خدامراد فولادی – تضاد ِ خلق و امپریالیسم، یا تضاد ِ کار و سرمایه؟بخش ٢

خدامراد فولادی

تضاد ِ خلق و امپریالیسم، یا تضاد ِ کار و سرمایه؟

بخش ٢

مفهوم ِ تضاد ِ خلق با امپریالیسم جز این نیست که لنین دو جزء یا دو نیروی ناهمگون و ناهمبود از دو دوران ِ مختلف و متفاوت را در یک وحدت ِ صوری و مکانیکی به طور ِ ذهنی – اراده گرایانه به هم جوش می دهد تا از آنها یک تضاد ِ دروغین برای پیشبرد ِ نیت ِ خود بسازد. تضادی که نه عامل ِ پیشرفت و تکامل توسط ِ نیرو و جزء تاریخن پیشرو و تکامل گرا، که سرمایه داری ِ کاملن پیشرفته به مثابه پیش شرط ِ سوسیالیسم است، بلکه به دلیل ِ هژمونی ِ روستاییان و دارودسته ی مسلح ِ متکی بر نیروی روستاییان بر آن، عامل ِ واپس گرایی هم در نظام و هم در مناسبات اجتماعی تولیدی می گردد.

آنچه لنین و لنینیست ها تضاد ِ خلق و امپریالیسم می نامند، درواقع اولن چیزی جز ضدیت و خصومت ِ تاریخی – ایدئولوژیک ِ روستاییان یعنی بقایای نظام مضمحل شده ی پدرشاهی با کلیت ِ نظام ِ پیشرفته و پیشرو به لحاظ ِ تولیدی – مناسباتی ِ سرمایه داری نیست که آنهم مختص ِ جوامع عقب مانده است، ثانین این به اصطلاح تضاد در جایی که خاستگاه و کانون ِ اصلی ِ انقلاب های پرولتاریایی است یعنی جامعه های پیشرفته ی صنعتی کارکرد ندارد، و ثالثن در همان کشورهای عقب مانده هم اگر با فرض ِ محال چنین تضادی موجود باشد، تنها به شرط ِ رفع و حل ِ تضاد ِ اصلی و واقعی ِ کار و سرمایه در کشورهای پیشرفته است که رفع و حل می شود، به شرط ِ آنکه در خود ِ کشورهای عقب مانده هم دموکراسی و آزادی های سیاسی همراه با نیروهای مولده راه را برای ورود این کشورها به شاهراه ِ تکامل باز کرده باشد. یعنی خود ِ کشورهای کم توسعه یافته به حدی از پیشرفت ِ تولیدی – مناسباتی فرا رفته باشند که روستاییان و دهقانان در جمعیت ِ پرولتاریای صنعتی جذب شده باشند.

با سر ِ هم بندی ِ تضاد از دو دوران ِ مختلف بود که لنین دهقانان را به مثابه ِ گوشت دم ِ توپ ِ خود و فرقه اش وارد ِ مناسبات اجتماعی – تولیدی ِ دوران ِ سرمایه داری نمود تا نتیجه ای را که می خواست از این سر هم بندی بگیرد، و با دموکرات نامیدن و همزاد ِ مادرزاد ِ پرولتاریا قلمداد نمودن روستاییان در انقلابی که خودویژه ی پرولتاریاست در آستانه ی اکتبر ١٩١٧ بنویسد: «دموکرات کسی است که منافع ِ اکثریت ِ مردم را در نظر دارد نه منافع ِ اقلیت را، و انقلابی یعنی کسی که هر چیز ِ زیانبخش و سپری شده ای را به قطعی ترین و بی امان ترین شیوه در هم می شکند.» (کلاسیک ها و پلمیک ِ مرحله ی انقلاب. به نقل از: لنین، خطر فلاکت. ص. ١٣٤).

همان بهتر که مارکس و انگلس زنده نبودند تا ببینند لنین با فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی ِ آنان چه می کند و چگونه نیات ِ ارتجاعی ِ خود را به نام ِ آنان به خورد ِ جامعه ی عقب مانده ی به استبداد خوکرده می دهد. رسالت ِ دهقانان – و درواقع خود ِ لنین و دارودسته اش – این بود که «هر چیز ِ زیانبخش و سپری شده ای را با قطعی ترین و بی امان ترین شیوه در هم بشکند.» و این چیز زیانبخش از دید ِ آنان چه بود جز سرمایه داری آنهم در کشوری که در روستاهای اش که بیش ترین جمعیت را در خود داشت هنوز با خیش و گاوآهن زمین را شخم می زدند، و الفبای سوسیالیسم که خواب و خیالی بیش نبود، حتا الفبای خواندن و نوشتن را هم بلد نبودند، و همین، حُسن ِ دهقانان از دید ِ لنین و بلشویک ها بود، چراکه به راحتی فریب می خوردند و به راحتی علیه هر «چیز زیانبخش» مانند تکنولوژی ِ پیشرفته و آزادی های سیاسی و روزنامه ها و مطبوعات ِ آزاد، و سینما و تلویزیون و بانک و دیگر آثار تمدن و تجدد – مخصوصن در مناسبات ِ اجتماعی – نمود داشت وارد عمل می شدند و آنها را با سنگ و چوب و چماق در هم می شکستند! عجب شباهتی! برگردید و یکبار دیگر نقل قول را بخوانید و گذشته ی جامعه ی خود را مرور کنید تا به مفهوم ِ واقعی ِ تضاد ِ خلق و امپریالیسم ِ لنین و لنینیست ها پی ببرید.

