سیاوش دانشور-مردم، اپوزیسیون، جنبش های اجتماعی در حاشیه تشییع جنازه رفسنجانی

مردم، اپوزیسیون، جنبش های اجتماعی

 

در حاشیه تشییع جنازه رفسنجانی

سیاوش دانشور

مرگ رفسنجانی حاشیه های زیادی داشت که به نظر از خود وی و مُرده و زنده اش مُهمتر است. گوئی کافی بود که او بمیرد تا نورِ معرفت بر دلِ و جانِ همگان بتابد و به کشفِ حقایق عظیمی نائل شویم! این یادداشت تلاش دارد به نکته ای بپردازد که همه ما به اشکال مختلف آن را مشاهده کرده ایم. بنظر میرسد مرگ یک جنایتکار مشهور و تحتِ تعقیبِ بین المللی و شرکت گسترده مردم در تشییع جنازه وی تعداد زیادی را مرعوب کرده است. خیلی ها حتی مخالفین دوآتشه رژیم علنا اظهار ناامیدی میکنند. عده ای علنّا مردم را ملّامت میکنند. برخی آمار دادند که نود درصد از شرکت کنندگان “کارگران” بودند! عده دیگری شرکت مردم در این مراسم را سلّبی و اعتراض به خامنه ای توضیح دادند. برخی بر ضرورت بُردن آگاهی در میان مردم تاکید کردند و مُقصر این وضعیت را اپوزیسیونی نامیدند که از جامعه ایران دور است، پراکنده است و حرفش را کسی گوش نمیدهد. دلیل این آشفتگی چیست و با حقایق سیاسی جامعه ایران و تقابلهای واقعی سیاسی و طبقاتی چه ارتباطی دارد؟ ابتدا از سیاست حکومتی ها شروع کنیم.

مدیریت خامنه ای

حکومت اسلامی و دین اسلام که در فرهنگ عزاداری و تحمیق مذهبی اُستاد است، تلاش کرد بیشترین بهره برداری را از جنازه رفسنجانی بکند. تفاوت رفسنجانی با منتظری و موسوی و کروبی اینبود که در “حصر” نبود، هنوز موقعیت و مِنزلت مُهمی در نظام داشت، از معدود افراد مهم جنبش اسلامی و نزدیکترین فرد به خمینی جلّاد بود. بقول خودشان “ستون و استوانه نظام” بود و مُهر و امضایش بر هر جنایت سهمگین این حکومت خورده بود. او در دفاع از خمینی و کشتار مخالفین همراه وی و در دفاع از نظام اسلامی آنچنان مُصمم و بی تردید بود که حتی در مورد انتشار گفتگوی نوار منتظری با هیئت مرگ خمینی در تابستان سال ۶۷ حاضر نبود لااقل سکوت کند بلکه بدفاع از خمینی پرداخت که خود از مُجریان درجه اول آن کشتارها و هولاکاست اسلامی بود. رفسنجانی کسی بود که میتوانست بخش مُهمی از عناصر حکومتی را پشت سیاستهای نظام بسیج کند. بزعم وی سیاستهای جناح خشکه مقدس تر نظام و سیاست اصلاح طلبان حکومتی تندرو تهدیدی برای جمهوری اسلامی بود. اختلافات خانوادگی و درون حکومتی وی با خامنه ای و دیگران هرچه بود، او بیش از هر کسی خود را صاحب جمهوری اسلامی و تاریخش میدانست. رفسنجانی صریحا حتی آنجا که مخالف خامنه ای بود تبعیت میکرد و “تبعیت از رهبری” را به همه گوشزد میکرد. اگرچه رفسنجانی در متن جدال درون حکومتی مانند بسیاری دیگر بدرجه ای هرس شده بود اما خامنه ای نمیتوانست از ارزش مصرف مُرده رفسنجانی بگذرد. لذا مدیریت خامنه ای و بسیج کل نظام از هر جناح و دسته پشت تابوت رفسنجانی به سیاست حکومت تبدیل شد. کل دستگاه تبلیغاتی حکومت برای بدرقه رفسنجانی و تعریف و تمجید از وجنّات و شخصیت و عملکرد وی و “سرسپرده رهبر” بودن بسیج شد. هیچکسی حق نداشت یک کلمه از حرفهای دیروزش را علیه رفسنجانی بزبان آورد. تمام نیروی حکومت از خامنه ای و خمینی و روحانی و خاتمی و موسوی و کروبی و احمدی نژاد تا سپاه پاسداران و بسیج و حزب الله و آخوندها و امام جمعه ها و تریبونهای دولتی و غیر دولتی در یک صف واحد با همکاری بی بی سی و صدای آمریکا و رسانه های برون مرزی که حیاط خلوت اصلاح طلبان شده است و جریانات پرو رژیم دسته جمعی در یک صف واحد برای آکسیون تشییع جنازه رفسنجانی بسیج شدند. سه روز عزای عمومی و روز تشییع جنازه در کشور تعطیل رسمی اعلام شد. تلاش کردند نیرو از شهرستانها به تهران بیاورند تا در یک مراسم دولتی “یار دیرین” “امام و رهبری” را بگور بسپارند. فضائی سنگین از عزا و نُدبه و جعل تاریخ و تملق گوئی ایجاد کردند تا بتوانند بیشترین نیرو را بسیج کنند. آنچه را که بنا به ملاحظات امنیتی در داخل نمی گفتند را به بی بی سی و رسانه های خارج کشور و نیروهای طرفدارشان و سفارتخانه های رژیم واگذار کردند. خامنه ای و اطلاعات رژیم میدانستند که در اینروز هواداران اصلاح طلبان در دفاع از موسوی و خاتمی شعار خواهند داد اما آگاهانه راه را باز کردند که همه زیر پرچم نظام و مدیریت خامنه ای شیون کنند. خامنه ای و جمهوری اسلامی با این اقدام اجازه نداد مُرده رفسنجانی مصادره شود و حمایت از هاشمی تحت رهبری خامنه ای ممکن شد.

