبیات جنبش کمونیستی شاهد انتشار چه کتابهائی هستیم که محتوای آنها جدلی و قطبی بوده اند؟ در حزب سوسیال دمکرات روسیه بر سر اینکه تعریف از عضویت در یک حزب کمونیستی چگونه است، انشعاب روی داد. بر سر شرکت و یا عدم شرکت حزب کمونیستی در “انقلاب دموکراتیک”، دو حزب متفاوت شکل گرفتند. ما خوانده ایم که در انترناسیونال اول، بین مارکس و باکونین اختلاف نظر جدی بروز کرد، و مارکس خواهان اخراج باکونین و طرفدارانش از انترناسیونال اول بود. انترناسیونال دو، به دلیل موضع متفاوت نسبت به جنگ اول، دو شقه شد. اما ابراهیم علیزاده همه دلایلی را ، اینکه چرا آنها از مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری انشعاب کردند، نه به بحث و جدلهای انجام شده مربوط میداند، نه به پایان جنگ ایران و عراق و تبییین های متفاوت در رهبری کومه له و حزب کمونیست ایران، نه به جنگ خلیج و نه به قدرت گرفتن ناسیونالیسم کرد در متن آن جنگ ویرانگر. بدعتی کاملا بی ریشه در تاریخ کمونیسم. او بحث را تنزل داده و قالب عامه پسند به آن داده است. او، در عوض، به جای یک تقابل سالم و سیاسی، به کشف روحیه قوی و ضعیف، آدم های با نیت خیر و شر، روی آورده است. من واقعا نمیدانم وقتی مارکس ایرادات و عیب و اشکال کمون پاریس را مینوشت، آنقدر بد نهاد بوده است که فراموش کرده باشد که کمونارها چه قهرمانیهائی که نکردند؟ مگر کم در تاریخ اتفاق افتاده است که انسانها در ابعاد میلیون میلیون، برای ناسیونالیسم و مذهب و ارتجاع قهرمانی های اعجاب آور کرده باشند؟ چرا ناسیونالیسم ملل تحت ستم میتواند در کرواسی و صربستان و مقدونی و کوسوو پاکسازی کند و گورستان آباد کند، اما ناسیونالیسم کرد، استثنا است؟ و هر کس مرزی با نگرش و منافع این ناسیونالیسم کشید، طبق قاعده انسان بد و روحیه باخته است؟ چرا هر سیاستی که منفعت “جنبش کردستان” را در صدر برنامه و سیاست خود نگذارد، طبق قاعده حتما اشکالی دارد؟ این کردستان و جنبش کردستان گفتنها، با هدف تحقیر فکر و گرایشی همراه است که اتفاقا نیروی انسانی کومه له را منسجم تر و زبان آنها را در دفاع از حق زن و علیه ارتجاع ناسیونالیستی و سنتهای آن را دراز تر کرد.

از نظر من جواب خیلی روشن است: افشاگری ابراهیم علیزاده با اصطلاحات و برچسپ های رایج در ناسیونالیسم کُرد انجام شده است. مخاطب مشخص است. نفس ترک کردن صف پیشمرگ کُردستان و مرزبندی با افکاری که از این جغرافیا آمده است، یعنی همان “ئاش به تال”. به نظر من ابراهیم علیزاده هدف روشنگری  در مورد مقاطع افت وخیز سیایسی در تاریخ کومه له را تعقیب نمیکند. مخاطب او، پیشداوریها و تحریک احساسات دوائر شناخته شده و معرفه است که منافع معین و مادی را دنبال میکند. و کسی که مشکل مالی و ادامه کاری اردوگاههای تحت کنترل احزاب حاکم بر اقلیم کردستان عراق را متوجه شده باشد، میفهمد که مخاطب ظاهرا کسانی اند که میخواهند از کومه له تاریخ روشنی داشته باشند، اما بطور واقعی رو به دوایر معین دیگری است. او اکنون با تعابیر و اصطلاحات مختص ناسیونالیسم کرد و از زاویه نگرش آن؛ به انسان، مبارزه، سوسیالیسم و آزادیخواهی و انقلابیگری و حتی به تاریخ فعالیت سیاسی خود، گریزی از تناقض گوئی، تحریف و اتهام زنی و غیر سیاسی گری ندارد. من واقعا نمیدانم او میخواهد با ایما و اشاره و جنگ با اشباح بد نهاد به کجا برسد که پیشینیان او با خراب کردن همه پلهای پشت سر نتوانستند به آن برسند؟

غفار غلامویسی 03.09.2015