حسین مرادبیگی -فتوای مسعود بهنود و جدل آخوند مسلکها حول آن

فتوای مسعود بهنود
و جدل آخوند مسلکها حول آن
حسین مرادبیگی
۱
در دو هفته گذشته در برخی از رسانه ها و سایتهای مختلف فارسی زبان جدلی راه افتاد که از هر نظر تماشایی بود، جدلی که یکبار دیگر حیاط خلوت محقر صنف و فرقه روشنفکر ادبی ایرانی در پنج شش دهه گذشته را به نمایش گذاشت.
ماجرا از این جا شروع میشود که انتقاد درون خانوادگی بعضی از سران جمهوری اسلامی از مداحان هیئت های عزاداری که گویا این نوع مداحی به “شیعه” گری مربوط نیست و “شیعه”گری این نیست، به تلویزیون بی بی سی فارسی راه پیدا میکند. حول این در برنامه پولتیک با آقای مسعود بهنود مصاحبه میشود. در جای دیگری، آقای ادیب برومند از هیئت رهبری جبهه ملی، “برآشفتگی” از نوشته یکی از اعضای این جبهه در خارج کشور که گویا تصویر دیگری از عاشورا داده است را بهانه کرده تا از عاشورا و “شیعه” گری دفاع کند تا آنجا که عضویت در جبهه ملی را به التزام به “تشیع” مشروط میکند. بعدا، اعلام میکند که “اظهارات اخیرشان” بر اثر “لغزش قلم” و از سر “واکنش  شتابزده به اهانت‌های زشت و ناشایست نسبت به مظهر آزادگی و حق‌ پروری، امام حسین (ع)، نوشته و منتشر شده است”! بیچاره هم از روی اعتقاد و هم از سر استیصال بقول سیاوش دانشور در تلاش است که اگر بتواند فعالیت جبهه ملی را دوباره قانونی کند. در این نوشته نگاه کوتاهی به این موضوع و به اظهارات مسعود بهنود و جدلی که اخیرا حول آن راه افتاد، می اندازیم.
مسعود بهنود در مصاحبه خود میگوید: “روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعه معنی ندارد”. میگوید: “روشنفکر ایرانی تنها میتواند شیعه باشد”، “چون شیعه گری در خون ایرانیان است”. در “اثبات” ادعای خود  میگوید: “آقای خاتمی روشنفکر ايرانی است – در مقايسه با هويدا که روشنفکر فرانسوی است- به دليل اينکه اصولا روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنی ندارد چون وقتی معنی پيدا بکند آنوقت همان چيزی می شود که از او در تعبير روشنفکر غربزده و الگوهای غربی می بينيم.”
این مقایسه ظاهرا ساده نشان میدهد که هدف مسعود بهنود چیز دیگری است، ناچار شده است که در این لفافه آن را بیان کند. دهها روشنفکر ایرانی پروغرب را نشانش میدهند که خود را هم ایرانی و هم “شیعه” میدانند. نه اینها اصلا کل جنبش ملی – اسلامی و “روشنفکران ایرانی” این جنبش که شرق زدگی یک رکن هویت سیاسی شان بود و با آن گاه و بیگاه ضدیت خود را با غرب بیان میکردند، “دگراندیش” و دمکرات و پرو غربی شدند. اکثرشان از لحاظ اقتصادی نیز تاچریست شدند. ممکن است بگویند آنوقت همان چیزی خواهد شد که در تعبیر “روشنفکر غربزده” می بینند، در اینصورت تنها خود آقای بهنود و احتمالا “روشنفکر ایرانی” دلخواه او، خاتمی و یکی دو آخوند دیگر مورد نظر او، باقی خواهند ماند. آنچه مورد نظر مسعود بهنود است، عبارت “شیعه گری در خون ایرانیان است”. ایشان به این فالانژیسم و “شوونیسم شیعی” نیاز دارند، دست به آن برده اند، البته در خدمت هدف سیاسی زمینی معینی.
