عبدالله شريفى – داريوش نيكنامَفرار به جلو (نگاهى مجدد به بحث اتحادها در ميان نيروهاى موسوم به كمونيزم كارگرى)

فرار به جلو
(نگاهى مجدد به بحث اتحادها در ميان نيروهاى موسوم به كمونيزم كارگرى)

عبدالله شريفى – داريوش نيكنامَ

مدتى ازطرح بحث حول “اتحاد”ها در ميان نيروهاى موسوم به كمونيزم كارگرى ميگذرد، در اين مدت بغیر از معدود نوشته و مصاحبه هايى در راديوهاى محلى، فضاى حاكم بر خود جرياناتى كه اتحاد كردند و يا خواهان اتحاد هستند، فضاى بى رغبتى وگريز از اين مباحث است. همين درجه از نوشته ها و مباحث تاكنونى، نشاندهنده كشاندن اصل موضوع به ميدان گريز از نقد و ارزيابى اين دهه اخير است.
از همان اغاز طرح اين مباحث از طريق سمينار حميد تقوايى و مذاكرات پنهانى حزب اتحاد و حزب حكمتيست (جناح اكثريت) ما شاهد يك نوع روند متفاوت و غريبى بوده ايم. اتفاقات اين دوره بيشتر نشاندهنده شكل گيرى ائتلافهاى جبهه اى است تا سنت شكل دادن به يك حزب كمونيستى، اين پديده ابداعى در راستاى سنتهاى جارى و از محصولات اين دهه اخير است. عدم شور و شوق و انرژى در جهت استقبال از مباحث در درون و بيرون اين جريانات، خصلت نماى اين سنت از “اتحادها” است.
ما شاهد جدل هاى وسيع در ميان بدنه كادرى اصلى اين جريانات نمى باشيم . براى كسى كه از بيرون به اين ماجرا نگاه مى كند ،انگار خود كسانى كه اين بحث را طرح كرده اند نيز تلاش ميكنند كه هر چه زودتر گريبان خود را از آن خلاص كنند.
هنوز هر درجه از مخالفت به سياق فرهنگ اين دهه اخير “ايگنور” ميشود و تظاهر به ناديده گرفتن مخالفت به جاى جدل، روند غالب و قابل مشاهده چنين سنتى است. نگرانند كه وارد شدن به اين جدلها آنها را در مقابل تناقضات جدى و واقعى قرار دهد. اما بر خلاف اميال آدمها باز شدن دريچه نقد مجال توقف را از مدافعين و راضيان وضع موجود سلب ميكند، سرانجام بايد به اين ميدان اصلى كشيده شوند و يا آن را با كمك ابزارهاى تشكيلاتى مسدود كنند، كه اتفاقا شق دوم راه حلى بحران آفرين و دردسرساز خواهد بود.

ما لازم ميدانيم در ادامه نوشته اخير خود (ضرورتهاى واقعى و پاسخهاى وارونه) حتى اگر جهت ثبت در تاريخ هم بوده باشد، از چند زاويه ديگر، اين سنت و روش حزب سازى را مورد نقد و بررسى قرار دهيم.

الف. سوال اين است كه آيا شكل دادن به يك حزب كمونيستى در شرايط كنونى ممكن است؟
ما در نوشته قبل گفتيم كه ضرورت شكل دادن به يك جريان تحزب كمونيستى بر حسب اوضاع جهانى و منطقه و خود ايران، مبرميت جدى پيدا كرده است، اينجا تكرار آنرا لازم نميدانيم. اما بايد گفت كه براى شكل دادن به حزبى كمونيستى كه بر مبناى يك نگرش كمونيستى كه ميخواهد سياسى عمل كند، دخالت كند، نفوذ پيدا كند و سرانجام در معادلات قدرت قابل اتكا باشد، حزبى كه توان به ميدان كشاندن كارگر و توده مردم محروم را داشته باشد و اشتهاى دخالت و قدرتمند شدن و فرجام بخشيدن به آرزوهاى انسانى ميليونها انسان محروم را در سياست و تاكتيك و روش و منش خود به دوست و دشمن نشان دهد، امرى است ضرورى و بدون شك جاى خالى چنين حزبى حداقل يك دهه است كه از معضلات جنبش كمونيستى و كارگرى در ايران ميباشد.
