خدامراد فولادی -تضاد ِ خلق و امپریالیسم، یا تضاد ِ کار و سرمایه؟ بخش ٣

خدامراد فولادی

تضاد ِ خلق و امپریالیسم، یا تضاد ِ کار و سرمایه؟

بخش ٣

خلقی ها و محاصره ی شهرها از طریق ِ روستاها:

یکی از نتایج ِ بدعتگذاری ِ لنین در تضاد خلق و امپریالیسم، تز ِ به غایت ارتجاعی و واپس گرای محاصره ی شهرها از طریق ِ روستاها، یا به بیان ِ سرراست تر سرکوب ِ شهرها و شهری ها با نیروی ویرانگر ِ روستایی هاست.

لنین با اختراع ِ این تز ِ ضد ِ تاریخی، ضد ِ دورانی و ضد ِ انسانی، تمام قد و با تمام ِ اراده ی واپس گرای اش در برابر ِ تکامل ِ تاریخ، رشد ِ نیروهای مولده و بالندگی ِ انسان ِ پیشرو و پیشرفت خواه و خصوصن پرولتاریایی قرار گرفت که در دوران ِ ما این نیروها و این انسان را نمایندگی می کند. او در این بدعتگذاری که کم ترین اتکایی نه به فلسفه و نه به سوسیالیسم ِ علمی نداشت و صرفن به اراده ی قدرت طلب ِ او ودارودسته اش متکی بود، جز با تناقض گویی و خود علیه خود گویی های مکرر نمی توانست ایده های اش را عملی سازد و به پیش ببرد. به همین دلیل و با چنین رویکردی بود که از یک طرف جنگ ِ امپریالیستی را کارگردان و مددکار ِ انقلاب ِ پرولتاریایی توصیف نمود، اما از طرف ِ دیگر آن را مسئول ِ تمام ِ مشکلات ِ اقتصادی – اجتماعی ِ جامعه معرفی می کرد. از یک طرف دهقانان را عقب مانده، بیسواد و نادان می نامد، و از طرف ِ دیگر همین آدمهای بیسواد و نادان و فریب خور را متحد ِ طبیعی و مادرزاد ِ پرولتاریای سوسیالیست و انقلابی می نامد. از یک طرف در آستانه ی اکتبر ١٩١٧ ادعا می کند که بورژوازی در فاصله ی دو ماهه ی فوریه تا اکتبر به وظیفه ی تاریخی ِ خود عمل نموده و نیروهای مولده را آنچنان رشد داده که شرایط را برای انقلاب ِ سوسیالیستی و ساختمان ِ سوسیالیسم فراهم نموده، و از سوی دیگر در سال ١٩١٨ یک سال پس از به دست گرفتن ِ قدرت ِ سیاسی می گوید سوسیالیسم را باید از روستاها شروع کرد و نه از شهرها. همچنانکه در ١٩٢١ سه سال پس از کسب ِ قدرت به کلی منکر ِ همه ی این ادعاها شد و فرمان ِ بازگشت به سرمایه داری، آنهم بدترین نوع ِ آن با اعلام طرح نپ یا سیاست ِ نوین ِ اقتصادی را داد.

