سعید مدانلو-در اکباتان چه گذشت!

در اکباتان چه گذشت!

سقراط، فیلسوف و یا حکیم یونانی در سال ۴۷۰ قبل از میلاد بدنیا آمد و در۳۹۹ قبل از میلاد در گذشت. در شرح نظر سیاسی او گفته میشود که مخالف دمکراسی یونان و طرفدار حکومت نخبگان و یا الیت جامعه از هر صنف و یا رده اجتماعی بود.

او طرفدار حکومتی بود که انجمنی از الیت شناخته شده در میان جامعه از جمله بازرگانان، فیلسوفان و روشنفکران و صاحبان پیشه های متعدد “نخبگان” فرمانروا را انتخاب، تربیت و برای فرمانروایی آماده میکنند. کلیه سیاستها و اعمال فرمانروا مطابق قوانینی از پیش معین و همچنین در مشورت با اعضای انجمن صورت میگیرد.

گفته میشود اساس این ایده شرقی است و از ناحیه “فلات ایران” سرچشمه گرفته و یکی از وجوه محکومیت سقراط نیز شرقی و بربری بودن نظر سیاسی اش بود. گفته می شود سقراط با رای ۲۲۱ به ۲۸۰ محکوم به سرکشیدن جام شوکران شد و با اینکه شانس تبعید شدن نیز داشت، جام را انتخاب کرد. گویا او محکومیت را پذیرفته بود. همچنین گفته اند که او تحمل دل کندن از آتن را نداشت و جام شوکران را به تبعید ترجیح داد.

“ایختو ویگو”  به زبان بابلی “ایشتو میگو” به فارسی باستان “آستیاک” و یونانی “آستیاگِس” یا همان “ضحاک” در اسطوره “ضحاک و کاوه آهنگر” چهارمین و آخرین “کی – معادل شاه در فارسی” از سلسله “کیانیان” ماد به مرکزیت “هَگمَتانه – اکباتان” در جغرافیای امروز همدان بود. او فرزند وجانشین “هوَه خَشتَرَه”  در سال ۵۴۹ قبل از میلاد در یک قیام شهری توسط مردم و سربازان ناراضی از تخت بزیر کشیده و نوه اش کورش دوم که ۹ سال از فرمانروایی اش بر شوش و انزان و ناحیه خودمختار و “شاهزاده نشین” پارس میگذشت را به فرمانروایی ماد، شوش، انزان و پارس انتخاب کردند. آستیاک به هیرکانیا (گرگان) تبعید شد و در سال یازدهم اجازه اقامت در بابل یافت. کاری نیز به او سپرده شد و از عاقبتش اطلاعی در دست نیست.

هوَ خَشتَرَه به فارسی “کیخسرو” و به یونانی “کی آکسارو” سومین کی از سلسله کیانی ماد بود که در اتحاد با شوش، بابل، کیمِریان، اَمَرد و سکاهای شمالی ماوراء ارس موسوم به “اسکیتی” در سال ۶۱۲ قبل از میلاد حکومت قدر قدرت و با سابقه هزار و هفتصد ساله آشور را برانداخت. کیخسرو همچنین با عنوان کیکاووس بمثابه کاراکتر فنا ناپذیر در داستانهای حماسی شاهنامه حضور دارد.

از زمان سقوط آستیاک تا تولد سقراط ( تولد: ۴۷۰ وفات: ۳۹۹ قبل از میلاد)  قریب به ۸۰ سال میگذشت. علاوه بر افلاطون (تولد: ۴۲۷ وفات: ۳۴۷ قبل از میلاد)، زینوفون (تولد: ۴۳۱ وفات: ۳۵۴ قبل از میلاد ) فیلسوف و مورخ یونانی که در سالهای حکومت ارته خشتر دوم یا اردشیر دوم هخامنشی ( زمان حکومت: ۴۰۴ تا ۳۵۸ قبل ازمیلاد)  در شوش حضور داشت از شاگردان و دوستان سقراط به شمار میرفتند. زینوفون از جمله سپاهیان یونانی مزدور دربار و شاهزاده های متعدد هخامنشی بود. او از شاگردان و معتقدان به سقراط و دوست او بود. او کتابهایی از تجربیاتش در “پارس” ثبت کرده است. از جمله تالیفات او “سیروپدیا” در حقیقت توصیف  نظرات سیاسی او به عنوان صفات یک شخص ایده آل برای حکومت کردن است. او کورش را بنا به برداشتی که خود از شنیده ها و تجربیاتش از حضورش در شوش داشته بمثابه آن شخص ایده آل توصیف میکند. این باید زینوفون باشد که ایده “حکومت نخبگان” یا به عبارت صحیح تر”فرمانروای برگزیده نخبگان” را در ذهن سقراط جا میاندازد. منتها اگر حضور زینوفون درشوش را در دوران جوانیش یعنی سالهای۴۲۰ تا ۴۳۰ قبل از میلاد فرض بگیریم از زمان سقوط ایختو ویگو حد اقل یکصد و بیست سال گذشته است. بنابر این اطلاعات زینوفون از واقعیت اتفاقات زمان سقوط آستیاک نمیتواند چندان قابل اعتماد باشد. آنچه را که ذهن جستجوگر زینوفون در یافته است قدرمسلم شیوهٔ حکومتی است که کورش در چارچوب محدودیتها و مقررات تصویب شده از جانب انجمن معینی در آن حکومت میکرد. آنچه که از ایده سیاسی شرقی سقراط فهمیده میشود نیز این است که در موقعیت اجرایی، حکومت به انجمنی نیاز دارد که فرمانروا را تحت کنترل مقررات معینی که از قبل وضع شده و یا در آینده وضع خواهد شد نگاهدارد.