قاعدتا وقتى كسى و يا يك جريان سياسى با طرح اين مسٸله بطور جدى سمپاتى نشان مى دهد، دارد اين را مى گويد كه جاى اين پديده در فضاى سياسى و كشمكشهاى طبقاتى دنياى امروز خالى مى باشد. ما يك دهه پيش در يك موقعيت بسيار مناسب ترى براى ايفاى نقش در جدال بر سر سرنوشت جامعه قرار داشتيم. موقعيتى كه به دليل تحولات درونى حككا به شدت به عقب برگشت. آن وقت كمونيسم كارگرى داشت به طرف تبديل شدن به نماينده بلامنازع چپ درجامعه خيز بر ميداشت، ماركسيسزم و كمونيسم ميرفت كه به پرچم اعتراضات راديكال مبدل شود، دوست و دشمن به آن موقعيت قابل اعتماد و بدست آمده كمونيزم در ايران اذعان داشتند. سٸوالى كه ان وقت در مقابل ما، به درست ، قرار داشت اين بود كه “آيا كمونيسم مى تواند در ايران پيروز شود؟” و منصور حكمت به درستى بنا به موقعيت سياسى كمونيسم كارگرى به آن يك جواب مشروط مثبت داد. اما امروز بر متن عقب گردهاى تحميل شده و روند عروج و تسلط سنت هاى سياسى چپ سنتى و بازگشت به تز “كارگر كارگرى” ماقبل انقلاب ١٣٥٧بر سازمانها و جرياناتى كه خود را “كمونيسم كارگرى” مى نامند، وعدم هژمونى كمونيسم كارگرى، كارگر و كمونيسم در ايران را در يك موقعيت بسيار نامناسبى قرار داده است. براى كسانى كه به طور واقعى به سرنوشت كمونيسم و آينده آن در صحنه سياسى جامعه ايران و منطقه فكر مى كنند، اين ارزيابى ميتواند نقطه عزيمت و شروع پاسخگويى به اين نياز سياسى باشد.
اولين نشانه بارز پيشرو بودن و نقش ايفا كردن در اين پروسه اين مى باشد كه بايد از سازمان هاى موجود كه خودشان را “كمونيست” مى نامند فراتر رفت. اين ارزيابى به ما مى گويد كه نمى شود هم سازمان خود را نماينده بلامنازع ” كمونيسم” ارزيابى كرد و هم از “ضرورت نياز به يك حزب كمونيستى” به طور همزمان حرف زد. اين ديگر يك تناقض در خود آشكار است. ودرست به همين دليل بسيار ساده و زمينى، ما معتقديم كه طرح “كنگره فراگير” حميد تقوايى و “انحلال حزب اتحاد” و پيوستن به حزب ديگرى از اين تناقضات واقعى و شكننده رنج مى برند.
اما براى شكل دادن به حزب مورد نظر ما راهى ديگر جز اينكه در متن يك پروسه انتقادى عميق، بتوان به نتيجه نزديك شد، نداريم. مفروضات كل اين جريانات با اين ارزيابى، با تضاد آشكار و بديهى روبرو است .
مفروضات كنونى كل طيف “خواهان اتحاد” و “متحد شده”، مفروضاتى اختيارى و غير واقعى هستند. همه در ارزيابى از خود چنان وانمود ميكنند كه هريك آن “جريان اصلى” و آن “بستراصلى” است كه “ديگران ” بايد حول انها “متحد” شوند. با چنين ادعاهايى معلوم نيست شكل دادن به “حزبى جديد” چرا ضرورت پيدا كرده است؟
شكل دادن به يك حزب كمونيستى جدى، مبارزه و تلاش براى چنين ابزارى قبل از هر چيزى بايستى عملى اجتماعى و اقدامى سياسى تاريخى باشد. چنين روندى را نه بر مبناى اختيارى و ذهنى افراد و جريانات موجود بلكه بر مبناى مفروضات واقعى و مادى بايد پيش برد. تاريخ اين ده سال اخير، تاريخ انتخابها بر متن جدال جنبشهاى اجتماعى ميباشد. اين تصوير كه مبناى اين انتخابها را از عقل و درايت انسانها نتيجه ميگيرد ديدى ساده لوحانه درقبال جدال جنبشها ميباشد. اين اتفاقات از تغيير نظر اين يا آن شخصيت و در قلمرو “نظر” نبوده است، بلكه انتخاب سياسى و برافراشتن پرچمهايى سياسى بوده است كه تنها در بستر معادلات سياسى زمينى و منافع طبقاتى معنى پيدا ميكنند. به همين دليل نقد از اين وضع نيز عرصه سياسى اجتماعى است كه نياز به عقب راندن و عبور از كليت وضع موجود دارد.