در این ضد و نقیض گویی های ناشی از درماندگی در برابر ِ واقعیت های سرسخت ِ جامعه ی روسیه از یک سو می گوید دوران ِ او نسبت به زمان ِ مارکس و انگلس به مرحله ی عالی تری از تکامل ِ اجتماعی گذار کرده، اما از سوی دیگر تضاد ِ حاکم بر جامعه را به مرحله ی پایین تری از دوران ِ مارکس و انگلس فرو می کاهد تا بتواند روستاییان را وارد مناسبات  و منازعاتی نماید که آنها کم ترین نقش ِ ایجابی و اثباتی و اجرایی در آن نه دارند و نه به دلیل ِ واپس گرایی شان می توانند داشته باشند. لنین با این فروکاستن ِ دوران و فرابردن ِ روستاییان و دهقانان، به دورانی که آنان جزیی از تضاد آن نیستند، ضدیت ِ خود با آموزش های مارکس و انگلس را بیش از پیش به نمایش گذاشت. مارکس و انگلس دهقانان را از منظر ِ تاریخی ِ پرولتاریا می نگریستند و ارزیابی می کردند، در حالی که لنین برخلاف ِ آنها، پرولتاریا را از جایگاه ِ عقب مانده ی دهقانان و روستاییان می نگریست و ارزیابی می کرد. یا بنیانگذاران ِ فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی، جامعه ی انسانی را به مثابه وحدتی تاریخی – دورانی و همبسته می شناختند، در صورتی که لنین این وحدت ِ همبسته ی تاریخی – دورانی را خودسرانه به دو پاره ی ناهمبسته از دو دوران ِ فراتر و فروتر تقسیم نمود تا بتواند آن را بر ذهنیات ِ خود منطبق سازد. یعنی به جای آنکه ذهنیات ِ خود را بر واقعیت منطبق نماید، سر و ته ِ دو دوران ِ تاریخی را زد و به هم چسباند تا از آنها یک دوران ِ دلبخواهی بسازد که با ذهنیات ِ او جفت و جور شود.

نتیجه ی عملی ِ تنزل دادن ِ دوران ِ سرمایه داری ِ پیشرفته به دوران ِ پدرشاهی ِ مطلوب ِ دهقانان و روستاییان آن شد که به جای رفع ِ تضاد ِ شهر و روستا از طریق ِ بردن ِ پیشرفته ترین امکانات ِ شهری و از جمله فرهنگ و مناسبات ِ شهری به روستاها برای همتراز نمودن ِ انها از هر جهت با شهرها و شهری ها، بلشویک ها طبق ِ معمول به طور ِ وارونه عمل کنند. یعنی روستایی ها با کمک ِ بلشویک های تازه به قدرت رسیده مسلح شده و مناسبات ِ فراتری – فروتری یا خدایگانی – بندگی ِ باقی مانده از دوران ِ فئودالی – پدرشاهی همراه با فرهنگ و ایدئولوژی ِ سرکوبگر ِ سانسورچی ِ ضد آزادی ِ بیان  خود را به پشتگرمی ِ حاکمیت ِ بلشویکی به روشنفکران و آزادیخواهان ِ شهری تحمیل نمایند.