جنبش ملی اسلامی

جنبش ملی اسلامی در این واقعه مثل همیشه تقسیم کار درونی اش را داشت. اصلاح طلبان حکومتی از خاتمی و دیگران تا خانواده رفسنجانی، بر آرامش و دفاع از اعتدال تاکید کردند و تلاش کردند خط مشی هاشمی را به پرچمی برای “آشتی ملی” و پایان حصر موسوی و کروبی تبدیل کنند. در بسیاری از برنامه های صدا و سیما حتی از نامهربانی در قبال همدیگر و هاشمی سخن راندند و همه بر اصل یک خانواده بودن، پاره تن یک نظام بودن، دفاع از نظام و رهبری در هر شرایطی طبق وصیت هاشمی سخن راندند. جریانات هوادار این جناح در بیرون حکومت همین خط را پیش بردند. آنها البته از کارنامه هاشمی و سرکوبها و غیره هم سخن گفتند. هاشمی را دلبخواهی دوره بندی کردند، دوره “در کنار مردم قرار گرفتن” را پر رنگ کردند تا دوره زمامداری جنایت را کم رنگ کنند. بی بی سی صدا و سیمای این جریانات بود. نمایشی از وقاحت و سرسپردگی و ژورنالیسم فاضلابی، طوری که مرتجعی مثل کرباسچی شهردار سابق تهران بی بی سی را تهدید و تحقیر کرد که چرا به یکنفر اجازه داده علیه سیاستهای فرهنگی رفسنجانی حرف بزند و دستور کارشان را آمرانه اعلام کرد. طی دو سه روز صدا و سیما و رسانه های داخل کشور و بی بی سی و صدای آمریکا و رسانه های مشابه در خارج کشور مردم ایران را بمباران کردند تا بفهمند که چه گنجی را از دست داده اند و در آینده نیز باید راه این آخوند مرتجع را برای “آزادی” دنبال کنند.

