خدامراد فولادی -سوسیالیسم: سرمایه داری بدون ِ مالکیت ِ خصوصی

خدامراد فولادی

سوسیالیسم: سرمایه داری بدون ِ مالکیت ِ خصوصی

سرمایه داری در جریان ِ توسعه ی خود گرایش به جهانی سازی ِ نیروهای تولید

دارد و بدین ترتیب پیش زمینه ی پیدایی ِ شیوه ی نوینی از تولید را فراهم می سازد.

این گرایش دربردارنده ی عنصری از تضاد هم هست که سرانجام به ناپدیدی (لغو)

سرمایه داری خواهد انجامید، و این خود نشان می دهد که سرمایه داری خود نقطه ی

آغازی است برای گذار به مرحله ی دیگر.

کارل مارکس. گروندریسه. ترجمه ی باقر پرهام.احمد تدین. ص. ٦٤

این بیان ِ تئوریک ِ مارکس باید نقطه ی آغازی باشد برای هر نظریه پردازی درباره ی جامعه ی پساسرمایه داری، یعنی جامعه ی سوسیالیستی و کمونیستی که از هم جدایی ناپذیراند.

بنابر گفته ی مارکس، غایت ِ نظام ِ سرمایه و دوران ِ سرمایه داری، نظام ِ سوسیالیستی و دوران ِ کمونیسم است. به عبارت ِ دیگر: بنابر ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی، سوسیالیسم و کمونیسم از بطن ِ سرمایه داری زاده می شود. چراکه: جامعه ی انسانی همان جامعه، و نیروهای مولده همان نیروهای موجود در نظام ِ سرمایه داری است با این تفاوت که برپایه ی این جامعه و این نیروها آنچه تاکنون عامل و موجب ِ بقای نظام سرمایه بوده یعنی مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید و تبعات ِ آن وارونه، و یا بهتر بگوییم لغو می گردد تا مالکیت ِ نوین ِ اجتماعی برپایه ی همان نیروهای اجتماعی برقرار و استوار گردد.

سرمایه داری، سوسیالیسم و کمونیسم، یک وحدت ِ تقدمی – تاخری ِ مادی – تاریخی ِ همپیوسته را تشکیل می دهند که موجودیت ِ تقدمی ِ یکی دلالت بر ضرورت ِ وجودی ِ آن و پیدایی ِ تاخری ِ دیگری در فرایند و راستای تکامل ِ بی وقفه ی جامعه و تاریخ دارد. غایت مندی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی و تاریخی دورانی در این راستا و فرایند یک راهبرد ِ تعیین کننده و انحراف ناپذیر است.

در این فرایند و راستای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و از سوسیالیسم به کمونیسم دیوار و حائلی جز دولت ها و دو طبقه ی اجتماعی ِ مختلف المنافع که باید در مقاطع ِ مختلف ِ تاریخی لغو و برچیده شوند وجود ندارد. به این معنا که در نخستین گام، پرولتاریا به مثابه پرنیروترین طبقه ی دوران ِ معاصر چه از حیث ِ تعداد و چه از حیث ِ آگاهی به هستی و وظیفه ی خویش، بورژوازی ِ در قدرت را به زیر می کشد و قدرت ِ سازمانی – سیاسی ِ خود را بر جامعه می گستراند و سوسیالیسم را به مثابه نظامی جهانی بر زمین حاکم می گرداند. در این مرحله، تنها اقدام ِ پرولتاریای در قدرت لغو مالکیت ِ سرمایه داران بر ابزار ِ تولید و اجتماعی یا اشتراکی کردن ِ آن است.

این نخستین گام و اقدام، گذاری است پر مجادله در نظر و پر مخاطره در عمل که اگر به درستی یعنی به روش ِ ماتریالیستی و دیالکتیکی تحلیل و بررسی نگردد نه تنها نتیجه ی مطلوب ِ تاریخ و ماتریالیسم ِ تاریخی نخواهد داد، بلکه برعکس، به نتایجی خواهد انجامید که جز بر باد دادن ِ همه ی دستاوردهای نظری و عملی ِ تاکنونی ِ جامعه ی انسانی و تاریخ نخواهد بود.