لنین تعرض ِ ضد تاریخی و ضد دورانی ِ بلشویک ها و روستاییان به دستاوردهای تاریخی ِ سرمایه داری ِ پیشرفته و شهرها و روشتفکران ِ شهری را با سوءاستفاده از، و یا درواقع مصادره ی نظرات ِ مارکس و انگلس با هدف ِ به کارگیری درجهت ِ منافع ِ فردی – فرقه ای ِ خود را در ١٩١٩ اینگونه توضیح داد: «ما، ساختمان ِ سوسیالیسم را در دو مرحله انجام دادیم. در اکتبر ١٩١٧ به اتفاق ِ تمام ِ دهقانان من حیث المجموع قدرت ِ حاکمه را به دست آوردیم. تنها در تابستان ِ ١٩١٨ بود که انقلاب ِ پرولتاریایی ِ واقعی را در روستاها آغاز نمودیم [انقلاب ِ واقعی پرولتاریایی در روستاها! اینهم از معجزات ِ عصر امپریالیسم است!]. نخستین مرحله عبارت بود از تصرف ِ قدرت در شهر و استقرار ِ شکل ِ شوروی ِ کشورداری. دومین مرحله اما آن چیزی بود که برای کلیه ی سوسیالیست ها مرحله ی اساسی و تعیین کننده به شمار می رود و سوسیالیست ها بدون ِ آن سوسیالیست نیستند و آن عبارت است از مشخص نمودن ِ عناصر ِ پرولتر و نیمه پرولتر در روستا و متحد ساختن ِ آنان با پرولتاریای شهر [یعنی بلشویک ها!] برای مبارزه علیه بورژوازی ِ روستا [؟]». (کلاسیک ها و پلمیک مرحله ی انقلاب. ترجمه ی: م. گیورغیان. ص. ١٦٤. به نقل از: لنین. سخنرانی در هشتمین کنگره ی حزب ِ کمونیست روسیه. درون کروشه و علامت ها از من است). و: «ما بلشویک ها به دهقانان کمک خواهیم کرد تا دوران ِ شعارهای خرده بورژوایی را سپری سازند و با سرعت ِ هرچه بیش تر و با سهولت ِ هرچه بیش تر از این شعارها دست کشیده و به شعارهای سوسیالیستی بپردازند [!]». (همان. ص. ١٦٦). البته درست تر و واقعی تر این بود که بنویسد: دهقانان به ما بلشویک ها کمک خواهند کرد تا دوران ِ شعارهای خرده بورژوایی را سپری سازیم و با سرعت ِ هرچه بیش تر و عوامفریبی ِ هرچه بیش تر از این شعارها دست بکشیم و به شعارهای سوسیالیستی بپردازیم! فقط جای چند واژه ی اصلی و فرعی در ذهن ِ لنین عوض شده وگرنه واقعیت جز این نبود! همچنانکه در ١٩٢١ ناچار شد همین را هم به طرز ِ سرراست تری بنویسد و از دهقانان برای نجات ِ «سوسیالیسم» و «کمونیسم ِ» خیالی اش کمک بخواهد: «درمورد ِ ارزیابی ِ اشخاص و در مورد ِ اتخاذ روش ِ منفی نسبت به واخوردگان و کمیسرمآب ها و دیوان سالارها، تذکرات ِ توده های غیر حزبی و در بسیاری موارد تذکرات و رهنمودهای توده ی غیر حزبی ِ دهقانان بی اندازه گرانبهاست. توده ی زحمت کش [یعنی همان روستاییان] فرق ِ کمونیست ِ شریف و صدیق را با کمونیست هایی که مایه ی نفرت هستند به خوبی تشخیص می دهند.» (مجموعه آثار. جلد سوم. ص. ٢٠٨١ – ٢٠٨٠. درون کروشه و علامت ها از من است). اما این توده های زحمت کش که باید فرق ِ کمونیست ِ شریف و صدیق با کمونیست های ناشریف و ناصادق [!؟] را تشخیص دهند خود چگونه آدم هایی بودند؟ در ١٩٢٠ یعنی سه سال پس از «انقلاب ِ پیروزمند» از قول لنین: «افرادی خواب آلود، خموده، در حال ِ رخوت و اغما و بی فرهنگ و عمومن بی سواد.» (مجموعه ی آثار. جلد سوم. ص. ١٧٨١ – ١٧٨٠). اینها بودند که باید چنین کمونیست هایی را از خواب ِ غفلت بیدار کنند: «کمونیست هایی که کارها را اداره می کنند افرادی کم فرهنگ هستند» (همان. ص. ٢١٣٧). جامعه ای که کمونیست های اش کم فرهنگ باشند وای به حال «متحدان ِ طبیعی و مادرزاد» بلشویک ها یعنی روستاییان و دهقانان اش! اینهم از کرامات ِ عصر ِ امپریالیسم است که کمونیست ها آنچه را از مارکس و انگلس نیاموخته اند باید از روستاییان ِ بی سواد و فریب خور بیاموزند! روستاییانی که هنوز هم نمی دانند کمونیسم یعنی چه و اگر هم بدانند یک لحظه از مخالفت با آموزه های آن دست بر نخواهند داشت.