مارکس و انگلس اگر عصر ِ امپریالیسم ِ لنین را پیش بینی نکرده بودند، اما، روش ِ او برای کسب قدرت به شیوه ی بلانکیستی و نتایج ِ آنرا پیش بینی کرده بودند. انگلس با این درک پیشگویانه بود که نوشت: «بلانکیست ها که در مکتب ِ توطئه آموزش دیده اند و از طریق ِ انضباط ِ شدیدی که خاص ِ این مکاتب است با هم ارتباط داشتند، از این نقطه نظر حرکت می کردند که گروه نسبتن کوچکی از انسان های مصمم و جدی و متشکل قادرند که در یک لحظه ی مناسب نه تنها زمام ِ حکومت را در دست گیرند بلکه با اقتدار تمام و بدون ِ توجه به دیگر مسائل می توانند آنقدر حکومت را حفظ کنند تا قادر شوند توده های مردم را با خود همراه سازند. کاری که قبل از هر چیز مستلزم ِ شدیدترین تمرکز ِ مستبدانه ی تمام ِ قدرت در دست ِ اینگونه حکومت هاست.» (کمون پاریس. ترجمه ی فارسی. ص. ٣٣).

باز پیش بینی ِ انگلس از «انقلابی گری ِ» لنین و دارودسته اش در «عصر ِ امپریالیسم» : «بلانکی در فعالیت های سیاسی ِ خود عمدتن مرد ِ عمل بود و اعتقاد داشت اقلیت ِ کوچکی که به خوبی سازماندهی شده باشد و در لحظه ی مناسبی دست به اقدام بزند، می تواند با موفقیت ی اولیه توده های خلق را به دنبال ِ خود بکشد و انقلاب ِ پیروزمندی را به وجود بیاورد. او توانسته بود در زمان ِ حکومت ِ لویی فیلیپ گروهی را به عنوان یک تشکیلات ِ مخفی سازماندهی کند. از آنجا که بلانکی هر انقلابی را به منزله ی اقدام یک اقلیت ِ کوچک تلقی می کند، آنچه بعد از پیروزی ِ او و دارودسته اش به وجود خواهد آمد الزامن استبداد خواهد بود. استبدادی که اگر خوب دقت کنیم، نه دیکتاتوری ِ طبقه ی انقلابی یعنی پرولتاریا، بلکه دیکتاتوری ِ تعداد ِ معدودی افراد است که دست به عمل زده اند، و خود ِ دارودسته نیز به نوبه ی خود تحت ِ دیکتاتوری فرد ِ سازمانده قرار دارند.» (همان. ص. ١٠٨). شباهتی بهتر از این، و پیش بینی ِ «مارکسیسم عصر ِ امپریالیسم»، یعنی عصر ِ لنین و لنینیسم دقیق تر از این؟ شباهت و قرابتی که خود ِ لنین بهتر از هر کسی آنرا در نظرات ِ بلانکیستی اش نشان داده است: «وجود ِ هسته ی کوچک ِ به هم پیوسته ای از افراد ِ کاملن مطمئن، آزموده و آبدیده که در نواحی ِ عمده دارای اشخاص ِ مطمئنی بوده و بر طبق ِ قوانین ِ پنهانکاری عمل کند، می تواند کلیه ی وظایفی را که بر عهده ی یک سازمان ِ حرفه ای است انجام دهد. من به دنبال ِ نام نیستم، اما این سازمان ِ بدون ِ عضو هرچه را که لازم است انجام خواهد داد تا از همان آغاز ِ کار ارتباط ِ محکم ِ تشکیلات ِ آینده ی ما را با سوسیالیسم تامین نماید. یگ چنین سازمان ِ مستحکم ِ انقلابی در یک کشور استبدادی می تواند سازمان ِ توطئه گر هم نامیده شود. پنهانکاری هم برای چنین سازمانی نهایت ِ ضرورت را دارد.» (لنین. مجموعه آثار. جلد اول. ص. ٣٠٥ و ٣٢٢). صریح تر از این نمی توان بلانکیسم را در نظرات ِ لنین پیدا کرد. صریح تر از این نمی توان بیگانگی ِ لنین با اندیشه ی مارکس و انگلس را پیدا کرد. این سخنان ِ لنین در ١٩٠٢ در چه باید کرد است. سخنانی که نشان می دهد او همچنان که من بارها گفته و بر آن تاکید کرده ام هیچگاه مارکسیست نبود و تنها از نام و اعتبار ِ مارکس و مارکسیسم برای پیشبرد ِ هدف های بلانکیستی و اراده گرایانه اش سوءاستفاده کرده است.

