عبداله باوی – کنفرانس گوادالوپ خالق جمهوری اسلامی

کنفرانس گوادالوپ خالق جمهوری اسلامی
در روزهای 4 تا 7 ژانویه (1979) چهار کشور امپریالیستی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان کنفرانسی در جزیره گوادالوپ تشکیل دادند. موضوع جلسه آنها بررسی وضعیت سیاسی ایران به دليل اوج گيری انقلاب مردم عليه رژيم شاه بود. آنها در این نشست به این نتیجه رسیدند که دیگر تاریخ مصرف شاه تمام شده و پشتیبانی از او، نتایج ناگواری از نظر اقتصادی و سیاسی برای آنها در برخواهد داشت . از اینرو تصمیم گرفتند که شاه باید از ایران خارج شده و خمينی که از مدتی پيش رسانه‌های امپرياليستی همچون بی بی سی برايش تبليغ می‌کردند به قدرت برسد.
شاه که در سال 1332 طی کودتایی با مديريت سازمان ضدجاسوسی آمریکا (سیا) دوباره بقدرت رسیده بود(1) تا زمان اين تصميم در کنفرانس مزبور در پيشبرد سیاستهای امپریالیسم آمریکا از هيچ جنايتی کوتاهی نکرده بود. شاه در نوکرصفتی خود به امپریالیسم آمریکا تا آنجا پیش رفت که حتی کشور را به انبار سلاحهای بی مصرف امپریالیسم آمریکا تبدیل کرده و ثروتهای مملک را در پشتیبانی از شرکتهای امپریالیستی خرج می‌کرد. جدا از حضور قدرتمند هزاران مستشار نظامی آمريکائی در ايران، رژيم شاه دست امپریالیستها در تاراج منابع طبيعی و استثمار وحشيانه توده‌ها را کاملا باز گذاشته بود و به کمک اين رژيم، آمریکا ايران را به جزئی ارگانيک از نظام جهانی امپرياليستی تبديل کرده بود. آمريکا علاوه بر صدور سرمایه، از بانکها و شرکتهای تجاری به عنوان ابزار مهم توسعه حاکمیت سیاسی و اقتصادی خود با ایران استفاده می‌کرد و بدین ترتیب امریکا با اعمال سیاستهایش بر ایران، تمام زیرساختهای صنعتی و کشاورزی را نابود کرده و ایران را به بازاری برای کالاهای شرکتهای خود و ديگر امپرياليستها تبدیل کرده بود. البته سیاستهای شاه به این خلاصه نمیشد بلکه همچون ابزاری در دست امپریالیسم برعلیه خلقهای خاورمیانه همچون خلق فلسطین و کُرد و مبارزان ظفار و … به کار گرفته می‌شد.
چنین سیاستهایی که لازمه آن اعمال دیکتاتوری شديد و سلب آزادی از توده‌ها و به خصوص توده‌های زحمتکش بود نتایج خود را در جامعه نشان میداد که فقر و بیکاری مردم را در منگنه قرار داده و برای حفظ اين وضع نیز یک فرهنگ بسیار ارتجاعی بر جامعه حاکم شده بود تا اين وضع را توجيه نمايد. هر گفته‌ای که بوی مقاومت در برابر دیکتاتوری شاه می‌داد، هر سخنی که از ضرورت مبارزه گفته می‌شد و خلاصه کوچکترین حرکت بر علیه دیکتاتوری، سرنوشتی به جز مرگ، زندان و سلب آزادی در بر نداشت. روشن است که اين وضع قابل دوام نبود به همين دليل هم روشنفکران انقلابی سلاح بر گفته و به رژيم شاه اعلام جنگ نمودند. در تداوم اين مبارزه بود که در سد ديکتاتوری شکاف افتاد. به این ترتیب توده‌ها هر روز و در همه شهرها به خیابان آمده و با شعار “مرگ بر شاه” و “مرگ بر آمریکا” هم خشم و نفرت خود را از شرايط حاکم بروز داده و هم تنیدگی رژيم شاه با اربابان امپرياليست‌اش را نشان داده و آماج مبارزه خود قرار دادند. هر روز توده‌ها با گسترش تعرض انقلابی خود، ادامه رژيم شاه را ناممکن کرده و هر چه بيشتر به ميدان آمده و