سیاوش دانشور -کورش کبیر و معنای سیاسی گذشته پرستی

کورش کبیر و معنای سیاسی گذشته پرستی

 

سیاوش دانشور

اجتماع امسال هفتم آبان در پاسارگارد، شاید بدلیل مشخصه های اوضاع سیاسی در ایران و منطقه، بیشتر از سالهای اخیر مورد بحث و موشکافی در رسانه ها شده است. برخی بدرست این سوال را طرح میکنند که سیاست رجعت به ۱۴۰۰ سال پیش اسلامیون چه گُلی به سر این مملکت زده است که حالا به قبل از اسلام و به ۵۲۹ سال قبل از میلاد رجوع کنیم؟ نفس این گذشته پرستی، که نمیتوان با آن هیچ ارتباطی با دنیای امروز و دردهای انسان امروز برقرار کرد، زیر سوال است. یک جواب به این سوال و سوالاتی از این دست میتواند روانشناسانه و جامعه شناسانه باشد و بنا به روحیات و تجربه مردم این سرزمین و مناطق و حتی تاریخ جوامع و سُنت ها و اطمینان خاطر و نگرانی هایشان نتیجه بگیرد که این رجعت به گذشته، این “احضار روح مُردگان” و بازسازی آن در دنیای امروز، نشان دردی و زخمی امروزی است که قرار است با این پدیده عهد عتیقی و موهوم التیام هرچند موقتی یابد.

 

دراین پاسخ بدون شک عناصری از حقیقت وجود دارد و آن اینست که مادام که انسانهای هر دوره افقی برای پیشروی مقابل خود نمی بینند، مادام که آکتورهای مادی جامعه چشم اندازی رو به جلو و مطابق با نیازهای زمانه خویش ندارند، یا این چشم انداز ضعیف و غیر ملموس است، بناچار زمانه را به عقب هُل میدهند و یا دستکم تلاش میکنند که با بازسازی گذشته بتوانند در دنیای امروز نقطه اتکائی بیابند و چه بسا هویت خود را تعریف کنند. در این چهارچوب، ما همان مکانیسمی را میبینیم که بعنوان مثال یک فرد مذهبی بطور اتومات دنبال میکند: پیدا کردن پدیده ای ورای انسان، ساختن قدرتی بالاسر و الهام دهنده، اعلام ناتوانی انسان در تسلط به خویش و جامعه خویش و تعیین مقدرات خویش با اتکا به قدرتی مافوق خویش. در چنین چهارچوبی، مذهب، ناسیونالیسم، و هر ایدئولوژی متعصب و خرافی میتواند این “نیاز مادی” را جواب دهد. این نیاز کاذب و غیر واقعی است اما بمجرد خلق آن توسط انشان زمینی مانند خدا و شاه و کورش کبیر و پیشوا و … بسرعت موجودیتی مستقل می یابد و بنا به کارکرد اجتماعی آن در پاسخ به تنگناهای بشر، مادی میشود، دارای کارکرد و قدرت این جهانی میشود، نمایندگان و سخنگویان خود را پیدا میکند، به ایدئولوژی و پرچم سیاسی ارتقا می یابد، انسانها را به “عرب” و “فارس” و “آریائی” و غیره تقسیم و دسته بندی میکند، و اینجاست که از پس این تحرک میتوان دورنمای مخاطرات واقعی اجتماعی و نسخه های خونین ضد بشری را تصور کرد.

 

رجوع به کورش و هر کسی در تاریخ جوامع فی النفسه ایراد ندارد. این حق هر بخش از شهروندان و انسانهای این کره خاکی و هر فردی است که به هر چه اعتقاد و باور داشته باشد و بتواند برای بروز این تمایل و باور خویش دست به اجتماع و تظاهرات بزند. مسئله بحث حق باور افراد بجای خود محفوظ. بحث اما این نیست. مسئله برسر سیاستی است که امروز کورش برایش ضروری شده و در گام اول خود را با طرح شعارهای نژادپرستانه و ضد عرب معنی و تبئین میکند. یک مسئله واقعی دیگر اینست که آیا این افراد به کوروش بعنوان ناجی خود مینگرند؟ سُجده ها و سر به خاک کوفتن طرفداران کورش در پاسارگارد و سر دادن شعارهای فاشیستی که معنی ای جز اعلام برتری “اصالت خاک و خون” بر “اصالت انسان” ندارد، تفاوتی ماهوی و جوهری با قمه زنی در عاشوار و گِل مالیدن به خود اسلامیون شیعه ندارد. هر دو سمبلی در ورای خود و زمانه خود میجویند. هر دو حال و آینده را در گذشته خونبار و تداوم خونبارتر آن تبئین میکنند. هر دو نسخه جنگ داخلی می پیچند. قرار است فردا آریائی و اسلامی و قوم پرست و نژادپرستان متفرقه برسر خاکی به روی هم شلیک کنند که مردمان این خاک از عهد کورش و محمد و نوادگانش تا امروز قربانی اش بوده اند.