این سخن به آن معناست که هر نظر و تحلیلی که بر تداوم ِ فرایند ِ غایت مند ِ گذار یعنی بر بقای دستاوردهای تاریخی و ایجابی ِ سرمایه داری مبتنی و متکی نباشد غیر علمی، بی پایه و بی اعتبار است.

هر مرحله ی گذاری در فرایند ِ پویایی ِ پدیده های تاریخی در کلیت و جزئیت شان متضمن ِ نفی یا دفع ِ عوامل ِ نامفید و اثبات یا جذب و تداوم ِ کردوکارها و عوامل ِ مفید برای بقای آن پدیده است. در طبیعت و در جانداران، اثبات و نفی یا جذب و دفع در عمل ِ تغذیه که حیاتی ترین و ضروری ترین عمل برای بقای جانداران است اتفاق می افتد. به این معنا که در تغذیه آنچه برای ارگانیسم مفید است جذب، و آنچه نامفید است دفع می گردد. اگر جذب باشد و دفع نباشد، یا برعکس، اگر دفع باشد و جذب نباشد، وحدت ِ ارگانیک به کلی از هم می پاشد و کل ِ پدیده نابود می گردد. این قانون ِ طبیعت و تاریخ است و سرپیچی خودسرانه و نابخردانه از این قانون جز شکست و ناکامی به بار نخواهد آورد.

وقتی سخن از کلیت ِ یک پدیده و در اینجا کلیت ِ جامعه ی انسانی به میان می آوریم، منظور کل ِ سازمانی ِ آن پدیده و در اینجا وحدت ِ ارگانیک ِ همپیوسته ی دوران های تاریخی ِ سرمایه داری به بعد یعنی سوسیالیسم و کمونیسم است. این کلیت ِ همپیوسته شامل ِ تمام ِ موجودی های به ویژه فن آورانه و اقتصادی – اجتماعی ِ تاریخن مفید برای بقای جامعه منهای مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید و در نهایت منهای هر طبقه و دولت است که مانع ِ رشد و بالندگی و تکامل ِ یکپارچه ی جامعه ی انسانی می گردد. نهایتی که در آن تضاد نه در وحدت ِ بی تضاد ِ انسان ها، بلکه در وحدت ِ تضادمند ِ انسان ها با کردوکارهای طبیعت است که انسان جزء جدایی ناپذیر و آگاه ِ آن است.

بنابراین، تحلیل و نظروری ِ درست و علمی باید بر این مساله استوار باشد که در نظام ِ سوسیالیسم و دوران ِ کمونیسم کدام دست آوردهای تاریخی ِ سرمایه داری باید حفظ و کدام کردوکار باید لغو و دفع گردد تا جامعه همچنان به بقا و روند ِ تکاملی اش ادامه دهد. از این رو باید همواره به خاطر داشته باشیم که آنچه حفظ می شود باید در جهت و راستای تداوم ِ تکامل ِ اجتماعی، و انچه لغو و دفع می گردد عوامل ِ ناسازگار با این تکامل است. بنابراین، تشخیص این که چه چیز حفظ و چه چیز دفع و حذف می گردد نه بر اساس ِ ذهنگرایی و گمان ورزی و اراده ی شخصی، بلکه بر طبق ِ ضرورت ِ تاریخ و تکامل ِ اجتماعی از نخستین مرحله ی پیدایش ِ جامعه ی انسانی تاکنون است.

