سعید مدانلو – نگاهی به مذهب جدید و “سکولاریزم امام زمانی” آیت الله محمد نوریزاد!

سعید مدانلو

سوم جولای ۲۰۱۵
نگاهی به مذهب جدید و “سکولاریزم امام زمانی” آیت الله محمد نوریزاد!
اول اینکه عنوان آیت الله را برای ایشون من انتخاب نکردم، فرمودهٔ خود اوست. و دیگر اینکه حضرت آیت الله درپاسخ به مشکل یک زن زجر کشیده و عاصی از اِعمال احکام فقهی و فرهنگ منحط اسلامی در روابط و مناسبات اجتماعی مردم ایران که گویا برای او درد دل کرده، یا بلکه پاسخ و یا اندرزی را از او طلب کرده، می گوید که بله: . . . . دین و اعتقاد وباورهای مذهبی و با خدا بودن و بی خدا بودن نیز باید به بعد از ۱۸ سالگی موکول شود. یعنی پدران و مادران حق ندارند کودک ناگزیر خود را به تشیع و تسنن و مسیحیت و کلیمیت، زرتشتی بودن و کمونیست بودن ترغیب کنند و نرم نرم زلفِ باورِ کودکان خود را به مذهبی که خود در آنند گره بزنند. در نظام آیت اللهی ما، کودکان و نوجوانان تا مرز ۱۸ سالگی، یک تماشاگر و یک ناظرند و بس. بعد از ۱۸ سالگی است که آنان خود به انتخاب خود، یا به باور پدران و مادرن خود رو میکنند، یا از آن رو برمیگردانند. این را منِ نوریزاد نمی گویم. بل آیت الله عقل می گوید و خدای عقل. آیه اش را هم اغلب از حفظیم.
اول از همه نوریزاد باید توضیح بدهد آن آیه ای که اغلبِ (امثال او) از حفظند کدام است.
بی جهت نیست که نوریزاد چپ و راست اندرز نامه خدمت “آقا” آیت الله خامنه ای ارسال میکند. نامبرده اصرار دارد که “آقا” هرچه زودتر و تا دیر نشده از “مکتب‌ضاله شده” دست بکشد تا ضمن حفظ و هراست از مقام آیت اللهی اش به مکتب تازه تاسیس “سکولارزیم امام زمانی” ایشون نزول اجلال کند.
نوریزاد هرچند که نشان میدهد از تعلیمات “مکتب ضاله شده” فاصله گرفته است گویا هنوز اعتقاد راسخی به “معجزات الهی” دارد.
چه اتفاقی رخ داده و چه شرایط سیاسی و اجتماعی پیش روی مردم ایران قرار گرفته که نوریزاد را وادار به کش رفتنِ ناشیانه از ادبیات سیاسی کمونیستها و آزادیخواهان میکند؟
منتها نوریزاد، چگونگی و ملزومات دست یافتن به مملکتی که هرگونه حضور مذهب و تعلیمات مذهبی و خرافی در زندگی و رشد و نمو کودکان ممنوع اعلام شود و بصورت یکی از مهمترین قوانین جاری مملکت در بیاید را در اندرز نامه نوشتن به خامنه ای جستجو میکند و با قائل شدن مقام آیت الهی برای خود، یک مکتب “اخلاقی ـ سیاسی” جدیدی را بنیاد میگذارد و خود اولین آیت الله مکتب خود می شود.