 

اما برجسته کردن کورش و روز هفتم آبان امسال معنی سیاسی کنکرتی داشت که آنرا صرفا با گذشته پرستی و بی افقی و از خود بیگانگی نمیتوان توضیح داد و یا لااقل این نوع توضیحات حق مطلب را ادا نمیکند. ناسیونالیسم یک افق سیاسی است که زیاد به جمهوری اسلامی برنمیخورد و همواره دوز معینی از ناسیونالیسم مورد نیاز روزمره حاکمیت اسلامی بوده است. نه ناسیونالیسم ایرانی، لااقل در دوران مدرن و در تاریخ یک قرن پیش ایران، از اسلام و آخوند و دستګاه دین دست کشیده است و نه اسلامیون متفرقه از ناسیونالیسم و عرق ملی تماما دست شسته اند. الاکلنگ اسلام – ناسیونالیسم در صد سال گذشته همواره بعنوان دو نیرو و جنبش سیاسی با اتکا به قتل و جنایت و اعمال حاکمیت خشن، مُهر خود را بر زندگی و مقدرات اجتماعی مردم کوبیده اند. دو افق و دو جنبش ارتجاعی دست راستی که در دوره های مختلف از خود جریانات سیاسی بیرون داده اند و این جریانات به سهم خود تلاش کرده اند امروز را با دیروز و امروز را با فردا براین اساس تعریف و تبئین کنند.

 

اگر میخواهید تصویر دقیق تری از معنای امروزی سُجده بر خاک پاسارگارد و سردادن شعارهای نژادپرستانه داشته باشید، باید به شعارهای ضد فارس در میان جریانات پان ترکیست نگاه کنید. باید به تلاشهای دولتها و قدرتهای جهانی و منطقه ای برای سرهم کردن ارتش ها و جریاناتی دقت کنید که نفرت مذهبی و نفرت ملی و قومی درون مایه و اساس پلاتفرم آنهاست و فلسفه وجودی و ایفای نقش تاریخی شان در نابودی و نفی و کشتار سکت مقابل است. در خود ایران باید پیشاپیش همه این نیروها به جمهوری اسلامی نگاه کرد که استاد نفرت پراکنی قومی و مذهبی و دامن زدن به آنست. اتفاقی که افتاده است را نمیتوان هدایت شده از جانب حکومتیها تلقی کرد هرچند امثال خزعلی در فراخوان جلو افتاد و صدای آمریکا و رسانه های مشابه آنرا در بوق کردند و یا ناسیونالیست های پرو غرب و سلطنت طلبان از این پدیده “رجوع جوانان به تاریخ و فرهنگ و هویت ایرانی خویش” را نتیجه بگیرند. جمهوری اسلامی عموما به مکانیزم دشارژ جامعه نیازمند است و تست کردن گاه و بیگاه ظرفیتهای سیاسی را در عین کنترل اوضاع دنبال میکند. جمهوری اسلامی حتی موارد زیادی آگاهانه به جریاناتی برعلیه جریاناتی دیگر میدان میدهد تا انتخابها را کانالیزه کند. کم اطلاعات جمهوری اسلامی به سلفی ها امکان نداده است تا فضا را برای چپ ها و سکولارها و مخالفین تنگ کنند و یا خود مبتکر چهارشنبه سوری شده است تا بین ناسیونالیسم و اسلام و همینطور بهانه مردم برای شادی توازنی ایجاد کند. در اینمورد معین، جمهوری اسلامی در عین حال که میخواست ارزیابی ای از رشد تمایلات ناسیونالیستی در جامعه داشته باشد همزمان بدش نمی آید بخشهایی از مردم عبد و برده و مطیع شاهی باشند که برایشان جایگاه پیغمبر دارد و سرگرم افسانه ساختن از “منشور حقوق بشر کوروش” و “عدالت کوروش” باشند.

 

همه اینها را میتوان در حاشیه اجتماع پاسارگارد گفت اما هنوز چند نکته اساسی کم دارد: اول، بی ربطی و تضعیف جایگاه اسلام در ذهنیت دست پرودگان جمهوری اسلامی و تلاش جنبش ناسیونالیستی برای بازسازی خویش. دوم، فقدان یک افق اجتماعی پیشرو و سوسیالیستی که تناسب قوا را برهم زند و فرجه چنین مانوری را ندهد. سوم، ظرفیت نژادپرستی ایرانی و رشد آن در قالب عرب ستیزی و بیگانه گریزی. بسیار روشن است در دنیای قرن بیست و یکم جنبش ناسیونالیسم ایرانی نمیتواند روی اعاده وضع سابق خود و رژیم سلطنتی خود را بازسازی کند. این نقیصه صد البته با اتکا به کورش هم نمیتواند رفع شود چون مسئله را پیچیده تر میکند و فورا به نژادپرستی عریان میرساند. اما اشتباه محاسبه بزرگی خواهد بود اگر تصور کنیم که ناسیونالیسم ایرانی و بورژوازی ایران، بویژه در دنیائی که فاشیستها از هر سو در سیاست جای خود را پیدا میکنند، به نژادپرستی و نفرت قومی و مذهبی نیاز ندارد. نیاز بخشی از بورژوازی ایران در اپوزیسیون به نژاد پرستی با نیاز بورژوازی اسلامی در پوزیسیون به نفرت ملی و مذهبی منطبق است. هر دو بدرجات مختلف به این پدیده دست میبرند و در خدمت بقای حاکمیت نامشروع خویش از آن استفاده کرده اند.