اجازه بدهيد جهت درك بيشتر اين قضيه ما به يك سنت در دو شرايط متفاوت از تجربيات كمونيسم معاصر اشاره اى داشته باشيم.
اكثر آنهاييكه اكنون در اين احزاب فعاليت ميكنند، خود شاهدان زنده تاريخ شكل گرفتن دو حزب، يعنى حزب كمونيست ايران در اوايل دهه هشتاد ميلادى و هم چنين تشكيل حزب كمونيست كارگرى در اوايل دهه نود ميلادى بوده اند.در اين دو دوره تاريخى فضاى بحث و جدل و جواب و اقناع چنان گسترده و نسبتا اجتماعى بود كه نه تنها در درون سازمانهاى در گير بلكه بر كل چپ و كل اپوزيسيون سرايت كرده بود. نه تنها جامعه بسته و اختناق زده ايران تحت حاكميت رژيم اسلامى را در نورديده بود بلكه به درون سياهچال هاى مخوف جمهورى اسلامى نيز نفوذ كرده بود. بحث ماركسيسم انقلابى و تشكيل حزب در هر واحد نظامى كو مه له تحت سخت ترين شرايط نظامى هم بحث و جدل داغ و پر شور و محور و عرصه مهمى از مبارزات جارى محسوب ميشد. تجربيات تشكيل حزب كمونيست كارگرى كه متاخرتر است قاعدتا ميبايست قابل يادآورى ميبود. كنفرانس كادرها و اعلام تشكيل حككا در واقع پايان يك فاز از تشكيل حزب بود كه حداقل از سالها قبل در حال شكل گيرى بود. در اين دو تجربه، اعلام تشكيل حزب در يك روز معين پايان يك پروسه چندين ساله از جدل و مبارزه سياسى و تٸوريك بود. روند ناظر بر اتحادها ى امروزى از اين جنس نيست، متوجه شدن اين تفاوت كار دشوارى نيست با مراجعه به اسناد تاريخى پروسه تشكيل آن دو حزب، ميتوان به اين تمايز آشكار پى برد. بازخوانى آن تاريخ نه تنها از نظر متدلوژيك بلكه از لحاظ عملى و فنى قضيه نيز آموزنده است.
حزب كمونيست ايران و حزب كمونيست كارگرى ايران كه دو تجربه تاريخ معاصر كمونيزم در ايران، بوده اند، هر كدام يك دهه كامل از مطرحترين و جديترين احزاب آن منطقه بودند. تصوير و اميچ آن دو حزب در دوره هاى معينى نه بر مبناى ادعاى ما، بلكه تصويرى كه از جامعه گرفته ميشد مانند هر قانونمندى ديگر حاصل فعاليتهاى زمينى و شرايط مادى و واقعى آنها بود. ما قصد نداريم اينجا آن تاريخ را باز خوانى كنيم اما اين دو تجربه تاريخ زنده گواه اين است كه امكان توده اى شدن، مطرح شدن و نيرو جمع كردن احزاب كمونيست، به نام و نشان راديكال ترين نوع كمونيزم، اين تاريخ هاى پر افتخار رقم خورد. اينجا ما بطورمثال و نمونه آن احزاب را بار ديگر در مقابل چشمان باز و حقيقت جو قرار ميديم.