کمونیستها هیچ مشکلی ندارند که “کمونیسم” چه اگر برای کسانی یک باور ایدئولوژیک محسوب داشته شود و یاهر تعریف دیگری از آن بدست داده شود، برای کودکان در مدارس و کلاسهای تاریخ و علوم اجتماعی، خانه و هرکجای دیگر تنها به مثابه یک تفکر موجود در اجتماع مانند همه تفکرات دیگر سیاسی و اجتماعی واز جمله مذهبی به نحوی کاملاً واقع بینانه و بی طرفانه و حاصل صدها بلکه هزاران بحث و جدل علنی درباره آن در رادیو و تلویزیون و سیمینار و غیره، توضیح داده و تعریف شود. منع ترغیب و تشویق کودکان به هر گونه باور سیاسی و اجتماعی، اعم از مذهبی و آته ایستی، کمونیستی و انواع گرایشات سیاسی و اجتماعی چپ و راست و به همان درجه ناسیونالیستی و فاشیستی از نظر کمونیستها میتواند در ایران و تحت تاثیرات بلامنازع آن در چندین کشور خارومیانه بمثابه یک امر قانونی به تصویب برسد. کمونیستها هرکجا برایشان مقدور باشد سعی میکنند پرچمدار تصویب این چنین قانونی بشوند. کمونیستها در هر جامعه بشری امروزه به هر میزان که دست بالاتری داشته باشند، یک تلاش بزرگشان قطعاً به تصویب رساندن همین مطالبه قانونی بشریت متمدن امروزه خواهد بود. کمونیستها یقین دارند اگر اینچنین امری در هر مملکتی بویژه ایران که کاندید اول آن است، بمثابهٔ یک قانون مرعی داشته شود، ضریب احتمال کمونیست از آب در آمدن نسلهای متوالی که به هجده سال میرسند نیز بمراتب بزرگتر می شود. با علم به این واقعیت است که کمونیستها تصویب این ماده قانونی را منبعث از برنامه حزبی خود تعریف می کنند. شما کودک را از مذهب و ناسیونالیسم دور بدار آنوقت ببین کدام باورها وگرایشهای سیاسی و اجتماعی نقش بمراتب فراگیرتری را در جامعه به خود اختصاص خواهند داد.
محمد نوریزاد، رسیدن به اینچنین جامعه ای را تنها به یک آرزوی محال و یک اوتوپی دست نیافتنی که تنها میتوان مثل یک مذهب به آن معتقد بود و رسیدن به آن میتواند تنها درحدِ انتظار برای ظهور امام زمان باشد، تصویر میکند. متدی را که جناب آیت اللهٔ نوریزاد برای دست یافتن به دنیایی که در آن مذهب و ایدئولوژی به خورد کودکان داده نشود، دنبال میکند، خود فوق العاده اتوپیک است وتنها میتواند آدمها رابه انتظار ظهور یک ناجی مجهول الهویه چَه نمون شود. متد نوریزاد در حقیقت خود یک متد مذهبی است و در صدد تغییر سیاست حکومت و اوضاع موجود با تشویق و ترغیب، توام با گله گزاری و سرزش خامنه ای و شرکا برای “تهذیب اخلاق” آنهاست. او انتظار دارد بتواند خامنه ای و شرکایش را در راس حاکمیت وادار به استغفار کند! خود ایشون گویا چندبار استغفار کرده. او میداند، خامنه ای مگر اینکه در شرایطی قرار بگیرد که هر لحظه در انتظار دستگیریش باشد و استغفار کند. او شکی در این مورد ندارد که نامه هایش به خامنه هیچگونه راهی به جایی نخواهدبرد منتها حُسن کار نوریزاد در این نیست که تقاضاهای مفت از خامنه مطرح میکند. فایدهٔ اش این است که بدین وسیله به خودش تا “مقام آیت اللهیِ” یک مذهبِ جدید درجه می بخشد. عناوینی مثل “سکولاریزیم امام زمانی” ” سکولاریزیم غیبی” ” سکولاریزم ملکوتی” ویا “سکولاریزم آیت اللهی” ومانند اینها بلکه بتوانند کمک بزرگی در تعریف مذهب جدید نوریزاد در اختیار پژوهشگران مذاهب نوظهور قرار بدهند. به لحاظ تاریخی، متد نوریزاد البته جدید نیست. همان روال معمول”نصیحت المولوک” است که در سراسر تاریخ فلات، عمدهٔ شاعران و ملایان و جماعت “منورالفکران” صاحب نام جامعه رابطه شان را با سران قدرت حاکم و مردم با آن تنظیم کرده بودند. در میان همهٔ آنها تنها میتوان ذکریای رازی و تا حدودی خیام و تعداد انگشت شمار دیگری که در میان نام آوران گمنامتر مانده اند را استثناء محسوب داشت. منتها جدید بودن مذهب نوریزاد بدین جهت است که بهشتی را که وعده میدهد “سکولاریزم” است. حالا نوریزاد باید برود برای حوری غلمانها و نهرهای شیر و عسلِ این بهشت نیز توضیحاتِ جدید ودست اولی برای توجیه خلق الله عرضه کند.
