خدامراد فولادی- لنین و لنینیسم بخش ١٠

خدامراد فولادی
لنین و لنینیسم
بخش ١٠

درباره ی یک کامنت ، و به آنان که خود را به خواب زده اند :
یکم : می گویند کسی را که خواب است می توان بیدار کرد ، اما کسی که خود را به خواب زده به هیچ طریقی بیدار نمی شود . این یکی ، وصف ِ حال کسانی است که با خواندن ِ این بررسی ِ مستند و مستدل نه تنها خود را به خواب می زنند ، بلکه با اظهارنظرهای فرافکن و انحرافی تلاش می کنند جلوی بیدار شدن ِ دیگران را هم بگیرند .
دوم : کسانی به دفاع از لنین ، بی آنکه به ضد و نقیض گویی های از این ستون به آن ستون ِ رویزیونیستی و اختلاف نظرهای بنیادین ِ او در اصول با سوسیالیسم ِ علمی ِ مارکس و انگلس کم ترین اشاره ای نمایند ، یا به نمونه های مشخص ِ ارایه شده در این بحث بپردازند ، صرفا ً به قصد ِ منحرف نمودن ِ حواس ِ خواننده از موضوع ِ اصلی ، اقدام به پیش کشیدن ِ مسائل ِ حاشیه ای ِ طفره روانه می کنند .
سوم : امروزه به همان اندازه که سلاح ِ نقد ِ پرولتاریایی با تکیه بر آموزه های دیالکتیکی – ماتریالیستی ِ تاریخ مند ( مشخص ) و نا تاریخ مند ( عام ) مارکس و انگلس کارآمد و به روز است ، در اردوگاه ِ فکری – عملی ِ مخالف نیز ، سلاح ِ دفاعی بورژوازی به دلیل ِ امکانات ِ فراوان رسانه ای – تبلیغاتی و کارخانه ای در شکل های سلاح ِ نقد و نقد ِ سلاح – به قصد تخطئه و بی اثر نمودن این آموزه ها و خاموش کردن ِ هر صدای مخالف – فعالانه و پردامنه در کار است . با این همه ، به دلیل فقر تئوریک اش ، سلاح ِ نقد بورژوازی علیه مارکسیسم ، همان آموزه های مارکس و انگلس است که درمبارزه ی تئوریک ده ها ساله از گنجینه ی فکری ِ پرولتاریا به غنیمت گرفته شده در کارگاه اندیشه گی ِ مدافعان بورژوازی دگردیسه گردیده ، به هیئت رویزیونیسم در آمده و به ضد ِپرولتاریا به کار گرفته می شود . این نیز نمونه ای از درماندگی و تکدی گری رویزیونیسم در برابر ِ مارکسیسم و جهان بینی علمی آن است .
چهارم : از این رو ، به راستی مارکسیسم آن انرژی نهفته و بالقوه ای است که در مبارزه ی طبقاتی کارکرد دوگانه دارد : در دست ِ مارکسیست ها نیروی آگاهی و رهایی بخش ِ طبقه ی کارگر ، و در دست ِ رویزیونیست ها سلاح فریب طبقه ی کارگر و نجات دهنده ی سرمایه و بورژوازی است .
پنجم : رویزیونیست ها به هیچ اصل و قاعده و جهان بینی ِ ثابت و مشخصی پای بندی ندارند . هرکجا و هر زمان منافع ِ فردی و سکتاریستی شان اقتضا نماید ماتریالیست اند و با نقل قول از مارکس و انگلس برای بحث شان کسب حیثیت و اعتبار می کنند ، و هرکجا موقعیت ِ تشکیلاتی وفردی شان ایجاب نماید علیه جهان بینی آنان موضع می گیرند .
به عنوان مثال ، کامنت « حسن » در مجله ی محترم هفته چنین رویکرد دوالیستی و دوگانه گرای ناساز نمایی دارد . از یک سو در ظاهر داعیه ی دفاع از مارکسیسم دارد ، و از سوی دیگر از ردیه نویسی های پوزی تیویستی و به خصوص عدم حتمیتی ِ نایقین گرایان علیه تئوری تکامل و خصوصیت پیش بینی کننده ی ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی بهره می گیرد .
حسن در ردیه ای که ظاهرا ً بر نظر من ، اما در واقع بر نظر مارکس – که من نظرم را بر نقل قول مشهوری از او استوار نموده ام – استدلالی می کند ، که دقیقا ً منطبق بر نظر هایزنبرگ و دیگر فیزیکدانان ِ ایده آلیستی است که با تفسیرهای ذهنگرایانه از فیزیک ِ کوانتوم و اصل ِ نایقینی ، عدم قطعیت را به مسایل جهان شناختی و فلسفی تعمیم داده و قوانین ِ عام حاکم بر جهان را زیر سؤال برده اند .