هر كمونيست جدى و منصفى در ايران ميداند كه كه حزب كمونيست ايران و بعدا حزب كمونيست كارگرى ايران، با چه رويدادهاى تاريخ سازى تداعى ميشوند. اول ماه مه هاى شهرهاى كردستان، هشت مارسهاى شهرهاى ايران، مبارزه در تمام عرصه ها عليه جمهورى اسلامى، شكست تهاجم نظامى حزب دمكرات و ناسيوناليسم كرد، پديده دو خرداد، اينها فقط چند قلمى است كه ديگر ادعاى ما نيست و ترسيم كننده تصوير اجتماعى آن احزاب در آن دورهاى معين بودند. ما شاهد فضاى غالب و تب و تاب “خود را كمونيست كارگرى دانستن” در ميان جوانان راديكال بوديم، نه ما بلكه اپوزيسيون راست ايرانى هم كه تماسى با “داخل” داشت به اين حقيقت پى برده بود. در همين خارج كشور هر حركت درجهت مبارزه براى برابرى حق زن، مبارزه در دفاع از كارگر، مبارزه عليه جمهورى اسلامى و حتى مبارزه عليه راسيسم و نژاد پرستى از كانال حزب كمونيست كارگرى ميگذشت. اين حقيقت را ميشود از هر تاريخ نويس منصف ناسيوناليست و مخالف ما هم شنيد، اين را ميتوان از زبان سران رژيم اسلامى و جريانات اپوزيسيون راست هم شنيد. پس در نتيجه چنين تصويرى حاصل عمل سياسى و فعاليت سياسى معينى است و اين عمل و پراتيك سياسى هم تحت هژمونى يك رگه معين از كمونيزم امكان پذير شد. اين مبناى خواست ما است كه خواهان “احياى كمونيزم كارگرى” هستيم. ما اكنون شاهديم كه گاردى كه در مقابل اين خواست به دفاع نيمبند ميپردازد اين است كه ميگويند:”احياى كمونيزم كارگرى بحثى مربوط به گذشته است”. متاسفانه اين فرض را تثبیت كرده اند و يا واقعا معتقدند كه پديده كمونيزم كارگرى مورد بحث ما پديده اى است سپرى شده!! و گرنه همين طرح احياى كمونيزم كارگرى به اين اعتبار كه گفتيم سرراست ترين راه به آينده قابل اتكا ميباشد، زنده ترين و پوياترين و كم مشقت ترين راه به آينده احياى آن سنتها و تلاش جهت سلطه و هژمونى آن رگه معرفه از كمونيزم بر فعاليت عملى و سياسى يك حزب كمونيستى ميباشد. اگر قرار است كه اين روند يك حركت رو به جلو و بالنده باشد، آنگاه ما ناگزير هستيم كه در متن يك پروسه كاملا سياسى، باز و انتقادى اين تغيير جهت ها را توضييح دهيم و اين آن نكته مهمى مى باشد كه تمامى اين جريانات به نحوى از آن سر باز مى زنند و تلاش دارند كه چنين وانمود كنند كه همه چيز “سرجاى خودش است” و ” اتفاق خاصى نيفتاده” و… پس ما حق داشتيم بنويسيم كه بنظر ميرسد اينها قصد ” تحول و ايجاد يك نقطه عطف” حتى در سرنوشت سياسى خودرا ندارند و رويدادهاى اخير هم دارد صحت اين حكم را نشان ميدهد. متاسفانه براى اين جريانات تاريخ رشد و عروج كمونيسم كارگرى ،تاريخى “بايگانى” شده و “سپرى شده” مى باشد. و حتما ياد آورى اين تجربيات كمونيستى برايشان “ملال آور” مى باشد. با شعار”گذشته را به گذشته مى سپاريم” دارند در واقع بى تاريخ بودن و بى ربط بودن خودشان را به اين سنت انقلابى و كمونيستى، به همگان نشان مى دهند.

ب. باز هم بايد اين سوال را مطرح كرد كه منظور از پروسه و سنت انتقاد كمونيستى چيست؟
متاسفانه تا اسم انتقاد به ميان مى آيد بلافاصله جمعى قهر ميكنند و ميرنجند و اندر مضرات “انتقاد از خود” بحثهاى كم مايه اى را جهت مجاب كردن خود و ديگران برای پرهيز از انتقاد، به ميدان ميكشند. باز متاسفانه بايد توضيح داد كه چه منظورى از سنت انتقادى داريم. ما كمونيستها هميشه و در هر حال نبايد از نقد به وضع موجود كوتاه بياييم. و اين ديگر براى كسى كه خودش را “كمونيست كارگرى” مى نامد بايستى كاملا پذيرفته شده باشد. ولى از قرار معلوم بايد دوباره مقاله ” نقطه قوت جنبش ما” را براى اين دوستان نوشت. وضع موجود شامل حال خود و سازمان خود و جامعه خود و غيره نيز ميشود. تاريخ بارها ثابت كرده كه كسانى خود را كمونيست بدانند و از نقد بنيادى و مداوم ماركسيستى در ايستگاهى توقف كنند، سرانجامى جز شكست نداشته اند. اين دست ما نيست تاريخ عينى شامل قا نونمندى خاص خود است. مبارزه طبقاتى بر متن اين قانونمنديها پيش ميرود.