اصلاح طلبها در نظام حاکم جمهوری اسلامی از ابتدای دوم خرداد تا کنون که ناگزیر رهبری را به اعتدالیون سپرده اند، هیچگونه نقشی بجز کمک به تمدید عمر جمهوری اسلامی نداشته و مِنبعد نیز بجزقرار گرفتن در پناه اعتدالیون و اصولگرایان معتدل تر شده جایگاه دیگری برای خودشان متصور نیستند. آنها سر هربزنگاه سیاسی ای کل قدرت را به جناح حاکم واگذار کردند و هر بار تکرار همان ماجرا را به نحوی از سرگرفتند تا بالاخره کاربرخیشان که خطر مطالبات سکولاریستی جنبش مردم را بخوبی حس میکنند، به “سکوالاریزم اتوپیک” کشید که در واقعیت امر، خود یک تفکر کاملاً مذهبی برای برقراری “سکولاریزم” است! یک امام زمان باید ظهور کند تا همهٔ آیت الله های شیعه مسلک در پیشگاهش استغفار کنند. از بابت پیدایش این قبیل طرز تفکرها و انواع متلّون تر از آن مثل سروش، سبستری، گنجی و امثالهم درعرصه سیاست ایران طی پروسهٔ اضمحلال حاکمیت اسلامی تعجب نباید کرد. در واقعیت امر هر یک از آنها تلاش دارد بمثابه پیشوای مذهب جدیدی ظهورکند. علت ظهورشان به زیر سوال رفتنِ تمامیت مذهبی است با تاریخی معین و مهر تثبیت خورده و به رسمیت شناخته شده بمثابه “شناسنامهٔ غیرقابل تعویض مردم” از جانب بیش از چهار قرن حاکمیتهای مستولی بر سرنوشت تاریخی مردم آن مملکت. انواع تفکرات منحط مذهبی ـ سیاسی بسیار خواهند آمد و خواهند رفت. آنطور که از قدیم گفته اند اینها حبابهای روی آب در یک دریای مواجند که مدتی میپایند ومیترکند.
در طول تاریخ بشر از جمله در گذشته تاریخی سرزمینهایی که امروزه در جغرافیا به فلات ایران موسوم هستند، هرزمان که یک “مذهب رسمی” با تمام احکام در نزد مردم جامعه به زیر سوال میرفت، مذاهب جدید و یا توسری خورده موجود شروع به رشد میکردند، منادیان و مبلغان شان افزایش پیدا میکردند. بخاطر عدم وجود آلترناتیوهای دیگر سیاسی و اجتماعی هرکدام از مذاهب جدیدی که کارش بیشتر میگرفت، حکومت را نیز بدست میگرفت. برای نمونه تیمور گورکانی خودش را “ولایت فقیهِ” مذهب رایج حنفی نامید. تیمور انتشار داد که او قرآن از حافظهٔ خود میخواند و از این گذشته قادر است آنرا از آخر به اول هم قرائت کند. علاوه بر آن او بیشتر طول شب را سر به سجده دارد و در سجده میخوابد. نتیجه اینکه هیچکس در روی زمین وجود ندارد که بتواند برعلیه اعمال او فتوایی صادر کند و یا او را به ارتکاب جرمی متهم کند. الله او را بر سر اینکار گذاشته و او نزدیکترین فرد در میان همه، به الله الرحمان و الّرحیم است. تنها الله قادر است در دل او بیاندازد که قصابیهایش را تعطیل کند.