آیا بعد از این فتوای مسعود بهنود باید از فردا با عروج شووینیسم جدیدی در ایران به نام “شووینیسم شیعی” روبر شد؟ آیا از فردا در ایران نیز مانند عراق باید شاهد پاکسازیهای مذهبی تحت نام “شیعه” و “سنی” باشیم؟ نه، نه ایران جامعه ایست موزائیکی از اقوام مختلف، آنطور که یک عده میخواهند آنرا تصویر کنند، نه ایران جامعه ایست اسلامی و نه بطریق اولی جامعه ایست “شیعی” و با فرهنگ “شیعی”. حکومت اما اسلامی است. بهمین دلیل هم یک وصله ناجور به جامعه ایران، در ایران طرفدار فرهنگ و الگوها و شیوه زندگی غربی. جدال شبانه روزی سی و پنج ساله اکثریت عظیم توده کارگر و زن و جوان سکولار و آزادیخواه و برابری طلب در ایران علیه این حکومت و برای کندن و دورانداختن این وصله ناجور از پیکر جامعه ایران خود بیانگر این حقیقت است. با اینحال هذیان شووینیستی “شیعی” مسعود بهنود بی دلیل نیست، انعکاس اوضاع و تحولات سیاسی ایست که در این روزها در ایران میگذرد.
نگرانی آقای بهنود و امثال وی از تحرکی است که در محیط سیاسی ایران بویژه در نسل جدید دوباره دارد شکل میگیرد. نسلی که شکافش با جمهوری اسلامی یک شکاف عمیق نسلی است. نسلی که برای اسلام و آخوند پشیزی ارزش قائل نیست. نسلی که تصویریش از ارزشهایی که حکومت دارد و تصویری که از رفتار و از روش و از زندگی و آینده خود دارد هر لحظه با جمهوری اسلامی در تناقض می افتد و آن را در تناقض می بیند. نمیخواهد مطابق آن چیزی که این حکومت میخواهد، زندگی کند. نبرد شبانه روزی این نسل با جمهوری اسلامی برسر این است. بردن زندگی پشت پرده و بیرون حکومت که اکنون این نسل تلاش دارد آن را علنی کند، به این خاطر است. این نسل دارد دوباره خود را باز می یابد. دارد از افتادن دنبال این جناح و این یا آن آخوند و مکلای درون جمهوری اسلامی درس میگیرد و از آن دور میشود. دارد به طرف نیروها و جریانات سرنگونی طلب جلب میشود. تحرکی که از رضا پهلوی گرفته تا جریانات سیاسی دیگر را به جنب و جوش انداخته است. ترس از این نسل و روی آوری این نسل به سکولاریسم و ضد مذهبی قوی تری از گذشته و روی آوری به چپ و کارگر و کمونیسم در این جامعه است که امثال مسعود بهنود را به صرافت دست بردن به شوونیسم شیعی” انداخته است.
نگرانی مسعود بهنود از این اوضاع و از آینده جمهوری اسلامی، سرنوشت امثال خاتمی و “اصلاح طلبان” درون و برون جمهوری اسلامی در این تحولات است. تلاش میکند با تحریک شونیسم “شیعی” برای اینها نیرو جذب کند. تقلای آخوندها هم برای دادن چهره قابل قبول تری از “شیعه” گری همین هدف را دارد. مساجد خالی و افزایش نفرت از آخوند و اسلام است که همه اینها از جمله ادیب برومند در جبهه ملی را نیز سراسیمه کرده و به صرافت گرفتن جواز قانونی شدن دوباره جبهه ملی انداخته است. بدون جمهوری اسلامی همه اینها یک شبه بی معنی میشوند و فرومیریزند. عزا گرفتن مسعود بهنود و این یا آن آخوند برای “شیعه و “شیعه” گری به این خاطر است. خود جناح خامنه ای هر روز و به بهانه های مختلفی عمدا حول موسوی و کروبی سر و صدا راه میاندازد تا شاید توجه را به درون جمهوری اسلامی جلب کنند حتی اگر “فتنه” باشد.