ما می دانیم کمونیسم به مثابه نظریه، شکلی از آگاهی است که باید به طور ِ تاریخی تحقق و عینیت یابد تا آنگاه انسان به طور ِ عام از موجود ِ در خود یا ناآگاه به موجود ِ برای خود یا آگاه فرارود. در عین ِ حال می دانیم تا زمان ِ تحقق ِ کامل ِ این آگاهی ِ عام در دوران ِ کمونیسم، این کمونیست ها هستند که حاملان ِ این نظریه اند و آنها هستند که وظیفه دارند آگاهی ِ کمونیستی را به دیگر انسان ها و به ویژه پرولتاریایی که وظیفه ی فراهم نمودن ِ پیش شرط های مادی و ذهنی ِ آن دوران را برعهده دارد از هر طریق ِ ممکن برسانند. بنابراین، وقتی لنین می گوید: روستاییان باید کمونیست های ناشریف و ناصادق را از کمونیست های شریف و صدیق تشخیص داده و جداسازی کنند، پیداست که نه مفهوم ِ کمونیسم را می داند و نه حاملان ِ آن را می شناسد و ثابت می کند که حتا نامی که بر حزب ِ خود گذاشته هم جعلی و دروغین است. چراکه اگر چنین نبود از روستاییان ِ «بی سواد و کم فرهنگ و ناآگاه» انتظار نداشت کمونیست ها را از غیر کمونیست ها جدا سازند. گویی از دید ِ او کمونیست ها بز و میش اند که روستاییان بتوانند آنها را شناسایی و از همدیگر تفکیک نمایند. وقتی لنین معنا و مفهوم ِ کمونیسم و کمونیست را نداند روستاییان می دانند؟

یا چنین درک و برداشتی از کمونیسم و سوسیالیسم بود که لنین با وارونه گویی ِ خاص ِ خود خلق را به جای پرولتاریای شهری، سوسیالیسم ِ خلقی را به جای سوسیالیسم ِ پرولتاریایی، و از این رو تضاد ِ خلق و امپریالیسم را به جای تضاد ِ کار و سرمایه قرار داد و مدعی شد سوسیالیسم ِ علمی ِ مارکس و انگلس را تکامل داده است.

اما اگر به رغم ِ ادعای لنین روستایی ها نتوانند کمونیست را از غیر کمونیست تشخیص دهند، ما امروز می توانیم با استناد به نوشته ها و آمارهای لنین و بلشویک ها طرفداران و مخالفان ِ او را به طور دقیق شناسایی کنیم و نشان دهیم که او و دارودسته اش حتا در میان ِ همان روستاییان هم کمترین طرفداران را داشت در حالی که اس. ار.ها و منشویک ها چه در روستا و به خصوص در شهرها از بیش ترین حمایت برخوردار بودند، و اگر هم کارگر یا دهقانی خود را طرفدار ِ بلشویک ها نشان می داد بعد از کسب قدرت توسط بلشویک ها و صرفن با هدف ِ استفاده از موقعیت و رانت ِ حکومتی ِ آنان بود. خود ِ لنین نیز بارها در نوشته های اش به این واقعیت اشاره و آنها را به عنوان ِ مخالف ِ خود تهدید به زندان و اعدام کرده است. اکنون برای ما روشن است که تا زمانی که لنین زنده بود تقریبن همه ی جمعیت ِ شهری ِ روسیه خصوصن پایتخت نشینان مخالفان ِ لنین و بلشویک ها بودند. در زمان ِ جانشینان ِ او با توجه به دروغپردازی های باند حاکم و سانسور شدیدی که بر چاپ و نشر حاکم بود هم یقینن غیر از این نبوده است. همچنانکه در «کلاسیک ها و پلمیک مرحله ی انقلاب» از قلم پ. بوگادین، ژ. کرایسچیکوف و م. سوروزالف، سه نویسنده ی شوروی ِ هوادار ِ استالین می خوانیم: «در اکتبر ١٩١٧ بیش از همه و پیش از همه قشرهای مختلف ِ خرده بورژوازی ِ شهری در معرض ِ آزمایش قرار می گیرند. خرده بورژوازی ِ شهر و به ویژه اقشار خرده بورژوازی ِ مدرن یکباره در برابر ِ پیشرفت ِ انقلاب [بخوان کودتا] و سرنگونی ِ سرمایه داری موضع می گیرند. آنها به لیبرالیسم ِ ضد انقلابی گرایش داشتند و احزاب مربوط به آنها به خصوص منشویک ها این گرایش را در سیاست های خود منعکس می کردند. ده روزی که دنیا را تکان داد، تصویر دقیقی از روسیه در روزهای اکتبر و مقاومت ِ توده های خرده بورژازی شهری را در برابر ِ بلشویک ها به نمایش می گذارد. تمام ِ خیابان ها شاهد مباحثه ی این اقشار با سربازان گارد سرخ [نامی که بلشویک ها و کودتاگرها بر خود نهاده بودند] است. [توجه کنید که: طرفداران منشویک ها با سربازان گارد سرخ یعنی بلشویک های مسلح بحث می کردند و نه درگیری ِ مسلحانه]. همه علیه بلشویک ها بودند: دلال ها، محتکرین، نزول خوارها، رجال ِ سیاسی، معلمین، دانشجویان، شاغلین کارهای آزاد، کارمندان، همه ی احزاب سیاسی، همه و همه از بلشویک ها نفرت داشتند. نفرت به شدیدترین وجه ِ ممکن. تنها عده ی انگشت شماری دهقانان ِ بی زمین و معدودی روشنفکر طرفدار ِ بلشویک ها بودند. گویا خرده بورژوازی در شهرها تمام ِ مسئولیت ِ مقاومت در برابر ِ بلشویک ها را برعهده گرفته بود، به طوری که پس از ٢٥ اکتبر اغلب ِ کارمندان ِ ادارات در اعتصاب بودند، تلفن چی ها، کارکنان ِ راه آهن و تلگراف چی ها دو روز تمام ارتباط ِ بلشویک ها را با دنیا قطع کردند. کولنتای در وزارت ِ خدمات ِ اجتماعی نمی توانست کلید ِ اتاق ها را گیر بیاورد. تروتسکی در وزارت خارجه وقتی به کارمندان دستور داد فرمان صلح را ترجمه کنند ششصد کارمند استعفانامه ی خود را به طرف ِ او پرتاب کردند و لنین مجبور شد دستور دهد مخازن ِ بانک ِ دولتی را با دینامیت منفجر کنند [عملی که در تخصص ِ او بود!] .» (کلاسیک ها و پلمیک مرحله ی انقلاب. ص. ١٦٢ – ١٦١. درون کروشه از من است.)