اصفهان و ری، شهرها و نواحی آباد اطراف آنها در زمان ساسانیان مراکز قدرت زرتشتیگری بودند. همین نواحی در دوران سلطهٔ بلامنازع اسلام به شیعه گری روی آوردند. بواقع ملاهای اولیه شیعه گری درفلات ایران از اعقاب موبدان زمان ساسانیان بودند. شیعه گری در واقعیت امر تاثیرات شدیدی از تئولوژی وسنتهای رایج زرتشتیگری پذیرفته است. باور به امام زمان و بسیاری از احکام فقهی زرتشتیگری، موروثی و خاندانی بودن ذعامت مذهبی وبسیاری تفاوتهای دیگر با سایر مذاهب اسلامی، ناشی از ورود بلامنازع زرتشتیگری به سنتهای اولیهٔ اسلامی در بخشهای مرکزی فلات است. شیعه گری را میتوان اسلام اقلیمی شده و یا نوعی زرتشتیگری فرض گرفت که عبای اسلام به تنش کرده اند. آنطور که دانسته است، داستان بهشت و جهنم و پل صراط و معراج محمد دراسلام نیز از قبل از زرتشتیگری گرفته شده بود. محمد در قرآن قصدش بر این بود که از هر پیغمبر اسم و رسم دارتر ماقبل خودش مطالب و نظراتی بیاورد و خودش هم مطالبی به آن بیفزاید و بدین جهت کار پیغمبری را تکمیل کند و به پروسه ظهور پیغمبری خاتمه ببخشد. همانگونه که صوفیگری، چیزی بجز بودیسم رایج قبل از اسلام در جغرافیای افغانستان امروز و بخشی از خراسان در جغرافیای کنونی ایران نیست. بودیسم ارتجاعی که هیکلش را با ردای اسلام پوشانده اند.
از دیگر مناطقی که شیعه گری در آن رواج یافت، مناطق غربی مازندران، گیلان و همدان بود. خاندان مرعشی از بازماندگان امامان شیعه بودند که در زمان اقتدار آل بویه بواسطه تکثر ارث برندگان و ته کشیدن منابع مالی موروثی از سامره به این نواحی مهاجرت کردند و رفته رفته حکومت مناطق مزبور را از آن خودشان نمودند. مرعشیان در زمان اقتدارشان دو بار برای دریافت خراج به ری لشگر کشیدند و هربار دست به کشتار و سرکوب وسیع مردم زدند. مرعشیان در زمان فتوحات تیمور رو به ضعف داشتند و بشدت از تیمور شکست خوردند و قلع و قمع شدند. تیمور در این نواحی دست به کشتار وسیعی از مردم گشود. کشتارهای تیمور از مردم اصفهان و ری نیز گسترده بود به نحوی که او در اصفهان فرمان له و لورده کردن کودکان زیادی را در زیر سم اسبها داد. بسیاری از ملاها و خاندانهای مذهبی و شیعه شهرهای اصفهان و ری به لبنان و هندوستان گریختند.