ما هیچگونه سند تاریخی قابل اتکایی از اینکه بعد از سقوط آستیاک انجمنی در اکباتان تشکیل شده باشد و کورش را تحت مقررات معینی قرار داده باشد در دست نداریم. هر آنچیز که ایده سقراط را تشکیل میدهد برداشت و یا اقتباسی از نتایج همان اتفاقی است که در ۵۴۹ قبل از میلاد در اکباتان افتاده است. سانسور شدید و مرگباری را که داریوش اول برای به فراموشی سپرده شدن دائمی و ابدی اتفاقات اکباتان مبنی بر بزیر کشیده شدن یک شاه با قیام مردم، ایجاد کرده بود، انتظار زیادی نباید داشت که زینوفون در شوش هیچگونه خبری از قیام مردم و سرنگونی آستاک بدست آورده باشد. در این صورت آنچه را زینوفون به سقراط انتقال داده تنها “شیوه حکومتی” و یا مکانیزم کارکرد اهرمهای حاکمیت سیاسی است. آنچه را که سقراط و زینوفون هر دو نمیدانستند این بود که اعضای انجمن ماد عده ای مردم انقلابی بودند نه مشتی الیت و روشنفکر و”نخبگان جامعه” که در یک روز زیبا و براق جمع شوند و فرمانروا انتخاب کنند. بنا براین، امکان اینکه پس از سقوط آستیاک انجمنی برای ادره امور حکومت تشکیل شده باشد را میتوان تا اینجا امری با احتمال بالا دانست. و مهمتر اینکه تشکیل انجمن برای انتخاب “کی” در ماد بی سابقه نبود. دیا اکو موسوم به خَشتَریتی ( کاراکتر کی کَواد یا کیقباد در شاهنامه ) در حوالی ۷۰۰ قبل از میلاد در هگمتانه توسط انجمنی از روئسای طوایف ماد، مانایی و اَمَرد به عنوان اولین “کی” در اتحاد طوایف علیه آشور انتخاب شد. هگمتانه به زبان مادی خود به معنی مکانی برای گرد آمدن و نشستن است. واژه “انجمن” که امروزه در فارسی کاربرد دارد از آن ریشه است. بنا بر این تشکیل انجمنی از سران انقلابی بعد از سرنگونی ایختو ویگو امر بعیدی به نظر نمی رسد.

مطالبی که در ذیل خواهد آمد بویژه بخش “نگاهی به محتویات کتیبه داریوش و داستان سرکوب یک انقلاب” قطعیّت وقوع انقلاب در اکباتان را بیشتر خواهد نمود.

شاید در ابتدا عاقلانه به نظر نرسد که کسی بگوید، یکی از مهمترین اسناد تاریخی که ما امروزه در دست داریم و از سرنگونی آخرین شاه کیانی ماد بدست مردم و به رهبری کاوی (رئیس) آهنگران حکایت میکند همان اسطوره “ضحاک و کاوه آهنگر” است.

به نظر من تعداد ویژه ای از اسطورهای شرقی و نه همه آنها از جمله اسطوره ابراهیم و ضحاک در واقعیت امر خبر از یک واقعه تاریخی مهم میدهند، منتها یک کلاغ هزار کلاغ شدند. کاراکترهای محیرالعقول را از بازیگران اسطوره بزدائید شما خبر یک اتفاق مهم تاریخی را خواهید داشت. به عبارت دیگر از میان هزار کلاغ باید دریافت همان یک کلاغ کدام است. مثلاً اسطوره ابراهیم را میتوان به وقایع مربوط به گرایش مردم سامی تبار اکد به انلیل و آنا خدایان سومری و رها نمودن خدای اِل (الله) در چهار هزار و چهارصد سال پیش مربوط دانست که گویا کسی با خاندانش به دفاع از اِل (الله) یا الوهیم (اللهم) برخاسته بوده باشد.