لنین در آستانه ی اکتبر ِ ١٩١٧ ترکیبی از بلانکی و نیچه در پوشش ِ مارکسیسم بود. یعنی کسی که به گفته ی انگلس هم مرد ِ عمل بود، هم یک دارودسته ی حاضر و آماده ی مسلح برای کسب ِ قدرت ِ سیاسی داشت. مارکسیسم هم برای او تنها یک سلاح بود برای به سکوت واداشتن ِ مارکسیست هایی که می گفتند انقلاب ِ نابه جا و نا به هنگام ِ سوسیالیستی در روسیه ی عقب مانده نتیجه ای جز به تاخیر انداختن ِ انقلاب ِ سوسیالیستی در اروپای غربی و ایجاد ِ مانع در راه ِ تکامل ِ جامعه ی روسیه ندارد.

نتیجه ی «انقلاب ِ» این مرد ِ عمل و دارودسته اش همان شد که انگلس پیش بینی کرده بود: استبداد ِ فردی همراه با شدیدترین و خشن ترین سرکوب ها حتا علیه افراد ِ دارودسته و متحدان ِ طبیعی و مادرزاد ِ «پرولتاریا» ی عصر لنین یعنی دهقانان: «دیکتاتوری کلمه ی بزرگی است و کلمات ِ بزرگ را نمی توان به دست ِ باد سپرد [به سفسطه توجه کنید]. دیکتاتوری قدرت آهنینی است که جسارت و سرعت دارد و به کسی امان نمی دهد، درحالی که قدرت ِ حاکمه ی ما بی اندازه نرم و اغلب به خمیر شبیه تر است تا به آهن [ایجاد رعب و وحشت را در این کلمات ببینید]. اکنون زمانی است که طبع ِ هرج و مرج طلبی ِ خرده بورژوایی [یعنی همان متحدان ِ طبیعی و مادرزاد ِ پرولتاریای عصر امپریالیسم لنینی] برای ما خطرناک تر از بورژوازی می شود و مبارزه با آن را نمی توان فقط با ترویج و تبلیغ و سازمان دادن ِ مسابقه انجام داد بلکه باید شیوه ی زور و اجبار [یعنی بگیر و ببند و بکش] را نیز در این مبارزه معمول داشت. این خرده بورژوازی [یعنی دهقانان که در ١٩١٧ متحدان طبیعی و مادرزاد ِ بلشویک ها بودند – این مطلب مربوط به ١٩١٨ است.] مسئول عذاب های ناشی از گرسنگی و بیکاری است، و باید مقصرین را یافت و به دادگاه تسلیم نمود و بی رحمانه به کیفر رساند. از سوی دیگر، از میان ِ عناصر ِ اداری نیز به حد و وفور کارشکن و رشوه گیر بیرون می آید، و البته هم در اینجا و هم در آنجا افراد ِ متزلزل و ضعیف یافت می شوند که قادر نیستند در مقابل ِوسوسه ی سفته بازی و رشوه گیری و منافع شخصی مقاومت نمایند [در یک کلام: گر حکم شود که «ضد انقلاب» گیرند، در شهر و روستا و حزبی و غیر حزبی هر آنچه هست گیرند و به دار کشند، جز لنین و همان پنجاه تا صد نفر اعضای پولیت بورو!]». (مجموعه آثار. جلد سوم. ص. ١٩٨٣ – ١٩٨٢. درون کروشه از من است).

