خدامراد فولادی-چه کسی از دموکراسی اکنون می ترسد؟

خدامراد فولادی
چه کسی از دموکراسی اکنون می ترسد؟

دموکراسی و آزادی های سیاسی پاشنه ی آشیل و یا به زبان ِ خودمانی و گویاتر چشم ِ اسفندیار ِ حاکمیت های استبدادی و نظریه پردازان ِ رنگارنگ ِ این گونه حاکمیت ها یعنی حاکمیت هایی است که موجودیت شان بر سرمایه داری ِ دولتی و استبداد ِ نظامی – پادگانی ِ نگهدارنده ی آن استوار است. وجه مشترک ِ این نظریه پردازان، چه در حاکمیت و چه خارج از حاکمیت، در درک ِ نادرست و غیرتاریخی ِ آن ها از دموکراسی و آزادی است. با این تفاوت که نظریه پرداز ِ در حاکمیت، منافع ِ مستقیمی در توجیه ِ ضدیت ِ خود با دموکراسی دارد، چراکه هم موقعیت و منفعت ِ شخصی، و هم منافع ِ حاکمیتی که او وابسته به آن و مدافع ِ آن است دموکراسی ستیزی را در دستور ِ کار و فعالیت ِ سیاسی و نظری اش قرار داده و از این رو برای اش توجیه پذیر می سازد. نظریه پرداز ِ دموکراسی ستیز ِ خارج از حاکمیت در جامعه ی ما و به طور ِ مشخص لنینیست ها، یعنی شناخته شده ترین و با سابقه ترین دموکراسی ستیزان ِ این دوران اما، اگرچه خارج از حاکمیت اند و نفع ِ مستقیم و آنی در استبداد حاکم ندارند، اما به دلیل ِ نظری و چشم به حاکمیت داشتن، نفع غیر مستقیمی از چنین رویکردی در خیال ِ خود دارند.
درواقع، ضدیت با دموکراسی و آزادی خواهی از یک سو، و تاکید بر استبداد و سرکوب در اشکال ِ مختلف ِ آن از سوی دیگر، از ذات ِ سرمایه داری ِ دولتی و حاکمیت ِ نظامی – پادگانی ِ انواع ِ فرقه گرایان ِ راست و «چپ آوازه افکن ِ» همروزگار ِ ما و در صدر ِ آن لنینیست ها بر می خیزد. از این دو گونه نگرش ِ راست و به ظاهر چپ ِ کارکردگرا، راست ِ در قدرت هیچگونه ادعای تاریخی بودن نه دارد، و نه می تواند داشته باشد. چپ آوازه افکنان ِ راست، یا لنینیست – نیچه ایست ها که به دروغ خود را مارکسیست می نامند اما، ضدیت خود با دموکراسی را هم «تئوریزه» می کنند، و هم این «تئوری» را در بازار سرمایه داری دولتی به حکومت های نظامی – پادگانی که از خود تئوری تولید نمی کنند، می فروشند، یا حتا در صورت ِ نیاز ِ سرکوبگران، خود را همراه با تئوری به مزایده می گذارند. از این رو، در شرایط ِ کنونی ِ جامعه ی ما، توجیه «تئوریک ِ» ضدیت با دموکراسی و آزادی های سیاسی آن هم با نام ِ مارکسیسم است که باید مستقیمن زیر ِ ضربه ی تئوری ِ مارکسیستی قرار گیرد تا بدنامی ِ دموکراسی ستیزی و تئوری فروشی و گاه خودفروشی ِ همراه با آن به سرکوبگران، عاید ِ خود ِ ابداع کنندگان ِ این نظریه ی نا به هنگام و نا به جای تاریخی گردد.
می توان ده ها دلیل و فاکت ِ نظری اقامه کرد و نشان داد که اولن ضدیت ِ لنینیست ها با دموکراسی و ثانین استبداد خواهی ِ ملازم با آن، غیرتاریخی و ضدمارکسیستی یعنی نا به هنگام و فاقد ِ پشتوانه ی تئوریک است.
