شباهنگ راد – تاریخِ چپ، به روایت حمید تقوائی

تاریخِ چپ، به روایت حمید تقوائی

شباهنگ راد
بهمن ماه هر سال، مجالی‏ست تا اپوزیسیون ایران، بار دیگر پیرامون قیام توده‏ای 21 و 22 بهمن، استناجات تئوریک – سیاسی و هم‏چنین ارزیابی و جایگاهِ چپ آن‏زمان را از منظر خود بازگو نماید. قبل از هر چیز توضیح این موضوع بنابه‏جا نیست که من‏حیث‏المجموع نیروهای چپ بر این نظراند، که اعتراضات و خواسته‏های توده‏های ستم‏دیده علیه‏ی رژیم شاهنشاهی و قیام توده‏ای بهمن، حرکتی به‏حق و امّا، شکست خُورده و باز مانده از خواسته‏ های‏اش بوده است؛ اکثریت قریب به اتفاق‏شان بر این نظراند که افکار و عمل‏کرد چپ آن‏دُوران، بر سر جنبش‏های اعتراضی سال‏های 56 و 57، کم‏رنگ و یا بی‏رنگ بوده است و به ‏همین دلیل، از ثمره‏ی مثبت و از باردهی خود، باز مانده است؛ و … با این اوصاف و پُرسش این است‏که علی‏رغم تمامی ناکامی‏های قیام 21 و 22 بهمن، آیا می‏توان و یا صحیح‏ست، عمل‏کرد انقلابیون و کمونیست‏های اواخر و اوائل دهه‏ ی 40 و 50 را بنادیده گرفت و بر نقشِ چپِ آن‏زمان، سرپوش گذاشت؟
پوشیده نیست که جنبش توده‏ها به انحراف کشانده شده و نظامی دیگر و – آن‏هم – با همان تعیینات، بر سر جامعه تسلط یافت، و وقت به ‏وقت، بر دامنه‏ ی تعرضات اقتصادی، سیاسی و نظامی خود افزودُ هزاران کُشته، میلیون‏ها آواره، و هم‏چنین میلیون‏ها انسان را به کام فقر و بدبختی کشاند. کتمانی در آن نیست که چپ آن‏زمان – و بنابه دلائل متفاوت -، نه‏توانسته است از فرصت‏های به‏وجود آمده، استفاده‏ی لازمه را به‏نماید و جنبش‏های اعتراضی را به مسیر اصلی‏اش سوق دهد، امّا و در مقابل، به‏جا هم نیست تا از اثر چپ آن‏زمان، در به غلیان در آوردن و در اثرگذاری اعتراضات مردمی سخنی به‏میان نی‏آورد و بر میزان و بر اهمیتِ فعالیت‏های آن کاست. حمل چنین تفکری، هم‏ردیفی با روحیه‏ی حقیقت‏جوئی و به‏معنای امانت‏داری کمونیستی نیست و در یک کلام، دُور شدن از بازگوئی حقایق و تحریف تاریخ جنبش کمونیستی‏ست.

به بیانی دیگر، لازم به تاکیدست که فضای جامعه در دُوران حاکمیت شاهنشاهی، فضای رعب و وحشت و فضای بگیر و به‏بندها، و فضای قدر قدرتی رژیم سرکوب‏گر پهلوی بوده است. حکایت “دیوار موش دارد و موش گوش دارد” بر محوطه‏ی بی‏قوله‏های محروم‏ترین اقشار جامعه، سنگینی می‏کرد و کسی در میدان مبارزه‏ی رو در رو، با جانیان بشریت و قداره‏بندان نه‏بود. نیروهای به اصطلاح مدافع‏ی منافع‏ی مردمی و فرصت‏طلبان، یکی پس از دیگری، پاپس کشیدند و توده، بدون پشت‏گرمی و بدون حمایتِ عملی، مورد سرکوب، استثمار و اجحاف حاکمان و سرمایه‏داران قرار می‏گرفت. فقر و نداری به در خانه‏ی کارگران و زحمت‏کشان لانه کرده بود و کسی پاسخ‏گوی درد و رنجِ سازنده‏گان اصلی جامعه نه‏بوده است. بر بستر چنین اوضاع بغرنج و تأسف‏باری بود که تعدادی از کمونیست‏های صدیق و با علم به مبارزه‏ی رهائی‏بخش و کمونیستی، و آن‏هم با مرزبندی سیاسی، تئوریک و عملی، پا به‏میدان نبرد و مبارزه با ارگان‏های سرکوب‏گر و حافظان نظام امپریالیستی گذاشتند و با عمل انقلابی خود، نقبی بر قدرت تاریخی توده‏ها زدند. در چنین دُورانی بود که جنبش کمونیستی وارد جدلی تازه، با جانیان بشریت شد و توانست تا توجه‏ی بخش عظیمی از نیروهای روشن‏فکر جامعه را به سمت خود جلب نماید. قیام به سر انجام نه رسید، امّا و به‏موازات آن هم نمی‏توان، بر این نکته خط بطلان کشید که بدون پراتیکِ کمونیست‏ها، برخاستن‏های توده‏ای و هم‏چنین شکستن فضای خفقاق حاکم بر جامعه ممکن‏پذیر می‏بود؛ به‏عبارتی دقیق‏تر و صریح‏تر و – بر خلاف نظر حمید تقوائی -، قیام 21 و 22 بهمن و جامعه، آلوده و بر گرفته از سیاست و از پراتیک کمونیست‏های اواخر و اوائل دهه‏ی 40 و 50 بود؛ سیاست و پراتیکی که دهه‏هاست جامعه و توده‏های ستم‏دیده، در غبطه‏ی آنند.