خود ِ نظام ِ سرمایه داری به دلخواه و اراده ی افراد، شخصیت ها و سازمان ها پدید نیامده، بلکه این افراد، شخصیت ها و سازمان ها بوده اند که کارگزاری ِ تاریخ را در برپایی و تداوم و بقای تاکنونی ِ این نظام بر عهده داشته اند. از این رو، نظام سوسیالیسم و دوران ِ کمونیسم نیز نه به دلخواه و اراده ی افراد و شخصیت ها و سازمان ها، بلکه به کارگزاری ِ کل ِ انسان ها و از جمله افراد و شخصیت ها و سازمان هایی پدید خواهد آمد و پایدار خواهد ماند که همسو با تکامل ِ تاریخ عمل می کنند. خود ِ نظام ِ سرمایه داری زمانی که پدید آمد و روی پای خود ایستاد آنچه را که در نظام های پیشین مفید و ضروری یافت حفظ کرد و آنچه را که زیانبار و نامفید برای بقای اش بود به  دور انداخت. نظام ِ سوسیالیستی نیز چنین روشی در قبال ِ نظام ِ سرمایه داری خواهد داشت. این که چه چیزی حفظ و چه چیزی باید لغو گردد یا به دور افکنده شود برعهده ی این یا آن فرد، این یا آن سازمان با هر ایده و نظری نیست، برعهده ی کلیت ِ سازمان یافته ی همبسته و همپیوسته ای به نام ِ جامعه ی انسانی است که مقدرات ِ خود را از درون نظرگاه های مختلف ِ پیشرفت خواه و واپس گرا بیرون خواهد کشید و مسیر ِ تکاملی ِ خود را با جداسازی ِ این دو شیوه ی نظری به پیش خواهد برد. تشخیص ِ درست ِ این مقدرات برعهده ی علم ِ شناخت ِ جامعه و تاریخ یعنی ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی است که جامعه ی انسانی را از نخستین مرحله ی پیدایی آن از کمون ِ اولیه تا امروز، و از امروز تا آخرین مرحله ی تکاملی اش یعنی سوسیالیسم و کمونیسم در حیطه ی شناخت ِ علمی ِ خود دارد. دقیقن نظیر آنچه در آموزش های علمی ِ راهبردی و کاربردی ِ مدارس و دانشگاه ها رایج است.

در مدارس و دانشگاه ها هم، از ابتدایی تا عالی ترین مرحله، آنچه در پایین ترین مرحله یا کلاس آموخته شده پایه و بنیادی است برای فهم و شناخت ِ مراحل ِ عالی تر. به بیان ِ دیگر: ضروری ترین دانسته ها و دستاوردهای علمی – تجربی ِ مرحله ی ابتدایی بنیاد و زیرساخت ِ آموزش های عالی تر است. به این معنا که آموخته های پیشین سنگ ِ بنای آموزه ها و علوم ِ پسین است. فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی آن مدرسه و دانشگاهی است که دانش ِ شناخت ِ طبیعت، جامعه و اندیشه ی انسانی را به ما آموزش می دهد و ما اگر می خواهیم مانند ِ بیسوادان کورکورانه عمل نکنیم و به چاله ها و چاه های فراوانی که ایده آلیست ها و خرافه پرستان و عوامفریبان بر سر ِ راه مان ایجاد کرده و می کنند نیفتیم باید با تکیه بر این آموزه های راهبردی و کاربردی راه ِ خود را بیابیم و از جامعه بخواهیم این راه و روش را برای حفظ و بقای خود برگزیند.

امروزه اصلی ترین چالشی که در برابر ِ سوسیالیسم ِ علمی قرار دارد این است که کسب ِ قدرت ِ سیاسی توسط ِ پرولتاریا و گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به این راحتی و سادگی که تئوری ِ مارکسیستی بیان می کند نیست و در عمل دشوارتر از آن است که در نظر بیان می شود.