بعد از مرگ امیر تیمور و از هم گسیخته شدن اقتدار دهشتناک او، سنی گری در نواحی مرکزی، شرقی وشمالی فلات به زیر سوال رفت و کاملاً بی اعتبارشد. شیعه گری در گیلان و حبنبش مذهبی حروفیه در نقاط مختلف از جمله استرآباد (گرگان)، آذربایجان و شمال عراق و همچنین در شهرهای مرکزی فلات سر برآوردند. حروفیه علیرغم تبلیغ برخی از منادیانش برای برابری و عدالت اجتماعی، خود منبعث از یک تئولوژی خرافی، مبهم و دست کاری شدهٔ اسلامی بود. بطور کلی همه فرقه های متعدد اسلامی با تغییر و دستکاری در برخی مباحث تئولوژیک مذهبِ به زیرِ سوال رفته، پدیدار می شوند. و هر یک علیرغم همه گونه اظهار انزجار از مذهبِ بی اعتبار شده و ابراز احتراز از آن، درونمایه های قابل ملاحظه ای از مذهب به بی اعتبار شده را کماکان در خودشان حمل میکنند. در حقیت هرگونه گرایش مذهبی و مکتبی جدید در ایران، مبنای تئولوژیک هر یک از آنها یک نوع اسلام اجق وجق شده است. مهم نیست مبنای هرتئولوژی مذهبی چگونه مزخرفی است. مهم این است که منادی تئولوژی خودش را بدین وسیله از مذهب بی اعتبار شده متمایز و بر اساس همین تمایز احکام و نظرات “اخلاقی ـ سیاسی” جدید صادر میکند. مخصوصاً اگر مقام آیت اللهی هم از قبل داشته باشد.
عدم وجود و حضور شرایط و زمینه های مادی و اجتماعی لازم برای شکل گیری جنبشهایی متفاوت وغیرمذهبی، بمثابه آلترناتیوغیرمذهبیِ اتوریتهٔ معنوی و فرهنگیِ مضمحل شدهٔ مذهبِ رایج و حاکم، امکان تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی به وضعیتی جدید و متفاوت با گذشته را منتفی میکرد و بدین سبب جنبشهای جدید اجتماعی در محدوده مذهب باقی میماندند.
باسرایت و پیروزی جنبش شیعه گری از گیلان به آذربایجان و نواحی تحت حکومت آقویونلو فاجعه بزرگی در سرنوشت آتی بخش بزرگی از ساکنان فلات رقم خورد. فاجعه بزرگ دیگر، پیروزی عثمانیها در ترکیه بود که با اجندای جانیشنی خلفای اسلامی کارشان را در پیش گرفتند.
اوزون حسن آقویونلو کاراکتر متمدنانه ای از خود در تاریخ بجا گذاشته است. بخشی از مردم فلات و بخشی از مردم آناتولی آسوده ترین زندگی را در مقایسه با سایر نقاط شرق و غرب آسیا در آنزمان با اصلاحات خوبی که او انجام داد از سر گذراندند. مهمترین ویژیگی نظم حکومتی اوزون حسن این بود که در سرزمینهای تحت فرمان خود مقرر داشت، احدی را بر اساس مذهب و قومیتش نباید مورد قضاوت قرار داد. او مالیاتها را نیز بمیزان قابل توجهی تعدیل کرد. او داد وستد و رابطه اجتماعی میان همه مردم از جمله یونانیان با سایر تبارها و مذاهب مختلف را آزاد اعلام نمود. سلطه جنبش شیعه گری صفوی در فلات و سنی گری عثمانی با شکست دادن اوزون حسن در غرب آسیا هیچگونه جای نفس کشیدنی برای ادامهٔ شیوه حکومتی که او از سلجوقیان روم به ارث برده بود باقی نگذاشت. اوزون حسن را میتوان وارث حکومت سلجوقیان روم دانست. سلجوقیان روم به خاطردردست داشتن بازارهای شهرهای متروپولیتن و زیبای سوریه متمدن از جمله انتاکیه، حلب، حمص و دمشق، تالورنس بالایی را نسبت به ترکیب قومی و مذهبی مردم نواحی تحت سلطه شان روا داشته بودند. ادامه شیوه حکومتی سلاجقه روم و حکومت آقویونلو میتوانست سرنوشت دیگری را برای تاریخ فلات و غرب آسیا رقم بزند.