باور دیگر بر آن است که هجوم و کاروان سازمان‏یافته‏ی اپورتونیست‏ها به سازمان، بنوبه‏ی خود باعث گردیده است تا مسیر سیاست و تاکتیک‏های دگرگونه‏ساز به کج‏راه رود، و انقلاب، از مسیر اصلی خود باز به‏ماند. تسلط کامل اپورتونیست‏ها بر تمامی ارکانِ سازمانِ پُر افتخار چریکهای فدائی خلق، راه پیش‏رفت و راهِ اجرائی برنامه‏ی رهائی توده‏ها، از زیر یوغ مناسبات امپریالیستی را سد نمود و موجب شد، تا سرمایه، این‏بار و آن‏هم با شکل و شمایل دیگری، بر قدرت تکیه زند. سرمایه به‏هم‏راهی بعضاً مدعیان منافع‏ی کارگری – توده‏ای، قیام را به کج‏راه بُردند و طبقه‏ی سرمایه‏داری را محفوظ نگه داشتند، تا انقلاب را در نیمه‏ی راه، خفه نمایند. قیام، به‏دلیل فقدان رهبری سالم کمونیستی به انحراف کشانده شدُ، امّا و در عوض، حامل دست‏آوردهای گرانبهای مبارزاتی بود؛ دست‏آوردهایی که نشانِ از محتوائی رفتار و اعمال کمونیست‏های دُوران پایانی حاکمیت رژیم شاهنشاهی داشت. انکارِ چنین حقیقتی، – و آن‏هم با هر دلیل و برهانی -، علاج‏بخش معضلات رو در رو جنبش کمونیستی و به تبع‏ی آن، چیزی جز تحریف حقایق مبارزاتی، چیزی جز تخریب آرمان رهائی‏بخش از زیر سلطه‏ی شوم و سرکوب‏گر امپریالیستی نیست. مازاد بر همه‏ی این‏ها ضمامت، تضمین، و پیش‏رویی هر انقلابی، در درجه‏ی نخست، در بیانِ آشکار و در بی‏پروایی کمونیستی و در ثانی در عکس‏العمل‏های مناسب و بی‏وقفه‏ی عملی مدافعین توده‏های ستم‏دیده در برابر رژیم سراپا مسلح است. به هر حال در دو حوزه می‏توان به اهمیت و به جایگاه چپ آن‏زمان پی بُرد. یا با نگاه همه‏جانبه و بدون چشم‏داشت‏های سازمانی – حزبی توأم با نقد کمونیستی، و یا ردُ و بدون ارائه‏ی ارزیابی از موقعیت و فعالیت اثربخش چپ آن‏زمان. عدم تفکیک این دو موضوعِ روشن، نه تنها گره‏ها و راه‏ها را بازتر و هم‏وارتر نه‏نموده، بلکه تنگ‏تر و پُر سنگلاخ‏تر هم خواهد نمود.