بحث در اینجا بر سر ِ غلبه بر نظام و عبور از دورانی است که بورژوازی با تمام ِ توان ِ تسلیحاتی ِ خود مدافع و محافظ ِ آن است، و اینکه طبقه ی کارگر چگونه و با چه سازوکاری می خواهد زایش ِ نو از کهنه را انجام دهد به گونه ای که رنج ِ زایش را بر او و خسارت بر نیروهای مولده ای که باید در آینده آنها را به خدمت ِ خود و جامعه درآورد تحمل پذیر و کم خطر سازد. به عبارت ِ دیگر، مهم ترین چالش ِ نظری در مقابل ِ انقلاب پرولتاریایی این است که طبقه ی کارگر با چه راهکاری می خواهد و می باید قدرت سیاسی و مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید را برای همیشه از چنگ ِ بورژوازی دربیاورد و مقدرات ِ تاریخی ِ خود را بر سیاست و اقتصاد ِ جامعه اعمال نماید. با زور ِ اسلحه یا به روش های مسالمت آمیز؟ اگر بخواهد با زور ِ اسلحه چنین کند با مقاومت ِ سرسختانه ی بورژوازی چه خواهد کرد؟ مقاومتی که به احتمال ِ زیاد عواقبی جز ویرانی ِ زیرساخت های تولیدی که خاستگاه و مایه ی حیات ِ خود ِ پرولتاریاست نتیجه ای نخواهد داشت، و در آن صورت از آن زیرساخت ها چه باقی خواهد ماند که پرولتاریا سوسیالیسم – و بلافاصله تمامی ِ بشریت کمونیسم اش – را با آن بسازد؟

پاسخ به این پرسش و چالش ِ تاریخی بسته به این است که ما اولن چه درک و تصوری از انقلاب و ثانین کدام جامعه را دارای شرایط ِ گذار به سوسیالیسم و کمونیسم بدانیم. دو مساله ای که یکی مشروط و وابسته به دیگری است. به این معنا که انقلاب ِ سوسیالیستی باید در جایی صورت گیرد که آماده ترین زمینه یعنی صنعت و تکنولوژی ِ بسیار پیشرفته برای گذار به سوسیالیسم و کمونیسم را دارد. چراکه در این صورت انقلاب تنها محدود به آن جامعه هایی می شود که در عالی ترین فاز ِ سرمایه داری هم به لحاظ ِ تولید ِ مادی و مناسبات ِ اجتماعی، و هم به لحاظ ِ تولید ِ علم و آگاهی هایی هستند که به نوبه ی خود بر تکامل ِ اجتماعی تاثیر می گذارند و موجب ِ گذار ِ سریع تر و کم هزینه تر از نظام سرمایه داری به نظام ِ عالی تر ِ سوسیالیسم و کمونیسم می شوند. تنها این جامعه ها هستند که با وجود ِ آزادی های سیاسی امکان ِ عمومیت یابی ِ آگاهی های لازم برای فراروی به مرحله ی عالی تر را فراهم ساخته اند. با این درک و برداشت از انقلاب و پیش شرط های آن اگر به یاد بیاوریم که مارکس همیشه پیشرفته ترین کشورها مانند آمریکا، سوییس، انگلیس و آلمان را دارای شرایط ِ گذار ِ مسالمت آمیز به سوسیالیسم می دانست، ما نیز به این نتیجه خواهیم رسید که این نوع گذار می تواند با کم ترین آسیب بر نیروهای مولده که خود ِ طبقه ی کارگر اصلی ترین و مهم ترین آن است، تنها دستور ِ کار ِ انقلاب ِ جامعه و طبقه ی کارگر ِ جهانی باشد.

