رحمان حسین زاده -معرفی مبانی کمونیسم کارگری حکمت

نوشته زیر متن کتبی  سخنرانی رحمان حسین زاده در مناسبت گرامیداشت منصور حکمت به تاریخ ژوئن سال ۲۰۱۰ شهر گوتنبرگ سوئد است که همان وقت منتشر شده است. اکنون مجددا منتشر میشود.

 

معرفی مبانی کمونیسم کارگری حکمت

رحمان حسین زاده

 

حضار و دوستان گرامی

به مناسبت هفته حکمت در این تجمع حضور به هم رسانده ایم، به همه شما خوشامد میگویم. فلسفه هفته حکمت اینست در این مناسبتهایی که برگزار میکنیم، با افکار و نگرش و سیاست و پراتیک و شخصیت این مارکسیست و رهبر کمونیستی برجسته آشنا شویم. بر این اساس من این بار معرفی مبانی و تزهای اصلی کمونیسم کارگری منصور حکمت را انتخاب کردم. منصور حکمت با بسیاری از تئوریها و سیاستهای دگرگون کننده مارکسیستی و بینش انسانی و تحولات مهم در کمونیسم ایران و عراق و… تداعی میشود. اما من فکر میکنم بیش از هر چیز با کمونیسم کارگری تداعی میشود. همانطور که مارکس با کمونیسم و لنین با بلشویسم و انقلاب اکتبر تداعی میشود. کمونیسم کارگری پایه جنبش، تئوری و سیاست و تحزب و پراتیکی است که حکمت به آن تعلق دارد و در سالهای آخر قرن بیستم رهبری این ترند را به عهده گرفت. منصور حکمت در معرفی و در بسط کمونیسم کارگری علاوه بر انبوهی از مطالب متعدد، به طور مشخص سه سمینار مفصل برگزار کرده است. سمینار اول در مارس ۱٩٨٩ و دو سمینار بعدی در سال ٢۰۰۰ برگزار شده اند. این مباحث مفصلند و در فرصت کوتاه  امروز نمیتوانم حتی به معرفی همه تزهای این مباحث بپرازم. من اساسا سمینار اول را مبنای سخنرانی امروز قرار داده ام و در این فرصت هدف اینست که مرور کوتاهی داشته باشیم و امیدم اینست که باردیگر این عطف توجه را جلب کنم، که مجددا این مباحث را مطالعه و تعقیب کنیم و راهنمای سیاست و پراتیک خود قرار دهیم. برای معرفی این مبحث به نقل قولهای متعددی از خود حکمت مراجعه میکنم که به نظرم به طرز گویایی معرف دیدگاه وی هستند.

اجازه بدهید ابتدا اشاره کنم که من چگونه با مبحث کمونیسم کارگری آشنا شدم و به لحاظ تقویمی سیر معرفی این مبحث و پیدایش این جریان چگونه بود.

اولین بار در سال ۱٩٨٦ و در کنگره دوم حزب کمونیست ایران با  مبحث و عنوان  کمونیسم کارگری از جانب منصور حکمت آشنا شدم. در بخش گزارش آن کنگره و در مبحث جامعی تحت عنوان “موقعیت و دورنمای حزب” منصور حکمت موانع پیش پای انقلاب کارگری را در سطح جهانی و در ایران برمیشمرد. در آن مبحث و آنزمان به عنوان یکی از اساسی ترین موانع انقلاب کارگری این تز برجسته شد که “طبقه کارگر یک راه میرود و جنبش به اصطلاح کمونیستی هم یک راه دیگر” منصور حکمت از شکاف موجود بین “کارگر و کمونیسم” صحبت میکرد و میگفت که در دوره مارکس و در اوایل قرن در دوره لنین اینجوری نبود، برعکس کمونیسم آن دوره ها کارگری و جنبش کارگری آن دوره ها به ویژه بخش پیشرو آن کمونیستی و مارکسیستی بود. جنبش کارگری و کمونیستی در هم تنیده بودند. همین یک عامل تعیین کننده وقوع انقلاب کارگری اکتبر بود. نتیجه گیری اصلی حکمت این بود که به شکاف بین کارگر و کمونیسم باید پایان داد و کمونیسم کارگری را باید احیاء و مجددا شکل داد. از آن وقت کمونیسم کارگری مبنای تحرکی مهم در حزب کمونیست ایران و عنوان و پدیده ای آشنا در کمونیسم ایران شد.