اسطوره ضحاک و کاوه آهنگر به درست داستان “آستیاک و کاوی آهنگران” است و ما حتی نمیدانیم اسم این شخص که رهبری قیام را بعهده داشته چه بوده است. “کی”، “کاوی” و “کیا” از واژه های زبان مادی و هر سه در رده های سیاسی و اجتماعی به معنی “رئیس” هستند. “کاوی” را میتوان به معنی رئیس دسته ای از مردم و یا رده ای از پیشه وران دانست. “کاوی آهنگران” را میتوان به معنی “رئیس صنف آهنگران” گرفت. مادها عمدتاً دام پرور بودند. پرورش اسب شغل اصلی طوایف ماد بود که در نقاط مختلف جغرافیای آذربایجان، همدان، کردستان و ری پراکنده بودند. پیشه وران از جمله چرمسازان و آهنگران، چاه و قنات سازان و مغها به نقاط مختلف سفرمیکردند. طایفه “مغ” در رِگا (ری) و برخی طوایف تا کاشان نیز اقامت داشتند. مادها در سالهای ۹۰۰ تا هزار قبل از میلاد از آسیای میانه به داخل فلات مهاجرت کردند و بموازات رشته کوههای البرز بطرف غرب فلات رهسپار شدند.

پرورش اسب در سراسر شهرهای بین النهرین بازار خوبی را برایشان فراهم کرده بود. آنها در ازای فروش اسب های تربیت شده و راهوار غلات و فلزات دریافت میکردند. منتها پرداختن باجهای سنگین به آشور و حملات گاه بگاه آنها با درشکه های مجهز به پره های فلزی درو کننده، مصیبت بزرگی بود که مادها از بدو ورودشان به منطقه در ۸۵۰ قبل از میلاد و قبل از آنها مانایی ها می بایست تحمل میکردند. مغهای مادی با استقرار یافتن در داخل فلات، بر حسب ضرورت اسکان، “دِوا” یا همان “دیو” که خدای مسخّر کننده آریایی و پرتو قدرتمند میترا (مهر) در روی زمین بود را نفی کردند و بمقام اهریمنی اش رساندند و بجایش اهورا مزدا فرزند میترا “خدای مدافع و نگهبان سرزمینهای مسخر شده”  را مورد پرستش و کرامت قرار دادند. سگ در میان مردم ماد جایگاه ویژه ای داشت و تا حد تقدس احترام داشت. به نظر میرسد که سگ در زندگی دامپروران ماد حضور مفیدی داشت. علاوه بر نگهبانی از اسبها و گله ها در جنگها و از پیش خبر رسانی حملات اسکیتی ها و آشوریها، سگ میتوانست خدمات مؤثری به دامپروان ماد عرضه کند.

با آشنایی مختصر با جامعه مردم ماد اجازه بدهید داستان کاوی را دقیقتر بررسی کنیم.

در داستان مزبور آنطور که ما با آن آشنا هستیم،  کاراکترهای اصلی داستان از جمله “ابلیس” و “ضحاک” هردو محیرالعقول و افسانه ای بنظر میرسند. نه تنها شکل ظاهرضحاک  بلکه تمایلات غریزی و ذهنیش نیز محیرالعقول، مشمئز کننده و غیر زمینی است. منتها شخصیت کاوی در همین ورژنی از اسطوره که ما می شناسیم از هیچ جنبه از غیر زمینی و غیر واقعی بودن برخوردار نیست. او رهبر یک قیام خیابانی است که اتفاقاً پرچم هم بدستش دارد و عده ای از مردم را هم بدنبال خود به دروازه های کاخ شاه ستمگر و غاصب “ضحاک” هدایت میکند. او را از تخت بزیر میکشد و “فریدون” را بجای او بر تخت می نشاند. ملاحظه میکنید که کاراکتر کاوه در این داستان نمیتواند تخیلی و محیرالعقول و غیر زمینی  باشد. او گرز گاوسر ندارد و نظر کردهٔ هیچ خدا و یا الهه ای نیز نیست. او تنها رهبر یک قیام پیروزمند است. قدرتش مردمی هستند که بدنبالش بطرف کاخ ضحاک دوانند.

هیچگونه قیامی یکشبه اتفاق نمی افتد و وقوع هر قیامی مستلزم حضور یک حنبش اجتماعی قدرتمند است و طی یک پروسه زمینی وقوعش ممکن میشود.

