سيف خدايارى – فاشيسم و ضد فاشيسم در اروپا

فاشيسم و ضد فاشيسم در اروپا

سيف خدايارى

دوران جديدى در تقابل فاشيسم و ضد فاشيسم در اروپا شروع شده است. راست افراطى كشورهاى مختلف اروپايى از “افق طلايى” در يونان گرفته تا “لگا نورد” در ايتاليا، “جبهه ملى” در فرانسه و “حزب مستقل بريتانيا” در صحنه سياست جلو مى تازند تا ميراث اروپاى متمدن كه ماترك چند قرن روشنگرى، مبارزه طبقه كارگر و جنبش زنان است را كنار آشويتس و بلزن دفن كنند. گربه هاى موسولينى بار ديگر پيراهن سياه بر تن كرده تا در ركاب پگيدا معابر و اماكن عمومى در ميلان و درسدن و پاريس و استكهلم را به “بيگانگان” تنگ كنند. در مقابل اين فاشيسم در حال رشد نيز، جنبشى ضد فاشيستى به ميدان آمده است تا مدافع “ارزشهاى اروپا”، حقوق و كرامت انسانى و ارزشهايى جهانشمول در جامعه باشد كه طعم چپ را در اذهان تداعى مى كند.

كندوكاو پيرامون يافتن زمينه ها و دلايل عروج فاشيسم كار چندان دشوارى نيست. دور جديد بحران اقتصادى نظام سرمايه دارى فاكتورى است كه همه بر آن انگشت مى گذارند، اما بحران اقتصادى جديد نمى تواند به تنهايى تبيين كننده پديده هاى دهشتناكى چون عروج فاشيسم، عروج تروريسم اسلامى و بربريت داعش، ترور آزادى بيان و اپيدمى تجاوز به زنان باشد. نقل اين گفتاورد از والتر بنيامين كه فاشيسم محصول يك انقلاب شكست خورده است با تقارنى بين عروج فاشيسم در دهه ٣٠ ميلادى پس از بحران اقتصادى همان دوران عارى از حقيقت نيست اما در اين دوران علاوه بر بحران اقتصادى بايد به فاكتورها و مشخصه هاى دوران جارى نيز توجه كرد.

تغيير دموگرافيك يا تغيير در بافت اجتماعى جوامع اروپايى يكى ديگر از فاكتورهاى عروج فاشيسم در اين دوران است. ما در جهانى در حال مهاجرت به سر مى بريم. اروپا در دوران پس از جنگ دوم جهانى يك دوران رشد سرمايه و بالتبع رشد نيروى كار را طى كرد كه نياز به نيروى كار ارزان، ميليونها نفر از طبقه كارگر كشورهاى پيرامونى را به خود جلب كرد. در دوران ركود سرمايه و تلاش سرمايه دارى براى انباشت بيشتر، كار ارزان از كشورهاى متروپل به كشورهاى پيرامونى منتقل میشود و بخش وسيعى از نيروى كار ارزان موجود در اروپا كه عمدتا از كارگران مهاجر هستند به حاشيه رانده مى شوند. همزمان با اين پديده، سياست جنگ افروزى و جنگ طلبى قدرتهاى سرمايه دارى در آفريقا، خاورميانه و بالكان، موج وسيعى از قربانيان جنگ را از كاشانه خود رانده تا در بهشت موعود سرمايه دارى پناهگاهى امن يابند. سياست هميشگى سرمايه دارى براى ايجاد تفرقه بين طبقه كارگر و هويت تراشيهاى ملى، قومى، مذهبى به علاوه سياست چپ زدايى و تكثير ارتجاع مذهبى- قومى موجب شده است كه در هر يك از شهرهاى عمده كشورهاى اروپايى شاهد محلات حاشيه نشين “خارجى”، گتوهاى قومى و مذهبی باشيم كه نخست وزیر فرانسه به تازگى از آن به عنوان آپارتايد نام مى برد. دولتهاى اروپايى با سياست نسبيت فرهنگى و مولتى كالچراليسم مردابى از ارتجاع مذهبى – قومى به وجود آورده اند كه از آن تمساح تروريسم اسلامى بيرون آمده است.