با یک مقایسه ی گذرا اما ژرف اندیشانه میان ِ اقدامات ِ کمون ِ کوتاه زمان ِ پرولتاریایی پاریس و اقدامات ِ بلشویک های حاکم بر روسیه در نزدیک به یکصد سال حکومت های فردی ِ لنین و جانشینان ِ او تاکنون – یلتسین و پوتین هم از درون ِ حزب لنینی ِ به اصطلاح کمونیست بیرون آمدند-، می توان نتایج ِ انقلاب ِ برامده از تضاد ِ راستین ِ کار و سرمایه، و کودتای متکی بر تضاد ِ دروغین ِ خلق و امپریالیسم را از یک سو، و تفاوت ِ آموزش های علمی ِ مارکس و انگلس با نظرات ِ ضد ِ علمی و ضد ِ تاریخی ِ لنین و لنینیست ها را به روشنی مشاهده کرد.

از دید ِ مارکس و انگلس، چند دستاورد ِ مهم ِ کمون عبارت بود از:

١.نابود کردن ِ گیوتین ها و لغو مجازات اعدام. به نوشته ی انگلس: «در ششمین روز ِ برپایی ِ کمون، و درحالی که کموناردها از هر سو در محاصره ی حکومت ِ ورسای بودند، گیوتین ها یعنی ابزار ِ اعدام و سرکوب توسط ِ گردان ِ صد و سی و هفتم گارد ملی در حضور ِ شهروندان ِ پاریس و در میان ِ هلهله و شادی ِ آنان سوزانده شد.» و: «از آنجا که در کمون فقط کارگران شرکت داشتند تصمیمات ِ آن نیز خصلت ِ کاملن و خالصن پرولتاریایی داشت [در ١٨٧١ یعنی ٤٦ سال قبل از به قدرت رسیدن ِ حاکمیت ِ خلقی در روسیه]، تصمیماتی که مستقیمن به نفع ِ طبقه ی کارگر بودند و به طور ِ عمیق نظام کهنه را از هم می پاشید.».