حسن می نویسد : « قانون ِ تبدیل ِ حالات منفرد ِ یک سیستم به حالات دیگر این سیستم یعنی تبدیلی که تشکیل دهنده ی روند است دارای خصلت ِ تصادفی پیچیده ای است . مثلا ًپیدایش ِ سوسیالیسم از سرمایه داری روندی تعین نیافته است . مقدر و حتمی نیست . » . تعین نیافته و نامقدر دقیقا ًهمان اصطلاحی است که هایزنبرگ و همفکران اش مقدمتا ً در مورد ِ ذرات ، و نهایتا ً در مورد پدیده های کلان در طبیعت و جامعه ( تاریخ ) و به ویژه گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم به کار می برند . آنان از عدم ِ حتمیت و نایقینی ِ مسیر حرکت و جایگاه ذره در هر لحظه این نتیجه را می گیرند که پس نمی توان در خصوص رفتار و موقعیت هیچ پدیده ای نظر قاطع ، و از این رو درباره ی روند و آینده ی پدیده ها نظر پیش بینانه داد . تنها با تکیه بر احتمال ( تصادف ) و صرفا ً در تجربه و به حکم عادت ( غریزه ) است که ما می توانیم بگوییم چنین و چنان شده است . اما تجربه و عادت قانونا ً حکم نمی کند که حتما ً و یقینا ً چنین و چنان باید ، و خواهد شد . معنای این حکم به عادت بی اعتبار دانستن ِ هم به طور کلی تئوری شناخت ، و هم به طور خاص تئوری تکامل در طبیعت و جامعه است .
هایزنبرگ – پیشوای حسن – بر این عقیده بود : « در یک کتری آب نمی شود امید داشت که بتوان به نحوه ی حرکت ِ تک تک ِ ذرات آب پی برد . ما پیش از این تصور می کردیم که دست کم از لحاظ ِ نظری ( تئوریک ) می توان رفتار هر مولکولی را بر طبق ِ قوانین نیوتون توصیف کرد . به عبارت دیگر ، فکر می کردیم که طبیعت در هر لحظه یک حالت عینی دارد که از روی آن میتوان حالت اش را در لحظه ی بعدی ( = آینده ) استنتاج کرد . اما در مکانیک کوانتومی این وضع دیگر برقرار نیست ، یعنی ما نمی توانیم بدون ایجاد اختلال در پدیده ها مشاهده ای بکنیم . زیرا تاٴثیرات ِ کوانتومی مشاهده ای که انجام می دهیم خود به خود مقداری عدم ِ قطعیت در پدیده ی مورد مشاهده وارد می کند . » ( ورنر هایزنبرگ . جزء و کل ترجمه ی حسین معصومی همدانی . ص. ١٠٥ ) .
فیزیکدان ِ ایده آلیست – همچون حسن – جهان را در وحدت ِ مادی و سیستمی ِ آن نمی بیند ، بلکه آن را به صورت ِ پدیده های جداگانه ، پراکنده و غیر سیستمی مشاهده کرده و توضیح می دهد .
از دیدگاه ِ فلسفه ی علمی و مونیسم ِ ماتریالیستی ، وحدت ِ مادی و سیستمی جهان به این معناست که جهان وحدتی است همبسته از شکل ها ( پدیده ها ) ی گونه گون ِ ماده ی در حرکت . از این رو ، جهان در کلیت اش یک سیستم عظیم خودگردان است که سیستم های متنوع و گونه گون ، یا خرده سیستم ها را در وحدت و یکپارچگی ِ مادی ِ خود پدید می آورد که هرکدام سازوکار ِ مخصوص به خود را دارند که در عین حال تابع کردوکار ِ وحدت و کلیت سیستم بزرگ تر ( جهان ) و روند ِ خود پویی ، خود تنظیم گری و خودساماندهی ِ آن است . از این رو هیچ خرده سیستمی نیست که اولا ً به خرده سیسم های دیگر در پیوند ارگانیک نباشد ، و ثانیا ً در جهت اعتلایی و صعودی ، یا رو به پیشرفت و تکامل ِ اشکال متنوع ِ کثرت در وحدت ِ جهان مشارکت نداشته باشد . این همه به آن معناست که حتا یک ذره از مولکول ، و یک مولکول از عنصر و چیز ، و یک چیز از یک پدیده ، و یک پدیده از یک منظومه ی کلان ، همه و همه درگیر ِ کرد و کارها و ساخت و سازها و قوانین حاکم بر جهان در کلیت و جزئیت آن اند .
از سوی دیگر ، انسان به مثابه سوژه ی شعورمند و آگاه برآمده از همین خودپویی و خود تنظیم گری ِ رو به اعتلا و تکامل ، مشرف و محیط بر کرد و کارهای آن ، قادر است به یاری ِ علم ِ حاصل از کار ِ اجتماعی ِ خویش بر کلیه ی روندهای جزیی و کلی ِ این سیستم یک و بسیار ( واحد و کثیر ) آگاهی یافته ، و بر گذشته و آینده ی هر پدیده ، سیستم و روندی شناخت ِ علمی ، و از این رو فلسفی ( تئوریک ) پیدا کند .
افزون بر اینها ، در طبیعت و جامعه یک دلیل ِ مهم ِ روند ِ پیوسته و یکسویه ی تکامل ، گذار از پست به عالی و از ساده به پیچیده ی زیستمندان در اثر ِ انتخاب طبیعی در طبیعت ، و گذار از ساده به پیچیده و از پست به عالی ِ نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی در جامعه است . به این معنا که : صرفا ً به شرط ِ وجود ِ یک روند ِ پیوسته و یکسویه ی خطی همجهت با زمان است که داده های ژنتیک از نسلی به نسلی در زیستمندان ، و اطلاعات و داده های تکنیکی و ابزاری از نسلی به نسلی در جامعه منتقل می گردد که موجب بقا ، رشد و تکامل این پدیده های مادی می شود . بدون این یکسویه گی و پیوسته گی ، هیچ فرارفت و تکاملی در هیچ پدیده ی خود پو و خود تنظیم گری وجود نخواهد داشت .