كمونيزم در شرق غالبا با مذهبى شدن مواجه است. ما وقتى بحث ضرورت نقد و ارزيابى اين ده سال اخير را ميكنيم، بلافاصله جواب ميدهند كه ” ما انتقاد از خود نميكنيم و شما هم نكنيد” اين درك از نقد، درك چپ سابق و مذهبى گونه از نقد است كه به “خودزنى” معروف بود. در حليكه از نظر ما، نتيجه اين حركت انتقادى بايد به شكل دادن يك عده انسان كمونيست كارگرى مصمم كه بدهكارى به تاريخ يك دهه گذشته اين جريانات ندارند ،منجر شود. تازه بعد از اين است كه مى توان به نقطه عطف جديدى در تحول سياسى اميد وار بود.
روشن است كه ما هم نميخواهيم كه انسانها را وادار به اعتراف به گناه كنيم، كمونيزمى كه مد نظر ماست انسانها را له شده و تحقير شده نميخواهد. خاصيت كمونيزم و كمونيست بودن دفاع از عزت و كرامت انسان است. تقصير ما نيست كه دستگاه فكرى جمعى، اين نتيجه را از نقد و سنت انتقادى ماركسيستى دارند. از نظر ما يك نقد كمونيستى بايد بتواند كل اين پروسه و تاريخ ده سال اخير را از نظر مادى و اجتماعى توضييح دهد و دستاورد هاى سياسى و فكرى آن را جمعبندى كند و آن را مبناى شكل دادن به يك جريان كمونيستى قدرتمند قرار دهد. اشتباه محض و ساده انديشى است كه قبول كنيم در فقدان چنين نقدى “همه با هم پشت در” كنگره فراگير” با گذشته وداع گوييم و از آن طرف حزبى سياسى جدى كمونيستى بيرون بياوريم”.

اجازه بدهيد با مثالى جايگاه اين نقد را ترسيم كنيم. براى جنبش ما در دوران حزب كمونيست ايران ، جدال و مباحثات فراون حول شكست انقلاب اكتبر، ضرورى شد. گرايش كمونيزم كارگرى و در راس آن منصور حكمت پافشارى كردند كه بايد ما از تجربه شكست انقلاب اكتبر بياموزيم. گفتيم كه فردا بايد براى طبقه كارگر هر جايى از دنيا، روشن باشد كه اگر انقلاب كرد، چكار كند كه از تجربه شكست اكتبر مصون بماند. نتيجه آن مباحث مفصل شد اينكه كه ما در فرداى انقلاب سوسياليستى بايد جواب اقتصادى از منظر منافع طبقه كارگر را در دستور كار داشته باشيم. بحث ارزنده (دولت در دوره هاى انقلابى و بسيارى از مبا حث ارزنده ديگر) نيز بخشا نتيجه آن مباحث بود. تصور كنيد آن موقع كسى پيدا ميشد و با اين استدلال “اين مربوط به گذشته است و لازم به بازبينى نيست”، چه خطاى بزرگى مرتكب ميشد و از چه دستاوردهاى ارزشمندى محروم مى شديم. اكنون باز بينى و نقد تجربه اين دهه نيز ميتواند حاوى دستاوردهايى باشد كه اين روند تخريب را در آينده مسدود كند.
تصادفى نيست كه ميتوان در مورد پروسه انشقاق و انشعابات آن همه اسناد مباحث و مدارك حاصل چند سال كار تخريبى، در دست باشد اما براى اين نوع “اتحادهاى” امروزى از دو صفحه نوشته بدرد بخور در مضيقه باشيم.
اگر به فاكتهاى اين دهه اخير احزاب موسوم به كمونيزم كارگرى نگاهى بيندازيم، ميبينيم، كه نه اتخاذ سياستها و نه مرزبنديهاى آينده و نه مصوبات و چرخشهاى گذشته، متكى به اصول كمونيستى نميباشند. بايد پرسيد كه طى كدام جدلها در رهبری حککا بر سر شعارهای “استراتژیک” حکومت انسانی و جنبش ۹۹درصدی “مصوب کنگره” شدند؟
چند بار در رهبری حزب “حکمتیست” بحث شد که نتیجه بگیرند که “درسهائی که باید آموخت” را “تئوری” و تحلیل بدیع بدانند؟؟ با چه زبانی جز تشکر رسمی از بهمن شفیق باید نشان بدهند که با سابقه و تاریخ آن تجربيات كمونيزم مورد نظر ما، نامربوط اند و آن را از تاریخ گذشته خویش لاک گرفته اند؟ کدام تحلیل مبانی اقتصاد سیاسی جامعه ایران، در دوره ده ساله اخیر، با اسطوره ها و سه منبع سوسیالیسم خلقی ، دمکراسی و واقعیات، یک دنیای بهتر و مبانی کمونیسم کارگری، و پیروزی “کمونیسم” در ایران، ممکن است؟ و … در پيوستگى قرار دارند؟
همینکه از يك طرف گفته ميشود که تاریخ و “سیاست” های تا قبل از اتحاد به “احزاب مربوطه” واگذار شود، واز طرف ديگر كيلومترها را صفر ميكند، دقیقا همین بی ریشگی سیاسی با آن تاريخ مورد نظر را به نمايش ميگذارد .