٢.«کمون از همان آغاز پی برد وقتی طبقه ی کارگر به قدرت می رسد برای آنکه خیال اش از جانب ِ نمایندگان و مسئولان ِ دولتی و کارکنان ِ خود راحت باشد می باید آنها را بدون استثناء و در هر زمان از کار برکنار سازد – و کسی را مادام العمر بر هیچ کار و مسئولیتی نگمارد، آنچنانکه در رژیم های استبدادی ِ موروثی و حاکمان ِ مادام العمرشان مرسوم است-. به این ترتیب کمون سد ِ مطمئنی در برابر ِ مقام پرستی و جاه طلبی – کیش شخصیت – قرار داد.».

٣.«کمون، تولیدکنندگان ِ روستایی را تحت ِ رهبری ِ فکری ِ شهرهای مرکزی ِ مناطق شان قرار داد و کارگران را پاسدار ِ طبیعی ِ منافع ِ روستاییان نمود. خود ِ وجود ِ کمون، نتیجه اش آزادی ِ انجمن های شهر بود. کمون به طور عمده حکومت ِ طبقه ی کارگر و حاصل ِ نبرد ِ طبقاتی ِ نیروهای مولده – یعنی نیروی کار – علیه سرمایه و بهره کشی ِ آن بود. کمون آن شکل ِ سیاسی یی بود که رهایی ِ کار از نظام سرمایه را ممکن می ساخت.» (تمام نقل قول های درون گیومه از ترجمه ی فارسی ِ کمون ِ پاریس و توضیحات میان دو خط از من است).

اما لنین و بلشویک ها پس از کودتای شبانه و غصب قدرت سیاسی چه کردند؟

١.بلافاصله لنین به رسم کودتاگران رهبر ِ مادام العمر روسیه و شوروی شد. به طوریکه این رهبری ِ مادام العمر پس از او به جانشینان اش در شوروی، و جمهوری های آن منتقل شد و تا هم اکنون نیز این رسم همچنان پابرجاست. در دیگر کشورهای الگو گرفته از حکومت ِ شوروی نیز بدون استثنا حاکمیت ِ مادام العمری در اختیار یک خانواده یعنی پدر و فرزندان ِ پسر او، یا در دست ِ مردان ِ فرقه ی لنینی است.

٢.لنین به محض ِ به دست گرفتن قدرت ِ سیاسی فرمان ِ حمله به آزادی های سیاسی را صادر و اقدام به بگیر و ببنید و برپایی ِ چوبه های دار و اعدام و سرکوب ِ مخالفان نمود. به طوری که در ١٩٢١ با نسبت دادن این اقدام های سرکوبگرانه به پرولتاریای بی خبر از همه جای روسیه نوشت: «ما برای انقلاب ِ سوسیالیستی ِ پرولتاریایی کارهای بسیار زیادی مافوق ِ انقلاب ِ بورژوایی انجام داده ایم. ١.به بت های دموکراسی ِ بورژوایی یعنی مجلس مؤسسان و آزادی های بورژوایی نظیر آزادی ِ مطبوعات ضربتی وارد ساختیم که در مقیاس ِ جهانی محسوس بوده است [لنین به توپ بستن ِ مجلس ِ مؤسسان و تعطیل کردن ِ مطبوعات و بستن ِ دهان ِ روشنفکران ِ منتقد ِ استبداد را می گوید انقلاب سوسیالیستی! پس ما هم از ١٩٧٩ تاکنون شاهد ِ – انقلاب سوسیالیستی – البته نوع ِ لنینی ِ آن – در ایران بوده ایم!]. ٢.اگر نیروهای مولده ی ما ضعیف و اقتصاد ِ ما به شیوه ی انبان به دوشی – یا همان کولبری – است، اما درعوض دارای یک حزب ِ [بلانکیستی ِ] مقتدر و یک ارتش و دولت ِ بسیار نیرومند هستیم. این ارتش را باید بیش از پیش تقویت کنیم. [رهبران ِ حکومت های خلقی و نظامی – پادگانی اینجا و آنجا: جانا سخن از زبان ِ ما میگویی!].» (مجموعه ی آثار. جلد سوم. ص. ٢٠٧٩ – ٢٠٧٨. توضیح ِ واضحات ِ درون کروشه از من است!).