تصادف و احتمال ، تا زمانی که پدیده شکل نگرفته و بر طبق ِ قوانین خاص خود ، خود سازمانده نشده ، نقش دارد ، اما به محض آنکه پدیده شکل گرفت و روی ریل ِ خودپویی و خودبالندگی افتاد ، تصادف و احتمال به عاملی خارج از کارکرد ِ قانون مند پدیده تبدیل می گردد و نقش ِ آن در کردوکار ِ وحدت گرای درون پوی آن به صفر نزدیک می شود .
حسن می تواند به نوشته های من در زمینه ی نقد ِ اصل ِ نایقینی و روی دیگر ِ آن پوزی تیویسم در آرشیو مجله ی ارجمند هفته مراجعه نماید .
٭٭٭
ویژگی روسیه در عصر ِ امپریالیسم :
لنین و لنینیست ها چنان از شرایط ِ مشخص و خود ویژه ی روسیه در آغازگاه قرن بیستم حرف می زنند که گویی از شرایط ِ مشخص و ویژه ی یک کشور در سیاره ی مریخ صحبت می کنند !
گویی این شرایط ِ مشخص در حوزه ی کارکرد ِ قوانین نظام ِ سرمایه ، و سوسیالیسم ِ علمی بر آمده از این قوانین وکارکردها قرار ندارند .
روسیه ی قرن بیستم ، مانند بسیاری کشورهای همزمان با مارکس به هنگام ِ کشف ِ قوانین نظام سرمایه توسط او ، کشوری بود که امکان ( شرایط ِ مادی ) برقراری ِ سوسیالیسم در آن وجود نداشت .
روسیه ی قرن بیستم ، مانند بسیاری کشورهای همزمان با مارکس و پیدایی سوسیالیسم علمی ، کشوری بود که اکثریت جمعیت ِ آن را دهقانان و پیشه وران خرده پا تشکیل می دادند ، و از این رو ، فاقد آن نیروهای مولد پیشرفته ی بالفعلی بود که دیکتاتوری – و در عین حال دموکراسی ِ – پرولتاریایی ِ بالفعلی را به لحاظ تاریخی ضرورت بخشد .
روسیه ی اوایل ِ قرن بیستم ، مثل ِ همه ی کشورهای درگیر در جنگ ِ سرمایه داران که برای کارگران و دهقانان مصیبت بار ، و برای سرمایه دار سرشار از نعمت بود ، فاقد ِ آن پتانسیل ِ انقلابی بود که ضرورت ِ یک انقلاب ِ پیروزمند را در دستور کار ِ جامعه ( خلق ) قرار دهد .
این شرایط ، چه تک تک و چه در مجموع آن شرایط ِ مشخص ِ ویژه ای نیست که نه تنها روسیه ، بلکه هیچ کشور مشابهی را شایسته ی یک انقلاب ِ پرولتاریایی و سوسیالیستی نماید ، یا چشم انداز چنان انقلابی را دست کم تا ده سال آینده ( از ١٩١٧ ) – یعنی تا زمانی که بورژوازی به مثابه یک طبقه ی تاریخی ِ دوران ساز ِ رشد دهنده ی زیر ساخت تولید و مناسبات تولیدی استوار بر آن به شیوه ی خاص خود ، زمینه ی مادی ِ چنان انقلابی را از همه جهت فراهم کند – پیش روی ِ هیچ مارکسیستی بگشاید .
مارکس هیچ شرط ِ ویژه ای برای هیچ انقلاب و هیچ کشوری قائل نشده ، جز آنکه همه ی کشورها و همه ی انقلاب ها در دوران ِ حاکمیت ِ سرمایه ، باید از راه ِ ناهموار اما کوبیده شده و آماده توسط بورژوازی بگذرند .
تنها شرطی که ممکن است « مارکسیست های ملی گرا » و در واقع لاسالی های خود مارکسیست نام ، از آن بهره برداری ِ نابجا بکنند این گفته ی اوست در نقد ِ برنامه ی گوتا : « این مساٴله کاملا ً بدیهی است که طبقه ی کارگر به منظور مبارزه ، باید پیش از هر چیز در کشور خود که جایگاه ِ اصلی ِ مبارزه ی اوست ، خود را به عنوان ِ یک طبقه سازمان دهد . آنچنان که در مانیفست هم آمده ، از آنجا که مبارزه ی این طبقه تنها در شکل و نه در محتوا و مضمون ِ آن ، ملی است ، بدیهی است که سازمانیابی ِ طبقه ی کارگر نیز باید در سطح ِ ملی صورت گیرد . » .
نقد ِ مارکس در ١٨٧٥ بر برنامه ی گوتا که دست پخت لاسال و لاسالی ها بود ، از جهاتی شامل ِ لنین و لنینیست ها در قرن بیستم تا امروز هم می شود . از جمله در این گزاره ها « لاسال ، برخلاف ِ مانیفست ِ کمونیست و تمام سنت ِ سوسیالیستی ، موقعیت جنبش کارگری را از دیدگاه تنگ نظرانه ی ملی گرایانه می بیند ، و به رغم ِ تلاش های پیگیر ِ انترناسیونال ِ کارگری ، پیروان ِ او همچنان بر این موضعگیری باقی مانده اند . » .