مساله اساسن این است که آنان که اینهمه دم از سوسیالیسم و کمونیسم می زنند تا چه اندازه از آن شناخت و تا چه اندازه به آن اعتقاد دارند. واقعیت این است که نه لنینیست ها و نه آنارشیست ها که یک وجه مشترک شان ضدیت ِ هیستریک با نظام ِ سرمایه داری است نه شناخت ِ علمی از تکامل ِ اجتماعی دارند و نه اعتقادی به آن، و نه از این رو برخلاف ِ ادعای شان خواهان ِ برقراری ِ سوسیالیسم و کمونیسم اند. اینها هستند که امروز در عرصه ی سخنوری و ادعا در جامعه های عقب مانده جولان می دهند و عرصه را بر اندیشه و تئوری ِ مارکسیستی تنگ کرده و در میدان ِ عمل یکه تازی می کنند. آنها نخوانده ملاهایی هستند که با در اختیار داشتن تریبونهای تبلیغی – سخن پراکنی با تحریف و سفسطه گری گوی سبقت را حتا از مدافعان ِ نظام ِ سرمایه ربوده و نظرات ِ ارتجاعی شان را که طابق النعل بالنعل از سوی واپس گرایان ِ حاکم و غیر حاکم ِ مذهبی – داعشی مورد تایید و تقلید قرار گرفته مدام از رسانه های گمراه کننده شان تبلیغ و ترویج می کنند و نه می دانند نه می پذیرند که سوسیالیسم و کمونیسم فقط بر پایه ی دستاوردهای تکنیکی – مناسباتی ِ همین نظام است که باید ساخته شود، و اگر غیر از این تصور شود، داعشی های حاکم و غیر حاکم هم باید ادعا کنند خواهان ِ سوسیالیسم و کمونیسم اند، چرا که آنها نیز ضد ِ سرمایه داری ِ پیشرفته و مناسبات ِ تاریخی ِ برآمده از آن هستند.

لنینیست ها و آنارشیست ها با تبلیغ ِ راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری چه مستقیم چه غیر مستقیم – ضدیت ِ خلق با امپریالیسم ِ آنها چیزی جز ضدیت با سرمایه داری ِ پیشرفته و تبلیغ ِ راه ِ رشد ِ ناقانونمند ِ غیر سرمایه داری نیست – درواقع راه ِ گذار ِ قانونمند از سرمایه داری به سوسیالیسم را قطع و مسدود می کنند. اینها هستند که دائمن بر طبل ِ «انقلاب» ی می کوبند که از طریق ِ محاصره ی شهرها به وسیله ی روستاها و روستاییان انجام می گیرد که نتیجه ای جز برپا کردن ِ حمام ِ خون هم از روستاییان و هم از شهروندان و ویرانی ِ ساختارهای تولیدی – صنعتی و بی کار و بی خان و مان نمودن ِ کارگران ندارد.

این آموزش دیدگان در مکتب ِ توطئه و ترور ِ باکونین، بلانکی، لنین و استالین که فقط برای بی اعتبار کردن ِ تئوری های علمی ِ مارکس و انگلس خود را مارکسیست و بدتر از آن تکامل دهنده ی نظرات ِ مارکس جا می زنند، حتا یک بار به آثار و نوشته های مارکس و انگلس مراجعه نکرده اند تا بدانند سوسیالیسم جز ادامه ی سرمایه داری بدون ِ مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید نیست. همچنان که انگلس نیز بارها و از جمله در پلمیک ِ خود با دورینگ بسیار بر این واقعیت تاکید نموده است.

انگلس با شرحی که از یک کلنی و جامعه ی سوسیالیستی ِ هرچند کوچک در زمان ِ خود به دست داده، الگو و نمونه ی سوسیالیسمی را که باید از دل ِ نظام ِ سرمایه داری برآید به مارکسیست ها و جامعه ی انسانی نشان می دهد. کلنی و جامعه ی کوچکی که رابرت آوُن کارخانه دار سوسیالیست ِ انگلیسی در گوشه ای از انگلستان ِ پیشرفته ساخت و اگرچه به دلایل صرفن تاریخی و اجتماعی دوام نیاورد اما می تواند همچنان الگو و شاخص ِ برپایی ِ سوسیالیسم با کم ترین هزینه و ویرانی برای طبقه ی کارگر ِ جهانی و نیروهای مولده باشد.