این تهدیدها و سرکوب ها تمامن پیامدهای «انقلاب» در یک کشور عقب مانده است که مارکس و انگلس به کرات نسبت به آن هشدار داده اند. مارکس این نوع حاکمیت و دولت را که لنین و لنینیست ها به آن دولت ِ خلقی، یا به عبارت ِ دقیق تر دولت ِ دو طبقه ی دهقانی – کارگری می گویند در فرانسه دیده و نقد کرده است. فرانسه ای که در زمان ِ مارکس موقعیتی تاریخی، اقتصادی و طبقاتی شبیه به روسیه و شوروی ِ زمان لنین داشت. تحلیلی که مارکس از طبقات ِ آنروز فرانسه و به ویژه دهقانان و روستاییان و حاکمیت ِ لویی بوناپارت ِ کودتاگر و دارودسته اش می کند، انگار تحلیلی از شرایط ِ روسیه ١٩١٧ و «انقلاب» بلشویکی است: «بناپارت نماینده ی طبقه ی کاملن مشخصی است که حتا می توان گفت از پرشمارترین طبقات ِ فرانسه است: طبقه ی دهقانان ِ خرده مالک. دهقانان ِ خرده مالک توده ی عظیمی را تشکیل می دهند که تمامی ِ اعضای آن در وضعیت ِ یکسانی – به لحاظ ِ تولیدی و مناسباتی – به سر می برند، بی آنکه روابط ِ گوناگونی آنها را به هم پیوند داده باشد. شیوه ی تولیدشان به جای آنکه روابط ِ متقابلی را میان ِ آنان پدید آرد، سبب ِ جدایی آنها از یکدیگر می شود. وضع ِ بد ِ ارتباط در فرانسه و فقر ِ شدید ِ دهقانان این جدایی را شدیدتر هم می کند. این دهقانان وسایل معیشت ِ خود را بیش تر از راه ِ مبادله با طبیعت به دست می آورند تا از طریق ِ مبادله با جامعه. این جمعیت ِ انبوه به تقریب به همان نحوی که کیسه ای پر از سیب زمینی تشکیل ِ یک کیسه ی سیب زمینی را می دهد تشکیل شده است، و از آنجا که شباهت ِ منافع ِ آنان موجب ِ هیچگونه اشتراکی، هیچگونه ارتباط ِ ملی یا سازمان ِ سیاسی در میان ِ آنان نیست، طبقه محسوب نمی شوند. به همین دلیل آنها در دفاع از منافع ِ خویش ناتوان اند. آنان قادر نیستند خود نماینده ی خویش باشند و دیگری باید نمایندگی شان را بر عهده بگیرد. نماینده یا نمایندگان نیز باید در عین حال در حکم ِ ارباب ِ آنها به مثابه اقتداری برتر و در حکم ِ نیروی حکومتی به معنای مطلق ِ کلمه باشد. چنین وضعیت و موقعیت ِ تاریخی یی این باور را در دهقانان ِ فرانسوی ایجاد کرده که مردی موسوم به ناپلئون [منظور ناپلئون دوم، لویی فیلیپ است] باعث ِ تجدید ِ تمامی شکوه و عظمت ِ آنان خواهد شد، و دست ِ برقضا چنین آدمی هم پیدا شد که فکر کرد آن مرد خود ِ اوست. فکری که در سر ِ این مرد [مرد ِ عمل!] است با فکری که همواره در کله ی اعضای پرشمارترین طبقه از جمعیت ِ فرانسه وجود داشته تطبیق کرده، و از همین رو نیز تحقق یافته است.» (هژدهم برومر لویی بناپارت. ترجمه ی: باقر پرهام. ص. ١٦٨ – ١٦٦).

اینها قصه و داستان نیست که مارکس برای سرگرم کردن ِ دیگران نوشته باشد. واقعیت های تاریخی درس آموز است برای آنانکه بخواهند از آنها بیاموزند و در عمل به کار گیرند. درسی که لنین و لنینیست ها نه تنها از آن نیاموختند بلکه برخلاف ِ آن نوشتند و عمل کردند و نام این خلافکاری را تکامل دادن ِ مارکسیسم در عصر ِ امپریالیسم نهادند. یعنی: به شیوه ی بوناپارت که شکل دیگری از بلانکیسم است با کودتا قدرت ِ سیاسی را به دست گرفتند و با تکیه بر نیروی ویرانگر ِ دهقانان و حاشیه نشینان ِ شهرها به سرکوب  و قلع و قمع ِ مخالفان ِ فرقه – یا به گفته ی مارکس خانواده ی – خود پرداختند.