و : « اما ببینیم حزب ِ کارگران آلمان در این برنامه انترناسیونالیسم ِ خود را تا کجا تنزل داده است : انترناسیونالیسم ِ پرولتاریایی به این آگاهی تنزل یافته که حاصل مبارزات اش برادری ِ بین المللی خلق ها باشد . این عبارت در واقع از اتحاد برای صلح و آزادی بورژواها به عاریت گرفته شده و به عنوان ِ جایگزینی برای برادری ِ بین المللی ِ پرولتاریا در مبارزه علیه طبقه ی حاکم و حکومت آن به کار رفته است . »
در بخشی از برنامه آمده است : « جهت ِ هموار ساختن ِ راه برای حل مساٴله ی اجتماعی ، حزب کارگران آلمان خواهان آن است که تعاونی های تولید کنندگان با مساعدت دولت وزیر کنترل ِ دموکراتیک ِ مردم زحمتکش به وجود آید . این تعاونی های تولیدکنندگان صنفی و کشاورزی باید در سطحی ایجاد گردد که سازمان سوسیالیستی ِ تمامی کار از درون ِ آن پدید آید . » .
مارکس در نقد این ایده ی لاسالی که بعدها در سوسیالیسم ِ دهقانی ِ لنین هم پذیرفته و به کار گرفته شد نوشت : « به جای مبارزه ی طبقاتی ، عبارت ژورنالیستی نشسته … به جای اینکه سازمان سوسیالیستی ِ کار از درون ِ مبارزه ی انقلابی پرولتاریا برای تغییر جامعه به وجود آید ، از طریق ِ مساعدت ِ دولت به تعاونی های تولیدکنندگان پدید می آید . تعاونی هایی که دولت و نه کارگران ایجاد کرده اند . واقعا ً که تنها در ذهن ِ لاسال می گنجد که جامعه ی نو را نیز مانند ِ راه آهن با مساعدت و وام ِ دولت ایجاد کند . شاید به این امید که به برکت اندک شرم و حیایی که باقی مانده ، این مساعدت ِ دولت زیر کنترل ِ دموکراتیک ِ مردم زحمت کش قرار گیرد . قبل از هرچیز باید به خاطر داشت که اکثریت ِ مردم ِ زحمت کش آلمان را دهقانان تشکیل می دهند و نه پرولتاریا . از این رو باید پرسید که کنترل از طریق حکومت ِ مردم زحمت کش به چه معناست ؟ مخصوصا ً که مردم زحمت کش با طرح این خواست ها از دولت نشان دادند که نه حکومت را در دست دارند و نه برای در دست گرفتن ِ حکومت آماده اند . … گناه ِ اصلی ، گنجاندن ِ این اکسیر ِ نوظهور در برنامه نیست ، بلکه در برداشتن یک گام عمومی به پس ، و رویگردانی از یک جنبش ِ طبقاتی و رویکرد به یک جنبش سکتاریستی ( حزبی ) است . » .
لنین و لنینیست ها معتقدند آنچه در زمان ِ مارکس و دوران ِ رقابت آزاد مجاز نبود و تقبیح می شد ، در زمان ِ لنین و عصر ِ امپریالیسم مجاز ، و تکامل دادن ِ اندیشه ی مارکس . و از این جمله است رویگردانی از مبارزه ی طبقاتی ، و رویکرد به سکتاریسم و تقدم مصلحت ِ حزبی بر مصلحت ِ طبقاتی است .
در واقع ، تا اینجای بررسی باید ثابت شده باشد که لنینیسم یا « مارکسیسم عصر امپریالیسم » به رغم ِ ادعاهای اش ، مجموعه ای است از احکام و نظرها در مغایرت با اندیشه ی مارکس ، و آش ِ در همجوشی از ایده های اغلب متناقض که در زمان ِ مارکس هم وجود داشته و یکی از گرفتاریهای او ، مبارزه با همین ایده های متعلق به نحله های رنگارنگ ِ فرقه گرا بوده است.
باری ، لنین با در اختیار داشتن ِ یک حزب ِ رزمنده ی تئوری پرداز بود که در فقدان شرط های عام الشمول پیش گفته ، از شرایط ِ مشخص و خودویژه ی روسیه سخن به میان می آورد و آن را به مثابه برگ ِ برنده در برابر ِ حریفان پرچنته از تئوری و استدلال به میدان ِ عمل عرضه می کند .
دور از جناب ِ لنین ! – در مثل مناقشه نیست – در گرماگرم ِ نتوانستن ِ بالایی ها و نخواستن ِ پایینی ها بود که او چیزی شبیه به این را گفت : من توی دهن ِ این حکومت ( موقت ) می زنم ! من به پشتیبانی حزب و توده های ناراضی توی دهن این حکومت می زنم . من دولت تعیین می کنم … ! « حکومت ِ موقت را فورا ً باید برانداخت ، ابن حکومت نمی تواند نه صلح بدهد ، نه نان و نه آزادی ِ کامل [ مفهوم این سخن آن است که حکومت ِ ما بلشویک ها هم صلح می دهد ، هم نان و هم آزادی ِ کامل ] . » ( مجموعه آثار . ترجمه ی پورهرمزان . ص. ١٥٤٦ ) . با چنین نگرشی است که می نویسد : « یکی از مشخصات عمده ی علمی و عملی – سیاسی ِ هر انقلاب ِ واقعی عبارت از افزایش فوق العاده سریع و یکباره و ناگهانی ِ تعداد افراد عامی است که به شرکت ِ فعالانه ی مستقل و عملی از زندگی ِ سیاسی و به تشکیل دولت می پردازند [ مثل ِ همان ١٣٥٧ ! ] . این موضوع در مورد روسیه کاملا ً صدق می کند . روسیه اکنون می جوشد . میلیونها و ده ها میلیون افرادی که ده ها سال از لحاظ ِ سیاسی در خواب بودند از خواب برخاسته و به صحنه ی سیاست گام نهادند [ هکذا ! ] » ( همان جا . ص. ١٥٥٢ ) . « پیروزی ِ مسلم با ماست ، زیرا دیگر مردم به سر حد نومیدی ِ کامل رسیده اند ، و ما به تمام مردم راه چاره ی حقیقی را نشان می دهیم . » ( همان . ص. ١٦٨١ ) .
