عباس منصوران سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضد سوسیالیستی ( 2)

 

سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضد سوسیالیستی
(2)

«تئوری، زمانی قادر است توده ها را دریابد که به انسان بپردازد؛ و زمانی به انسان می پردازد که رادیکال شود. رادیکال بودن، یعنی دست به ریشه بردن؛ و ریشه ی انسان، چیزی نیست جز خود انسان.»[ ]

این نوشتار تلاشی است در دفاع از سوسیالیسم پرولتری و نشان دادن ماهیت «سوسیالیسم» کاذب بولیواریستی و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»[ ] چاوزی. نگارندگان این نوشتارِ چندبخشی، از موضعی کمونیستی به نقد «سوسیالیسم بورژوایی»، و دیگر جناح های بورژوازی، از جمله لیبرال ها، اصلاح طلبان، سوسیال دمکراتهای رنگارنگ ایرانی -این پاره های هم محتوای حقیر نمایندگان سرمایه جهانی- و همراهانشان در دیگر کشورها، می پردازند. نئولیبرالیسم- را ایدئولوژی اقتصاد بازار جهانی در برهه ی گلوبالیزاسیون- و سرمایه جهانی را یک مجموعه ی ضد انسانی- ضد طبیعت، در برگیرنده ی کشورهای کانونی و پیرامونی می شناسیم. نقد ما به سوسیالیسم کاذب، نبایستی خشنودی مدافعین، مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران را سبب شود.

پدیده ی چاوز [ ]
آنچه امروزه، در بخشی از آمریکای لاتین از جمله در ونزوئلا ووو به ریاست چاوزها، جاری و به زبان آورده می شود، تنها به کهنه گی سرمایه داری بازنمی گردد؛ بل که ریشه در سده های میانه دارد. این اقدامات و تبلیغات، در کارگزاری سیاسی مناسبات استثماری نیروی کار روادید گرفته است؛ همخوان با روند سرمایه داری جهانی بوده و چاوز خود، به پُستی مشغول، خواهی و نخواهی به تداوم تولید کالایی و از همین روی، ضد سوسیالیسم و فاقد عنصر «ترقی خواهی» است. مگر «لولا»[ ]، رهبر بزرگترین اتحادیه کارگری مستقل برزیل که ماندات میلیون ها کارگر را در صندوق داشت، به ریاست جمهوری برگزیده نشد؟! مگر وی با گروه خویش، سالها در این جایگاه به تداوم مناسبات سرمایه داری گلوبالیستی و اقتصاد بازار آزاد نئولیبرالیستی وظیفه نگرفت؟! وی نماینده عملی سوخت وسازها و الزامات سرمایه داری و در همدستی با سرمایه گذاران سمت و سوی گرفته به بازار کار برزیل برای استثمار سود مافوق و نیز با همدستی حکومت اسلامی و پیشبرد خواست‌ها و نیاز ره‌یافت‌های سرمایه‌داری، برزیل را به پایگاه و بهشتی برای سرمایه‌گذاری‌های «چندجانبه» تبدیل نکرد؟ آیا اقدامات رفرمیستی لولاها و جانشین وی، خانم دیلما روسوف، از کادرهای پیشین حزب چپ و حزب کارگر و فعال چریکی و اتحادیه های کارگری که امروزه به سان نخستین زن به ریاست جمهوری برزیل، در این بازار ره یافت سرمایه، نشسته است، در راستای سوسیالیسم و بویی ضد استثماری دارند؟! آیا لخ والسا با 13 میلیون کارگر عضو «اتحادیه همبستگی» در لهستان به توجیه و فریب طبقه کارگر، جز اسارت نیروی کار و فلاکت برای کارگران و تمامی توده های مردم و سودافزایی برای سرمایه جهانی، پی آمد دیگری داشته است؟! نوبل صلح به این گزینه «سیا» و واتیکان، نشانه ی یک قدردانی بود، به پاس آن همه خدمات بزرگ در قلب اقمار شوروی پیشین.