به همين دليل ما فكر مى كنيم كه هيچ كدام از اين طرح ها اين قابليت و ظرفيت انتقادى را در خود ندارند . همينجا براى اثبات اين امر ناگزير هستيم كه نگاهى كوتاه بر اظهار نظر هاى اخير شخصيت هاى اصلى اين جريانات به پردازيم كه به طور كاملا روشنى اين را نشان مى دهد كه اين دوستان دستور كار هاى ديگرى به غير از “ايجاد يك حزب جديد كمونيستى” را دارند و در متن اين سنت انتقادى قرار نمى گيرند.
حميد تقوايى در اخرىن مصاحبه اش در باره ٢١ سالگرد تشكيل حككا مى كويد.:” اما اگر بخواهیم بطور مشخص به سوال شما بپردازیم که تاثیرات حزب چه بوده است، میتوان با شاخص های اجتماعی این تاثیرات را مشاهده کرد. منظورم اینستکه هرکس ناظر اوضاع سیاسی ایران باشد میتواند ببیند که در عرصه های مختلف مبارزه، در جنبش کارگری، در اعتراض علیه اعدام، در اعتراض علیه بی حقوقی زن، در اعتراض علیه خفقان و اختناق سیاسی که وجود دارد، علیه اسلام سیاسی و حکومت مذهبی و غیره در همه جا رنگ حزب و ردپا و تاثیرات حزب ما بچشم میخورد.” و يا به اين نقل قول توجه نماييد: ” امروز تا آنجا که به جنبش چپ علی العموم در جامعه مربوط میشود، حزب کمونیست کارگری بستر اصلی چپ است. زمانی بود که وقتی از چپ و کمونیستها در جامعه صحبت میکردند، یک دوره مثلا جنبش چریکی مطرح بود یا حزب توده مطرح بود. در دوره های مختلفی در تاریخ ایران نیروهای مختلفی مطرح بودند. امروز تا حد زیادی حزب کمونیست کارگری این نقش و جایگاه را دارد.”(به نقل از انترناسيونال شماره ٤٨٣)
هينجا بايستى براى هر كسى روشن باشد كه كه وقتى حميد تقوايى از “اتحاد” نيروهاى موسوم به “كمونيسم كارگرى” سخن به ميان مي اورد ، منظورش “اتحاد” حول حزب ايشان مى باشد وايشان در اين توهم به سر مى برد كه حزب او در مركز تحولات عا لم سياست قرار دارد. اگر فرضا ما يك چنين حزبى را در اختيار داشتيم نه تنها امر اتحاد با كس ديگرى در دستور نداشتيم، بلكه همه مردم را به پيوستن به خود دعوت مى كرديم. و اين كارى است كه جناحهاى ديگر از سر توهماتى از نوع ديگر مى كنند. از نظر ما نه تنها حككا بستر اصلى كمونيزم و چپ در ايران نمى باشد، بلكه اين حزب تحت سياست هاى اراٸه شده توسط ايشان هر روز بيشتر به يك جريان حاشيه اى تبديل شده است.