وضعیت در اکتبر ١٩١٧ آنطور که لنین توصیف می کند چنین است : پایینی ها یا افراد عامی ِ تازه از خواب برخاسته ، به لطف و معجزه ی امپریالیسم و جنگ ! به شرکت ِ فعالانه در زندگی ِ سیاسی کشیده می شوند . آب ِ سیاست به شدت گل آلود شده و حکومت ِ موقت بالایی ها قادر به کنترل اوضاع نیست . بلشویک ها به دلیل داشتن ِ سابقه ی مبارزاتی و دست ِ برترشان در مطرح نمودن ِ مطالبات توده ای – و نه طبقاتی ِ خالص – بر آن اند که از این آب ماهی ِ حاکمیت ( دولت ) را به چنگ آورند .
آیا این است آن انقلاب و آن طبقه ی کارگر ِ آگاه ِ مورد نظر مارکس و سوسیالیسم علمی : مشتی عوام ِ تازه از خواب ِ قرون وسطایی بیدار شده ، که به سرحد نومیدی ِ کامل از وضعیت موجود رسیده ، و باید به دنبال ِ حزب ِ پیشاهنگ راه بیفتند ، تا او راه چاره ی حقیقی را نشان شان دهد و دولت تراز نوین برای شان تشکیل دهد ؟
دولت ِ تراز ِ نوین لنینی چگونه دولتی است و چگونه برنامه های خود را به پیش می برد :
اگر در ١٩١٧ در روسیه نیروهای مولده ی پیشرفته و طبقه ی کارگر ِ آگاه و پیشرویی وجود داشت نه نیازی به معجزه ی جنگ ِ امپریالیستی بود ، و نه نیازی به دست به دامن ِ دهقانان شدن ِ بلشویک ها برای به پیروزی رساندن ِ انقلابی که از آن ِ پرولتاریاست و طبقه ی کارگر باید نخستین میوه چین ِ آن باشد .
در فقدان آن شرایط بود که حزب ناگزیر می باید با کم ترین امکانات ِ مادی ، کمبود نیروی محرکه ی انقلاب ، یا در واقع کمبود نیروی جنگنده ( نظامی ) خود را با سربازگیری از روستاییان و کارگران ناآگاه که همیشه دم ِ دست ترین و سربه راه ترین نیروی اجتماعی برای هر نظام و حاکمیتی هستند جبران نماید .
لنین ، نخستین اقدام ِ حزب را پس از قدرت گیری ، سربازگیری از این نیروی عظیم « تازه از خواب بیدار شده ی به سر حد نومیدی رسیده » اعلام کرد : « ما باید بیش تر به سراغ پایینی ها یعنی به سراغ ِ توده ها ، کارمندان ، کارگران و دهقانان برویم ولی نه فقط به سراغ ِ کارگران ودهقانان خودی بلکه به خصوص به سراغ کارگران و دهقانان اس اری ، غیر حزبی ها و بی خبران برویم . » ( نوشته شده به تاریخ اکتبر ١٩١٧ . همان کتاب . ص. ١٦٨٦ . تاٴکیدها از من است . ) .
لنین و حزب دست به دامن دهقانانی می شدند که زمانی درباره ی آنها نوشت : « توده ی دهقانان روسی معارضین سرمایه داری نیستند ، بلکه بر عکس عمیق ترین و پایدارترین پایه ی آن هستند . عمیق ترین ، زیرا اینجاست که دور از تمام تاٴثیرات مصنوعی و با وجود ِ تمام آداب و رسومی که توسعه ی سرمایه داری را محدود می کند ، ما شاهد تشکیل ِ دائمی ِ عناصر ِ سرمایه داری در داخل ِ خود ِ اجتماع ( دهقانان ) هستیم . پایدارترین ، زیرا کشاورزی به طور ِ اعم و دهقانان به طور اخص با مشقت گرفتار آداب و رسوم ِ گذشته ی دور هستند . آداب و رسوم زندگی ِ پدرشاهی که در نتیجه ی آن ، عناصر ِ تغییر شکل دهنده ی سرمایه داری ، یعنی رشد نیروهای مولده و دگرگونی ِ تمام ِ روابط ِ اجتماعی و غیره ، خود را به آهستگی ِ بسیار و کند آشکار می کنند . » ( لنین . رشد سرمایه داری در روسیه . ترجمه ی جلد سفید فارسی . ص. ٦ . تاٴکیدها از من است . ) .
