سیاوش دانشور – اسلام “رادیکال”، فرانکشتاین رسانه های دست راستی

 اسلام “رادیکال”، فرانکشتاین رسانه های دست راستی

سیاوش دانشور

رسانه ها در دنیای امروز مانند “پیامبران” دوران جاهلیت، هر روز “آیه” جدیدی برای بشریت اسیر نظم موجود “نازل” میکنند. عبارات و مقولاتی که قبل از اینکه محصول بدفهمی حضرات باشد، بیانگر نگرش و ایدئولوژی دست راستی و نژادپرستانه حاکم بر صنعت خبرسازی و قلبِ حقیقت حاکم بر رسانه هاست. مکانیزم تکرار و دروغ در بمباران خبری و رژه مُفسرین بگونه ای عمل میکند که بعد از چندی گوئی حقیقت همان است که آنها مُدعی آنند. متاسفانه ادبیات رایج این ژورنالیسم قلم به مُزد، شاید بدلیل خصلت شبه روشنفکری و کارکرد آن در مهندسی افکار عمومی، بتدریج جای خود را میان تحلیلهای طیف چپ و موسوم به سوسیالیست نیز باز میکند.

در مورد تبئین از جنبش اسلام سیاسی، در دو دهه گذشته همواره با یک نوع تقسیم بندی در میان سخنگویان طبقه حاکم و رسانه ها روبرو بوده ایم: “اسلام میانه رو و اسلام فاندمانتالیست”. اساس نگرش حاکم به تقسیم جریان اسلامی به “خوش خیم و بدخیم” این واقعیت است که نفس جریان ارتجاعی اسلام سیاسی نه فقط زیر سوال نیست بلکه بعنوان ابزاری در جنگ و رقابت دولتهای سرمایه داری مورد استفاده قرار میگیرد. “اسلام میانه رو” به جریاناتی اطلاق میشود که متحد دولتهای غربی هستند و یا لااقل ضد غرب نیستند. “اسلام فاندمانتالیست” آن بخش از جریانات اسلامی است که افسار بریده اند، ادعای سهم و قدرت سیاسی و حکومتی دارند و علیه خالقین خویش که آنها را در متن جنگ سرد و برای تقابل با کمونیسم و چپ گرائی و سکولاریسم ساختند و به جان مردم انداختند، برخاسته اند. واضح است این تقسیم بندی دلبخواهی است و هر روز این یا آن جریان، بسته به رابطه و تعلق شان به این یا آن اردوی دولتها، میتواند تغییر مکان دهد. اما خاصیت اساسی این تقسیم بندی نیاز سرمایه داری امروز به نونوار کردن اسلام و جنبش اسلامی بعنوان ابزاری در جنگ قدرت امپریالیستی، ابزاری برای انقیاد محرومان در جوامع اسلام زده و سلاحی برای تقابل با رشد کمونیسم و چپگرائی است. خصلت دلبخواهیِ تحلیلی مفسران دولتی و رسانه ها آنجا بیشتر روشن میشود که کشورهائی مانند عربستان و شاخه هائی از تروریسم اسلامی چون متحد دول غربی هستند، نه در لیست “فاندمانتالیست”ها قرار میگیرند و نه اعتراضی به توحش و گردن زدن آنها در ملأعام از موضع “حقوق بشر” کذائی شان صورت میگیرد.

“اسلام رادیکال”