اینها همه بیانگر ِ این واقعیت اند که «انقلابی» که تضادش تضاد ِ خلق و امپریالیسم یا به واقع ضدیت ِ روستاییان با سرمایه داری پیشرفته باشد، «سوسیالیسم» اش نیز در روستاها ساخته می شود، آنچنانکه لنین در ١٩١٩، دو سال بعد از پیروزی «انقلاب ِ شکوهمند ِ پرولتری» نوشت: «ساختمان ِ سوسیالیسم را ما در دو مرحله ی عمده طی کرده ایم. در اکتبر ١٩١٧ ما به اتفاق ِ تمام دهقانان من حیث المجموع قدرت ِ حاکمه را به دست آوردیم. این انقلاب، انقلاب ِ بورژوایی بود. فقط در تابستان ١٩١٨ بود که انقلاب ِ واقعی پرولتاریایی در روستاها آغاز گردید [کجایید مارکس و انگلس! که انقلاب ِ واقعی پرولتاریایی را در روستاها به چشم ببینید!] اگر ما نمی توانستیم این انقلاب را برپا داریم، کارمان ناتمام می ماند. مرحله ی دوم آن چیزی است که برای کلیه ی سوسیالیست ها مرحله ی اساسی به شمار می رود و سوسیالیست ها بدون ِ آن سوسیالیست نیستند و آن عبارت بود از مشخص نمودن ِ عناصر ِ پرولتر و نیمه پرولتر در روستا و متحد ساختن ِ آنان با پرولتاریای شهر [یعنی بلشویک ها!] برای مبارزه علیه بورژوازی روستا! [در سوسیالیسم پرولتری، پرولتاریای در قدرت سوسیالیسم را از شهرها به روستاها می برد، یعنی ابتدا نیروهای مولد و مناسبات ِ تولیدی را در شهرها سوسیالیستی می کند و آنگاه همین کار را در روستاها انجام می دهد. اما در سوسیالیسم ِ دهقانی نوع ِ لنینی – بلشویکی برعکس، دهقانان ِ در اکثریت و طبیعتن از طریق ِ بلشویک ها در قدرت – همانطور که خود ِ لنین در بالا گفت-، سوسیالیسم ِ خود را از روستاها و به شهرها می برند! و با اینکار هم نیروهای مولده، هم مناسبات ِ تولید، و بالاخص هم مارکسیسم را از عصر ِ سرمایه داری پیشرفته به عصر ِ امپریالیسم گندیده ارتقا می دهند!]» (کلاسیک ها و پلمیک ِ مرحله ی انقلاب. ترجمه ی م. گیورغیان. برگرفته از: لنین. سخنرانی درباره ی کار در روستا، در هشتمین کنگره ی حزب کمونیست روسیه. سال ١٩١٩. ص. ١٦٤. درون کروشه از من است).