بعدتر خواهیم دید که سال ها پس از پیروزی ِ بلشویک ها ، و افتادن آب از آسیاب انقلاب ، لنین نظام ِ اقتصادی ِ نه فقط روستاها بلکه سراسر ِ روسیه را همین نظام ِ پاتریارکال ( پدر شاهی ، پدرسالار ) توصیف می کند . این به آن معناست که بلشویک ها می خواستند در یک نظام ِ اقتصادی ِ دهقانی – پدرشاهی ِ « عمیق و پایدار » دیکتاتوری ِ پرولتاریا برپا نمایند ! و خواهیم دید که این دیکتاتوری چگونه علیه ِ خود ِ دهقانان و کارگران وارد عمل شد .
در همان تاریخ ، شعار « تمام قدرت به شوراها » مطرح می شود . شوراهایی که از نظر لنین باید وظیفه و خدمت ِ سربازی برای بلشویک ها را انجام می دادند : « باید بدون چون و چرا [ ارتش و حزب چون و چرا ندارند ! ] در همه جا با پشتیبانی ِ کامل ِ دولت مسلح ساختن ِ سپاهیانی از کارگران و افراد انقلابی یعنی کسانی که استعداد ِ خود را عملا ً با سرکوب ِ کورنیلویست ها به ثبوت رسانده اند عملی گردد . » ( همان . ص. ١٦٨٩ . درون کروشه از من است . ) .
توجه به یک ویژگی ِ لنین برای شناخت ِ او خصوصا ً در نظریه پردازی های اش درباره ی دولت و آنچه دیکتاتوری ِ پرولتاریا می نامد اهمیت ِ بسیار دارد .
لنین ، هر کجا لازم بداند ، از مارکس و انگلس برای تاٴیید نظر خود نقل قول می آورد ، اما بلافاصله یک پرانتز باز می کند و نظری می دهد که ناقض غرض ِ مارکس و انگلس است .
مثلا ً ، آنچه مارکس و انگلس درباره ی فربهی ِ تاریخی ِ نیروهای مولده و نقش ِ آن در ایجاد ِ شرایط ِ انقلاب پیروزمند گفته اند ، او به فربهی ِ فیزیکی ِ نیروهای مسلح ( کارگران ، دهقانان و سربازان ) ، و هرچه آنها درباره ی فربهی ِ سازمانی ِ طبقه ی کارگر گفته اند ، او به فربهی ِ تشکیلاتی ِ حزب تعبیر و تفسیر می کند . به عبارت ِ مشخص تر ، هر کجا لازم بداند برای به سکوت واداشتن پلخانف و کائوتسکی و تاٴیید ِ نظر خود از مارکس و انگلس مثال می آورد ، اما نظری که ابراز می کند ، هیچ وجه مشترکی با نظرهای ابراز شده ی آنان ندارد .
« دولت و انقلاب » در سپتامبر ١٩١٧ ، همزمان با مطرح نمودن ِ « تمام قدرت به شوراها » با چنین رویکرد و هدفی نوشته شده است .
لنین ، با تجربه تر و عاقل تر از آن بود که مطلبی بنویسد که در بردارنده و در راستای این دو هدف ِ استراتژیک حزب بلشویک نباشد . سال ها مبارزه ی حزبی او را به یک رهبر ِ حزبی ِ تمام عیار و دانا در پیشبرد هدف های حزب تبدیل کرده بود که از هیچ وسیله ای برای رسیدن ِ به قدرت فروگذار نمی کرد .
« دولت و انقلاب » دقیقا ًدر جهت ِ توجیه ِ جابه جایی ِ نیروهای مولده و نیروهای نظامی ( مسلح ) از یک سو ، و طبقه و حزب از سوی دیگر است . با این رویکرد بود که هدف وسیله را توجیه می کرد .
در پیشگفتار می نویسد : « انقلاب ِ بین المللی ِ پرولتاری آشکارا اوج می گیرد . به طور کلی تمام این انقلاب فقط می تواند حلقه ای از سلسله انقلاب های سوسیالیستی ِ پرولتاریایی به شمار آید که جنگ ِ امپریالیستی موجب آنها شده است . »
لنین دولت و انقلاب را « به قصد مبارزه با خرافات ِ اپورتونیستی درباره ی دولت » و یاد آوری ِ آموزش ِ مارکس و انگلس که یا فراموش شده یا مورد تحریف ِ اپورتونیست هایی مانند ِ به گفته ی او پلخانف و کائوتسکی قرار گرفته نوشت .
اما ببینیم خود او با این آموزش چه کرده است . با نقل قولی از انگلس در مورد دولت ، می نویسد : « دولت نیرویی است که از درون جامعه بیرون آمده ولی خود را مافوق ِ ان قرار می دهد و بیش از پیش با آن بیگانه می شود . این نیرو مرکب از دسته های خاص ِ افراد مسلح است که زندان ها و غیره را در اختیار دارند » و بلافاصله می افزاید : « ما حق داریم از دسته های خاص ِ افراد ِ مسلح سخن گوییم زیرا قدرت ِ حاکمه ی اجتماعی که از خواص هر دولتی است با اهالی ِ مسلح و با سازمان مسلح ِ خودکار ِ آنها مستقیما ً منطبق نیست . » . ( مجموعه آثار . جلد اول . ص. ٦٨٥ – ٦٨٤ ) .
