رضا پایدار – دو خاطره از منصور حکمت

دو خاطره از منصور حکمت

رضا پایدار
سال ۹۹ برای حزب کمونیست کارگری سال متفاوتی بود. در این سال تعدادی از كادرهای قدیمی از حزب استعفا داده بودند كه تعداد آنها حدود ١٠٠ نفر بود. این دوستان مستعفی ادعا کردند که حزب شکست خورده است و آنها میروند تا تدارك تشكیل حزب دیگری را ببینند. در این رابطه مطالب زیادی نوشته و ماهها حول همین موضوع در بین نیروهای چپ بحث و پلمیك در جریان بود. اعضا و رهبری حزب هم تا جائی كه جلوی فعالیت روزمره یك حزب كمونیستی را نگیرد، در این پلمیك شركت كردند. منصور حكمت هم بعنوان ختم این برهه از تاریخ حزب، با مقاله خداحافظ رفیق این رفقا را بدرقه و آرزوی موفقیت برای فعالیتهای سوسیالیستی آینده این رفقا کرد.

خاطره اولی كه اینجا می خواهم نقل كنم، مربوط است به مطلبی که خواهرم مینا در این سال در جواب رضا مقدم، یكی از كادرهای مستعفی حزب، نوشت و بر خوردی که منصور حکمت به این موضوع کرد. مینا در مطلبش نوشت: “در طول زندگی مبارزاتی ام دو مقطع برایم بسیار دردناک بوده اند، اول بار وقتی که فرزندم را در ایران جا گذاشتم و برای ادامه مبارزه به کردستان رفتم. و دومین بار وقتی بود که اطلاعیه بیرونی رضا مقدم را خواندم که در آن ادعا شده بود حزب کمونیست کارگری شکست خورد!
دوستان عزیزم بلافاصله به خونریزی شدیدی دچار شدم و جرات نمیکردم که از کسی سوال کنم… راستی اگر رضا مقدم میخواست خبر مرگ فرزندم را بمن بدهد به همین راحتی برایم مینوشت که پسرم. …”
منصور حکمت بعد از خواندن نوشته مینا، با او قراری میگذارد و تلفنی با او صحبت میکند. مینا گفت ابتدا خیلی هول شدم اما با آرامشی که منصور حکمت بمن داد خیلی زود خودم را کنترل کردم. صحبتهای زیادی بین من و منصور حکمت رد و بدل شد اما تنها چیزی که مرا شک کرد و همیشه در خواطرم میماند سوالی بود که منصورحکمت از من کرد: “چرا اینکار را کردی؟ چرا برنگشتی پیش بچه ات؟ آیا راهی بود که کردستان را ول کنی و برگردی پیش فرزندت؟”

خاطره دوم هم باز برمیگردد به همان سال. بعد از آن استعفاها منصور حکمت قرار گذاشت که با کمیته های مختلف شهری و کشوری حزب جلسه ای حضوری داشته باشد. جلسه در انگلستان و لندن برگزار شد و من هم که عضو کمیته یكی از شهرها بودم به این جلسه دعوت شدم. بعد از جلسه به خانه رفقایی که در لندن زندگی میکردند تقسیم شدیم و من همراه نادر بکتاش و چند نفر دیگر به خانه یکی از رفقایمان در لندن رفتیم. شب نادر بکتاش که در آنزمان عضو کمیته مرکزی حزب بود خاطره دوم را برایمان تعریف کرد. گفت: شش هفت ماه قبل پرویز قلیچ خانی را در جلسه ای در فرانسه دیدم که بمن گفت: نادر ازت خواهشی دارم، حتما به منصور حکمت بگو که اگر ممکن است در برابر طوماری که عده ای برای خراب کردن شخصیت من جمع کرده اند از من دفاع کند. نادر بکتاش گفت من هم گفتم که حتما پیغام ات را به منصور حکمت میدهم. همین کار را هم کردم و در یکی از جلسات کمیته مرکزی موضوع را با منصور حکمت در میان گذاشم. منصور حکمت بعد از شنیدن آن چیزی نگفت و قولی هم نداد.
چند ماه از این ماجرا گذشت که باز هم پرویز را در یک جلسه در فرانسه دیدم. بعد از پایان جلسه شاد و خندان پیشم آمد. آغوشم کرد و صمیمانه تشکر کرد. من که كمی گیج شده بودم از او پرسیدم قضیه چیه. و او در جواب گفت از طرف من از منصور حکمت تشکر کن که از من دفاع کرده. نادر بکتاش گفت راستش خودم از جریان بی خبر بودم و به قلیچ خانی هم چیزی نگفتم. بعدا فهمیدم که منصور حکمت در مصاحبه ای که با نشریه دیدار داشته، در بخشی از صحبتهایش میگوید: “معروفترین شخصیتهای ایران نه خمینی بود و نه شاه، گوگوش بود و پرویز قلیچ‌خانی.”