از دیدگاه ِ تئوری ِ مارکسیستی، نظام ِ سرمایه با تمام ِ دست آوردهای تولیدی – مناسباتی ِ تاریخی اش تا زمانی که هنوز سوسیالیسم و مناسبات ِ مبتنی بر آن در جهان تحقق نیافته، عالیترین نظام ِ تاکنونی ِ تاریخ است (اگر فریب ِ تبلیغات ِ دروغین ِ لنینیست ها در جا زدن ِ سرمایه داری ِ دولتی ِ شوروی در زمان ِ لنین و استالین را به جای سوسیالیسم نخورده باشیم).
لنینیست ها همچون لنین، نمی دانند سوسیالیسم برخلاف ِ درک و تصور ِ آن ها، ادامه ی سرمایه داری و نظام ِ بورژوایی است منهای مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید. یعنی فرارفتی که در جهان بینی ِ دیالکتیکی به آن «آوفهبونگ» گفته می شود و به معنای فراروی ِ ایجابی از یک مرحله همراه با حفظ ِ عناصر یا دست آوردهای مثبت و رفع یا نفی ِ عناصر و کارکردهای منفی ِ آن مرحله است. عناصر ِ اثباتی – ایجابی ِ نظام ِ سرمایه برای فرابرد ِ آن به مرحله ی عالی تر ِ سوسیالیسم، نیروهای مولده ی پیشرفته یعنی صنعت بزرگ و تکنولوژی ِ پیشرفته، و پرولتاریای در اکثریت در یک سو، و دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ برآمده از کردوکار ِ اجتماعی – سیاسی ِ این صنعت بزرگ و نیروهای مولده در سوی دیگر است. در حالی که تنها عنصر و یا کارکرد ِ منفی ِ آن که باید نفی گردد مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید است که عامل ایجابی ِ دیکتاتوری ِ طبقاتی ِ بورژوازی و اصلی ترین مانع ِ فراروی ِ نظام ِ سرمایه به مرحله ی عالی تر است.
دموکراسی ِ بورژوازی برخلاف ِ تصور و تبلیغات لنینیست ها تنها به سود ِ طبقه ی در قدرت نیست، بلکه مهم تر از آن به سود ِ طبقه ی کارگر و کارگزاران ِ فکری ِ این طبقه هم هست که از این دموکراسی برای ترویج ِ تئوری های علمی ِ خود به منظور ِ آگاهی رسانی به طبقه ی کارگر و فرابردن ِ آن از طبقه ی در خود (محروم از آگاهی و ناسازمانمند) به طبقه ی برای خود (آگاه و سازمانمند) بهره گیری می کنند.
با استفاده از این دموکراسی و آگاهی ِ طبقاتی ِ کسب شده از آن است که پرولتاریا – و نه هیچ حزب و فرقه و دار و دسته ای که خود را پرولتاریا می نامد – با کسب ِ قدرت ِ سیاسی به هر شکل و شیوه ی ممکن که با آگاهی ِ طبقاتی ِ خویش تشخیص دهد، با لغو ِ مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داران بر ابزار ِ تولید و به مالکیت ِ اجتماعی درآوردن ِ آن، با حفظ ِ کلیه ی دست آوردهای تکنیکی، مناسبات ِ بورژوایی ِ موجود را که حافظ سلطه گری ِ دولت ِ سرمایه داران بر مقدرات ِ جامعه است وارونه می سازد تا بتواند شکل ِ عالی تر و پیشرفته تری از مناسبات را که متناسب با محتوای اجتماعی ِ زیرساخت ِ اقتصادی است در جامعه مستقر نماید. از این رو کافی است حاکمیت ِ سیاسی و مالکیت ِ حقوقی بر ابزار ِ تولید از آن ِ پرولتاریا گردد تا روابط و از جمله کارکرد ِ دموکراسی و دیکتاتوری ِ تاکنون موجود ِ بورژوایی که به طور ِ کلی به آن ماشین ِ بوروکراتیک دولتی گفته می شود به نفع ِ اکثریت جامعه به کار گرفته شود.