نمایش شکست

برخلاف جار و جنجال سیاسی و تبلیغاتی در داخل و خارج، تا آنجا که به رژیم اسلامی و جنبش ملی اسلامی برمیگردد، این تصویر سازی از رفسنجانی بعنوان نماینده حقوق بشر و لیبرالیسم و میانه روی اتفاقا نمایش شکست و وحشت واقعی این جنبش بود. سیاست اقتصادی رفسنجانی که بعد از وی در تمام دولتهای جمهوری اسلامی دنبال شد و قرار بود ایران را به جرگه کشورهای راقیه برساند و آرزوی بسیاری از ناسیونالیست های متفرقه را که “ایران سری در میان سرها درآورد” متحقق کند، در همان دوران ریاست جمهوری خودش سقط شد. سیاست اقتصادی رفسنجانی نسخه اسلامی سیاستهای راست جهانی بود که با مانع هویت اسلامی حکومت روبرو شد. تا آنجا که این سیاست پیش رفت، جز بیکاری، فقر و فلاکت، سیه روزی و بی تامینی برای طبقه کارگر نتیجه ای نداشت. این نسخه امروز در قلمرو جهانی به گِل نشسته است و بحران جهانی سرمایه داری از جمله بحران این نوع سیاست اقتصادی بورژوازی هم هست. در ایران که هنوز آخوند و باندهای قاچاق و فتوا و اصل چپاول در کوتاه مدت به استخوانبدی اقتصاد تبدیل شده است، این نسخه اقتصادی علیرغم همه تمهیدات تاکنونی تماما شکست خورده است. در قلمرو سیاست؛ رفسنجانی پرچمدار و سازمانده تروریسم اسلامی و گروگانگیری در منطقه، سازمانده ترور مخالفین در داخل و خارج، نماینده تمکین به آنچه جمهوری اسلامی نام دارد و هر روز دایره خودی های نظام را تنگ تر میکند، بود. شکست سیاست تغییر از درون نظام امروز به گدائی به بازی گرفته شدن در نظام با زرورق “آشتی ملی” تبدیل شده است. خط مشی ای که در قلمرو اقتصاد و سیاست و فرهنگ مانند خر در گل مانده است، قرار است به پرچمی تبدیل شود که بلکه عده ای را برای چند صباحی دیگر در درون حکومت نگاهدارد. تلاش کردند این شکست و فضاحت سیاسی را که رفسنجانی شاخص آن بود به پرچم سیاسی آینده شان تبدیل کنند. تبلیغات حول تابوت و جنازه رفسنجانی بعنوان معمار ناکام استراتژی سیاسی و اقتصادی نرمالایز کردن رژیم اسلامی، قرار بود همین شکست را روتوش کند.

شرکت “دو سه میلیونی مردم”

