سیاوش دانشور -بورژوازی و کاسترو

بورژوازی و کاسترو

سیاوش دانشور

درگذشت فیدل کاسترو گوئی بار دیگر کل لجن تاریخ مک کارتیسم و ضدیت با انقلابیگری و کمونیسم را یکجا روی صحنه آورد. تبلیغات رسانه ها و “دیکتاتور دیکتاتور” گفتن های امثال ترامپ و بی بی سی و چپ هائی که هنوز زیر فشار پسا استالینسم کمر راست نکرده اند، همه از حقایقی ورای مرگ کاسترو سخن میگویند. این حقیقت که دیکتاتوریهای سرمایه داری امروز و سخنگویان شان از فرط بی اعتباری و کارنامه سیاه شان ناچارند صورت خود را با سیلی سرخ کنند. واقعا کدام انسان سیاسی با عقل متوسطی نمیتواند درک کند که رسانه ای مانند بی بی سی و دلقک مولتی میلیاردر و فاشیستی مانند ترامپ که بر طبل “دیکتاتوری کاسترو” در کوبا می کوبند، از سر دمکرات بودن و پرونده بسیار “روشن” شان در قیاس با کاسترو نیست بلکه رسالت و کاریر شغلی و موقعیت اجتماعی و طبقاتی شان چنین وظیفه ای را روی میزشان قرار داده است. آنها راجع به فیدل کاسترو به بهانه مرگ وی سخن میگویند اما مخاطب شان انسانهای کارگر و زحمتکشی است که مدتهاست میگویند این نظم باید تغییر کند. نفس این عبارت که اینروزها مثل نقل و نبات در تحلیل های مختلف رایج شد که “کاسترو جزو آخرین افراد آرمانخواه و انقلابی در قرن بیست بود” گویای درد اصلی ای است که پشت تبلیغات در مناسبت مرگ کاسترو وجود دارد.

قطعا باید در باره تجربه کوبا و محدودیت ها و ضعف هایش از یک نقطه عزیمت اجتماعی – طبقاتی و کارگری و کمونیستی نوشت اما این دیگر حتی یک کج سلیقگی و محدود بینی سیاسی هم نیست که درست در حالی که میلیونها انسان زحمتکش در کوبا و سراسر جهان با احترام فیدل کاسترو را بدرقه میکنند و حتی سفارت تازه باز شده کوبا در آمریکا را گلباران میکنند، روی جنازه فردی که یکی از شخصیت های مهم قرن بیستم بوده است عاشورای ضدیت با نفس انقلابیگری راه انداخت و در شیپور ناهنجار “دیکتاتوری” وی دمید. این روزها از پایکوبی و جشن طرفداران باتیستا در فلوریدا تا اظهارات رسانه ها، بار دیگر صحنه های موهن بعد از سقوط بلوک شرق را در خاطره ها زنده کرد. روزهائی که با هر پائین کشیدن مجسمه های لنین اعلام میکردند که نباید اجازه داد لنین دیگر و اکتبر دیگری تکرار شود. آنروزها از “پایان تاریخ” و “پایان کمونیسم” و “پایان طبقات و مبارزه طبقاتی” و اصل “اذلی و ابدی” بودن سرمایه داری سخن گفتند و همه را به بارگاه بازار آزاد و دمکراسی تاچریستی و ریگانیستی بارعام دادند. اینروزها دارند بر طبل توخالی “پایان آرمانخواهی و پایان انقلابیگری” میکوبند. اگرچه یک اختلاف فاز زمانی بیش از دو دهه ای را شاهد هستیم اما تبلیغات بشدت تکراری و نخ نما هستند. در دوره سقوط بلوک شرق هنوز بازار آزاد فرصت داشت تا مدینه فاضله اش را به همه نشان دهد اما امروز که دیگر آبروئی برای سرمایه داری در هیچ جای جهان نمانده است. وقتی دمکراسی در آمریکا ترامپ را استفراق میکند و دورنمای فاشیسم را مقابلمان میگذارند، دیگر این نوع تبلیغات بیشتر از پرده دری و بی حیائی سیاسی میتواند نام بگیرد. نه پایان بلوک شرق و نه مرگ کاسترو البته هیچکدام نتوانستند و نمیتوانند بر حقایق بنیادی مبارزه طبقاتی و اهداف شریف کارگر و انقلاب کمونیستی برای تغییر ریشه ای جهان خدشه ای وارد کنند. برعکس، دنیای امروز اتفاقا با مرگ کاسترو یکبار دیگر پرونده آمریکا و سی آی ای و توحش تروریسم و دستاوردهای کوبا را جلوی چشم جهانیان گذاشت.