اما، و این بسیار مهم است – لنینیست ها نمی دانند و هنگامی که مارکسیست ها با آنها پلمیک می کنند با سخت سری ِ فرقه گرایانه نمی پذیرند که این فرایند ِ وارونه سازی و دگرگون سازی ِ مناسبات ِ اجتماعی توسط ِ خود ِ پرولتاریای آگاه است که باید عملی شود تا هم کلیه ی کرد و کارهای جامعه سوسیالیزه گردد، و هم در نتیجه جامعه به آنچنان رشد و بلوغ ِ اجتماعی – سیاسی و تئوریکی برسد که تحقق ِ کمونیسم در آن به یک ضرورت ِ اجتماعی تبدیل شود.
لنینیست ها با آگاهی ِ دروغینی که به جامعه می دهند، توان ِ هرگونه عمل ِ آگاهانه را از پرولتاریا سلب و خود را قیم و سرپرست ِ پرولتاریا فرض و تبلیغ نموده تا با کسب قدرت ِ سیاسی توسط یکی از دار و دسته های فراوان ِ خود، استبداد ِ فردی – فرقه ای ِ دیگری را بر جامعه حاکم نمایند.
در این جا به یک مساله ی مهم در خصوص ِ آگاهی رسانی در حاکمیت های استبدادی که تمام روزنه های اطلاع رسانی را به روی جامعه بسته است باید توجه داشت و آن اینکه: در این گونه حاکمیت ها هر آگاهی یی که جامعه را به جنبش و خیزش ِ عمومی علیه ِ استبداد برانگیزد، هیچ فرصت و امکانی برای ابراز و انتشار ندارد و تنها آن آگاهی های دروغینی که استبداد را توجیه و به بقای آن کمک کند اجازه ی ابراز و انتشار دارند.
آگاهی های دروغین هم دو گونه اند: آگاهی ِ دروغینی که ضمن آنکه ضدیت با دموکراسی را توجیه ِ نظری می کند، همزمان با استبداد ِ حاکم نیز سازش می کند تا بتواند موقعیت خود را در جامعه – و اگر حاکمیت مایل باشد در حاکمیت – مستحکم نماید، و آگاهی ِ دروغینی که با آنکه در ضدیت با دموکراسی با حاکمیت همنظری و همسویی دارد اما در تلاش ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی هم هست.
از این دو رویکرد و عملکرد، یک نتیجه به دست می آید و آن اینکه لنینیسم چه با حاکمیت چه بر حاکمیت به طور ِ تاریخی محصول ِ استبداد و اختناق است. در شرایط ِ استبداد و اختناق ِ سیاسی، فرهنگی و فقدان ِ آزادی ِ بیان و اطلاع رسانی رشد می کند، و در نهایت خود جایگزین ِ استبداد شده و همان استبداد را به شکل ِ دیگر و با نام و عنوان ِ دیگر در جامعه مستقر می سازد. مفهوم ِ دیگر ِ این سخن آن است که لنینیسم در جامعه ای که دموکراسی و آزادی های سیاسی هست مجال و امکان ِ خودنمایی یا ندارد، یا اگر هم داشته باشد نمی تواند در جامعه ی دموکراتیک ایده های استبدادخواهانه و دموکراسی ستیز خود را جا بیاندازد.
لنینسم فقط در جامعه های تاریخن عقب مانده به لحاظ ِ تولیدی – مناسباتی که فقر توامان ِ فلسفی و آگاهی و شناخت وجود دارد، خود را هم مارکسیست جا می زند و هم اگر توانست با کسب قدرت ِ سیاسی با هر روش ِ ممکن و به ویژه از طریق کودتای نظامی، یا محاصره ی شهرها از طریق ِ روستاها و به قیمت ِ حتا ویرانی ِ ساختارها و تاسیسات ِ تولیدی و بیکارسازی ِ کارگران، استبداد ِ فردی – فرقه ای خود را که شامل ِ یک لیدر و دار و دسته ی همراه ِ اوست با نام ِ دروغین دیکتاتوری پرولتاریا بر جامعه حاکم خواهد نمود.