آکسیون حکومتی با اتکا به کل نیروی جمهوری اسلامی و هواداران شان در خارج کشور و رسانه های مزدور سرمایه، نهایتا این میزان جمعیت ادعائی را به خیابان کشاند. اعتبار این آمار البته مانند بقیه آمارهای رژیم است. محاسبات دقیقتر طول و عرض خیابانهای تهران که از دانشگاه تهران تا مزار فرعونی خمینی، حتی اگر در یک متر مربع چهار نفر را ساندویچی قرا دهید، به چهارصد هزار تا نیم میلیون نمیرسد. این را باید در تهران سیزده میلیونی باضافه جمعیتی که از شهرستانها آورده شد محاسبه کرد. این “مردم” به معنی شهروندان ایران، بخشی نیروهای حکومتی هستند که اینبار بدستور خامنه ای مجموعا بسیج شدند. از اصولگرا و اصلاح طلب و معتدل تا نیروهای نظامی و کل سپاه و بسیج و اوباش و لباس شخصی و غیره. بخشی دیگر اقشار مرفه، بورژوازی ایران، سلبریتی ها و هنرمندان درباری بارگاه اسلامی، کسانی که به هاشمی و موسوی و روحانی رای میدهند و انگشت مُهر شده شان را در دوربین ها به ما نشان میدهند، خرده بورژوازی محافظه کار که منفعت واقعی شان با منافع جمهوری اسلامی منطبق است. عده معدود دیگری در روز تعطیل و مراسم دولتی که خامنه ای علمدار آنست و هزینه ای در بر ندارد، حتی اگر هم مخالف رژیم باشند، برای تماشا آمدند. بعضا هم تلاش کردند در حاشیه خودی نشان دهند. وقتی کودکی چهار ساله که حتی اسم رفسنجانی را نمیتواند تلفظ کند با گریه و زاری میگوید “لاشجانی مرد”، نشان میدهد فضای سنگین عزا و ندبه اسلامی دراین چند روز چه تاثیراتی داشته که کودکان معصوم را هم به اینروز انداخته است. اگر حتی آمار را دوبرابر کنیم، یعنی یک میلیون هم شرکت کرده باشند، یا حتی آمار رژیم اسلامی را هم با فرض نادرست فرض بگیریم؛ آن -۱۲ ۱۱میلیون نفری که در همان تهران شرکت نکردند هم جزو “مردم” محسوب میشوند. واقعا رژیمی در یک جامعه هشتاد میلیونی با این همه نهاد حکومتی اگر نتواند برای مراسم مرگ مهمترین عنصر حکومتی اش یک میلیون نفر را آنهم با وحدت ظاهری همه بدنه حکومت بمیدان آورد، چند روز دوام نمی آورد. کسانی که آگاهانه در این مناسک شرکت کردند “توهمی” ندارند و دستور سیاسی روزشان را دنبال میکنند. حتی بخشی از عناصر حکومتی از مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکتی ها که توسط خامنه ای “منحله” اعلام شدند و تعدادی دیگر از هواداران دو خرداد که با نام “زندانیان سیاسی سابق” نامه برای “آشتی ملی” صادر میکنند، آنقدر حواسشان هست که اسم و تعلق سازمانی و حزبی و ژورنالیستی شان را نیاورند که مبادا به جناب خامنه ای برخورد، همینطور میدانند آنقدر سازمان و جریانشان بی اعتبار هست که برای کسب اعتبار هم که شده اسم “زندانی سیاسی” سابق را بر خود میگذارند و با عصا و ویلچر و با امید “آشتی ملی” – بخوانید هم سفره شدن مجدد با خامنه ای و دیگران- بیانیه صادر کنند.

 

پوپولیسم و بحث “شرکت اعتراضی”

پوپولیسم تنها مرز طبقات و منافع متخاصم طبقاتی را درهم نمیریزد. پوپولیسم اشکال مختلقی بخود میگیرد. یک وجه پوپولیسم دیدن مردم در شکل انبوه و قالب تهی کردن است. یک شکل دیگر دنباله روی از همین مردم است. ایندو پشت و روی یک سکه واحد اند. کسانی که جمعیتی را میبینند و ناامید میشوند و تئوریهای یک من یک غاز سرهم میکنند با کسانی که خود را موظف میدانند که حتما توجیه کنند که “مردم” چرا شرکت کردند در یک موضع واحد اجتماعی ایستاده اند. شرکت در تشییع جنازه با شرکت در مضحکه انتخابات و استفاده نادرست از تقابل جناح ها خیلی فرق دارد. آن “توده” و “مردم” نه فقط یکدست نیستند بلکه منفعت مشترکی با نقطه عزیمت های بعضا متفاوتی آنها را کنار هم قرار میدهد. منفعت مشترک همان حفظ نظام است و نقطه عزیمت بعضا متفاوت همان تفاوتهای میکروسکوپی دو جناح ضد انقلاب بورژوا اسلامی در ایران. اینها نه مردم “عادی” هستند که در بی افقی و استیصال به این مراسم عزاداری آمدند و نه مردمی هستند که “نه برای رفسنجانی بلکه علیه خامنه ای” آنهم به فراخوان خامنه ای بر سر و صورت خود میکوبند. اینها نه طبقه کارگرند و نه حتی توده کارگران به شکل منفرد. بجز جریان پلیسی خانه کارگر و شورای اسلامی که رفسنجانی پدرخوانده آنهاست هیچ نهاد و محفل کارگری مستقل به فراخوان خامنه ای پاسخ نداد. پوپولیسم وارونه در شکل سوسیال پاسیفیسم یا کارگر مستقل از سیاست کارگری برایش بُت میشود و به سیاست “کارگر کارگری” می افتد یا وقتی کارگر از سر پراگماتیسم حرکت میکند تو سر کارگر میزند. در اینمورد معین البته هیچکدام اینها موضوعیت نداشتند. شاید تعداد معدودی از کارگران بعنوان شهروند و یا طرفدار نهادهای پلیسی دولتی میان کارگران در این مراسم شرکت کرده باشند اما حضور گسترده کارگران در مراسم تشییع جنازه رفسنجانی یک دروغ و کلاهبرداری سیاسی است. و بالاخره حتی در دل مهمترین تحولات سیاسی بشدت خط دار هم عده ای از مردم دنبال موج و جریان روز راه می افتند. اینها شاخص حرکت عمومی مردم، شاخص تاکتیک توده ای و حتی سیاست پراگماتیستی نیستند.