در اينجا و بر متن ترور آزادى بيان در پاريس و پس لرزه هاى” اسلاموفوبيا” و در پيوند آن با فاشيسم اين دوره لازم است نگاهى به تروريسم اسلامى انداخت. جاى ترديد نيست كه ارتجاع مذهبى منشأ بخش عمده اى از جنگهاى تاريخى از قبيل جنگهاى صليبى، جنگ دوم جهانى، جنگهاى خاورميانه و ترور و جنايات روزمره عليه شهروندان است. تروريسم اسلامى سهم عمده اى در اين جنايات دارد كه جمهورى اسلامى، داعش، بوكوحرام، طالبان نمونه هاى زنده آن هستند. تروريسم اسلامى در چند دهه اخير اما خود محصول سياستهاى جنگ سردى نظام سرمايه دارى و در تقابل با افق سوسياليستى و آزاديخواهى است كه همواره پاى ثابت معادلات سياسى قدرتهاى جهانى در بازار كار و كالاست. فراست چندانى لازم نيست تا رد پاى اين سياست را در انقلاب ٥٧ ايران، ايجاد طالبان، اپوزيسيون سازى در سوريه، ساختن الگوى عدالت و توسعه در تركيه به عنوان مدل مطلوب سرمايه دارى در كشورهاى به اصطلاح اسلامى را ديد. اين سياست بدون باد زدن هويت “اسلامى” و الصاق طوق لعنت مذهب اسلام به ميليونها نفر از ساكنين اين كشورها كه خود قربانيان همين سياست هستند امكان پذير نيست. هويت تراشى مذهبى- قومى در كشورهاى اروپايى نيز در راستاى سياست تفرقه در ميان صفوف مردم كارگر براى تسهيل اين سياست بوده است. بخش عظيم “مهاجران” در كشورهاى اروپايى كه متولد کشورهای خاورميانه اند، داغ اين هويت كاذب را خورده اند و امروز فاشيسم در اروپا با استفاده ابزارى از “اسلام هراسى” سياست خود را پيش مى برند كه نقطه عطف آن پگيدا (سازمان ميهن پرستان آلمانى [اروپايى] براى غير اسلامى كردن اروپا) است. ميليونها نفر از “مهاجران” كه قبلا قربانى سياست نظام سرمايه دارى در تأمين نيروى كار ارزان، بيكارى، محروميت و تبعيض در شكل آپارتايد بوده اند، امروز به شكل ديگرى (به خاطر نژاد يا رنگ مو و پوست) قربانى ناسيوناليسم افراطى مى شوند.

در كنار همه اين عوامل و فاكتورهاى ديگر كه در اينجا مجال پرداختن به همه آنها نيست، بايد به بحران چشم انداز تاريخى بشر نيز اشاره كرد. عصر “پايان تاريخ” ليبراليسم موجود، عصر ابدى كردن روابط نابرابر و استثمار مطلق طبقه كارگر و فلاكت روزافزون توده هاى ميليونى، عصر پايان افق انسانى و “فلسفه رهايى” بشر در امتزاج با عصر اينترنت و رشد بربريت، بشر را با يأس روزافزون و نيهيليسم ويرانگر سوق داده است. اين دوران كه با سركوب شديد هر انديشه برابرى طلبى و جنبش كمونيستى توأمان بوده است، پیشروی افق يك دنياى بهتر با اتكا به نيروى طبقه كارگر به عنوان خالق همه ثروتهاى جامعه و رهبرى كمونيستى كارگرى آن را با موانع جدی روبرو کرده بود.

در تقابل با فاشيسم اما جنبشى ضد فاشيستى نيز وجود دارد كه ريشه در كمونيسم و چپ به عنوان نيروى الهام بخش افقى انسانى دارد. ميليونها نفر از انسانهاى آزاديخواه و طبقه كارگر خودآگاه كه نمى خواهند بشر قربانى ابدى اين بربريت لجام گسيخته باشد در مقابل فاشيسم قد علم كرده اند و شهرهاى مختلف اروپايى در چند سال اخير موجى از اين نيروى آزاديخواه را ديده است كه نگذاشته اند فاشيسم يكه تازى كند. اين جنبش كه ميراث دار نهضت هاى مقاومت عليه فاشيسم در اسپانيا، يونان، ايتاليا، فرانسه و … است، با درك درست تاريخى از بربريت فاشيسم و نازيسم و ضرورت صفبندى چپ و كمونيستى در مقابل آن در حال رشد و گسترش است. جنبشى كه نه تروريسم اسلامى را مى خواهد و نه به سياستهاى دست راستى دولتهاى حاكم در اروپا در تشديد استثمار و محروميت تسليم شده است. اين جنبش بدرستى درك كرده است كه فقط يك افق سوسياليستى بر اساس حقوق شهروندى و برابرى افراد بر اساس نفی روابط كار و سرمايه و با يك افق طبقاتى مى تواند زنگ پايان بربريت سرمایه داری را به صدا در آورد. *