تمام ِ کارکرد ِ این اقتصاد ِ غالبن انبان به دوش و کولبر، و حزب و ارتش و دولت ِ قدرقدرت در یک فرد ِ قدرقدرت به نام ِ رهبر ِ عالیقدر که در هر کشوری نام و عنوان ِ خودویژه ای دارد جمع و خلاصه می شود: «درباره ی اهمیت ِ قدرت ِ دیکتاتوری ِ فردی از نقطه نظر ِ وظایف ِ خاص ِ لحظه ی حاضر باید گفت که شرایط ِ روسیه اراده ی واحد ِ بی قید و شرط و کاملن مؤکدی را برای این دیکتاتوری ِ فردی و اطاعت ِ بی چون و چرای تمام افراد ِ جامعه از اراده ی شخص واحد ایجاب می کند [اراده ی معطوف به قدرت ِ کیش شخصیتی و ابرمردی ِ نیچه ایستی که تابع ِ هیچ قانون و قاعده ای نیست بلکه هر قانون و قاعده ای را تابع خود می داند دقیقن یعنی همین فرمایشات ِ لنین!]». (همان کتاب. ص. ١٩٨٥. توضیح از من است).

 لنین که سرنای انقلاب را وارونه و از سر ِ گشادش گرفته بود و به «روستاییان ِ عقب مانده ی بیسواد» یعنی ٨٥ درصد ِ جمعیت ِ روسیه می گفت سرنای واقعی همین است که من می زنم! وظیفه ی این دیکتاتوری ِ فردی – فرقه ای ِ معطوف به قدرقدرتی ِ خود را یافتن ِ مسببان ِ عقب ماندگی ِ تاریخی ِ روسیه و اعدام ِ دسته جمعی ِ آنان می دانست! و این مسببان هم عبارت بودند از تمام ِ اهالی ِ روسیه غیر از دارودسته ی خودش: «در مورد ِ این واقعیت ِ ساده و بدیهی کافی است که گفته شود چون مصیبت ِ عمده ی روسیه قحطی و بیکاری و عقب ماندگی ِ اقتصادی است، لذا با هیچ گونه مدارایی نمی توان بر آن فائق آمد مگر آنکه سازمان ِ همه جانبه و انضباط ِ شدید ایجاد نمود. برای این کار هم باید هر کسی را که مسئول و مقصر ِ این کمبودهاست پیدا کرد و به دادگاه تسلیم نمود و بدون ِ رحم و شفقت و بی امان به کیفر رساند. برای ما نه تنها بورژوازی بلکه خرده بورژوازی هم بسیار خطرناک است – باید همه را به دادگاه تحویل داد تا به سزای اعمال شان برسند. یعنی همه را در محل و یکجا تیرباران کرد-.» (مجموعه آثار. جلد سوم. وظایف ِ نوبتی ِ حکومت ِ شوروی. ص. ١٩٨٩ – ١٩٨١).

اگر در اقدامات ِ کمون ِ پاریس می شد چشم انداز ِ یک جامعه ی انسانی ِ فاقد ِ دولت و مالکیت ِ خصوصی را به روشنی مشاهده کرد، در نظر و عمل ِ لنین و بلشویک ها نیز از همان اکتبر ١٩١٧ می شد تمام ِ اقدامات ِ سرکوبگرانه ی نظامی – پادگانی را تا همین امروز در شوروی، چین، اروپای شرقی، کره ی شمالی و کوبا را دید و از آن عبرت گرفت.

                                                                                   ادامه دارد…