بموازات رشد شیعه گری و استحکام یافتن فوق العاده بیرحمانه اش در آذربایجان و در میان مردمی که زندگی به روال حکومت آقویونلو را بمراتب بیشتر می پسندیدند، جنبش حروفیه نیز در تمام نواحی از جمله در میان طوایف ترکمن ساکن شمال عراق رو به رشد گذاشت. جنگها و زد خوردهای خونین شیعه و حروفیه، جمعیتهای بزرگی را در هرکجای فلات به هلاکت انداخت. کشتارهای دسته جمعی طرفین از یکدیگر بمیزانی بود که جهانگیر شاه گورکانی هند پیشنهاد میانجیگری فیمابین طرفین برای جلوگیری از کشتارهای بیشتر را داد. با بالا گرفتن قدرت بلامنازع صفوی، جنبش حروفیه تجزیه شد و رفته رفته به محاق رفت و از صحنهٔ اجتماع محو شد.
در شرایط حاضر در ایران نیز شاهد اینچنین مناظری هستیم. تنها فرق ماجرا اینجاست که زمانه از هر نظر زمانهٔ دیگریست. با رفتن تیمور، دیگرهیچگونه مذهبی بویژه ایل تبار مذاهب شیعه و یا حروفیه هیچکدامشان اینجا عاقبت به خیر نخواهند شد. دوره شان بسر رسید. منتها بنا به شواهد و قرائن مزبور، بحران هایی که مذاهب حاکم و دارای اتوریتهٔ سیاسی و اجتماعیِ تاریخی دچار می شوند، همیشه عواقب معینی را برای آنها در بر خواهد داشت. در پس شدت یابی بحرانِ مذهب حاکم، پیدایش انواع گوناگون فرقه های دیگر مذهبی که هریک خودشان را به اشکال و صورمختلف آلترناتیو مذهب بی اعتبار شده جلوه گر میکنند، غیرقابل اجتناب است.
منتها همهٔ “سکولار- مذهبی” ها نظیر نوریزاد بیشترین وحشت را از سرنگونی جمهوری اسلامی بدست جنبش مردم دارند. نگرانیشان از خامنه ای و شرکا از این بابت بیشترنباشد، کمتر نیست.
آنچه که امثال نوریزاد را وادار میکند تا پای عقاید سکولاریستی را نیز برای تمدید عمر حاکمیت اسلامی به میان بکشند، فشار قدر قدرتی است که مطالبات برحق جنبش مردم و مشخص بودنِ وجه کاملاً سکولاریستی آن، برکلیت دم و دستگاه حاکمیت گذاشته است. نوریزاد ها هرگز مقاصد سیاسیشان را کنار نمیگذارند، منتها فشار مطالبات واقعی جامعه روی تمامیت جمهوری اسلامی احساس نگرانی شدیدی را در آنها ایجاد کرده است.
پیشوایان و آیت الله های جدید فرقه های خرافی و مذهبی مشکل بزرگشان این است که در زمان سقوط اقتدارامیر تیمور زندگی نمیکنند، وگرنه کار یکیشان میگرفت.
مدیای صوتی و تصویری و اینترنتی و عرصه خیابان و محله و البته کارخانه، متعاقب سرنگونی جمهوری اسلامی بدست جنبش مردم ، جولانگاه نیروها و طرز تفکرهای کاملاً متفاوت از گذشتهٔ مرسوم و فرهنگی کاملاً مجزا از فرهنگ پا در زنجیرِ باورهای تحمیلی از جانب دویار دیرینه و دو رقیب در حکومت، مذهب و ناسیونالیسم از قومی گرفته تا ملی در سراسر تاریخ آن مملکت، خواهند شد. “سکولاریزم امام زمانی ” نیز محکوم به فناست.
زمان، زمانِ کمونسیم کارگری منصور حکمت است.