آن دوره این گرایش به عنوان بحثی اثباتی و در تداوم و تکامل خط حزبی مطرح شد، به اندازه کافی تمایزات خود را با رادیکالترین چپ موجود غیر کارگری و غیر کمونیستی طرح نکرد. با شفافیت و انتقادی و تعرضی به کل کمونیسم  موجود خود را عرضه نکرد، در نتیجه نارسا و ناکافی مطرح شد. و آن تحول اساسی مورد نظر را به همراه نداشت. به همین دلیل سه سال بعدتر منصور حکمت به موضوع برمیگردد و این بار در چارچوبی متفاوت دیدگاه خود را در دو محور اصلی عرضه و فرموله کرد. محور اول : به عنوان انتقاد و تعرضی مارکسیستی به کل کمونیسم موجود در دنیا و چپ ترین روایت از آن که ناظر بر سیاست و پراتیک حزبی بود که خود در رأس آن قرار داشت. و محور دوم : اثباتی به عنوان ارائه چارچوب یک جنبش متمایز و به عنوان چارچوب فکری، سیاسی، پراتیکی و حزبی همان جنبش متمایز طرح شد. منصور حکمت خود این روند را چنین بیان میکند. بنابراين بحث من دو بخش عمومى دارد بخش اول راجع به اين است که مبحث کمونيسم کارگرى به چه چيزى پاسخ ميدهد و تحت چه شرايط معينى و در رابطه با چه مشاهدات و تجربيات معينى خودش را مطرح ميکند و بخش دوم صحبتم راجع به کمونيسم کارگرى بعنوان يک موضوع اثباتى است.اميدوارم که در آخر اين جلسه توانسته باشم کارى بکنم که رفقا اين را تشخيص بدهند که بحث کمونيسم کارگرى فقـط شکوه اى درباره “کارگرى نبودن حزب کمونيست ايران” و يا “کم بودن کارگران در حزب کمونيست” نيست. فشارى نيست براى “کارگر گرائى” بيشتر توسط حزب کمونيست ايران. بلکه معرفى و مقدمه اى است به يک ديدگاه سياسى و اجتماعى متمايز. ديدگاهى که عواقب و استنتاجات سياسى و عملى بسيار فراگير و وسيعى دارد. ديدگاهى که هدف خودش را پيشبرد پراتيکى قرار ميدهد که با آن چيزى که امروز بعنوان کمونيسم چه در بيرون حزب کمونيست و چه توسط حزب کمونيست ايران انجام ميشود، تفاوت بسيار دارد. ” (منصور حکمت –سمینار اول کمونیسم کارگری- مارس ۱٩٨٩– تمامی نقل قولهایی که از این ببعد در این متن میآید از همین منبع است)

  

منصور حکمت ارائه این دیدگاه تماما متمایز و دگرگون کننده را حاصل سه سال تعمق در زندگی سیاسی خودش نیز میداند. در این رابطه حکمت میگوید.” مبحث کمونيسم کارگرى بطور مشخص براى من چگونه طرح شد؟ ما براى اين پا به فعاليت سياسى گذاشته ايم که آدمهايى هستيم با افکار معين و تبيين معينى نسبت به دنياى پيرامون خودمان و تغييرى که بايد در آن بوجود بياوريم. انتخاب کمونيسم بعنوان يک روش زندگى و يک روش مبارزه و يک تئورى و يک ايدئولوژى نيز از همينجا مايه ميگيرد. در اين مبارزه، دستاوردهاى معينى بدست آورده ايم. هريک از ما ميتواند به تاريخ زندگى سياسى خودش فکر بکند و بفهمد که به کجا رسيده است و چقدر در جهت آن اهداف و آرمانهائى که او را به اين سمت کشانده است، پيش رفته است. بحث کمونيسم کارگرى حاصل بيش از سه سال تعمق خود من است راجع به اين جنبه از زندگى سياسى خودم و فعاليت سياسى اى که خود را بخشى از آن ميدانم”.