جسورتر می‌شدند و به این ترتیب رژيم شاه را هرچه بيشتر در تنگنا قرار دادند. پاسخ دیکتاتوری طبق معمول سرنیزه بود ولی امواج انقلاب سهمگين‌تر از آن بود که بتوان با سرنیزه آنرا سرکوب کرد و آلترناتیوهای منتخب شاه نیز به دلیل وابستگی آنها به شاه و ناتوانی از پاسخ به مطالبات توده‌ها موثر نبودند. در این دوران وارد شدن سازمانهای انقلابی ــ سیاسی و رواج کمونیسم در بین توده‌ها و جوانان، و امکان یک زندگی انسانی که در دسترس قرار گرفته بود امپریالیسم را به عکس العمل واداشت. امپریالیسم نیز با شناخت از خمینی که دشمنی‌اش با کمونیسم و کارگران و زحمتکشان امر پوشيده‌ای نبود و با توجه به تمکين خمينی به شروط آنها، امپرياليستها وی را برای جانشينی شاه انتخاب نمودند تا به کمک وی که حال او را به عنوان “رهبر” انقلاب بر توده‌ها تحمیل می کردند هم انقلاب را سرکوب کنند و هم شرايط را برای تعرض هر چه گسترده‌تر به خلقهای منطقه زير پوشش بنياد گرائی اسلامی مهيا نمايند.
گرچه اين واقعيتی است که قدرت گيری رژيم خمینی و ادامه حاکمیت او با همکاری امپرياليستها و به کمک سرکوب لجام گسيخته انقلاب امکان پذير گشت اما نمی توان واقعيت فریب توده‌ها که سازمانهای سياسی آن زمان در آن نقش بزرگی داشتند را ناديده گرفت. بخش بزرگی از سازمانهای سياسی که نشان دادند نفرت‌شان از سازمانهای انقلابی از دشمنی با رژيم جمهوری اسلامی بيشتر است در این فریب شریک بودند. آنها با توسل به تحليلهائی که رژیم جدید را نماينده “خرده بورژوازی سنتی” و يا “بورژوازی ملی” و يا ” ليبرال” جلوه میدادند قدرت بورژوازی وابسته را لاپوشانی کرده، خاک به چشم توده‌ها پاشیده و این حقیقت را کتمان میکردند که خمینی وسیله‌ای در دست امپریالیسم می‌باشد که در کنفرانس گوادالوپ به منظور سرکوب انقلاب انتخاب شده است. امپریالیستها که از ماهها قبل و با ديدن امواج انقلاب توسط بنگاههای خبری خود خمینی را به عنوان آلترناتیو رژيم شاه معرفی کرده بودند در اين کنفرانس تصميم به قدرت گيری قطعی وی گرفتند . آنها به روشنی می‌دانستند که با رهبری این جنایتکار تاریخ، انقلاب را سرکوب خواهند کرد و سرکوب انقلاب معنائی جز اين نداشت که کمونیستها را بکشند، آزادیخواهان را بکشند، زنان مترقی را بکشند، کودکان جسور را بکشند و برای بقای نکبتبار خود هر کس و چیزی را که آزادی را نوید میداد بکشند.
در کنفرانس گوادالوپ که چهار کشور امپریالیستی تصمیم گرفتند تا شاه برود و خمینی بیاید، همه میدانستند چه جنایتی میکنند ولی برای آنها منافعشان اهميت داشت زیرا بورژوازی امپرياليستی فرهنگ و مفاهیم خاص خود را دارد و جنایات خمینی در نزد وی حفظ صلح و دموکراسی معنا می‌يابد ، همانطور که رسيدن به صلح و دموکراسی برای زحمتکشان الزاماً با نابودی سلطه بورژوازی و هرچیزی که آنرا نمایندگی میکند همراه خواهد بود.
مرگ بر امپریالیسم
مرگ بر تمام جناحهای جمهوری اسلامی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ــ جمله معروف شاه به كرمیت روزولت (Kermit Roosevelt, Jr. ــ مسئول طرح کودتا) پس از كودتای 28 مرداد سال 1332 چنین بود: ” من تاج و تخت خود را مديون خدا،‌ ملتم و شما (امريكا) می‌دانم “

عبداله باوی
ژانویه 2015