امپریالیسم مگر مناسباتی جدا از بورژوازی جهانی است که از همان آغاز«نیاز به یک بازار همواره برای فروش کالاهای خود، بورژوازی را به همه‌ی جای کره زمین کشانید»[ ] و همانگونه که مارکس و انگلس کشف کردند « همه جا رسوخ» ‌کرد، همه جا ساکن»‌ شد و با «همه جا رابطه» بر قرارکرد:
«بورژوازی از طریق بهره کشی از بازار جهانی به تولید ‌و مصرف همه‌ی کشورها، جنبه‌ی جهان‌وطنی داد و علی رغم آه و اسف فراوان مرتجعین،‌ صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشته‌های صنایع سالخورده ملی از میان رفته، و هرروزه نیز در حال از میان رفتن است.» [ ]

از جمله پی آمدهای بهره کشی از بازار جهانی تولید و مصرف، ورشکستگی تولید کنندگان خرد، به ویژه دهقانان و کارگران روستا و هجوم لشگر بیکاران به حاشیه شهرها و گسترش حاشیه نشینی و حلبی آبادها در شهرهای بزرگ است. به این گونه، مسأله مسکن و این بازار سوداگری سرمایه، از جمله تناقض های حل ناشدنی و مزمن سرمایه داری می باشد. از جمله اقداماتِ پرجنجال و تبلیغات چاوز و همراهان، ادعای حل مسکن، برای بی سرپناهان است.

رفرم مسکن
رفرم مسکن و دادن سرپناه به حاشیه نشین‌ها، پرداخت یارانه، به توهم «اَجر اُخروی»، یا مالیات وجدان، یا هرآنچه که با نیت نیک باشد و یا زیر نام سوسیالیسم در مناسبات سرمایه داری، نه تنها راه حل نیستند، بل که، به سان مرفینی نه به درمان بیماری، برای سکوت و تسکین درد ریشه‌دار و بیماری ماندگار مناسبات سرمایه‌داری به شمار می آید. این درد را با مرفین نمی‌توان درمان کرد، مگر آنکه در حرفه ی پزشکی، در برابر سرطان ریشه دوانیده در تمامی جسم و جان بیمار، تنها برای آرامش دردِ مرگی بالین ایستاده، جز تزریق وریدی دوزی از مرفین خواب و خموری آور چاره ای ندانست.
جدا از اینکه تأمین سرپناه برای بازتولید و بقاء نیروی کار، وظیفه و بخشی از سوخت وساز مناسبات سرمایه داری است، مسکن خود، برای بی سرپناهان، به ویژه طبقه کارگر اعم از شاغلین و بیکاران میلیونی ارتش ذخیره کار در کشورهای پیرامونی، از مهمترین نیازهای میلیون ها بی سرپناه می باشد. شورش گرسنه گان و بی سرپناهان، هر حکومتی را به ویژه در این برهه از بحران جهانی سرمایه، می تواند به تهدید افکند. رفرم و وعده های رفرمیستی در مسئله مسکن در ونزوئلا را نمونه‌ای از اقدامات «سوسیالیستی» چاوز می‌شمارند و توهم می آفرینند.
انگلس در کتاب «مسأله مسکن» (١٨٧٢) آزمون کمون را در نظر می‌‌گيرد و از وظایف حکومت های بورژوایی و کارگری و ناهمانندی‌های این دو، سخن می گوید و در باره تمایز این دو قدرت سیاسی در ماهیت و عملکرد و نیز پاسخگویی هر حکومت در رویارویی با این پرسش، چنین می نویسد:
«مسأله مسکن را چگونه بايد حل کرد؟ در جامعه کنونى اين مسأله کاملا همانند هر مسأله اجتماعى ديگر حل می‌شود، يعنى از طريق توازن تدريجى اقتصادى ميان عرضه و تقاضا، و اين آنچنان راه حلى است که خود هميشه مسأله را از نو مطرح می‌سازد، يعنى هيچ راه حلى بدست نمی‌‌دهد. و اما اينکه آيا انقلاب اجتماعى چگونه اين مسأله را حل خواهد کرد، موضوعى است که تنها وابسته به اوضاع زمان و مکان نبوده بلکه با مسائلى به مراتب دامنه‌دارتر از آن هم بستگى دارد…»[ ]
بنابراین، به بیان انگلس، مسأله مسکن در جامعه ای که تودۀ عظیم کارگران، تنها و تنها به دستمزد، زنده اند، نمی‌تواند از میان برود. این مسأله همواره چون یک مشکل عظیم باقی می ماند. لایه های پایینی جامعه، به ویژه تهی دستان، و توده های عظیم کارگر برای بقاء و سوخت و ساز زیستی و بازتولید نسل خویش، همانگونه که به اندکی هوا و نان، به سرپناهی نیز برای سکنا نیازمندند؛ به بیانی دیگر معیشتِ کارگران، در گرو دستمزدی است که با فروش نیروی کار خویش دریافت می کنند.
