رشید شباهنگام بابا نوئل باز هم نیامد

بابا نوئل باز هم نیامد

رشید شباهنگام
كریسمس امسال هم آمد و رفت؛ باز هم بابا نوئل نیامد و چشمان منتظر كودكم را همچنان برای سالی دیگر در انتظار نگه داشت. صبح روز كریسمس كه از خواب بیدار شد و زیر درخت كریسمس اتاقكمان هدیه هایی دید، از مامانش پرسید: بابا نوئل آرزوهایم را برآورد؟ مامان خواست حواسش را پرت كند؛ اما افسوس كه بچه های این دور و زمانه سمج‌اند و حواسشان به همین راحتی پرت نمی شود.
از حركتهای بی ربطمان فهمید كه بابا نوئل باز هم نیامده. او امسال از بابا نوئل خواسته بود كه به سوختن دختران خردسال در مدارس پایان داده شود. از بابا نوئل خواسته بود كه دیگر كودكی در سوریه زیر بمبهای دو طرف از بین نرود. از بابا نوئل خواسته بود كه همه دوستانش در ایران بتوانند پیش ما بیایند و كسی جلویشان نگیرد. از بابا نوئل خواسته بود كه خاله اش را مجبور نكنند حجاب سر كند. از بابا نوئل خواسته بود كه بابا بتونه پیش عمو در انگلیس برود. از بابا نوئل چیزهای زیاد این چنینی خواسته بود. به مامانش گفت كه من این هدیه ها را نمی خوام كه برام گذاشته اید زیر این درخت. اگر بابا نوئل آورده، بهش بگید كه برداره و ببره به بچه هایی كه مادرانشان را در كارخانه ای در بنگلادش، در شعله های آتش از دست دادند، بدهد. خواستم دروغی بگویم كه كسی در كارخانه ای در بنگلادش نسوخته، اما افسوس كه دیگر نمی شود كودكان این دور و زمانه را به همین راحتی گول زد. گفت دیدم كه عكس گریه آن زمان را به مامانم نشان دادی و مامان در آشپزخانه یواشكی اشك می ریخت. گفتم پسرم بالاخره این بابا نوئل می آید. گفت بابا تو باید یك روز بابا نوئل بشی. تو همیشه به حرفم گوش می دی. گفتم پسرم این بابا نوئل باید یك روز بیاید.

٩ دی ١٣٩١
rashid.yousefi@yahoo.com
http://rashidxan.wordpress.com/