در ادامه  منصور حکمت پرتوقع و پر انتظار و بلند پرواز سئوالات اساسی  و محوری پیش روی کمونیسم کارگری و ضرورت پاسخگویی آنها را طرح میکند. در این باره میگوید:

 

“راستش اولين چيزى اى که من را متقاعد کرد که هنوز بايد سئوالات مهم و جديدى را پاسخ داد اين بود که من کمونيسم را بعنوان يک آرمان کارگرى پذيرفته بودم و شش هفت سال از پراتيک فعال خودم بعنوان يک کادر جنبش کمونيستى ايران ميگذشت و عينا ميديدم که پراتيک روزمره من تاثيرى در سرنوشت آن نسل کارگرى که دارد با من زندگى ميکند، هم دوره من است، معاصر من است، ندارد. خوب ميشود براى اين بى تاثيرى تئورى داد. تئورى مراحل داد. مثلا گفت مرحله اول مرحله پاشيدن بذر آگاهى سوسياليستى است بعد نوبت تشکيل احزاب کمونيست است بعد اين احزاب ميروند کار ميکنند و آن کارگران را ميآورند و غيره. من شخصا يک همچون تبيينى از زندگى خودم ندارم و يک همچون تبيينى را هم از کسى قبول نميکنم. سناريوى اينچنينى را قبول نميکنم. شش سال کمونيست متشکل بوده ام و پس از شش سال، بچه دهساله آن روز کارگر شانزده ساله امروز شده است. در اين شش سال با آمار دولتى ميشود نشان داد چند کارگر مرده اند، در اين شش سال ميشود با آمار دولتى نشان داد دست چند نفر قطع شده، در اين شش سال ميشود نشان داد چه تعداد متولد شدند و زبان باز کرده اند و خرافه هاى اجتماعى را پذيرفته و تکرار ميکنند. در اين شش سال ميشود نشان داد ميليونها انسان چطور صبح را به شب و امروز را به فردا رسانده اند. در اين شش سال ميشود ديد که پسر حاجى سر کوچه چگونه حزب اللهى شد و زندگى ميليونها نفر را سياه کرد، کشت و به کشتنشان داد، نانشان را بريد، مغزشان را پر از خرافه کرد. و تو، توئى که معتقدى پرچمدار تحول انقلابى جامعه زمان خودت هستى، پيشتاز جامعه اى، کسى که تکه اى از آينده است که امروز زندگى ميکند، تو حتى نتوانسته اى سرسوزنى در وضع همين لحظه تاثير بگذارى.

 

کمونيسم نادخيل در مبارزه اجتماعى قاعدتا بايد آدمى را که فلسفه فعاليتش را تغيير اجتماع قرار داده باشد بفکر بياندازد. براى خود من اينطور بود. اما از نظر تحليلى، واقعا احتياجى به طى کردن اين روند براى رسيدن به نقطه نيست. با کمى تعمق ميتوان درک کرد که يک جايى نقصى هست. سئوالاتى هست که بايد پاسخ بگيرد. تشکيل حزب کمونيست نه فقط پاسخ اين سوالات نيست، بلکه خود اين سوالات را بطور برجسته ترى تاکيد ميکند.

 