«تا زمانی که شیوه تولید سرمایه‌داری پابرجاست، تا بدان‌زمان، خواستِ این‌که مساله مسکن یا هر مسأله اجتماعی دیگری که به کارگران مربوط می‌شود به تنهایی حل شود، خواستی ابلهانه خواهد بود.»[ ]
درخواست برای مسکن و یا هر اقدامی که اندکی زیست و زندگی کارگران را بهبود بخشد، از جمله مطالبات روزمره و صنفی کارگران است. از همان آغاز پیدایش مناسبات سرمایه داری تا کنون، هر امتیاز و یا دستاوردی در رابطه با حقوق طبقاتی و اجتماعی نه تنها کارگران، بل که، حقوق تمامی لایه های اجتماعی، با رزم و خون کارگران و جنبش کارگری و سوسیالیستی و کمونیست ها به دست آمده است و در درازای سالیان، بر بورژوازی و حکومت های این طبقه تحمیل شده است. در گستره جهان، هیچ حقوق صنفی، سیاسی، خدماتی، اجتماعی، فرهنگی ووو را نمی توان یافت که برای دستیابی به آنها، سده های پی در پی، بدون اعتراض، اعتصاب، زندان، شکنجه، تیرباران و دار، و تبعید و جنبش و شورش و انقلاب و با هزینه جان کارگران و کمونیست ها و سوسیالست های بین الملل انقلابی و آزادیخواهان به دست نیامده باشد.
توهم کهنه ی پارلمانتاریستی به سان کوهی از غبار بر ذهن و جان کارگران و حکومت شوندگان فرود می آورند تا خوشبختی و رهایی، آزادی، و برابری را از صندوق های رأی، با شعبده بازی بیرون آورند.

جمهوری و صندوق آراء
به بیان لنین در دولت و انقلاب:
«اما در مورد جمهورى، انگلس آن را مرکز ثقل انتقاد خود از طرح «برنامه ارفورت»، قرار می‌دهد و اگر بياد آوريم که برنامه ارفورت در تمام سوسيال دمکراسى بين‌المللى چه اهميتى کسب نمود و چگونه به سرمشقى براى تمام انترناسيونال دوم مبدل گرديد، آنگاه بدون مبالغه می‌‌توانيم بگوييم که انتقاد انگلس در اينجا متوجه اپورتونيسم تمام انترناسيونال دوم است» [ ]
انگلس می‌نويسد:
“خواست‌هاى سياسى اين طرح داراى نقص بزرگى است، آنچه فى‌الواقع بايستى گفته شود در آن وجود ندارد ” (تأکيد روى کلمات از انگلس است).
و سپس توضيح داده می‌شود که قانون اساسى آلمان در حقيقت کپيه قانون اساسى ارتجاعى سال ١٨٥٠ است و رايشتاک [پارلمان]، همانطور که ويلهلم ليبکنخت گفته است، پارلمان، “برگ ساتر حکومت مطلقه” است و اگر بخواهيم بر اساس آن قانون اساسى که به وجود دولت‌هاى کوچک و اتحاد دولت‌هاى کوچک آلمان، صورت قانونى می‌‌دهد، “همه ابزار کار را به مايملک اجتماعى تبديل نماييم” – “خام فکرى عيان” خواهد بود.»[ ]
با مروری به نحله‌های گوناگون سوسیالیسم، طبقه‌ کارگر نمی تواند جز سوسیالیسم پرولتری، سوسیالیسم دیگری را با هر رنگ و پوششی، پرچم خود سازد، در این توهم شریک شود و هر اقدامی را «اقدام سوسیالیستی» بنامد. نگاهی گذرا به عام‌ترین سوسیالیسم‌ها، ضروری است:‌
سوسیالیسم پرودنی
تعاونی‌های پرودونی که مارکس و انگلس، با پذیرش آن در کنار و مشروط به پذیرش تمامی بندهای اساسنامه، بیانیه و برنامه انترناسیونال اول، با آن موافقت کردند، تنها زمانی مورد پذیرش انترناسیونالیسم پرولتری پذیرفته شد که بنیاد مانیفست کمونیسم را در برنامه انترناسیونالیسم آمده بود، خدشه‌دار نسازد.