هیچکس ابتدا بساکن وقوع قیامی را قبل از اینکه حداقل یکبار روی زمین اتفاق افتاده باشد و او شاهد آن قیام بوده و یا خبرش را شنیده باشد، نمی تواند در ذهنش تصور کند. حتی هیچ نابغه ای قادر نخواهد بود وقوع یک قیامی که رهبر و پرچم  نیز دارد و لابد شعار هم میدهد و شاهی را هم به زیر میکشد را بدون حداقل یکبار وقوع آن در روی زمین بتصورش در بیاورد. بدون وجود داده های زمینی در مورد هرپدیده ای هیچگونه تصوری در مورد آن پدیده ممکن نیست. حتی کسی که خدا را قبول دارد بدون استفاده از مفرضات زمینی موجود در ذهنش نمیتواند خدا را در ذهنش تصویر کند.

بنابراین،  این قیام که در اسطوره ضحاک آمده است و ضحاک بر اثر وقوع آن سرنگون شده است نمیتواند بدون اینکه حداقل یکبار روی زمین اتفاق افتاده باشد زاده تخیل کسی باشد. آنهم کسی در ۲۵۵۰ سال پیش. اگر این اتفاق حداقل یکبار بطور واقعی روی زمین نمی افتاد، قدر مسلم هیچ جایگاهی در اسطوره ضحاک و کاوی آهنگران نیز نمی یافت و هیچگونه خبری از آن دراسطوره نمی بود.

حال کجا میتواند کاندید این اتفاق باشد که به ناگزیر باید حداقل یکبار در آن بوقوع پیوسته باشد تا بتواند قابل تصور گردد. آیا اکباتان نامزد اول وقوع این اتفاق دردل آن نیست؟

و اما در مورد داستان “فریدون” در اسطوره ضحاک و کاوی آهنگران!

در اسطوره ضحاک که ما با آن آشنا هستیم، کاوی پس از بزیر کشیدن ضحاک از تخت، فریدون را بجای او به تخت می نشاند. او ضحاک را به فریدون می سپارد و فریدون ضحاک را در غاری در کوه دماوند به بند میکشد.

مضمون اسطوره فریدون در کهنه اوستا بدین صورت آمده است که جم (جمشید) شاه آریایی هند، دِوا “دیو- اولین خدای آریایی اهریمن شده توسط زرتشت) را رها نکرد و به اهورا مزدا و آناهیتا نگروید. جمشید در روی زمین فساد کرد و روزگارش سیاه شد. اسطوره مربوط به “یم – جم” یا جمشید رای (شاه) هند بمرکزیت راجستان (رای ستان- مکان رای ) است. آژی دهاک یا اژدهای سه سر با حیله به مملکت او غلبه کرد. ثری ایدون (فریدون) به آناهیتا الهه آبها و خرمی زمین متوسل شد و با تقدیم قربانی از آناهیتا خواست که او را در شکست آژی دهاک  یاری کند. سپس فریدون با گرز گاوسر خود به جنگ آژی دهاک (اژدهای سه سر) رفت. فریدون آژی دهاک را اسیر کرد و در غاری در کوه البرزآن اهریمن را به زنجیر کشید. فریدون ارنواز و شهرنواز را که آژی دهاک از حرمسرای جمشید ربوده بود برای خود گرفت. فریدون سرزمینش را بین فرزندانش تقسیم کرد. ناگفته نماند، منظور از کوه البرز کوهی در نزدیکی بلخ است که هم اکنون نیز به همین نام خوانده میشود.

ملاحظه میشود که داستان فریدون مربوط به اسطوره جداگانه ای در قدیمی ترین متون اوستاست. جمشید که نامش در وِدا کتاب مقدس هندو آمده از شاهان (رای) های آریایی هند است و کل داستان فریدون و آژی دهاک درهند و افغانستان رخ داده و به ماجرای کاوی و آستیاک ربطی ندارد. اژی دهاک به معنی اژدهای سه سر است در صورتیکه ضحاک کاراکتری است که دو مار بر روی دوشهایش رویده اند.

در داستان ضحاک و کاوه آهنگر، وظیفه نبرد با اهریمن به عهده کاوه است نه فریدون. فریدون تنها تاج و تخت و ضحاک را کت بسته از کاوه تحول میگیرد.

ملاحظه میشود که اسطوره ضحاک و کاوه آهنگربا اسطورهٔ مستقلِ دیگری مربوط به یک منطقه جغرافیایی بسیار دورتر از منطقه شکل گرفتن آن آمیخته شده است. بنا بر این روشن است که داستان فریدون در اسطوره ضحاک و کاوه آهنگر بمثابه یک اسطورهٔ مستقل قابل تفکیک و یا حذف از آن است. منتها با حذف کاراکتر فریدون از داستان آستیاک و کاوی آهنگران این سوال پیش می آید که پس کاوی تاج و تخت را به چه کسی سپرده است؟ و این بجز کورش چه کسی میتواند باشد؟

زمینه های فراهم آمدن شرایط قیام در اکباتان!

ادامه دارد