قصد بر آن نیست تا در این نوشته، برخُورد با ناباوران رفتاری و عملی – و در حقیقت افکار میراث‏خواران سازمان پُر افتخار چریکهای فدائی خلق – را به نقد کشاند و صد البته، می‏توان آنرا به وقت و یا به‏زمان دیگری موکول نمود. بل هدفِ فعلی آن است تا یک‏بار دیگر، تفکرات و یا به‏عبارتی، افکار مخربان تاریخ جنبش کمونیستی دهه‏ی 50 را به چالش کشاند و نشان داد، که دلیل و سر انجام چنین نگاهی، متأثر از کدامین منفعت طبقاتی‏ست و هم‏چنین روشن ساخت، که به چه دلیل بعضاً افراد و جریانات، در تلاش‏اند تا تاریخ چپ را، بنابه میل و بنابه تمایلات سیاسی – حزبی، خود تعریف نمایند؟ در بستر چنین وضعیتی هم‏چنین سئوال این است که آیا می‏توان مدعی چپ مدرن بود و از چپ تأثیرگذار و از افکار چپ “سنتی” آن‏زمان، بر سر جنبش‏های اعتراضی، سخنی به‏میان نی‏آورد و در عوض، تلاش ورزید تا کالای بی‏مایه و مشکل‏ساز خود را، – و آن‏هم با جا به‏جائی تاریخ مصرف آن -، به خُورد جامعه داد؟ آیا به صلاحِ جنبش کمونیستی – اعتراضی‏ست که از پراتیک مبارزاتی و از حضور در درون جامعه باز ماند و ادعای هدایتِ جامعه، و هم‏چنین ادعای جابه‏جایی حکومتِ سراسر ظلم و تباهی را داشت؟

به‏ هر جهت میدان و دامنه‏ی چنین افکاری در میان نیروهای مدعی اعتراضات کارگری – توده‏ای، بسیار گل و گشاد است و متأسفانهُ و هر روز، دارد میدان گسترده‏تری را برای خود دست و پا می‏کند. یکی از این عناصر حمید تقوائی و حزب متعلق به وی می‏باشد. از آنجا که دهه‏هاست حمید تقوائی به‏مانند ده‏ها عنصر، سازمان و حزب، در رکابِ، و در جایگاهِ عنصر، سازمان و حزب واقع‏بین قرار نه‏دارد، بنابر این، منفعت فردی – حزبی‏اش هم، اجازه‏ی درکِ صحیح از حرکت و تأثیراتِ چپ آن‏زمان را از وی سلب نموده و بی ‏دلیل هم نیست، که هم‏واره و هم‏واره، به سیاست مبالغه‏گوئی و اغراق روی آورده است. دریغا که حمید تقوائی بیش از اندازه، به حزب و به افکارش باورمند است، و دریغا که بیش از اندازه دارد برای حزب‏اش در درون جنبش‏های اعتراضی و چپ خارج از کشوری ارزش و جایگاه قائل می‏شود و کاری به این هم نه‏دارد که کمونیست و حزب، با حضور و در ارتباط با جنبش‏های کارگری – توده‏ای معنا می‏یابد و بدون حضور، و بدون ارتباط تنگاتنگ با جنبش‏های اعتراضی، آن حزب و یا آن سازمان، به‏عنوان حزب و سازمان مُرده به حساب – آمده و – می‏آید.
علاوه بر این‏ها سال‏های طولانی‏ست که حمید تقوائی دارد تفکر چپ “سنتی” را به نقد می‏کشد، بدون این‏که تلاش ورزد جایگاهِ تفکر “مدرن” حزبی‏اش را در درون جامعه و در مبارزه با قداره‏بندان و سرکوب‏گران رژیم جمهوری اسلامی نشان دهد، بدون این‏که تلاش ورزد کم‏ترین دست‏آوردهای “حزبی”اش را در زندگی روزمره‏ی عملی کارگران و زحمت‏کشان ترسیم نماید؛ سال‏هاست که وی دارد از فضای تنگ سیاسی جامعه حرف می‏زند و پراتیک کمونیست‏های دهه‏ی چهل را به سُخره می‏گیرد، بدون این‏که حرب‏اش به‏خواهد در معادلات و در تغییر فضای سیاسی – امنیتی جامعه، کم‏ترین نقشی را ایفاء نماید؛ سال‏هاست که دارد افکار بسته‏بندی شده و بی‏تأثیر حزب‏اش را، به‏عنوان کالای مرغوب به خُورد دیگران می‏دهد، بدون این‏که، پائین‏ترین دست‏آوردی از خود و آن‏هم در درون جنبش کمونیستی بر جای گذاشته باشد. دلیل آن روشن است و وی در پی کشفِ حقیقت و در پی نقش‏آفرینی نیست و نقدِ کمونیستی نه‏دارد و سیاستِ، رد و انکار را در پیش گرفته است که صد البته، چنین نگرشی صرفاً و صرفاً، به حمید تقوائی خلاصه نمی‏گردد و به‏یکی از سیاست‏ها و تاکتیک‏های چپ “سازمانی – حزبی” خارج از کشوری، تبدیل گردیده است؛ چپی که سیاست و منش‏اش در خدمت به وارونه‏گی وقایع‏ی تاریخی و در خدمت به تخریب رفتار و اعمال چپِ انقلابی دهه‏های دُور است. به‏طور قطع می‏توان مشاهده نمود که نشانه‏ها و موضع‏گیری‏های چپ خارج از کشوری، کم‏تر با ترم‏های واقعی هم‏طراز، و در عوض، اغراق و مبالغه‏گوئی و تحریف، دست بالا را داردُ، و گویا قرار هم بر آن نیست تا اندیشه‏ها و رفتارها، در خدمت به روشن‏گری افکار عمومی به‏کار گرفته شود. شوربختانه چنین نگاه و اعمالی، در میان چپ خارج از کشوری نهادینه شده است و تصوری، در فرار از آن‏ها نیست؛ نگاه و تصوری که طبعاً حمید تقوائی یکی از پرچم‏داران آن می‏باشد.