طرح پرودن مبنی بر سهیم شدن کارفرمایان و نیز کارگران، در تعاونی‌ها و خدمات مشترک، به پذیرش تمامی مواد بیانیه انترناسیونال اول که به دست مارکس و انگلس ارائه شده بود، مشروط گردید. سازماندهی تعاونی ها بر پایه رشته صنعتی، که هر یک از آن رسته ها، نمایندگانی به مجلس منافع ملی می فرستادند، در سطح منطقه‌ای، «کمون» هایی به وجود می‌آوردند که یک نهاد سیاسی را برای کارکردهای مشخص، متحد می ساختند. دراین چارچوب، هرچند پول، دیگر کارکردی نداشت و گواهی های ‌ساعت‌‌کاری، میانجی داد و ستد‌ معیشت در بازار بودند؛ و هرچند، که در چنین بازاری، قیمت ها دیگر قیمت‌های بازار سرمایه‌داری نیستند که سود کارفرمایان را گرد آورند، بااین همه، بازار و رقابت باقی می مانند. رقابت نظام مند است. دراین نظام، به حزب و سازمانیابی کارگران نیازی نیست. و به پندار پرودن، مناسبات سرمایه‌داری و حاکمیت سیاسی بورژوازی گرچه همچنان پابرجاست، اما راه برد تعاونی «رفته رفته به سوسیالیسم» می انجامند!
سوسیالیسمِ خود مدیریتی کارخانه ای، در یوگوسلاوی به رهبری مارشال تیتو و «سوسیالیسم» اش، نزدیک به نیم سده آزمون شد، اما جز استثمار و فلاکت برای جامعه و طبقه‌کارگر، و جامعه ای جز یوگوسلاوی سابق و بالکان امروزی، پی آمد دیگری نداشت. سوسیالیسم تیتو، سوسیالیسم نبود. دولتی کردن اقتصاد معمولاً، با ضعف بورژوازی داخلی، و به هدف محافظت گرایی مناسبات، گزینه می‌شود. «گات» و سازمان جهانی تجارت و گلوبالیزاسیون، پایان دولت گرایی را با دولت لاغر و ان جی اُ ها، در دهه 80 رقم زدند.
برای حفظ قدرت سیاسی در چنین جوامعی، فرماسیون اقتصادی سرمایه داری دولتی نیز ضرورت می یابد؛ زیرا که کوچکترین نارضایتی می تواند به شورش و قیام همه گانی در برابر سیستم تبدیل شود. در سده بیستم، به ویژه زیر نام «جنبش‌های آزادیبخش» و یا «ملی»، به رهبری نخبه‌گان خرده‌بورژوازی یا افسران ارتش، نمونه قوام نکرومه، عبدالناصر در مصر، عبدالکریم قاسم در عراق، مصدق در ایران، انور خوجه در آلبانی، هوشی‌ مین در ویتنام، قذافی در لیبی، جبهه‌ی ساندینست‌ها در نیکاراگوئه، هوگو چاوز و مورالس در ونزوئلا و بولیوی و چین وکره شمالی کنونی نمونه‌‌های کم و بیش از سرمایه داری عمدتاَ دولتی با شعارهای رنگارنگ کاریکاتورهایی از سوسیالیسم، ضرورت می یابند!
کوبا را جدا می‌سازم، چون رنگی پررنگ‌تر از دیگر «سوسیالیسم ها» ی موجود، به جامعه دمیده است که خود حدیث دیگری، جدا از این نوشتار دارد.