مرعوب شدن مخالفینی که از دیدن این جمعیت کل سیستم شان بهم میریزد و ناامید میشوند، خوب است کمی به تاریخ و تجارب نگاه کنند. در فقدان یک افق تغییر در دوره ای که راستگرائی در بستر اصلی سیاست میداندار شده است، یا در شرایطی که جنبش انقلابی دچار عقب نشینی و سرکوب شدید شده است، فاشیسم قادر شده است وسیعا توده مردم از کارگر و غیر کارگر را بسیج کند. نه هیتلر و ترامپ و لوپن و دیگران رابطه یک به یکی با منفعت کارگری دارند و نه کارگر از خود فاشیسم بیرون میدهد. نه کارگران به اسلام بعنوان “رهائی” و حتی بهبود وضع خویش تأسی میکنند و نه پدیده رفسنجانی ربطی به منفعت کارگر دارد. کارگر آنجا که افقش در صحنه سیاسی حضور قدرتمند ندارد، افقهای سیاسی جنبش های اجتماعی دیگر نیروی کارگران را بسیج و حرکت آنها را جهت میدهند. در نمایش دولتی و حکومتی تشییع جنازه رفسنجانی آنهائی که دنبال رفسنجانی و خاتمی و موسوی در مقابل خامنه ای ها بودند، تمام حرفشان اینبود که حصر را بشکنید. شعارها در خیابان هرچه میتواند باشد، افق حاکم بر این حرکت را خامنه ای نمایندگی میکرد و جناح مقابل دنبال “آشتی ملی” یعنی اعلام آمادگی برای وحدت مجدد با خامنه ای بود. این واقعیت که مِملو از ضعف حکومت از هر جناح آنست، در متن بحران رو به تشدید در جامعه، ضرورت سرنگونی و تامین رهبری انقلابی را طلب میکند و نه توجیه و دفاع از حرکت و شعارهای سوپر ارتجاعی “یا حسین میر حسین” و “الله واکبر” تحت عنوان “مخالفت با خامنه ای”. این رویداد برای صدمین بار نشان میدهد که سیاست در ایران بسیار قطبی تر و متعین تر از هر زمانی است. مردم پدیده یکدستی نیستند. استفاده درست از واژه مردم مخاطبش کسانی است که این وضعیت را نمیخواهند که همه شان کارگر نیستند. اما استفاده از این عنوان برای سیاست پوپولیستی دیگر امروز حتی تمکین به حرکت خودبخودی توده ها نیست بلکه تسلیم شدن در مقابل افق ارتجاعی جنبشهای طبقات دارا و توجیه آنست. *

۱۹ ژانویه ۲۰۱۷