عنوان نسبتا جدیدی که مدتی است به وفور مورد استفاده قرار میگیرد، “اسلام رادیکال” و “رادیکالیزه شدن” شاخه هائی از جریانات اسلامی و همینطور جوانان در کشورهای غربی است. از نظر ژورنالیسم دست راستی اعلان جنگ اسلامیون علیه دولتهای غربی و تروریسم کور علیه شهروندان این جوامع معادل “رادیکالیزه شدن” اسلام است! تصور اینکه عمل تروریستی کور مانند واقعه یازده سپتامبر یا کشتار همجنسگرایان در کلوپی در اورلاندو و یا ترور و انتخار و کشتار جمعی در فرانسه و عراق و سوریه ناشی از “رادیکالیسم” اسلامیون باشد، بحدی مسخره است که مُرغ پُخته را به خنده وامیدارد. اما تکرارِ مُکرر آن موجب شده است که به وفور این فرمول را در تحلیلهای مختلف از جمله میان نشریات موسوم به چپ هم بیابید. اشتباه است اگر فکر کنیم اینها میلیتانسی و میلیتانت بودن را با “رادیکال شدن” اشتباه گرفته اند. خیر، عمدی وجود دارد که هر نوع تئوری و عمل رادیکال را هجو و مسخره کنند و با گزینش بدترین نمونه ها مانند کشتارهای داعش و یا توضیح روآوری جوانان مستاصل و عمدتا روان پریش به جریانات اسلامی، تلاش میکنند نفس رادیکالیسم در جامعه و جنبشهای اجتماعی ریشه دار را به لجن بکشند. میلیتانسی در خود هیچ بار انقلابی و پیشرو ندارد. هر جریانی اعم از راست یا چپ میتواند به عمل میلیتانت روبیاورد. نفس میلیتانسی حُکمی راجع به ماهیت انقلابی و یا ارتجاعی یک نیروی سیاسی نمیدهد. اما رادیکال بودن و رادیکالیسم بدوا متکی به انتقاد و تئوری رادیکال از مناسباتی است که مُستقر است. یک جریان رادیکال نمیتواند هیچ نوع ضدیتی با جامعه و انسان بطور کلی داشته باشد. یک جریان رادیکال تلاش میکند روی دوش دستاوردهای تاکنونی مبارزه نسلهای طبقه کارگر از وضع موجود فراتر برود نه به عهّد عتیق و دوران بربریت برگردد. یک جریان رادیکال نیروئی اجتماعی است و متکی به نقد انقلابی از وضعیتی است که انسان امروز را در انقیاد قرار داده است. نه فقط اسلام بلکه هیچ نوع مذهبی اصولا نمیتواند “رادیکال” باشد. بنیان صنعت مذهب مبتنی بر تقابل با فکر و اندیشه آزاد انسانها، چه فردی و چه جمعی، و هر نوع تلاش برای تغییر بنیادی در جامعه است.

بقول مارکس: “سلاح انتقاد به طور یقین نمی تواند جایگزین انتقاد به وسیله اسلحه شود. قهر مادّی را باید با قهر مادّی سرنگون کرد. تئوری به مجرد این که توده گیر شود به قهر مادّی مُبدل می گردد. تئوری ای می تواند توده گیر شود که توده ها مِحمل تظاهر آن گردند، و توده ها زمانی مِحمل تظاهر تئوری میشوند که تئوری رادیکال باشد. رادیکال بودن یعنی دست به ریشه مسائل بردن و برای انسان ریشه خود انسان است”.

“اسلام رادیکال” یک فرانکشتاین مخلوق رسانه های دست راستی علیه پتانسیل انقلابی و انتقاد اجتماعی و رادیکال کارگری و نسل جدیدی است که خود را با نظم کنونی در تناقض عمیق می بیند. ژورنالیستهای دست راستی هیچوقت به عملیات فاشیستها عنوان “رادیکال” اطلاق نمی کنند. اینها هیچوقت به سکتهای دست راستی و مُتحجّر و یا انواع جریانات دست ساز و تروریست، که توسط سازمانهای امنیتی ساخته شدند و پول و اسلحه شان را تامین میکنند، “رادیکال” نمی گویند. اما در مورد اسلام و جوانانی که توسط آنها برای عملیات تروریستی جذب میشوند “اسلام رادیکال” و “رادیکالیزه شدن جوانان” را بکار میبرند. آیا به این ترتیب میتوانیم تروریسم هوائی آمریکا و ناتو و تئوری “عملیات پیشگیرانه” جنایتکارانی مانند بوش و بلر و اسلاف آنها را “رادیکالیزه” شدن بورژوازی و حکومتهای سرمایه داری بنامیم!؟

جوانان و اسلامگرائی

در باره جوانانی که متولد اروپا و آمریکا هستند و بخشا هیچ سابقه مذهبی ندارند و به داعش و القاعده و جریانات تروریستی می پیوندند و عملیاتهائی مانند ترور در پاریس و آمریکا را سازمان میدهند، چه میتوان گفت؟ آیا آنطور که مُفسرین دست راستی و رسانه ها عنوان میکنند این جوانان “رادیکال” شدند؟ چرا همین رسانه ها خیل عظیم جوانانی که از سیاتل تا پاریس علیه سرمایه داری اعتراض میکنند را “اغتشاش گر” مینامند اما جوانان قربانی مساجد و تروریسم اسلامی “رادیکال” خوانده میشوند؟