لنین از همان ابتدا ، گفته ی مارکس و انگلس را طوری تنظیم و ترجمه می کند که با دستکاری و ترجمه ی دلبخواهی آنها را منطبق بر ایده های خود نماید . سپس بحث را به گونه ای پیش می برد که خصلت ِ طبقاتی ( اینجا پرولتاریایی ) را از دولت سلب کند . این دو هدف را همزمان و گام به گام متحقق می سازد . او حتا با همان نقل قولی که از انگلس به عنوان ِ تاٴیید ِ نظر ِ خود می آورد نیز مشکل دارد و آن را پنهان نمی کند : « این امر [ یعنی تعریف انگلس از دولت ِ طبقاتی ] از نقطه نظر ِ اکثریت عظیم اروپاییان پایان سده ی نوزدهم که روی سخن انگلس با آنان بود و حتا یک انقلاب بزرگ را هم نگذرانده بود و از نزدیک ناظر آن نبوده اند طور دیگری نمی توانست باشد . » ( همان . ص. ٦٨٦ ) .
تحریف از این بدتر ، و محدود نمودن ِ عمدی ِ مارکسیسم به اروپا از این واضح تر نمی شود .
ما پیش از این هم در بررسی ِ کمون پاریس شاهد این تحریف و دگرگون سازی ِ گفته های مارکس و انگلس از سوی لنین بودیم . این هم در ادامه ی همان روش است .
در بحث ِ کمون دیدیم چگونه وقتی انگلس و مارکس از طبقه ی کارگر گفتند ، لنین آن را به اهالی ، و هنگامی که از دولت ِ سوسیالیستی نوشتند ، آن را به دولت خلقی یا دموکراتیک تغییر داد . در دولت و انقلاب با چنین شیوه و روشی مواجهیم .
لنین در ابتدای فصل اول نوشته است : « مجبورم نقل قول ها را خودم از روی متن آلمانی ترجمه کنم زیرا ترجمه های روسی با وجود ِ کثرت ِ غالبا ً یا ناقص است و یا به هیچ وجه رضایت بخش نیست . » . با این زمینه چینی قاعدتا ً او باید ترجمه ی دقیق و بی کم و کاستی ارایه دهد . در حالی که چنین نیست ، و معلوم می شود با وجود ِ کثرت ِ ترجمه ها ، هدف ِ وی از این کار چه بوده است : دستکاری در ترجمه تا متن را هر طور خواست مطابق ِ سلیقه و ایده ی خود در بیاورد .
انگلس در بیوگرافی ِ جامعه ی انسانی یعنی « خاستگاه خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت » چند صفحه ی پایانی را به دولت ِ این دوران یعنی دولت ِ بورژوایی اختصاص داده است . لنین مطالب مورد نظرش را از همین بخش گرفته و در بازنویسی تغییر داده و چیزهایی به آن افزوده که در متن اصلی نیست . انگلس پس از تعریف ِ دولت به مفهوم ِ عام ، به دولت ِ معاصر می پردازد و می نویسد : « از آنجا که دولت از نیاز به مهار نمودن ِ تضادهای طبقاتی برخاسته ، و از آنجا که در عین حال خود نیز برآمده از این تضادهاست ، طبیعی است که دولت ِ طبقه ای باشد که از لحاظ ِ اقتصادی مسلط تر و قوی تر است . طبقه ای که از طریق همین دولت قدرت سیاسی را در اختیار گرفته ، از همین طریق نیز ، ابزار تازه ای برای به بند کشیدن و بهره کشی از طبقه ی زیر ِ ستم به دست می آورد . دولت ِ این دوران وسیله ای است برای بهره کشی ِ سرمایه از کار مزدی .
تا زمانی که طبقه ی زیر سلطه – و در دوران ما پرولتاریا – برای رهایی خود کاملا ً آماده نیست ، از نظر سیاسی تابع سرمایه داری است ، اما به همان اندازه که رشد می کند ، خود را به مثابه حزب سازماندهی کرده و آماده ی رهایی ِ خود می گردد . » . این بود نظر انگلس درباره ی دولت به طور عام و دولت در عصر سرمایه داری به طور خاص در خاستگاه خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت .
اما لنین با این گزاره چه کرده است ؟ در ترجمه ی او نه سخنی از تضاد کار و سرمایه است و نه پرولتاریایی که در پروسه ی رشد و تکامل ِ سرمایه داری ، رشد و توسعه می یابد و برای رهایی ِ خود ، خود را سازماندهی می کند . تنها به خصلت ِ نظامیگری و سرکوب دولت ، و سازماندهی خلق ( دهقانان و کارگران ) به وسیله ی حزب ّ مافوق ِ طبقه – که این را نیز خود اختراع کرده و به مارکسیسم افزوده – اهمیت داده و آنها را برجسته کرده است . در واقع تمام ِ خصوصیات ِ مثبت ِ بحث ِ انگلس را واگذاشته ( حذف کرده ) و به آن دو جنبه ای که از دید انگلس و مارکس ، یکی اقدام ِ واکنشی بوده – مقاومت مسلحانه در برابر سرکوب بورژوازی – ودیگری اساسا ً از دید ِ آنها نقش راهبردی در انقلاب پرولتاریایی و برپایی ِ سوسیالیسم نداشته ( حزب ) چسبیده است . لنین در بازگفت ِ سخن انگلس در همان کتاب آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا حرف ِ خود را بزند . برای جا انداختن ِ ایده ی خود ابایی ندارد که اگر چند سطر پیش تر گفته بود : این سخنان را انگلس برای اروپاییان نوشته که حتا یک انقلاب کبیر را ندیده و تجربه نکرده اند ، چند سطر بعد بنویسد : « انگلس در استدلالات فوق الذکر خود ، از لحاظ نظری همان مساٴله ای را طرح می کند که هر انقلاب کبیری از لحاظ عملی آن را آشکارا و به مقیاس یک عمل توده ای در برابر ِ ما قرار می دهد و این مساٴله عبارت است از ارتباط متقابل ِ دسته های خاص ِ افراد مسلح و سازمان ِ مسلح ِ خودکار ِ اهالی . ما خواهیم دید که چگونه تجربه ی انقلاب های اروپا و روسیه این مساٴله را مشخصا ً روشن می سازد . » ( مجموعه آثار . جلد اول . ص. ٦٨٧ – ٦٨٦ ) .