من يک سلسله مشاهدات را براى شما مطرح ميکنم که فکر ميکنم بايد به آن فکر کنيد و فکر ميکنم بايد براى آنها جواب داشته باشيد. بيرون از ما ميگويند صد و چند ده سال از مانيفست کمونيست ميگذرد، کو انقلابتان؟ شوخى ميکنيد، خودتان را فريب ميدهيد، کجاست اين انقلاب شما؟ بيرون ما ميگويند پيش بينى هاى مارکس غلط از آب درآمده است. مگر قرار نبود اول در انگلستان انقلاب سوسياليستى بشود و بعد آلمان و غيره؟ اما چنين نشد. نه در اروپا، بلکه در يک جاهاى دور افتاده اى در کره ارض اتفاقاتى افتاد که چهار سال بعد خود شما هم حاضر نبوده ايد زير آن را بعنوان انقلاب سوسياليستى امضا کنيد. ميگويند کمونيسم و انقلاب کمونيستى تخيل است، مقولاتى قديمى است. اينها را از بيرون به ما ميگويند و بلند هم ميگويند. باقى چيزها را بايد خودمان به خودمان بگوئيم. حزب انقلاب کارگران، کارگر در آن کيمياست. نگاه که ميکنيد مى بينيد اساسا روشنفکران جامعه را سازمان داده است. چرا اينطور است؟ حزب انقلاب کارگرى است، چرا سازمانده کارگر نيست؟ ميگوييم که جنبشى است که حقايق اساسى راجع به جامعه و جهان موجود را بيان ميکند، حقايق را بيان ميکند. ميگوئيم حقايق قابل درک و شفافى را راجع به جهان سرمايه دارى بيان ميکنيم که بورژوازى در هزار و يک رمز و راز آنرا پيچيده و پنهان کرده است. پس چرا حرفمان در رو ندارد؟ چرا آخوند سر محل داستان خر دجال را ميتواند به کرسى بنشاند من کمونيست اين حقايق را نميتوانم به کرسى بنشانم؟ چرا هزار و يک جور خرافه بعنوان عقل سليم پذيرفته ميشود، اما حرفهاى حقيقى من و شما بعنوان عقل سليم پذيرفته نميشود؟ و بعد به پژواک حرفهاى خودمان که از در و ديوار جامعه برميگردد، گوش ميدهيم ميبينيم که چندان حقايق قابل فهمى بنظر نميايند. فهميدن اينها به متخصص احتياج دارد، بيشتر از هر چيزى به يک مومن احتياج دارد. جنبش بيان حقايق چرا به اين روز درآمده، جنبشى که پايه اش روى افشاى حقيقت جامعه سرمايه دارى قرار دارد؟ انگار حرف خودش را خودش نميفهمد!! و چرا نميتواند به کسى بقبولاند؟ ميگوئيم جنبش انقلاب و تحول و دگرگونى اساسى کل جهان موجود هستيم. جهانى که چند ميليارد آدم در آن زندگى ميکنند و همين لحظه که شما اينجا نشسته ايد، صدها تانکر چند هزار تنى دارند در درياها فقط سوخت گوشه هائى از آنرا جابجا ميکنند. اين جهان به اين عظمت را که به طريق الکترونيکى چهار گوشه اش بهم وصل است، و سازمان کار ميلياردها انسان را تعيين کرده است، اين جهان را ما ميخواهيم از بنياد دگرگون کنيم! اينطور راجع به خودمان ميگوئيم وگرنه دور هم جمع نميشديم، آنوقت نگاه ميکنيد به اين جنبش تغيير بنيادى جهان، از ايجاد کوچکترين تفاوتى در زندگى نسل معاصر خودش عاجز است…….. آيا اين جنبشى است براى تغيير جهان؟ راستش مدتهاست کسى حتى ديگر راجع به آن تغيير جهان هم حرف نميزند. يک کمونيست، اينروزها معمولا آدم خوشقلب و دموکراتى است که ميگويد بابا مردم را اذيت نکنيد. به ضعفا زور نگوئيد. آن انقلابيون پرشورى که ميخواستند دنيا را از قاعده اش بر زمين بگذارند ديگر رفته اند. کمونيسم قرار بوده است جنبشى براى يک تعرض اساسى به جامعه موجود باشد. نقدى بنيادى و تعرضى عظيم به سرمايه دارى. که قرار است براى هميشه بشريت را از شر آن خلاص کند . جنبش تعرضى يک طبقه نوين – اين ظاهرا آن چيزى است که ما بخودمان ميگوئيم – پس چرا اين کمونيسم در موضع دفاعى است؟ چرا مدتهاست کمونيسم واقعا موجود دارد سعى ميکند بدهيهاى خود را کاهش بدهد؟ به او ميگويند دمکرات نيستى، دارد سعى ميکند که نشان بدهد هست. به او ميگويند وطن پرست نيستى، دارد سعى ميکند نشان بدهد هست. به او ميگويند تو ميخواهى در جامعه نهاد مذهب را از بين ببرى، دارد سعى ميکند نشان بدهد چنين قصدى ندارد. به او ميگويند انسان را دوست ندارى، دارد سعى ميکند نشان بدهد دوست دارد. اين تعرض است يا کيسه بکس جهان سرمايه دارى بودن؟ ميگويد من آنتى تز جهان سرمايه دارى هستم، ميگويد سرمايه دارى خود ذاتا مرا بازتوليد ميکند. اين جنبش را بازتوليد ميکند. سرمايه هرجا ميرود، معادل خودش من را بوجود ميآورد. پس چرا درست در مقطعى که سرمايه دارى همه منافذ اين کره را پر کرده، و هيچوقت مناسبات توليد سرمايه دارى اينقدر اشاعه يافته و گسترش يافته نبوده است، چرا اين جنبش در بحران است؟ مگر قرار نبود اين سرمايه دارى عظيم، سوسياليسمى به همان عظمت را در برابر خودش به ميدان فرا بخواند! اينها تناقض است. اين تناقضها جواب ميخواهد. اين جواب را از شما ميخواهد. اين جوابها را بايد داشت. نميشود صبر کرد. نميشود سر را گذاشت بغل کسى و گفت انشاالله پاسخ ميدهد. يا در مسير ظفرنمون مبارزه اين مسائل حل ميشود. اين سئوالات شانتاژ کسى نيست. اينها تناقضهاى جهان واقعى بيرون ماست در رابطه با کمونيسم واقعا موجود. اگر پاسخ نداريم، راستش حداقل بايد اين ظرفيت را داشته باشيم که اگر جوابى که کسى ميدهد غلط است بلند شويم و بگوئيم که اين جواب غلط است، مساله سر جاى خودش مانده است. بايد دنبال جوابش را بگيريد.