روشن است که تحلیلهای جدی تر دولتها و مراکز فکری متعدد آنها خود را به این تبلیغات سبُک رسانه ها محدود نمی کنند. واقعیت اینست که “نسل دوم و سوم مهاجرین” که هنوز داغ ارتجاعی “اقلیت” بر پیشانی آنها کوبیده میشود و در آمارها جزو “مسلمانان” سرشماری میشوند، شهروندان این جوامع و بخش محروم تر طبقه کارگر این کشورها هستند. کسانی که بجای جذب و انتگره شدن در سوخت و ساز سیاسی و اقتصادی جوامع امروز به حاشیه ای پرتاب شدند، آخوند و “امامی” به “نماینده و سخنگوی” آنها ارتقا یافته، و تئوری راسیستی نسبیت فرهنگی وسیله توجیه این وضعیت شده است. شورش های محلات حواشی پاریس و استکهلم و امثال آن در سالهای گذشته هیچ نشانی از تمایل جوانان به اسلام نداشت. مبنای اعتراض این جوانان بیکاری و بیحقوقی و راسیسم و تبعیض بود. اینکه امروز محلاتی مانند مُولنبِک و مشابه آن در اتریش و بلژیک و کشورهای اروپا محل رشد و جذب نیروی تروریسم اسلامی شده است، صرفا به کمکهای سخاوتمندانه متحدین دول غربی مانند عربستان سعودی برنمیگردد. این کامیونتی های اسلامی، این جوامع پرت شده که به حال خود رها شدند، مملو از کانونهای تروریست پروری در مساجد و مدارس خصوصی مذهبی است که طی سالها زیر سایه سیستم آپارتاید سیاسی- فرهنگی دولتهای دمکرات بوجود آمده اند. امری که از نظر اقتصادی برای بورژوازی مقرون به صرفه تر از جذب مهاجرین در جوامع کنونی است. از سوی دیگر، گتویزه کردن زندگی این مردم به ایجاد یک بازار داخلی برای سرمایه داران و اسلامیون منجر شده است تا از قِبل استثمار وحشیانه “هموطنان” جیب های گشادشان را پُر کنند. رشد اسلامیون در این مناطق به رشد راسیسم و نیروهای دست راستی فاشیست در این جوامع میدان داده است. اسلام سیاسی و راسیسم بمثابه الاکلنگی عمل میکند که تحرک هر سوی معادله به سوی دیگر پلاتفرم میدهد و در این میان موعظه سخنگویان دولتی برای “اسلام میانه رو” تداوم حرکت در این دایره باطل را تضمین میکند. بویژه با تعمیق بحران اقتصادی و مُعضل بیکاری انبوه، ضدیت راسیستی با “خارجیان” و امروز “مسلمانان” بازار داغی پیدا کرده است. عنوان “اسلام رادیکال” و “رادیکالیزه شدن جوانان” زرورقی است که قرار است مسئولیت شکست سیاست تاکنونی دولتها را پرده پوشی و از زیر تیغ نقد رادیکال وضع موجود دور کند و در عوض نفس رادیکالیسم و چپگرائی را هدف قرار دهد.

اما نقد و مبارزه با سیاستهای راست و ضد انسانی مسبین این اوضاع، اگرچه محوری و ضروری است، اما به تنهائی توضیح دهنده تمایل رو به رشد بخشی از جوانان مستاصل به سمت جریانات اسلامی نیست. ضعف چپ و فقدان یک اتوریته فکری و سیاسی سوسیالیستی در سطح جهانی، خلأئی است که نیروهای دست راستی از آن استفاده میکنند. زمانی انقلابیگری و شاخص ها و شخصیت های انقلابی الگوی جوانان معترض بود. امروز در متن بحران و اغتشاش موجود جهانی و همینطور بی افقی و ناامنی سیاسی و اقتصادی و صد البته سیاست دست راستی دولتها علیه مهاجرین، بخشی از جوانان هم به سمت نیروهائی مانند جریانات اسلامی و ناسیونالیسم افراطی و فاشیستها متمایل میشوند. اسلام سیاسی از گندابی که سرمایه داری ساخته است تغذیه میکند و نیرو میگیرد. اینها مطلقا ربطی به “رادیکالیره شدن جوانان” متولد جوامع غربی و روآوری شان به اسلام و تروریسم اسلامی ندارد.