سوسیالیسم دولتی
سوسیالیسم دولتی یا بازار، با مالکیت اقتصادی دولت بر وسایل تولید، در سوخت و ساز بازار سرمایه‌‌داری کارکرد می یابد. تولید، توزیع سود، ارزش و تمامی مفاهیم و مقوله های اقتصاد سرمایه داری، همه تابع بازار جهانی سرمایه داری است. بیسمارک، در دهه‌ی ۱۸۷۰ پدر چنین سوسیالیسمی بود. وی، نخستین صدراعظم رایش، پس از ایجاد امپراتوری آلمان، به رهبری امپراتور، ویلهلم اول، پس از پیروزی بر فرانسه و سرکوب کمون پاریس، و اعلام قانون ضد سوسیالیستی در آلمان، به دولتی کردن و برقراری قوانین اجتماعی و اقتصادی ویژه‌ای پرداخت، تا به زعم خود کمونیست‌هایی همانند مارکس و انگلس و جنبش کارگری- سوسیالیستی را در آلمان خلع سلاح کند.

از اقتصاد دولتی هیلفردینگ تا سرمایه داری دولتی در چین
برجسته‌ترین روایت از سوسیالیسم بورژوایی، سوسیالیسم واقعاً موجود در شوروی سابق و بلوک شرق، و چین سرمایه‌داری کنونی، ریشه در تز هیلفردینگ دارد.
ناسیونالیزه کردن منابع و زمین و رشته‌‌های اقتصادی به ‌دست حکومت ها،‌ در چارچوب و کارکرد مناسبات سرمایه داری، دولتی کردن سرمایه است. هیلفردینگ «مرحوم» آن را در کتاب «سرمایه مالی» اقتصاد دولتی اش نامید. ادوارد برنشتین و سپس کارل کائوتسکی، شیفته ی این نگرش شدند. دفاع و پیشبرد این دیدگاه بود که برنشتین، کسی که روزی افتخار رهبری در حزب سوسیالیست آلمان در کنار «ببل» و «لیبکنخت» را هویت خویش ساخته بود، در تاریخ جنبش سوسیالیستی – کارگری به چهر‌ه‌ا‌ی منفور تبدیل کرد. مارکس و انگلس، با آنکه نه به سان اعضا حزب، اما پشتیبانان آن، به نقد برنامه گوتا و ارفورت، تلاش ورزیدند. برنشتین پدر رویزیونیسم، شیفته‌ی همین سرمایه داری دولتی ‌شد که به زعم او «مهندسی سرمایه از سوی بانک‌ها» را به پیش می‌برد. توهم داشت که سرمایه مالی آن به دست دولت سپرده شود تا نوین‌ترین مرحله تکامل سرمایه داری-‌ امپریالیسم- به ساحل سوسیالیسم پهلو گیرد. ادوارد برنشتاین، بر بالِ راست انترناسیونالیسم دوم، بر آن بود که «تراکم سرمایه به ثبات اقتصادی و صلح سیاسی می‌انجامد.» دیدگاه هیلفردینگ، ادوارد برنشتاین و کائوتسکی را به این وادی پرت کشانید که این اقدام‌ها نیز، افقی به سوی «سوسیالیسم» می‌‌گشاید و انحصار سرمایه در دست دولت، «با برنامه ریزی، و هماهنگی … توسعه داده و به صلح و سوسیالیسم می انجامد».
بنا به همین تحلیل گمراه‌ کننده بود که، پنداشتند در برهه سرمایه در شکل امپریالیستی خویش، دولت‌ها، سرمایه متراکم و مالی را در دست گرفته و اقتصاد دولتی (سرمایه داری دولتی) به سوسیالیسم (دولتی) می‌انجامد. بر‌این پایه بود که کمونیسم، آگاهی طبقاتی، ‌مبارزه طبقاتی پرولتاریا و ماتریالیسم دیالکتیک نفی می شد و با تجدید نظر – رویزیون- در آن، طبقه کارگر از فلسفه پرولتاریایی خویش، خلع سلاح و محروم می گردید.