 

و اين من را به يک تناقض ديگر ميرساند. آخرين تناقضى که به آن اشاره ميکنم، و آن طيف کمونيستهائى هستند که نه اين سئوال را دارند و نه دنبال جوابش ميگردند. کمونيسم يک حرفه شده است. يک روش زندگى شده است. يک سيستم کسب نيک نامى شده است. ارتش ذخيره روشنفکران است. جنبشى است که روشنفکران افراطى جامعه را در خودش نگاه ميدارد، سازمان ميدهد تا وقتى که سنشان آنقدر بالا برود و درد معاش آنقدر معتدلشان کند که بتوانند در توليد يک جائى پيدا بکنند. بهرحال شروع مساله اينجاست. حرف من اينست که بحث کمونيسم کارگرى پاسخ اين تناقضات را دارد. يا سرنخ هاى مهمى به اين پاسخ را دارد. بحث کمونيسم کارگرى جواب اين مسائل است. جواب مادى اش است، جواب نظرى اش است، جواب تحليلى اش است، جواب سياسى اش است، جواب پراتيکى اش است. و به همين دليل است که ميگويم اين بحث بنظر من از اين جلسه بسيار فراتر ميرود”.  

 

به این ترتیب طرح این سئوالات اساسی در واقع مدخلی است برای ورود  به مبحث اصلی کمونیسم کارگری و پرداختن به تزهای محوری آن از جانب منصور حکمت . قبل از هر چیز اولین تز پایه ای اینست که:

 کمونیسم کارگری چیست؟ منصور حکمت در پاسخ با تفصیل و در مناسبتهای مختلف توضیح داده که به نظرم چکیده آن چنین است.  کمونیسم کارگری در درجه اول یک واقعیت اجتماعی است، درست همانند لیبرالیسم بورژوایی که یک واقعیت اجتماعی است و من اضافه میکنم همانطور که سندیکالیسم،یونیونیسم،ناسیونالیسم و کنسرواتیسم واقعیتهای اجتماعی هستند. کمونیسم کارگری انعکاس اعتراض کارگر به نظم سرمایه است. این واقعیت موجود اجتماعی قبل از مارکسیسم وجود داشته و اختراع مارکسیسم نیست. گرایشی با نام کمونیست در میان پرولتاریای کشورهای تازه صنعتی شده هم عصر مارکس و انگلس وجود داشت. اگر چه کمونیسمشان نتراشیده و نخراشیده بود، اما با آنچه که مارکس و انگلس در مانیفستی که نوشتند، انطباق فراوانی داشت و به همین دلیل اسم “مانیفست کمونیست” را بر آن سند تاریخی نهادند. کمونیسم کارگری حکمت هم از این جنس است. مانیفست طبقه کارگر اواخر قرن بیستم و اکنون باید گفت اوایل قرن بیست و یکم است. قبل از هر چیز انعکاس یک واقعیت اجتماعی، عینی و جاری بیرون از احزاب و سازمانها و گاها در ارتباط با آنها است.پیشینه تاریخی دارد به قول حکمت انترناسیونال کارگری اول و انقلاب اکتبر از لحظات مهم این تاریخ است و حکمت اضافه میکند که اعتصاب یکساله معدنچیان انگلستان را جزو این تاریخ میداند. و این با تصویر کتابی و شعاری چپ سنتی از کمونیسم بسیار متفاوت است. ظاهرا اعتصاب معدنچیان تحت رهبری سندیکا و اسکارگیل سندیکالیست نباید سنخیتی زیادی با کمونیسم داشته باشد. اما در نگرش اجتماعی کمونیسم کارگری و حکمت این تحرک کارگری جزوی از حیات کمونیسم  کارگری است. حکمت اشاره میکند آن کارگر معدنچی در حال جمع آوری ذغال زمانی که در مقابل زور پلیس برمیگردد و میگوید ” من پول این ذغالها را جد اندر جد با خون خودم و پدرم پرداخته ام و اینها مال من است” حرف مانیفست کمونیست را تکرار میکند و اعلام میکند که مالکیت بورژواها را قبول ندارد.  کمونیسم کارگری قبل از هر چیز بیان شفاف و روشن اعتراض اجتماعی کارگر به سرمایه داری و به این ترتیب یک واقعیت  اجتماعی است. اضافه بر این مشخصه پایه ای، منصور حکمت دیگر مشخصه های کمونیسم کارگری را بر میشمرد و مینویسد:

 ” کمونیسم کارگری بعلاوه بعلاوه يک سيستم فکرى است. يک سيستم فکرى جامع و فراگير (که در اين سطح هم به آن ميپردازم، به مبانى تئوريک آن و به ديدگاههايش نسبت به آن موضوعاتى که يک سيستم فکرى اجتماعى فراگير بايد به آن بپرازد.

 

کمونيسم کارگرى همچنين يک انتقاد به سوسياليسم عملا موجود و يک بررسى تاريخى از سوسياليسم معاصر است. بنابراين يک جنبش و حرکت تئوريک- انتقادى است.

 

کمونيسم کارگرى همچنين مجموعه اى از يک سلسله ارزيابيهاى مشخص از مسائل گرهى سوسياليسم و مبارزه طبقاتى است.


کمونيسم کارگرى رهنمودى است براى عمل، عمل سياسى. همانطور که هر ديدگاه فکرى اجتماعى و سياسى رهنمودى براى يک سلسله عمل سياسى است، کمونيسم کارگرى همين ميتواند در اين ظرفيت تعريف شود.


کمونيسم کارگرى بعلاوه يک جنبش حزبى است که به يک آينده حزبى متفاوت براى کمونيسم نظر دارد. کمونيسم کارگرى کمپينى است براى ايجاد احزاب کمونيستى بر  مبناى اين ديدگاهها و برنامه ها و سياستها و بالاخره کمونيسم کارگرى يک فراخوان مشخص خطاب به حزب کمونيست ايران است. فراخوانى براى اتخاذ يک نگرش معين و اتخاذ روشهاى فعاليت معين.

 

بهرحال وقتى من از کمونيسم کارگرى حرف ميزنم، مجموعه اينها مد نظرم است و نه يک ديدگاه نظرى صرف و يا سلسله روشهاى عملى که بايد اتخاذ بشود و غيره، کمونيسم مجموعه اى از يک واقعيت اجتماعى، ديدگاه نظرى و غيره است. همانطور که مقوله کمونيسم را، بدون پسوند کارگرى، همينطور مى فهميم. کمونيسم همه اينها هست. کمونيسم کارگرى هم همه اين ابعادى که گفتم را دارد و من در ادامه بحثم توضيح خواهم داد که خيلى ساده مقوله کمونيسم کارگرى را دارم بجاى مقوله کمونيسم بکار ميبرم. در بحث امروز به همه ابعادى که در تعريف کمونيسم کارگرى شمردم ميپردازم”.

و در ادامه در توضیح اینکه چرا کمونیسم کارگری را به جای کمونیسم بکار میبرد و چنین میگوید.

 

کمونيستها در آن زمان کارگران بودند. اکنون صد و سى و چند سال از مانيفست کمونيست گذشته است و کمونيسم عملا موجود ديگر مشخصه کارگران نيست بلکه حالت همان سوسياليسمى را پيدا کرده که مارکس زمان خودش از آن حرف ميزد، متعلق به بورژواهاست. بنابراين ما کلمه کارگرى را به آن اضافه ميکنيم و ميگوئيم “کمونيسم کارگرى” براى اينکه ما را برگرداند درست بر سر اين موقعيت اجتماعى که انگلس از آن سخن ميگفت. به اين ترتيب اگر بخواهم مانيفست کمونيست را دوباره چاپ کنم، نامش را ميگذارم مانيـفـست کمونيست کارگرى. منتهى بعدا توضيح ميدهم که اين مانيفست صد و سى سال قبل کمونيسم کارگرى است و کمونيسم کارگرى امروز به يک تبيين جديدى از جهان امروز احتياج دارد. و بايد براى جهان امروز خط مشى تعيين کند”

 

منصور حکمت به این تعهد اعلام شده بالا عمل کرد و یک تنه و چه درخشان با نوشتن برنامه یک دنیای بهتر، خط مشی کمونیستی در قبال جهان امروز را مدون کرد. برنامه دنیای بهتر به اعتقاد من مانیفست کمونیست کارگری بعد از صد و شصت سال از انتشار مانیفست کمونیست مارکس و انگلس است. از همان جنس و با تبیین مولفه های اساسی مبارزه طبقاتی جهان معاصر است.