از این سوسیالیسم ِ ارتقادهنده ی نیروهای مولده و مناسبات تولیدی شهری به نیرهای مولده و مناسبات ِ تولیدی روستایی! هم طبیعی است که فقط دهقانان –  و صد البته بلشویک های حاکم – بهره مند شوند، آنگونه که لنین می نویسد: «در کشور ِ دهقانی کسانی که پیش از همه و بیش از همه و بلافاصله از انقلاب فایده بردند، دهقانان به طور اعم بودند. برای نخستین بار دهقانان عملن روی آزادی دیدند [کدام آزادی؟:] آزادی در خوردن ِ نان، آزادی از قید گرسنگی، چرا که دهقانان در بیش تر ِ موارد زمین را برحسب ِ تعداد ِِ نانخورها تقسیم می کنند [! پس معلوم شد که ویژگی سوسیالیسم لنینی تقسیم ِ زمین میان ِ دهقانان برحسب ِ نانخورهاست! آخر جناب ِ لنین، و لنینیست! مارکس در کجا گفت که وظیفه ی سوسیالیسم تقسیم ِ زمین میان ِ دهقانان ِ فقیر و گرسنه برحسب ِ نانخورهاست؟ کی و کجا گفت سوسیالیسم در جایی باید برقرار گردد که هنوز ٨٥ درصد جمعیت اش روستایی بیسواد و گرسنه اند؟]. برای محو ِ طبقات [به شیوه ی لنین] باید فرق بین کارگر و دهقان را از بین برد و همه را به کارکن تبدیل نمود [نه آنچنانکه مارکس و سوسیالیسم ِ علمی گفت کارگر با سازماندهی و رهبری خودش دولت خود را تشکیل دهد و سرکردگی جامعه را خود به دست گیرد و امتیازات ِ طبقاتی و تضاد ِ شهر و روستا را با صنعتی کردن و پرولتریزه کردن ِ روستاها و روستاییان به کلی از میان بردارد و رفاه ِ اجتماعی را بلافاصله همه شمول نماید، نه آنکه فقر و گرسنگی و ستمگری طبقاتی را در جامعه گسترش دهد و نام ِ آن را بگذارد دیکتاتوری ِ پرولتاریا!]». (مجموعه آثار. جلد دوم. ص. ١٤٨١ – ١٤٨٠. توضیحات ِ درون کروشه از من است). سرانجام ِ این «سوسیالیسم» وارونه همان است که انگلس پیش بینی کرده بود: استبداد و سرکوب ِ «برادران تنی ِ» کارگران یعنی دهقانان و حتا خود ِ کارگران و مدافعان آنها: «این پندار ِ رایج و خرده بورژوا مآبانه درباره ی انتقال به سوسیالیسم از طریق ِ دموکراسی، یعنی پنداری که ما آن را نزد ِ نمایندگان ِ انترناسیونال ِ دوم مشاهده می کنیم چه نابخردی بی حد و حصر ِ نظری و چه کند ذهنی عجیبی است.» (همان. ص. ١٤٨٢). این سخنان لنین در ١٩١٩ یعنی دو سال بعد از کسب ِ قدرت ِ بلشویک هاست، و نشان می دهد همانطور که من بارها گفته ام، دموکراسی سوسیالیستی از نظر ِ لنین چیزی جز همان وعده ی سر ِ خرمن که هیچوقت هم موعدش نمی رسد نیست. چراکه نه تا زمانی که او زنده و فعال مایشاءبود، و نه در زمان ِ جانشینان ِ فعال مایشاء مادالعمری ِ او تا به امروز هیچگاه در روسیه و دیگر جمهوری های «شوروی سوسیالیستی» تحقق نیافته است. تازه لنین در ١٩٢١ و چهار سال بعد از کودتایی که او و دارودسته اش آن را انقلاب پرولتاریایی نام نهادند بود که متوجه شد اگر بتواند «افراد ساده لوح» و «کمونیست های کم فرهنگ» – از اصطلاحات ِ خود ِ اوست – را فریب دهد، اما هرگز قادر به فریب دادن ِ ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی نخواهد شد و نخواهد توانست اراده اش را بر دیالکتیک ِ تاریخ و تکامل ِ بی بازگشت ِ آن تحمیل نماید. این متوجه شدن اما موجب نشد که او دست از لجاجت با قانونمندی و حاکمیت ِ بی چون چرای دیالکتیک و تضاد بردارد، بلکه تلاش کرد خطای پیشین را با خطای دیگر لاپوشانی نماید. یعنی به جای اعتراف به راه و روش ِ غلط و برداشتن ِ موانعی که خود در راه ِ سوسیالیسم ایجاد کرده بود، این بار هم مانعی بر موانع پیشین اضافه کرد، که عبارت بود از پریدن از روی راه رشد ِ معمول و معقول ِ سرمایه داری، و در پیش گرفتن ِ راه ِ رشد ِ نامعمول و نامعقول یا درواقع نظامی – پادگانی غیر سرمایه داری، که من در «لنین و راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری» آنرا به نقل از نظرات لنین به طور ِ مبسوط توضیح داده ام.

لنین در انتخاب ِ راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری – یا به عبارتی سرمایه داری ِ دولتی – باز هم به موضع دیگری علیه مارکس درغلتید. یعنی درحالی که مارکس تنها راه ِ گذار به سوسیالیسم را طی کردن ِ کامل و تا به آخر ِ دوران ِ سرمایه داری می دانست که در آن تضاد ِ کار ِ اجتماعی و مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید به بالاترین حد خود می رسد و تضاد خصلت ِ آنتاگونیستی می گیرد، او با انتخاب ِ دلبخواهی و اراده مندانه ی سرمایه داری ِ دولتی گمان می کرد می تواند از روی تضاد بپرد یا به بیان ِ دیگر آن را نادیده بگیرد و مغلوب ِ اراده ی خود نماید. بدون ِ آنکه توضیح دهد یا قادر باشد توضیح دهد که در حاکمیت و دولت ِ مورد ِ نظر ِ او که در دست ِ بلشویک هاست چه تضادی حاکم است و در این تضاد کدام نیرو غالب و کدام نیرو رو به زوال، یا به عبارتی کدام سوی تضاد در حال ِ فروپاشی و کدام سوی آن در حال ِ بالندگی است، و نقش و جایگاه ِ امپریالیسم در وحدتی که قرار است از هم بپاشد و وحدت ِ نوینی با تضادهای نوین جایگزین آن گردد چیست. یا آنکه توضیح دهد اگر به ادعای او پرولتاریا بر جامعه و نیروهای مولده سرکردگی و حاکمیت ِ دولتی دارد، پس دیگر سرمایه داری دولتی که در هر حال شکلی از سرمایه داری آنهم بدترین و عقب مانده ترین شکل ِ آن به گفته ی مارکس و انگلس است، چه نقش و جایگاهی در تکامل ِ اجتماعی دارد.