بدین گونه، در همان آغاز سده بیستم، بزرگترین گسست و انشعاب در جنبش کارگری- سوسیالیستی در تاریخ پدید آمد و سوسیال دمکراسی آفریده شد. با این گسست تاریخی، جان پناهی برای سرمایه ساختار یافت. فرایندی آغاز شد که سوسیال دمکراسی، ایدئولوژی طبقه بورژوازی گردید؛ این جناح نه تنها در ماندگاری مناسبات استثماری، نقش حیاتی داشته، افزون بر آن، در قدرت گیری فاشیسم و همدستی با ناسیونال سوسیالیسم هیتلری و نیز در جابجایی های قدرت و روزنه ای برای تنفس دیگر جناح ها در دولت (Government) و نه حکومتِ ثابتِ سرمایه (state) فراهم آورده و می آورند. این فراکسیون «چپ» بورژوازی هنوز نیز در سراسر جهان ماندگاری سرمایه داری را با سلطه بر اتحادیه‌های کارگری و حتی با تشکیل دولت های سرمایه، دولت های رفاه ووو یعنی بخشی از حکومت ها را نمایندگی کرده و می کند. به یاری نهادهای سوسیال دمکراسی از جمله احزاب، اتحادیه های کارگری، دولت ها ووو، سرمایه و حاکمیت اش، طبقه کارگر را در گستره مهمی از جهان در چنبره دارد.
به زعم پدران سوسیال دمکراسی، «صلح و سوسیالیسم»، به دست و اراده ی حکومت آلمان و عناصری مانند قیصر ویلهلم‌ها و بیش از آن چرا که نه صدراعظم بیسمارکِ «سوسیالیست» ‌تر، متحقق می‌شود. دیگر نیازی به اعتصاب و انقلاب پرولتری و قهر انقلابی و طبقه کارگر انقلابی نیست. تنها بسنده است که اقتصاد سرمایه داری را دولتی کرد. بیسمارک، نخستین صدراعظم آلمان، که بزرگترین بخش‌های اقتصادی و مالی رایش را «ناسیونالیزه» کرده بود، به یاری لوئی بناپارت، سرکوب کننده‌ی کمون جهانی کارگران در پاریس، زمانی که آخرین گلوله‌ها در پرلاشز بر سینه زنان و مردان کمونارد می‌نشست، با اعلام قانون ضد سوسیالیستی، نوعی سوسیالیسم را نیز اعلام نمود! بیسمارک و بورژوازی آلمان، سرکوب سوسیالیسم را در خون، با اعلام سوسیالیسم آلمانی، جشن گرفتند.
در نقد چنین سوسیالیسم و اینگونه اقدامات است که، بوخارین از رهبران انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و حزب بلشویک در روسیه، با نقد سرمایه مالی هیلفردینگ، رساله ی «امپریالیسم و اقتصاد جهانی» را می نویسد. بوخارین، در نقد توهم و دریافت هیلفردینگ، نوشت که، انباشت سرمایه نیاز به سود بالا دارد و از همین روی به سوی جهانی شدن و تمرکز در کارتل‌های بین المللی در حال درنوردیدن جهان است. چندی بعد، لنین، نقد بوخارین را بسنده ندانست و در سال ۱۹۱۶، کتاب «‌امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری» را می نگارد.
«بوخارین می‌پنداشت که تمایز اساسی میان سرمایه داری سازمان‌یافته و سوسیالیسم، در ملی کردن وسایل تولید [ناسیونالیزاسیون] خلاصه می‌شود.»[ ]
بنا به این دیدگاه، سرمایه مالی، خودنظمی به بار می‌آورد. لنین، این نظریه‌ را نمی‌پذیرد و برآن است که بی‌‌نظمی در این روی‌کرد، ادامه‌ می یابد. نظریه «انباشت» از راه تولید کشاورزی، دیگر انحرافِ تحلیلِ بوخارین بود که با اندیشه‌ی مارکس در تضاد است و مورد نقد روزا لوکزامبورگ. و اشتباه‌آمیز‌تر آنکه، بوخارین باور داشت که: «نظام سرمایه‌داری دولتی خود را به معکوس خویش دگرگون می‌کند؛ یعنی شکل دولتی سوسیالیسم کارگری.»[ ]
با ان همه، در سال ۱۹۲۴ بوخارین هنوز هم از سرمایه‌داری دولتی در نقد نظریه ‌روزا لوکزامبورگ، دفاع می‌کند و بنا به همان درک نادرست از هیلفردینگ به ارث برده، در کتاب «امپریالیسم و انباشت سرمایه»، بحران تولید مازاد در جامعه سرمایه‌داری دولتی را غیرممکن می‌شمارد!