جزیره کوچک و ده میلیونی کوبا در بغل گوش آمریکا، زمانی پاتق قماربازان و کازینوداران و صنعت فحشا بود که مردم زحمتکش و عمدا کشاورز آن با فقر و سرکوب شدید و ترور و بی حرمتی روزگار میگذراندند. فیدل کاسترو و ارنستو چه گوارا و یک اقلیت انقلابی با تلاشی که در تاریخ مملو از احترام خواهد بود، توانستند این بساط وحشت و ترور و بیحرمتی را جمع کنند. انقلاب آزادیبخش کوبا و سرنگونی باتیستا، هرچه راجع به کمبودها و ماهیت اجتماعی و طبقاتی آن بگوئیم، بالاخره جایگاه عنصر انقلابیگری و اراده انقلابی را برجسته میکند و اتفاقا بورژوازی همین را میخواهد درهم بکوبد. این انقلاب سوسیالیستی نبود و در کوبا نظامی سوسیالیستی مبتنی بر الغای کار مزدی و مالکیت اشتراکی وسائل تولید وجود نداشت، اما رفرمهای رادیکالی که در کوبا اجرا و عملی شدند، هر کدامشان برای بورژوازی صد سال زمان میخواهد. در این کشور کوچک اصلاحاتی صورت گرفت که هنوز در آمریکا و انگلستان و سوند و آلمان و بهترین دمکراسیهای جهان صورت نگرفته است. ورانداختن بیسوادی، آموزش مجانی تا سطوح عالی، برخورداری از مسکن، بهداشت و سلامت، نه بعنوان یک امتیاز برای طبقات دارا بلکه بعنوان حقی برای همه شهروندان، آنهم در متن یک محاصره اقتصادی نیم قرنی، تنها میتواند یک شاهکار و یک استثنا در جهان امروز نام بگیرد. در این کشور ناچار شدند بدلیل فشار محاصره اقتصادی فقر را تقسیم کنند اما تقسیم فقر از اصول آن انقلاب ضد دیکتاتوری نبود. در این کشور از حاکمیت شبکه های مافیائی و بیکاری کشنده خبری نبود، مردم آن از شادترین ها در دنیا هستند و بجای ناسیونالیسم کور و هویتهای قومی و قسمتی و مذهبی و فرقه ای، پرچمدار انسان دوستی و انترناسیونالیسم و مبارزه در کل آمریکای لاتین و آفریقا و جهان بودند. کمبودهای اقتصادی کوبا را اساسا باید بپای کسانی نوشت که پنجاه سال کوبا را از بدیهیات زندگی محروم کردند و حتی زمین و کشاورزی و آبهای آنها را مرتبا مسموم میکردند. کاسترو برای بورژوازی منفور بود و ۶۳۳ اقدام برای ترور وی بتنهائی بیانگر نفرت حرفه ای بورژوازی از عمل انقلابی و انقلابیون است.

کوبا بعنوان یک نظام اقتصادی – اجتماعی ادعای سوسیالیسم و کمونیسم نداشت، اگرچه کاسترو و سران این دولت خود را به ایده های کمونیستی وفادار میدانستند. اما بقول منصور حکمت تا آندرجه که نسیمی از سوسیالیسم در کوبا وزیده است، میتواند برای آمریکائی که هنوز در قرن بیست و یکم در فکر برابری زن و مرد است و یا “اوباما کِر” که حق بیمه بسیار محدودی برای بخشی از شهروندان قائل شده است، هنوز میتواند یک مدل آرمانی باشد.

مسئله امروز در کوبا این نیست که کاسترو “دیکتاتور” بود، بلکه موضوع اساسی اینست که هر انقلابی اگر نتواند به بنیادهای نفرت آور این نظام، یعنی مناسبات ملکی و کار مزدی و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید دست ببرد، نهایتا در رفرمهائی رادیکال محدود میشود و حتی آنها هم قابل بازستاندن است. اگر کوبا توانست با پنجاه سال تحریم این همه دستاورد داشته باشد، آنوقت تصور این مسئله مشکل نخواهد بود که الغای مناسبات بردگی مزدی و استقرار مالکیت اشتراکی و محو نفس دولت و طبقات، میتواند چه دنیائی از رفاه و حرمت و برابری و تنوع و وفور و خوشبختی به ارمغان بیاورد. اگر جزو کسانی نباشیم که سوسیالیسم را با فرمولهای مکتبی و فلسفی و عرفانی و شبه روشنفکرانه تبئین کنیم، سوسیالیسم چیزی جز مقدار زیادی خوشبختی، مقدار زیادی آزادی، مقدار زیادی حرمت و شان انسانی، مقدار زیادی برابری، مقدار زیادی حقوق فردی و اجتماعی و مقدار زیادی رهائی از قیود تاریخی و کاذب در جوامع طبقاتی نیست. کوبا با تمام محدودیتهایش به همان اندازه که توانست منفعت فرد بورژوا و قمارخانه دار را لگام بزند و برای شهروندانش کار و آموزش و بهداشت و سلامت و مسکن و حرمت و شادی را ببار بیاورد، کارنامه ای قابل تقدیر دارد و تجربه ای است که هیج درجه ضدیت بورژوازی با کاسترو و با نفس انقلابیگری و آرمانخواهی نمیتواند روی آن سایه بیاندازد.

راه دوری نرویم، کارنامه بازار آزاد را در کشورهای سابق بلوک شرق نگاه کنید؛ بجز بیخانمانی و فقر و فعال مایشائی مافیا و تن فروشی و جنگ و نفرت برای عده زیادی و ثروتهای افسانه ای نوع ترامپ برای عده قلیلی چه ببار آورده است؟ حالا میتوانید دلیل نفرت حرفه ای بورژوازی و چپ هائی که مرعوب این تبلیغات پوچ شده اند را در مناسبت درگذشت فیدل کاسترو درک کنید. تمام اوضاع سرمایه داری و سربرآوردن جوجه فاشیستها و جلو افتادن راست ترین جناحهای بورژوازی نشان میدهد که اتفاقا بیش از هر زمان دوره آزادیخواهی و انقلابی گری و سوسیالیسم به روایت مارکسی و کمونیستی کارگری آن تازه آغاز شده است. *

۱ دسامبر ۲۰۱۶