باید این نوشته ی انگلس در آنتی دورینگ را به دقت خواند و به تفاوت های بنیادین ِ اندیشه ی مارکسیستی با لنینیسم و آنارشیسم پی برد.

من شرح ِ تفصیلی ِ انگلس را در پایان ِ این نوشتار می آورد که تاییدی است بر این موضوع که: سوسیالیسم ادامه ی سرمایه داری پیشرفته است بدون ِ مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید:

انگلس می نویسد: «هنگامی که در فرانسه توفان ِ انقلاب در سراسر کشور وزیدن گرفته بود، در انگلستان تغییرات ِ آرام تری درحال ِ شکل گرفتن بود که قدرت اش کم اهمیت تر از انقلاب نبود. بخار و ابزار ِ ماشینی مانوفاکتور را به صنعت ِ بزرگ و مدرن مبدل می ساخت و بدین ترتیب بنیاد ِ جامعه ی بورژوایی را در هم میریخت. در این زمان ناگهان کارخانه دار بیست و نه ساله ای به عنوان ِ رفورماتور ظاهر شد. مردی که عزت ِ نفس اش به معصومیت ِ کودکی می ماند و در عین حال قدرت ِ بی نظیری در هدایت ِ انسان ها داشت. رابرت آوون این درک ِ ماتریالیستی ِ روشنگران را کسب کرده بود که شخصیت ِ انسان از یک طرف محصول ِ توارث و از طرف ِ دیگر محصول ِ شرایطی است که در طول ِ زندگی انسان را به ویژه طی ِ دوران ِ تکاملی اش احاطه کرده اند. او در منچستر به عنوان ِ رئیس ِ یک کارخانه با بیش از پانصد کارگر فعالیت می کرد. از ١٨٠٠ تا ١٨٢٩ کارخانه ی ریسندگی ِ نیولانارک را در اسکاتلند به عنوان مدیر عامل و صاحب سهم با آزادی ِ عمل اداره می کرد و جمعیتی را که رفته رفته به دو هزار و پانصد نفر رسیده بود به گروه کاملن نمونه ای تبدیل نمود که در آن میخوارگی، پلیس، بازپرس، محاکمه، نوانخانه و مؤسسه ی خیریه همگی چیزهایی بیگانه بودند آنهم تنها از این طریق که افراد را در شرایطی شایسته ی انسان قرار داد و مشخصن نسلی را که در حال ِ پا گرفتن بود با مراقبت آموزش داد. او ابداع کننده ی کودکستان بود و آنرا برای نخستین بار در اینجا به مرحله ی عمل درآورد. کودکان از دو ساله گی به کودکستان می آمدند و در آنجا چنان سرگرم بودند که به زحمت می شد آنان را به خانه برگرداند. در حالی که رقبای سرمایه دارش روزانه ١٣ تا ١٤ ساعت کار از کارگران می کشیدند در نیولانارک فقط ده ساعت و نیم کار انجام می شد. هنگام ِ تعطیل ِ اجباری ِ چهار ماهه در اثر ِ بحران ِ پنبه نیز به کارگران ِ بیکار شده مزد کامل پرداخت می شد. با اینهمه ارزش ِ بنگاه او بیش از دو برابر شد و سود ِ سرشاری نیز نصیب صاحب ِ کارخانه شد. این جمعیت ِ ٢٥٠٠ نفری چنان ثروتی برای جامعه تولید کرد که در پنجاه سال گذشته حتا یک جمعیت ِ ششصد هزار نفری هم قادر به تولید آن نبود. با تمام ِ این احوال، آوون هنوز راضی نبود و شرایطی را که برای کارگران اش به وجود آورده بود از نظر ِ وی در شان ِ انسان و به گونه ای نبود که موجب تکامل ِ همه جانبه و معقول ِ شخصیت و شعور ِ انسانی گردد، تا چه رسد به