 

ناسيوناليسم بعنوان يک ايدئولوژى منحط طبقات حاکم که مرز منافع متمايز طبقات اجتماعى را در گونى “ملت” درهم ميريزد، هرچه را که در يک جغرافياى سياسى يا کشورى وجود دارد جزو مايملک خود ميداند. “کارگران کشورمان”، “زنان کشورمان”، “کارگران ميهن ما”، “کارگران ما”، و يا خرافاتى مانند “فرهنگ ملى”، “منافع ملى”، “توليد ملى” و غيره نقطه شروع ادبيات سياسى ناسيوناليسم است. همه اينها براى ناسيوناليسم همان معنى را دارد که بردگان براى برده داران. قرار است “کارگران غيور ميهن” جان بکنند تا سرمايه داران و طبقات دارا و اليت سياسى شان بتوانند در رقابت منطقه اى و جهانى “سرى در ميان سرها دربياورند”! قرار است که “کارگران کشورمان” برده وار کار کنند تا سهم حضرات در بازار داخلى، يعنى همان حيات خلوت استثمار طبقاتى سرمايه داران، تامين شود. ناسيوناليسم يک گرايش اجتماعى طبقات دارا است که تلاش ميکند منافع خود را بعنوان منافع عموم زير عنوان خرافه “ملت” جا بزند. همان کارى که اسلام آن را زير عنوان خرافه “امت” پيش ميبرد. ناسیونالیسم یک پایه فاشیسم است. کافی است شما ناسیونالیست باشید و مقداری فلفل نمک تعصبات ملی و ناسیونالیستی را غلیظ کنید تا از اردوی فاشیسم سردرآورید.

 

ناسيوناليسم يک جنبش سياسى طبقه حاکم است. احزاب مختلف ناسيوناليست اعم از فاشيست و آريائى مسلک و کورشى تا شبه ليبرال و مصدقى و سکولار و خلقى، همه و هر کدام بنوعى پرچمدار اهداف ناسيوناليستى بوده اند. ناسيوناليسم چه بعنوان يک گرايش اجتماعى و جنبش سياسى و احزاب متفرقه و چه بعنوان يک ايدئولوژى، عميقا ارتجاعى و تبعيض گر و ضد کارگر و ضد کمونيست است. کارگر براى ناسيوناليسم مرغ عزا و عروسى است، چه در دوران “صلح” و بازسازى اقتصادى و تلمبار ثروت روى دوش استثمار وحشيانه “کارگران غيور ميهن” و چه در دوران “جنگ با اجنبى” که بايد کارگران در خدمت “مام وطن” بيشتر کار کنند و تفنگ بدوش بگيرند و گوشت دم توپ جنگ سرمايه داران شوند. ناسيوناليسم مانند مذهب از خطرناکترين عقايد و سياستها براى جنبش طبقه کارگر است. نقطه شروع جنبش طبقه کارگر درک و اعلام تمايز منافع سياسى و طبقاتى با جنبشهاى سياسى طبقات حاکم اعم از “وطنى” و “خارجى” است. کارگر وقتى ناسيوناليست ميشود تنها به سرباز دون پايه ترين بخش بورژوازى در جنگ منافع جناح هاى سرمايه دارى تبديل ميشود.

 

مراسم هفتم آبان اگرچه جدید نبود اما در چهارچوب معادلات سیاسی منطقه و اوضاع سیاسی ایران معنای جدیدی داشت. نفس چرخیدن برخی حکومتیها و ملی اسلامیهای طرفدار اصلاحات و لیبرال دمکراتهای دیروز سلطنت طلب به کوروش، بیانگر ریختن ستون های امید برای تغییر از درون جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی و امثال احمدی نژاد شاید بتوانند کورش را درونی و اسلامیزه بکند اما کورش برای جنبش ناسیونالیسم ایرانی مصرف دیگری دارد: برجسته کردن هویت کاذب ایرانی- آریائی در مقابل هویت کاذب دینی – اسلامی و در مقابل هویت های کاذب ملی و قومی مدعیان دیگر. فاشیسم و عرب ستیزی ناسیونالیسم ایرانی تنها به تقویت فاشیسم و فارس ستیزی جریانات قومی میدان میدهد و مجموعا در کنار جمهوری اسلامی زهرشان را متوجه اتحاد مردم کارگر و زحمتکش برای آزادی و رهائی از وضع موجود میکنند. طبقه کارگر و کمونیسم باید با قاطعیت جلوی این نفرت پراکنی قومی و مذهبی بایستد و مهمتر ابزار و امکانات و افق سوسیالیستی را در جامعه تقویت کند تا از خلاء سیاسی کنونی جریانات متفرقه غیر مسئول و ضد جامعه در خدمت اهداف سناریوی سیاهی و جنگ داخلی بهره نبرند. *

 

۳ نوامبر ۲۰۱۶