کتاب، بحران، محمد قراگوزلو، در فصلِ «نئولیبرالیسم در چالش با سوسیالیسم»، زیر عنوانِ «سرمایه‌داری دولتی- سوسیالیسم دولتی» نتیجه گیری درست زیر را ارائه ‌می دهد:
«ریشه تئوریک دیدگاه و نظریه تقلیل سوسیالیسم به اقتصاد دولتی یک تحریف بورژوایی و تحریف دیدگاه مارکس از سوسیالیسم است.»[ ]
سوسیالیسم با رویکرد اقتصادی، اجتماعی و حقوقی، مناسباتی‌ است که به بیان درست روزا لوکزامبورگ «در پشت ابرهای آینده پنهان شده است.» مارکس و انگلس و لنین و هر حزب انقلابی کارگران، جز خطوط عمومی نفی و ایجاب به دست نمی‌دهند. علمی بودن چنین اندیشه‌ای نیز در همین نکته، نهفته است. مارکس و انگلس، با نقد اقتصاد سیاسی بورژوایی آنچه باید برکنار و آنچه به طور کلی باید برقرار گردد، تبیین کرده‌اند، اما تنها در رئوس کلی. اما،جزئیات، ظرافت‌ها و راه‌کارهای عملی را به ابتکار و پراتیک پرولتاریا در قدرت سیاسی واگذار نموده‌اند. نقد «برنامه گوتا» و «برنامه ارفورت» به وسیله مارکس و انگلس، نقدهای درخشانی اند، دیده‌بانِ این دیدگاه.
راه سوم
راه سوم یا میان بر، زیر هر نام و از سوی هر حزب و گروه و فردی، اگرفریب نباشد، ناآگاهی است و دیدگاه نادرست کائوتسکی و انحراف بوخارین را به نمایش می‌گذارد. تنها، می توان جورج سوروش، بزرگترین خریدار شمش طلا در جهان و آقای اسپیکولاسیون را که با یک سرانگشت می تواند انگلستان را به ورشکستگی بکشاند، با برپایی انجمنی از پوپریسم، خود را فیلسوف سیاستمداری می نامد که ضد کاپیتالیست، ضد سوسیالیسم، با اندیشه پوپر، برای خروج از بحران ها و تضادهای مناسبات سرمایه داری، همانند هاینس دیتریش، در جستجوی یافتن راه سوم است.
از نگاه پرولتاریای انقلابی، بین «‌سوسیالیسم یا بربریت؟» راه سومی در میان نیست، این برداشت روزا لوکزامبورگ کمونیست، باید همیشه بر پرچم برافراشته کارگران نگاشته بماند.
خروشچف و همراهان در پی مرگ استالین، تز گذار مسالمت آمیز و راه رشد غیرسرمایه‌داری برای کشورهای پیشاسرمایه‌داری را به سوی رسیدن به «سوسیالیسم»، با سوء ‌استفاده از بیان لنین، اختراع کردند. بلشویک‌ها به رهبری لنین، پس از پیروزی انقلاب کارگری اکتبر، با تکیه بر کشور شوراها و به پشتوانه احزاب رادیکال جنبش کارگری در انترناسیونال سوم و نیز اوج‌گیری جنبش سوسیالیستی در آلمان، تز راه رشد غیرسرمایه‌داری خویش را به وجود اردوگاه سوسیالیسم و به پشتوانه ی این سوسیالیسم و انترناسیونالیسم پرولتریِ پیروزمند و نه «سوسیالیسم دولتی» در روسیه،‌ مشروط می‌دانستند. خودِ انقلابِ اکتبر، ‌پس از پیروزی در اکتبر ۱۹۱۷، و نیز تداوم پیروزی این انقلاب، چشم امید به پیروزی انقلاب کارگری در آلمان دوخته بود. لنین بارها به این تنها امید خویش اشاره می کند. وی، نجات انقلاب و دستاوردهای کارگران در روسیه را در گرو پشتیبانی و پیروزی انقلاب کارگری در اروپا و به ویژه در آلمان می داند.

دریا دشتِ گلی
عباس منصوران
نوامبر 2012
a.mansouran@gmail.com