فعالیت ِ آزادانه ی زندگی. برای آوون نیروهای مولده عظیم ِ نوینی که تا این زمان برای ثروت اندوزی و بردگی ِ توده های کارگر به کار گرفته می شد، اساس ِ نوسازی ِ جامعه بودند و باید به این امر اختصاص داده شوند تا به مثابه مالکیت ِ مشترک ِ همگان و فقط برای رفاه ِ عمومی به کار روند. آوون در ١٨٣٣ برای از بین بردن ِ فقر در ایرلند ایجاد ِ کلنی های  کمونیستی را پیشنهاد کرد و صورتحساب ِ دقیقی برای مخارج اولیه، مخارج سالانه و درآمد ِ قابل پیش بینی هم ضمیمه ی پیشنهادش کرد. پیشرفت به کمونیسم نقطه ی عطفی در زندگی ِ آوون بود. اما در این زمان سه مانع ِ عمده بر سر ِ راه ِ او قرار گرفت – که موجب ِ شکست ِ برنامه ی او شد – که عبارت بودند از: مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید، مذهب و شکل ِ کنونی ِ زندگی ِ خانوادگی. آوون می دانست که اگر این سه مانع را مورد حمله قرار دهد چه چیزی در انتظارش خواهد بود: مخالفت ِ عمومی از جانب ِ جامعه ی رسمی و از دست دادن ِ این موقعیت ِ اجتماعی اش، با اینهمه او از حمله ی بی امان علیه این سه مانع باز نایستاد و سرانجام آنچه را هم پیش بینی کرده بود برای اش اتفاق افتاد: طرد شده از جامعه ی رسمی، رو به رو با توطئه ی سکوت از جانب مطبوعات و مستمند به خاطر ِ کوشش های ناتمام مانده ی کمونیستی اش. اقدامات ِ آوون در انگلیس فراموش نشدنی اند: تمام ِ حرکتهای اجتماعی و پیشرفت های واقعی که در انگلستان در خدمت طبقه ی کارگر صورت گرفته با نام او مترادف است. او بود که در سال ١٨١٩ تصویب نخستین قانون ِ محدودیت ِ کار ِ زنان و کودکان در کارخانه ها را به کرسی نشاند. همچنین او به عنوان ِ تدبیری موقت و گذرا برای رسیدن به جامعه ی کمونیستی از یک سو شرکت های تعاونی تولید و مصرف را به وجود آورد که ثابت می کرد هم تاجر و هم کارخانه دار افرادی کاملن غیر ضروری اند…» (نقل از آنتی دورینگ. ترجمه ی فارسی، با اصلاحاتی در واژگان و اصطلاحات. ص. ٢٣٤ تا ٢٣٦).

حال، خواننده ی آگاه نتیجه بگیرد: این سوسیالیسم کجا و سوسیالیسم ِ دروغینی که لنین و لنینیست ها وعده ی آنرا داده و می دهند کجا. دو نوع سوسیالیسمی که یکی بر پایه ی پیشرفته ترین دستآوردهای تاریخی ِ نظام سرمایه داری ساخته می شود اما مالکیت ِ ابزار ِ تولید از آن ِ همگان است، و دیگری که از راه ِ رشد غیر سرمایه داری و پریدن از روی یک مرحله ی تاریخی ِ مهم و ضروری برای ساختمان ِ سوسیالیسم و کمونیسم که مالکیت در انحصار یک دارودسته ی کودتاگر نظامی – پادگانی است. آیا این دو نوع سوسیالیسم ِ یکی واقعی و یکی دروغین، یکی که رفاه و آزادی را در جامعه بسط و گسترش می دهد و همگانی می سازد، و یکی که فقر و استبداد و سرکوب را به جامعه تحمیل می کند یادآور ِ داستان ِ ملا و دانشمند در آن روستای عقب مانده ی کتاب های دبستانی ِ عهد عتیق نیست؟!.