درک ِ خطای لنین از سرکردگی و رهبری و کلّن از حاکمیت و دولت که آنرا به کُل ِ جامعه و تاریخ تسری می دهد از آنجا ناشی می شود که کودتا را همتراز ِ انقلاب می پندارد و از این رو رابطه ی ارباب – بندگی یا فرماندهی – فرمانبری ِ نظامی پادگانی را معادل ِ رابطه ی دیالکتیکی ِ سرکردگی ِ تاریخی – طبقاتی می گیرد، در حالی که در مورد ِ نخست رابطه ی مکانیکی و تحمیلی ِ فرمانده – فرمانبر یا ارباب – بنده محصول ِ یک وحدت ِ ارگانیک ِ تضادمند و تعیین کننده  ی سمت و سو ی تکامل نیست، اما مورد ِ دوم رابطه ای تاریخی – طبقاتی و وحدتی دیالکتیکی و تضادمند است که در نهایت خود ِ همین کردوکار ِ درون پوی تضادمند است که راستای تکامل را تعیین کرده و وحدت ِ ارگانیک را به پیش می راند.

لنین نمی دانست – همچنانکه پیروان ِ او نمی دانند: در جامعه ی انسانی به مثابه وحدتی ارگانیک نمی شود همزمان دو تضاد ِ ناهمگون و ناسازواره ی خلق و امپریالیسم، و کار و سرمایه وجود داشته باشد. یعنی در جایی از وحدت ِ ارگانیک تضاد – و درواقع خصومت ِ – ملت ِ عقب مانده با ملت ِ پیشرفته، و در جایی دیگر تضاد ِ یک طبقه با طبقه ای دیگر که هر دو از یک جامعه و ملت اند باشد. چراکه هر یک از این تضادها ناقض ِ آن دیگری است. به این معنا که: تضاد ِ کار و سرمایه موجب ِ فرارفت ِ کلیت ِ وحدت به تراز ِ عالی تر ِ تکامل می گردد، در حالی که تضاد یا درواقع دشمنی و ضدیت ِ خلق یا جامعه ی عقب مانده با امپریالیسم نه تنها موجب ِ فرارفت ِ به تراز ِ عالی تر نمی گردد بلکه مانع ِ این فراروی هم می شود. همچنانکه در طول ِ این یکصد سالی که از اختراع این تز می گذرد شاهد چنین وضعیتی در کشورهای عقب مانده بوده ایم.

لنین نمی دانست، همچنانکه لنینیست ها نمی دانند در دیالکتیک ِ تضاد ِ کار و سرمایه، کار، تنها مالکیت ِ خصوصی نظام سرمایه را لغو و تمام ِ دستآوردهای تاریخی ِ آن را حفظ و از آن ِ خود می کند. درحالی که در دشمنی و ضدیت ِ خلق – و البته بلشویک هایی که خود را نماینده ی خلق می دانند – با امپریالیسم، خلق یا همان بلشویک ها با حفظ ِ مالکیت ِ خصوصی که آن را به نام ِ فرقه ی خود می کنند تمام ِ دستآوردهای فنی تاکنونی ِ نظام ِ سرمایه در جامعه ی عقب مانده را میلیتاریزه کرده و در جهت ِ حفظ ِ موجودیت و بقای دارودسته ی خود به کار می گیرند و با این کار از رشد و تکامل ِ جنبه های مثبت ِ این دستاوردها جلوگیری می کنند. همچنانکه در روسیه، اروپای شرقی، چین و دیگر کشورهای دارای حکومت های کودتایی و شبه کودتایی به اصطلاح ضد امپریالیست ِ خلقی شاهد بوده و هستیم.

مارکس با درک ِ درست و علمی از تضاد بود که تضاد ِ واقعی و تاریخی ِ دوران ِ ما یعنی نظام سرمایه را تضاد ِ کار ِ اجتماعی و مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید می شناخت و حل ِ این تضاد را درنهایت فرابرنده ی کلیت ِ همبسته ی جامعه ی انسانی به دوران ِ عالی ِ سوسیالیسم و کمونیسم قلمداد کرد.

در «خانواده ی مقدس» جنبه های مثبت و منفی ِ این تضاد را می شکافد و فرجام ِ آن را پیش بینی می کند: «مالکیت ِ خصوصی سرمایه ناگزیر است خود را حفظ کند و از این رو ضد ِ خود یعنی پرولتاریا را نیز حفظ کند. این، سوی ِ مثبت یا ایجابی ِ تضاد از منظر ِ مالکیت خصوصی است. اما، پرولتاریا ناگزیر است برای الغای خودش و بدین سان برای الغای وضعیتی که او را به پرولتاریا تبدیل کرده، یعنی مالکیت ِ خصوصی، تلاش نماید. این، سوی منفی یا سلبی ِ تضاد است. پرولتاریا درواقع حکمی را اجرا می کند که مالکیت ِ خصوصی برای او صادر کرده است. از این رو پرولتاریا با اجرای این حکم نه تنها مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه بر ابزار ِ تولید، بلکه سرانجام خود را به مثابه پرولتاریا نیز ملغا می سازد. اهداف ِ پرولتاریا و فعالیت ِ تاریخی ِ او توسط ِ موقعیت ِ او و نیز کل ِ سازمان ِ اجتماعی ِ این دوران مقدر شده است.» (گزیده ی نوشته های کارل مارکس. ترجمه ی پرویز بابایی. برگرفته از: خانواده ی مقدس. ص. ٢٨٧).