وی در مورد نقش کمونیست‏ها و اسلامیون در انقلاب 57 می‏گوید: “جنبش ملی – اسلامی یک جنبش گسترده در اپوزیسیون حکومت شاه بود. خمینی و طرفدارانش شاخه راست این جنبش و مجاهدین شاخه چپ آن را تشکیل میدادند. نیروهائی نظیر نهضت آزادی نیز خط میانه این جنبش را نمایندگی میکردند. اساس این جنبش عبارت بود از غربستیزی از یک زاویه ارتجاعی – یعنی ضدیت با تمدن امروزی و فرهنگ پیشروئی که غرب نمایندگی میکرد – و اعتراض به غیر اسلامی و ضد اسلامی بودن برخی قوانین و سیاستهای حکومت شاه نیروهای چپ سنتی در دوره شاه نیز نقد و تقابلی با این جنبش نداشتند. با شاخه چپ آن نزدیک بودند و خود را متعلق به یک جبهه مشترک – جبهه خلق – میدانستند و در برابر شاخه راست آن سکوت میکردند”. و در ادامه می‏گوید که “چپ به معنی اجتماعی کلمه نقش مهمی در انقلاب 57 ایفاء کرد. … انقلاب 57 بطور واقعی انقلابی چپ بود و مضمون و خواست و نیروی محرکه آن بر خلاف نامی که خود جمهوری اسلامی و کل دولتها و نیروهای راست به آن الصاق کرده‏اند ربطی به اسلام و اسلامیت نداشت”.

عجباً و بنابه باور حمید تقوائی، می‏توان و می‏بایست”انقلاب” 57، را “انقلاب چپ” نامید؛ اگر چه “انقلاب چپ”ی که پاسخی در خور شایسته و مناسب به مناسبات حاکم بر جامعه نه‏داد؛ اگر چه “انقلاب چپ”ی که مرزبندی روشن، صریح و قاطع با غرب، و یا با اسلام و اسلامیت نه‏داشت!! بنابراینُ سئوال این است که چگونه می‏توان چنین انقلابی را “انقلاب چپ” نامید؟!! خارج از همه‏ی این‏ها و براستی حمید تقوائی دارد از کدام انقلاب سخن به‏میان می‏آورد و از کدام چپ می‏گوید؟ از جنبش و از شاخه‏ی چپ آن، یعنی سازمان مجاهدین؟!! به دلیل حکمیت و افکار شاخه‏ی چپ سازمان مجاهدین بر سر جنبش توده‏ای و قیام 21 و 22 بهمن بود که می‏توان و یا می‏بایست “انقلاب” 57 را، به‏پای “انقلاب چپ”ی نوشت؟!
آری، محتوای انقلاب، مفاهیم و معانی واژه‏ها از جانب بعضاً عناصر و نیروهای خارج از کشوری، دگرگونه توضیح داده می‏شود و دارند هر گونه اعتراضِ هم‏گانی و بی‏ثمر و آن‏هم بدون برنامه و هدایتِ کمونیستی را به‏پای انقلاب می‏نویسند. در حالی‏که انقلاب، مترادف با دگرگونی بنیادی نظام و مناسبات حاکم بر جامعه تعریف گردیده و بدون عبور از چنین مراحلی، فاقد ارزش‏گذاری و بر چسب‏زنی انقلاب و آن‏هم از نوعِ “انقلاب چپی”ست. تقسیم‏بندی‏های طبقاتی و ادراک از شعارها و مخالفت‏ها دارد بناصحیح طرح می‏شود و دارند بر اغتشاش طبقاتی و ناروشنی‏های مبارزاتی می‏افزایند. متأسفانه، در هم‏گوئی‏های افرادی هم‏چون حمید تقوائی هم یکی دو تا نیست و هم‏چنین قسمت‏بندی‏های کمونیستی – طبقاتی‏اش از اعتراضات توده‏ای سال‏های 56 و 57 و هم‏چنین درک وی از مضامین و معانی انقلابِ توده‏ای، وارونه است. دارد طبقات و موضع‏گیری‏های عملی – طبقاتی را جابه‏جا می‏نماید و آگاهانه دارد مخالفت چپ “سنتی” را صرفاً و صرفاً، در سکوت و یا در اعتراض به قوانین و “تمدن امروزی و فرهنگ پیشروئی سرمایه” و یا در تقابل با “قوانین غیر اسلامی و ضد اسلامی” – جنبش ملی – اسلامی – حکومت شاه، توضیح می‏دهد!!