لنینیست ها که اهل ِ تفکر ِ علمی و فلسفی نیستند و تاریخ را محصول ِ اراده ی معطوف به قدرت ِ اَبَر انسان ها می دانند، نه می دانند و نه می پذیرند که: در فرایند ِ تکامل ِ اجتماعی، دموکراسی یک ضرورت است. به عبارت ِ دیگر، دموکراسی عبارت است از منزلی از منزلگاه های تکامل ِ اجتماعی در فرایند ِ تاریخی ِ گذار ِ انسان ِ اجتماعی از توحش به تمدن و از ضرورت به آزادی. انکار ِ خودسرانه ی این حقیقت، به معنای درغلتیدن به تقدیرگرایی ِ ناقانونمند و تحولات ِ اجتماعی را تابع ِ اراده ی معطوف به قدرت ِ ضد ِ تکامل ِ اَبَرانسان ها کردن، یعنی همانچه نیچه و لنین به آن اعتقاد داشتند. نیچه در حرف و نظر، لنین هم در نظر و هم در عمل.
تفکر متافیزیکی لنینی نظام ِ بورژوایی را بیرون از تاریخ، و هر دو را بیرون از ماده ی در حرکت و تکامل طبیعت تصور می کند و با چنین درک و تصوری از جهان «من ِ» ذهنی ِ خود را مستقل از و مقدم بر وحدت ِ مادی – سیستمی ِ جهان می پندارد که قادر است این جهان را بر الگوهای از پیش موجود ِ ذهنی ِ خود منطبق ساخته و هرگونه که اراده نماید آن را سروسامان دهد: تفکر لنینی از این رو سولیپسیسم ِ محض است.
آزادی ِ دروغینی که لنین و لنینیست ها وعده ی آن را می دهند که بدون ِ گذار از دموکراسی ِ بورژوایی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی و از جمله آزادی ِ اندیشه و بیان «تحقق خواهد یافت» هرگز نه تحقق یافتنی است و نه هیچگاه تحقق خواهد یافت. به این دلیل که: همان گونه که سرمایه داری ِ پیشرفته تنها پیش شرط ِ تحقق ِ سوسیالیسم است، دموکراسی ِ بورژوایی نیز تنها پیش شرط ِ تحقق ِ دموکراسی ِ پرولتاریایی و در نهایت آزادی است. به عبارتی، بدون ِ وجود ِ تکنولوژی ِ پیشرفته ی تاریخن ضروری یی که ایجاد ِ آن برعهده ی بورژوازی است و مناسبات ِ پیشرفته ی آن، هیچگاه نه سوسیالیسم و نه دموکراسی ِ پرولتاریایی در هیچ جامعه ای برقرار نخواهد شد.
بر آمدن ِ سوسیالیسم از جامعه ی عقب مانده به صرف ِ اراده ی معطوف به قدرت ِ لنینیست ها و به صرف ِ گفتن ِ «کن فیکون» (بشو، پس می شود) آن ها، خواب و خیالی بیش نیست، همچنان که برآمدن ِ دموکراسی ِ پرولتاریایی از حاکمیت های نظامی – پادگانی نظیر شوروی و چین و کوبا و کره ی شمالی و اروپای شرقی توهمی بیش نبود و لنینیست ها با تبلیغ این توهمات و سرایت دادن ِ آن به جامعه های زیر ِ حاکمیت ِ استبدادی آن ها را نیز گرفتار توهمات ِ خود می سازند.