رحمان حسين زاده در آخرين نوشته اش مى نويسد.:” در حوزه مستقیم فعالیتمان در ایران، با وجود اینکه جنبش کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی کارگری دارای سابقه و پیشینه و تجارب مهمی است، اما جنبش و تحزب ما به شدت از سطح تاثیرگذاری شایسته و لازمه مورد نیاز جنبش طبقه کارگر و مردم محروم عقب است. این افت تاثیرگذاری به ویژه به دنبال مرگ نابهنگام منصور حکمت تشدید شد. در غیاب او عقب گردهای سیاسی، جنبشی و حزبی بر کمونیسم کارگری وارد شد. آن برایی سیاسی و خلاقیت عملی و ابعاد تاثیرگذاری کمونیستی لطمات جدی خورد. در این بطن صفوف جنبش کمونیسم کارگری و تحزبش دچار انشعابات و جدایی شد. این روند نامطلوب به موقعیت کمونیسم طبقه کارگر و تحزب کمونیستی آن لطمه جدی وارد کرد.”.(از كمونيست هفتگى شماره ١٥٨)

انصافا بايد اين را گفت كه ايشان به عقب گردهاى سياسى و جنبشى و حزبى بر كمونيسم كارگرى در ده سال گذشته اذعان مى كند و در اين دوره حاكميت فضاى ضد انتقادى بايستى چنين “اظهار نظراتى” را به فال نيك گرفت. اما يك خراش كوچك ماهيت متناقض اين نظرات را با پراتيك واقعى سازمان ايشان به روشنى نشان مى دهد. سٸوال اين است كه آيا فعاليت و پراتيك ده سال گذشته جريانى كه ايشان مداوما در راس آن بوده و در همين كنگره اخير كليه مصوبات و سياست هاى آن را بار ديگر تصويب نمودند، خود بخشى از عوامل تحميل اين عقب گرد و يا اين سير هزيمت سياسى و فكرى و دورى جستن از كمونيزم كارگرى نبوده است؟
بايد پرسيد: آيا مى شود با دو زبان متفاوت در مورد يك پديده معين سياسى حرف زد؟ آيا زبان نقدى كه ايشان زير فشار واقعيت ناگزير از به رسميت شناختن آن ميباشد، بيشتر عاريتى نمى باشد تا واقعى؟ البته سابقه نا مطلوب اين جريان به شروع نقد به سياستهاى كورش مدرسى و حركت متناقض و عقب نشينى بلافاصله، اميد جسارت اين طيف را در ورود به اين پروسه انتقادى كم سو ميكند.
ما محق هستيم مكث كنيم و سوال طرح شده را در مقابل آنها قرار دهيم زيرا تجربه تاريخى به ما مياموزد كه ميشود با اذعان به نقدى از محتوى واقعى آن دور شد، براى مثال جريان ماركسيسم انقلابى پوپوليسم حاكم بر چپ ايران را زير فشار انتقاد كوبنده خود قرار داد، همه جريانات چپ سنتى به مقاومت در مقابل آن دست زدند و وقتى كه زير فشار ناگزير شدند كه عقب بنشينند آنها هم شروع كردند كه “پوپوليسم” و ديگر مفاهيم ماركسيسم انقلابى را بطور عاريتى وارد دستگاه فكرى خود كنند. براى شكل دادن به يك جريان كمونيستى اتفاقا بسيار ضرورى است كه راه اين نوع “معلق زدن هاى” سياسى را مسدود كرد.
ج. چرا حزب مورد نظر ما جمع عددى سازمان و احزاب موجود نيست؟
اگر توقع و انتظار از تحزب كمونيستى نه حرف شعارگونه، بلكه شكل دادن به ابزار مبارزه و عمل سياسى طبقاتى باشد، پس بايد حزبى باشد كه ظرفيت و توان جمع كردن نيرو جهت تغيير را در خود داشته باشد ، پس بايد تحول كيفى اى در اولويت كار قرار گيرد. بنظر ما كميت كنونى احزاب دليل ناتوانى آنها نيست بلكه هر كميتى را در اين وضع موجود ذوب كنيد حاصل سياسى همين خواهد شد. تصادفى نيست كه ريزش در صفوف اين احزاب و فضاى بى اعتمادى نسبت به كاراكتر سياسى انها در طول ده سال گذشته “روتين” اين سازمانها بوده است. عدم سنخيت و بى ربطى اين جريانات به كمونيسم كارگرى ريشه بحران و سر در گمى اينها مى باشد.

اين مساله تحول كيفى براى منصور حكمت هم در تشكيل حزب كمونيست ايران از فاكتورهاى مهم كار بود. او در تشكيل حزب كمونيست ايران به دو مانع ، اكونوميسم و ولنتاريسم اشاره ميكند. اجازه بدهيد با مراجعه به قسمتى از نوشته (تشكيل حزب كمونيست ايران در گرو چيست؟ منصور حكمت ١٣٦١) همين جا اشاره كنيم.