اینکه لنین می گوید اروپاییان در پایان ی سده ی نوزدهم حتا یک انقلاب بزرگ را هم از سر نگذرانده بودند یکی از عجیب ترین ادعاهایی است که با هیچ واقعیت ِ تاریخی و جامعه شناختی جور در نمی آید . حتا اگر منظور او صرفا ً اروپاییان ِ سده ی نوزدهم آنهم پایان آن سده باشند و نه پیش از آن ، باز هم این ادعا و نظر نادرستی است . اغلب آسیایی ها و آفریقاییها هیچ انقلاب ِ بزرگی را از سر نگذرانده اند ، اما آیا این به آن معناست که آنها درک درستی از انقلاب و جابه جایی ِ طبقات و دولت ها ندارند یا نمی توانند داشته باشند ؟ مگر خود مارکس و انگلس چند انقلاب بزرگ را از سر گذرنده و شاهد جابه جایی ِ چند دولت بودند که توانستند قوانین ِ انقلاب های بزرگ را کشف و تئوریزه نمایند ؟ این سخن لنین تنها یک برداشت ِ پوزی تیویستی است که مطابق ِ آن فرد باید ناظر و شاهد یک یا چند رخداد باشد تا بتواند درباره اش نظر بدهد ، وگرنه یا نباید نظر بدهد یا اگر نظری بدهد غلط و نادرست است . این همان ایرادی است که پوزی تیویست های همدوران ِ ما بر فلسفه و سوسیالیسم علمی و پیش بینی ِ مارکس درباره ی جامعه ی کمونیستی وارد می کنند .
تئوری ، بیان ِ قوانین ِ کشف شده توسط ِ انسان ها در پروسه فعالیت ( کار ) اجتماعی – تولیدی است . کشف ِ قوانین و بیان تئوریک ِ آن ، به این معناست که هر انسان اندیشه مند – یا اندیشه ورزی – قادر است هم تئوری را بفهمد ، و هم در فرایند دگرگون سازی شرایطی که تئوری ناظر بر کلیت و شمول آن است شرکت جوید . تئوری زمانی بیان می شود که شرایط مادی ِ موجود امکان و ضرورت ِ کاربردش را در عمل فراهم کرده باشد .
از این رو ، این ادعا که روی ِ سخن انگلس – درباره ی دولت و دسته های مسلح و شیوه ی سرکوب ِ آن – صرفا ً با اروپاییانی است که حتا یک انقلاب بزرگ را تجربه نکرده و از سر نگذرانده اند ، غیر از آنکه از همان بینش پوزی تیویستی ِ نظر وری به شرط ِ چاقو ! یعنی نظر دادن و پذیرفتن به شرط ِ دیدن از نزدیک ، بر می آید ، چیز دیگری نیست .
نظروری به شرط ِ چاقوی لنین حکم می کند که هرکس تا چیزی را از نزدیک و در تجربه ی فردی مشاهده نکند ، نباید یا حق ندارد درباره اش نظر دهد . این تز ِ غیر علمی – پوزی تیویستی را ما پیش از این هم در بحث او درباره ی امپریالیسم دیده ایم . آنجا که از عصر ِ بعد از سرمایه داری ِ کهن سخن می گوید و تاٴسف می خورد که مارکس و انگلس آنقدر زنده نماندند که عصر امپریالیسم را ببینند و نظرشان را درخصوص ِ انقلاب و نیروهای محرکه ی آن بر این عصر و قوانین ِ خودویژه اش – که با قوانین ِ سرمایه داری زمان ِ آنها متفاوت است منطبق سازند !
مفهوم این سخن لنین که روی سخن ِ انگلس با اروپاییان است و نه روسیه ، جز این نیست که جهانشمولی و کارکرد ِ عام ِ تئوری را انکار کرده و آن را محدود به یک منطقه ی جغرافیایی خاص نماید . چنین ادعایی به آن می ماند که مثلا ً انگلس گفته باشد آب در صفر درجه یخ می بندد اما لنین بگوید ، در اینجا روی سخن انگلس با اروپاییان است چونکه شرایط ِ روسیه با اروپا متفاوت است ! در واقع لنین با یک چنین درک ِ حد و مرز قائل شونده ای برای نظروری ، هم عامیت و شمول ِ نظریه پردازی را رد می کند ، و هم رابطه ی دو سویه ی تئوری و پراتیک را می گسلد ، و در نتیجه هم تئوری را به مثابه قانونمندی عام بی نیاز از پراتیک ( عمل ِ مشترک ِ انسان ها ) می سازد و هم پراتیک را بی نیاز از تئوری می کند .

ادامه دارد …