پراتیک: تز پایه ای دیگر کمونیسم کارگری ، جایگاه پراتیک و نقش نیروی فعاله انسان برای تغییر است. شناخت درست پراتیک طبقاتی برای پیشبرد انقلاب کمونیستی بسیار ضروری است. وقتی از پراتیک صحبت میشود در تصویر اولیه، عمل ساده انسانها به ذهن متبادر میشود. در کمونیسم مارکس و کمونیسم کارگری حکمت پراتیک پدیده ای اجتماعی طبقاتی انسان برای تغییر و به این ترتیب پدیده ای همه جانبه تر است. عبارات، پراتیک،اجتماعی، طبقاتی، انسان، تغییر، که خیلی وقتها و همین جا در جمله ای در کنار هم ترکیب میشوند، هر کدام لایه های مختلفی از روند اجتماعی مربوط به هم و سطوح مختلفی از تحلیل سیاسی را شکل میدهند که مارکس آن را به روشنی تبیین کرده و حکمت خلاقانه به آن بازگشته است. در همین سمینار این سطوح توضیح داده شده و من فرصت ندارم به توضیح مجدد آنها بپردازم، به عنوان نتیجه ای مختصر میتوانم بگویم: مارکسیسم در توضیح پراتیک و جامعه به مسئله شناخت طبقه به عنوان بخش لایتجزای پروسه تولیدی جامعه در هر مقطع میرسد و لذا جایگاه پراتیک طبقه در قبول نکردن شرایط و مناسبات تولیدی موجود تشخیص داده میشود. جامعه طبقاتی کلید شناخت قانونمندی جامعه است. واقعیت طبقه و طبقاتی بودن جامعه مقدم بر ادراک مارکسیسم است.  طبقه و لاجرم پراتیک طبقه جایگاه کلیدی دارد. منصور حکمت مینویسد “در تلقی مارکس از انسان طبقه وارد میشود، در تلقی مارکس از پراتیک طبقه وارد میشود، در تلقی مارکس از ماتریالیسم طبقه وارد میشود” در نتیجه پراتیک آگاهانه طبقه معین به تغییر منجر میشود و بدون آن تغییری ایجاد نمیشود.بدون چنین پراتیکی تغییر نظم موجود و سوسیالیسم و کمونیسم اتفاق نمی افتد و بر خلاف تز جاافتاده و پاسیو “اجتناب ناپذیری کمونیسم” در میان کمونیسمهای غیر پراتیک و غیر کارگری ، سوسیالیسم و کمونیسم  خودبخودی نمی آید. در این دیگاه پراتیک طبقاتی و مبارزه طبقاتی موتور محرکه تاریخ است و نه هیچ چیز دیگر و این را مقایسه کنید با تبیین کمونیستهای بورژوایی بنا به منفعت طبقاتیشان هر بار موضوع دیگری از جمله مسئله ملی، نژادی، فرهنگی، جنسی را به عنوان موتور محرکه تحولات و جامعه برجسته میکنند. در صورتی که پشت همه این کشمکشها مبارزه طبقاتی خوابیده است.

نقد کارگری و مارکسی به نظم سرمایه:  تز اساسی دیگر اینست که نقد طبقه کارگر به نظم سرمایه چه نوع نقدی است؟ بگذارید اینجا هم مستقیما به سمینار حکمت برگردیم.” نقد مارکس به اقتصاد سياسى سرمايه دارى چيست؟ باز نگاه ميکنيم و مقوله طبقه را محور اين نقد ميبينيم. اساس نقد مارکس به سرمايه دارى، تئورى ارزش اضافه و انباشت سرمايه اوست. مارکس ميگويد سرمايه ارزش خودگستر است. ارزش رشد يابنده است. اما چرا ارزش رشد پيدا ميکند. انباشت چگونه صورت ميگيرد. اين ارزش “اضافه شده” از کجا ميآيد؟ در تجزيه و تحليل اين امر مارکس فورا ميرسد به خريد و فروش نيروى کار. ميرسد به کالايى به نام نيروى کار، به وجود پديده اى به اسم کارگر در جامعه سرمايه دارى که نيروى کارش را ميفروشد. بنابراين کارگر همراه نقد اقتصاد سياسى مارکس وارد صحنه ميشود. تئورى ارزش اضافه بدون وجود مقوله کارگر بى معناست”.