لازم و یا نیازی به چیدمان سیاست‏ها، تاکتیک‏ها و صف‏بندی‏های طبقاتی کمونیست‏های دهه‏ ی 40 نیست و آثار و نوشته‏ ها و مهم‏تر از همه‏ی این‏ها، پراتیک چریکهای فدائی خلق، بنابه‏ ی خود گویای هر گونه ادعائی‏ست. واقعیت این است‏که سر زندگی و نشاطی آن تحرکات، از ذهن جامعه و مردم خارج نه شده است، و مفتخری چپِ کنونی هم، به پراتیک کوتاهِ مبارزاتی کمونیست‏های آن‏زمان است. بر خلاف نظر حمید تقوائی مرزبندی و خط فاصل چپ دهه‏ی 40 با نیروهای راست و به اصطلاح چپ مجاهدینی، در تقابل با فرهنگ غرب ستیزی و یا در مخالفت با فرهنگ “پیش‏روئی” سرمایه نه‏بوده است و بلکه، در اتخاذ و در انتخاب دو سیاست و دو پراتیک طبقاتی متضاد از هم بوده است که در یک‏طرف آن، کمونیست.‏ها و نیروهای انقلاب به صف شده بودند و در طرف‏دیگر آن، سرمایه‏داران و دیگر دار و دسته‏های‏شان قرار گرفته بودند. افکار چپ آن‏زمان در ناباوری به فرهنگ سرمایه ” و در ضدیت با تمدن امروزی و فرهنگ پیشروئی غرب” نه‏بوده است بلکه و عمیقاً بر این نظر بود که فرهنگ سرمایه، فرهنگ مبتذل، فرهنگ ضدیت با انسانیت، و فرهنگِ هر گونه نابرابری‏ها و فرهنگِ مخالفت با رشد افکار اجتماعی‏ست. چرا که خشت آن فرهنگ – و بر خلاف نظر حمید تقوائی -، با توهین، اجحاف و استثمار و با تحقیر فرهنگ خلق‏ها و با رو در رو قرار دادن طبقات محروم ریخته شده است و بنابر این، کم‏ترین قرابتی، با فرهنگ دل‏به‏خواه‏ی میلیون‏ها انسان زحمت‏کش و کمونیست‏ها نه‏داشته – و نه‏دارد – و باید آنرا و آن‏هم در یک انقلاب حقیقی توده‏ای، پس زد. نه شاه مدافع‏ی رشد جامعه و تمدن بود، و نه “انقلاب” 57، انقلاب چپی بود و نه مخالفت چپ آن‏زمان، “غرب‏ستیزی” به مفهوم حمید تقوائی بود. چپ آن‏زمان، چپ عمل‏گرا و چپ سر زنده، و چپ مسئولیت‏پذیر بود و آغشته به ندانم‏کاری‏ها و مروج اغتشاش طبقاتی، و هم‏چنین چپ و سازمان و حزب خودمحوربین و مبالغه‏گو نه‏بود. نگاه‏اش بر خلاف نگاه احزاب و سازمان‏های موجود، نگاهِ تغییر و نگاه نقش‏آفرینی عملی کمونیستی در درون جامعه بود. این دو تفاوتِ عظیم، قابل کتمان نیست و بنابراین نمی‏توان فعالیت‏های کمونیست‏های دهه‏ی 40 را آگاهانه انکار نمود، و بر بی هویتی و بر ندانم‏کاری‏ها و بر تسلیم‏طلبی‏های خود سر پوش گذاشت.

لینک مطلب
https://rowzane.com/interview/article=24220/print/
بر گرفته از پیام سیاهکل شمارۀ 26
فوریه 2015
اسفند 1393