در عرصه ی عمل، لنینیست ها آنچه را خود دارند بر دیگران و به خصوص مارکسیست ها نمی پسندند و آنها را از تلاش برای به دستآوردن ِ آن منع می کنند. چراکه در حاکمیت های استبدادی همانطور که پیش تر گفته شد، با این حاکمیت ها همنظری و همسویی ِ فکری و اگر منافع حاکمیت اقتضا نماید عملی، و در جامعه های دموکراتیک نیز از دموکراسی ِ بورژوایی و آزادی های سیاسی ِ موجود بیش ترین استفاده را در تبلیغ و ترویج ِ دیدگاه های خود می کنند. یعنی در حالی که خود در اروپای غربی و آمریکا از همه ی امکانات ِ چاپ و انتشار و تلویزیون و رادیو، یعنی از امکاناتی که تکنولوژی و دموکراسی ِ بورژوازی برای شان فراهم نموده برخوردارند، اما به شهروندان و دموکراسی خواهان جامعه ی زیر ِ سلطه ی استبداد ِ مامی گویند برای دموکراسی بورژوایی تلاش نکنید، دوران ِ این دموکراسی به سر رسیده. دقیقن همانند ِ رسانه های حکومتی که همین مخالفت را با همین استدلال بیان می کنند. اگر حاکمیت ِ استبدادی که دزدی های هزاران میلیاردی سران آن زبانزد ِ خاص و عام است، دموکراسیخواهان را سرکوب کرده و جلوی انتشار روزنامه ها و مجلات ِ مستقل از حکومت را می گیرد، فقط به این دلیل است که اولن هیچ روزنامه و رسانه ای نباشد که این دزدی ها را افشا نماید، ثانین کسی نباشد که به این دزدی ها اعتراض و حقوق ِ به سرقت رفته ی جامعه را مطالبه نماید، لنینیست ها نیز با ضدیت شان با دموکراسی چه بخواهند چه نخواهند در این سرکوب و اختناق های حاکمیت شریک و سهیم اند. مگر در همان کشورهای اروپایی که آنها زندگی می کنند حکومت ها جرات دارند علنن با ثروت های اجتماعی و شهروندان ِ آگاه چنین رفتاری داشته باشند؟
اما بعد:
هر بار که من نقدی بر لنین و لنینیسم می نویسم انتظار ِ واکنش از جانب ِ لنینیست ها دارم. اما آنها که عادت به بحث ِ مشخص ندارند – حتا نمی دانند بحث مشخص و اساسن مشخص یعنی چه – و ثابت کرده اند فاقد ِ توان ِ تئوریک برای ورود به چنین بحث هایی هستند، تنها کاری که می کنند کامنت نویسی های کلی گویانه و بی ربط با موضوع و غالبن با هدف ِ منحرف کردن ِ بحث ِ اصلی و ذهن ِ خوانندگان است.
شگرد ِ شناخته شده ی لنینست ها – همچون شخص ِ لنین – فرار از بحث ِ رو در رو است. به همین دلیل هم هست که تاکنون پاسخی به لنین و لنینیسم، لنین و راه ِ رشد ِ غیرسرمایه داری، لنین و فلسفه، و مقالاتی که مستقیمن و مشخصن علیه دیدگاه های فرقه گرایانه ی دار و دسته های مختلف ِ لنینیست است داده نشده. با اینهمه اما با فرار از بحث ِ رو در روی تئوریک درباره ی موضوعی مشخص، همچنان به شعارنویسی های طولانی به نام ِ مقاله و یا بحث های کلیشه ای ِ سیاسی از روی دست همدیگر ادامه می دهند و به خیال ِ خود پاسخ ِ من، مارکس و تاریخ را داده اند.
لنینیست ها باید بدانند: اولن، تنها راه ِ پاسخ به بحث ِ شناخت شناسانه و راهبردی ِ تئوریک، بحث ِ تئوریک است، ثانین مطمئن باشند با شعار نویسی و کلی گویی های بی سر و ته و فاقد ِ اعتبار ِ علمی و تاریخی نمی توانند اکثریت ِ دموکراسیخواه ِ جامعه ی ما را از مطالبه ی اصلی شان که درست در نقطه ی مقابل ِ استبداد خواهی ِ آنان است منصرف نمایند. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت! زیرا که این جامعه با این اکثریت ِ عظیم انسان های آگاه ِ دموکراسیخواه آن جامعه ای نیست که فرقه های لنینیست ِ گریزان از دموکراسی و ستایشگر ِ استبداد ِ فردی – فرقه ای تصور می کنند.
لنینیست ها! بیش از این رو در روی تاریخ قرار نگیرید و وقت تان را با شعارنویسی و طفره روی از پذیرفتن ِ حقیقت هدر ندهید!