همچنانکه در این گزاره می بینیم، از دید ِ مارکس، نظام ِ سرمایه و مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید تا به آخر یعنی تا زمانی که مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داران لغو شده و سوسیالیسم برقرار گردد، همزاد و همراه ِ پرولتاریا هستند، و این حکم ِ تاریخی با هیچ اما و اگر و تبصره و الحاقیه و اراده ی ناقانونمندی لغو شدنی نیست، مگر با انقلاب ِ خود ِ پرولتاریا علیه هرگونه مالکیت ِ خصوصی، چه مالکیت ِ خصوصی ِ کلان سرمایه داران ِ بورژوا، چه مالکیت ِ خصوصی یک باند ِ مافیایی ِ نظامی – پادگانی ِ معروف به سرمایه داری دولتی، از نوع ِ بلشویکی یا غیر بلشویکی. چه فرقی می کند مالکیت بر ابزار تولید از آن ِ عده ای بورژوا باشد و آنها دیکتاتوری ِ خود را بر پرولتاریا اعمال کنند، یا از آن ِ یک فرقه و باند ِ نظامی – پادگانی با رهبری مادام العمر، و آنها استبداد ِ فردی – فرقه ای ِ خود را بر جامعه و کارگران اعمال نمایند، جز آنکه دیکتاتوری ِ اولی، دیکتاتوری ِ یک طبقه بر یک طبقه است و استبداد ِ دومی استبداد ِ یک دارودسته ی مسلح و یک فرمانده ی فعال مایشاء علیه کل ِ جامعه. در هیچیک از این دو نوع حاکمیت، مالکیت از آن ِ پرولتاریا و کل ِ جامعه نیست، از آن ِ یک اقلیت است که تنها راه برون رفت از آن در اولی انقلاب پرولتاریایی و در دومی یک جنبش یا خیزش ِ همگانی است تا راه برای انقلاب ِ پرولتاریایی باز شود.

پریدن از روی سرمایه داری و مالکیت ِ خصوصی ِ نوع ِ اول و در پیش گرفتن ِ راه ِ رشد غیر سرمایه داری و مالکیت ِ خصوصی ِ انحصاری – رانتی ِ نوع ِ دوم یا سرمایه داری ِ دولتی، با توجیه ناموجه عصر ِ امپریالیسم، همان شیوه ای است که لنین برگزید و لنینیست های امروز آنرا تبلیغ و ترویج می کنند و حاصلی جز آنچه بر سر ِ روسیه و چین و اروپای شرقی و کره ی شمالی و کوبا آمد ندارد. لنینیست ها از این رو هارترین و سرکوب گرترین نوع ِ مالکیت ِ خصوصی را تبلیغ و ترویج می کنند. به این دلیل، مارکسیست ها امروز وظیفه ی دوگانه ای در جامعه های پیشرفته و عقب مانده بر عهده دارند. از یک سو، وظیفه ی نقد ِ مالکیت ِ خصوصی ِ بورژوایی و تبلیغ و ترویج ِ سوسیالیسم ِ علمی و همزمان با آن آگاه نمودن ِ پرولتاریای جامعه های پیشرفته به وظیفه ی انقلابی ِ دگرگون ساز ِخویش، و از سوی دیگر، نقد ِ مالکیت ِ خصوصی ِ انحصاری – رانتی ِ حاکمیت های نظامی – پادگانی و همزمان با آن آگاه نمودن ِ جامعه ی عقب مانده به وظیفه ی دموکراتیک ِ خود در ایجاد ِ دموکراسی و آزادی های بی قید و شرظ ِ سیاسی برای فراهم نمودن ِ پیش شرط های گذار به سوسیالیسم و کمونیسم دوش به دوش ِ جامعه های پیشرفته. این است یک راهبرد و دو راهکار ِ پرولتاریایی و مارکسیستی در دورانی که تضاد ِ واقعی و اصلی ِ آن در کلیت ِ پیشرفته و عقب مانده اش تضاد ِ کار ِ اجتماعی و مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید است.

                                                                             ادامه دارد…