ورژن ایرانی

تداوم این دیدگاه را میتوان میان جریانات حکومتی در جمهوری اسلامی و اپوزیسیون بورژوائی ایران مشاهده کرد. یک مثال در صحنه سیاسی ایران ادبیات دوره دو خرداد است که به ادبیات رایج جریانات پرو رژیمی جمهوریخواه و ناسیونالیست و “دگراندیش” بدل شده است. ادبیاتی آخوندی با رنگ و لعاب روشنفکرانهِ پُست مُدرنیستی با مقداری فلفل نمک ضد عرب و پان ایرانیستی که خوراک مناسبی برای دانشگاهیان دست راستی و طبقات مُرفه و مُنتقدین درون خانوادگی بورژوازی عقب افتاده و اسلام زده ایران است. طرف بجای اینکه توضیح دهد چرا در ایران حکومت مخالف خود را تحمل نمیکند، میگوید “انحصار طلبان دگراندیشان را بر نمی تابند”! مشکل اینها جمهوری اسلامی نیست، “انحصار طلبی” بخشی از آنست. یعنی در افق و سیاست با خاتمی و رفسنجانی و شرکا مشترک اند. کسی که قرار است خط مشی “تساهل” و “تُلرانس” و همزیستی با ارتجاع اسلامی را داشته باشد و آنرا به جامعه تسرّی دهد، واضح است در نگرش و متدولوژی تحلیلی و ادبیات سیاسی باید مانند آخوند در باب “برتابیدن و برنتابیدن” روضه بخواند. مخالف و اکتیویست را “دگراندیش” و “کُنش گر” بنامد و کلیدواژه هایی که رنگ و بوی میراث ادبیات سوسیالیستی ندارد را دست و پا کند تا تعلق اجتماعی و طبقاتی اش معلوم و مُعرفه باشد. اینها سلیقه ادبی نیستند، کُد و اسم رمز سیاسی اعلام تمایز از نیروهائی است که سرنگونی طلب و رادیکال اند. نوعی تبرّی جستن از ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی که برای دوره ای طولانی رایج بوده اند. و البته برای برخی آگاهانه سوبسید گرفتن از اختناق سیاسی و فعالیت در حاشیه خاکستری امنیتی است. منتها وقتی کسانی که خود را کمونیست و سوسیالیست و چپ میخوانند، از این جماعت دست راستی وام میگیرند و به زبان آنها حرف میزنند، دیگر بیانگر اینست که اینها کانسپت ها و چهارچوبهای سیاسی بورژوازی تازه بدوران رسیده اسلامی را پذیرفته اند و با رنگ و لعابی شبه سوسیالیستی بکار میبرند. وقتی از یک مدعی سوسیالیسم می شنوید که “مبارزه با مذهب امری فرعی است”، “مسائل طبقاتی مهمر است”، و یا نقد را باید روی “فاندمانتالیست”ها و “انحصارطلبان” گذاشت، اگر خوشبین باشیم صرفا باید بگوئیم که توده ایسم نمرده است و در اشکال جدیدی بازتولید میشود. خط مشی و سیاست و اهداف همان است، صرفا قالبها و چهارچوبهای ایدئولوژیکی عرضه آن تغییر کرده اند. دیروز مدافع “اسلام انقلابی” بودند و امروز در صف اصلاحات و جامعه مدنی و اعتدال و دمکراسی و حقوق بشر جد و جهد میکنند. خط مشی ای که هیچوقت نتوانست از اسلام و آخوند دل بکند و از کمونیسم و رادیکالیسم بیش از جمهوری اسلامی وحشت دارد. از نظر سیاسی، دفاع از “حقوق بشر” و “دمکراسی” و “دگراندیشی” برای این طیف کاغذ تورنسلی است که تعلق اجتماعی- طبقاتی شان را به کمپ ارتجاع داخلی و بین المللی نشان میدهد. *

۱۳ جولای ۲۰۱۶