“…ديدگاه ولونتاريستى و اراده گرايانه نيز ديدگاهى متافيزيکى و انحرافى است. در اين ديدگاه حزب در تحليل نهائى به وحدت سازمانهاى موجود طرفدار برنامه حزب کمونيست، در همان کيفيت موجودشان، تقليل مييابد. آنچه دراين ميان کمرنگ و فراموش ميشود، اين واقعيت است که حزب کمونيست داراى جوهر مادى معين و کيفيت ويژهاى است که آنرا نه صرفا در ابعاد ظاهرى، بلکه در پايه و اساس نيز از سازمانهاى موجود نظير کومهله و ا.م.ک متمايز ميسازد. ديدگاه ولونتاريستى اين تمايز را درک نميکند و به آن اهميت نميدهد، حزب را به مثابه کيفيتى نوين و متفاوت در نظر نميگيرد و وحدت و ادغام نيروهاى موجود را حد اکثر بر مبناى اسناد و مصوبات جديدى، براى تشکيل حزب کافى ميداند. اين شيوهاى اختيارى است. خصلت متافيزيکى اين ديدگاه در اين است که حزب را بگونهاى تجربى درک ميکند و آنرا به آنچه هم اکنون موجود است کاهش ميدهد. اگر اکونوميسيم تصويرى از پيشى و لايتغير از خصوصيات ظاهرى حزب بدست ميداد، ولونتاريسم با پذيرش غير انتقادى خصوصيات کنونى جنبش ما و با پرده پوشى از آن کيفيت متمايز و نوينى که بايد براى تشکيل حزب در صفوف خود بوجود آوريم، عملا تعريف و تصويرى ايستا و جامد از حزب بدست ميدهد. نشناختن خصوصيات بنيادىاى که وجه تمايز حزب کمونيست از محافل و سازمانهاى موجود است، عملا معنائى جز تکرار تجربه شکست خورده کنفرانس وحدت در سطحى ديگر و لاجرم شانه خالى کردن از وظيفه تشکيل يک حزب کمونيست به معناى واقعى آن، ندارد. ولونتاريسم نميتواند به اين سوال ساده پاسخ گويد که اگر وحدت نيروهاى برنامه حزب را با همان کيفيت موجودشان ميتوان حزب ناميد، چرا هيچيک از سازمانها، بويژه کومهله را که از پراتيک بسيار گستردهاى نيز برخوردار است، از هم اکنون به تنهائى حزب کمونيست نمي ناميم؟ تفاوت اساسى يک حزب کمونيست با کومهله کنونى و ا.م.ک کنونى در چيست؟ و وحدت نيروهاى موجود چه کيفيت جديدى، براى مثال در قياس با کومهله کنونى، بوجود ميآورد که اين نامگذارى جديد را مجاز ميکند؟ ديدگاه ولونتاريستى پاسخى اصولى به اين سوالات ندارد. اگر اکونوميسم تشکيل حزب را موکول به محال ميکند، ديدگاه ولونتاريستى تشکيل فورى حزب را ميخواهد، اما با شانه خالى کردن از تحقق ملزومات مادى معين براى ايجاد يک چنين حزبى، عملا تشکيل حزب را به تغيير نام سازمانهاى موجود تنزل ميدهد و لذا حزبى فاقد خصوصيات يک حزب کمونيست، با آيندهاى مبهم و با تناقضات تعيين کننده درونى بوجود ميآورد. حزبى که شايد تنها براى مدت کوتاهى بتواند نام جديد را بر خود تحمل کند. …”

در خاتمه بايد گفت كه ما اميدواريم كه نتيجه به نفع شكل دادن واقعى يك حزب كمونيستى منجر شود. چنانكه پروسه نقد ماركسيستى مورد نظر ما روندى غالب نگردد، نبايد انتظار دستاوردهاى اميدوار كننده اى را داشت. قطعا جريانات درگير، براى دوره اى و براى اثبات اينكه كارى كرده باشند، ناچارند تظاهر به “فعال” بودن كنند. تا اينجا مشكلى در كار نيست اما اين نوع “فعال” بودن چون هدفى كوتاه مدت را تعقيب ميكند قاعدتا به ماجراجويى خواهد انجاميد و نتايج مضرى ببار خواهد آورد. قابل پيش بينى است كه اين جريانات در دراز مدت، به ياس و نوميدى و دور و ابعاد جديدى از بحران روبرو شوند. به نظر ميرسد كه دور ديگرى از سطحى گرى و بى افقى پايه ماجراهاى بعدى در حيات سياسى اين جريانات باشد. آيا كسانى در صفوف اين سازمانها به صف منتقدين پيگير وضع موجود مى پيوندند يا نه؟! سٸوالى است كه آينده بايد به ان پاسخ دهد.

٢ ژانويه ٢٠١٣