 

حال این نوع نقد را مقایسه کنید با نقدهای شبه سوسیالیستی که شاخه های مختلف کمونیسم بورژوایی به سرمایه داری دارند، یکی به “وابستگی” سرمایه نقد دارد، بخشی به “بحران” سرمایه، بعضی به “هرج و مرج و آنارشی”سرمایه و شاخه هایی به “زیاده روی و غیر اخلاقی بودن” سرمایه نقد دارند. از نظر همه اینها اساس سرمایه “ارزش اضافه و کار مزدی ” مورد نقد نیست و غایب است. این یک تمایزبنیادی کمونیسم پرولتری و کمونیسم بورژوایی است.

دولت:  یک حکم دیگر و در رابطه با پدیده ارزش اضافه و تصاحب آن مسئله دولت به عنوان ارکان و ابزار طبقاتی نتیجه گیری میشود. دولت آنجا ضروری است که بخواهند یک چیزی را از دست کس دیگری در بیاورند. دولت بورژوایی تضمین میکند  ارزش اضافه و اضافه تولید در تصاحب سرمایه داران بماند و از طبقه کارگر گرفته شود. مارکس میگوید که دولت بورژوایی کمیته اجرایی سرمایه داران است. لذا برای طبقه کارگر هم اگر بخواهد ارزش اضافه را از تصاحب سرمایه خارج کند و اضافه تولید را از سرمایه بگیرد و به استثمار پایان دهد، دولت طبقه کارگر لازم خواهد بود. دیکتاتوری طبقه کارگر به عنوان مقدمات گذار به جامعه ای که در آن  دولت و طبقات نیست، پرولتاریا و بورژوازی نیست و رسیدن به جامعه آزاد و برابر کمونیستی ضرورت پیدا میکند و این یکی از مشخصه های کمونیسم کارگری و سوسیالیسم مارکسی است.

انقلاب کارگری: یک تز پایه ای دیگر برای رسیدن به دولت کارگری ، انقلاب کارگری لازم است و این چیزی نیست جز نابودی مالکیت بورژوایی و لغو کار مزدی. بنابر این انقلابی که مارکس از آن حرف میزند، یک انقلاب سیاسی ساده نیست، بلکه انقلابی است که به زیر بنای اقتصادی جامعه دست میبرد و مالکیت خصوصی بر تولید و همراه آن نفس بورژوا بودن و پرولتاریا بودن را بر می اندازد. هیچ جا مارکس از این تخفیف نداده است. هیچ جا وظیفه ای کمتر از این برای انقلاب کمونیستی تعریف نکرده است.

 حال این را مقایسه کنید با انواع انقلاباتی که در چین، کوبا، آلبانی، نیکاراگوئه و … که تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم راه افتاد. این را مقایسه کنید با “انقلاب انقلابی” که در یکساله اخیر و در بطن جنبش سبز توسط بعضی از “کمونیستها” باد زده میشود.

با توجه به اشاره رئیس جلسه مثل اینکه فرصتم رو به پایان است.  تزهای دیگری در همین سمینار توسط منصور حکمت مطرح شده است، دیگر فرصت نیست به معرفی آنها بپردازم. من فقط تیترهای آن را یادآوری میکنم که عبارتند از: نقد کمونیسم کارگری از سوسیالیسم واقعا موجود، مبارزه طبقاتی، پرولتاریا، کمونیسم و اصلاحات، کمونیسم: دمکراسی و اومانیسم، دیکتاتوری پرولتاریا، رابطه حزب و طبقه، وضعیت کنونی جنبش سوسیالیستی و موقعیت کمونیسم کارگری، اینها هم جزو مشخصه های کمونیسم کارگری است، امیدوارم به آنها رجوع کنید.

در خاتمه: بیست و یکسال بعد از سمینار اول کمونیسم کارگری در مارس ۱٩٨٩ و ده سال بعد از سمینارهای دوم و سوم کمونیسم کارگری در سال ٢۰۰۰ فکر میکنم همه آن سئوالات و مشاهدات مورد نظر منصور حکمت ، هنوز هم در مقابل کمونیستها و کمونیسم کارگری از جنس  حکمت قرار دارد. ضرورت پاسخگویی با همان شدت در مقابل ما است. به همین دلیل این مبحث را انتخاب کردم که به معرفی آن بپردازم، و به سهم خود این توجه را جلب کنم که به این مباحث برگردیم و درصدد پاسخگویی همان سئوالهای  تعیین کننده پیش رو باشیم. *

ژوئن ۲۰۱۶