مسعود بهنود بعدا در نامه ای به آقای ف.م سخن منظور خود را از آنچه که در مصاحبه اش  گفته است بقول خود بیشتر توضیح داده است. آقای بهنود، هرچند “شکسته نفسی فرموده” و نوشته است که نه تحلیل گر است و نه روشنفکر، برای هدف مورد نظر خود به صنف و فرقه روشنفکر ایرانی محیط هنر و ادب ایرانی پنج شش دهه گذشته که انصافا خود را نیز از آنان جدا نکرده است، متوسل شده است. روحیات و خلقیات و مشغله های بخش اعظم اینها را به مدد طلبیده و تلاش کرده است که این روحیات را که لازمه تحریک چنین شووینیسمی است در آنان بیدار و تحریک کند. میگویم بخش اعظم، چون میتوان معدودی را خارج از این صنف به حساب آورد. صنف و فرقه ای که “یک پدیده مردانه، ملی، اسلام زده، تمدن ستیز، گذشته پرست، سیاهپوش و ضد علم، آخوند مسلک و کلاه مخملی است.” (به نقل از منصور حکمت در نوشته “ماهواره و آل احمدهای پلاستیکی” که خواننده مشتاق را به خواندن آن در سایت منصور حکمت دعوت میکنم).
مسعود بهنود خیلی خودمانی رو به اینها میگوید: “فرهنگ شيعی واقعا توی خون مان است. يعنی حتی رفتارهايی که داريم که بعضی از آن رفتارها را وقتی دست کم در فيس بوک قرار می گيريم آن ها را نفی می کنيم ولی در زندگی شخصی مان خيلی آن ها را نفی نمی کنيم.” در این مورد مثال میاورد و میگوید:
“از نویسندگان خوش قلم نسل بعد از انقلاب، که مجاز نیستم به آوردن نامش دیروز در فیس بوک خود مشخصاتی داده بود از «خصلت مرد ایرانی». نوشته بود: مرد ایرونی اگه مرد باشه … توی درمانگاه، مطب یا بیمارستان که بهش خبر بد میدن… مثلا ننه ات… سرطون داره… بچه ات هموفیلی شده… خانمت این طوری شده… یا آقات دریچه های قلبش از دست رفته و از این قبیل توسلات… باس قاطی کنه، باس نعره بزنه. یقه دکتره را بگیره، بگیرش زیر داد که “خفه شو مرتیکه، ننه خودت سرطون داره.”
مسعود بهنود رو به این صنف از عظمت و اقتدار “شیعه و فرهنگ شیعی” (جمهوری اسلامی) در منطقه سخن میگوید. میگوید، مگر نمی بینند موقعیت “شیعه” را، در منطقه از عراق تا سوریه تا لبنان و شمال آفریقا. موقعیتی که بزعم مسعود بهنود حکومت هویدای پروغرب به خواب هم برای ایران نمی دید. از آنان میخواهد که قدر “شیعه” (جمهوری اسلامی و آقایان) را بدانند و برای آنان احترام قائل شوند! میگوید، مگر نمی بینند که حتی خارجی ها (دول غربی) هم دارند جلسه پشت جلسه میگیرند و توجه شان هم به هویت اصلی تحول یعنی “شیعه” است! توجه کنید:
“نه تحلیلگرم، نه روشنفکرم، گزارش من و سخنی که گفتم چنین معنا می داد که همه کسانی که می خواهند سرنگونش کنند (منظور جمهوری اسلامی است) و آن ها که می خواهند اصلاحش کنند، یا معامله کنند، تعامل کنند، تحول در آن جا ایجاد کنند یا طرحی نو برای نجات هموطنان در اندازند، به نظر می رسد باید شیعه را بشناسند بی تعصب، و به آن احترام بگذارند. اینک خارجی ها متوجه شده اند و برای شناخت کل تحولات منطقه و پیش بینی تحولاتش هی سمینار و سخنرانی و دعوت، و در تمام آن ها هم توجه به هویت اصلی تحول که اینک شیعه است.” همانجا، نامه به ف م سخن.
درست وقتی که “شیعه” و “سنی” به ابزار جنگ قدرت ویرانگر دول ارتجاعی منطقه و حامیان بین المللی آنان که یک سر آن جمهوری اسلامی است، علیه آزادیخواهی و آزاد اندیشی و علیه توده کارگر و زن برابری طلب و مردم آزادیخواه در عراق و در منطقه تبدیل شده است، درست وقتی که تحت نام “شیعه و سنی” پاکسازیهای مذهبی انجام گرفته و گورهای دسته جمعی یکی پس از دیگری ساخته میشوند، مسعود بهنود مصائب وحشتناکی که زیر این نام به مردم بیدفاع و بیگناه در منطقه تحمیل کرده اند، را تحول “شیعی” نام میگذارد! نشان میدهد که چگونه منافع روشنفکر اقشار مختلف بورژوا و خرده بورژوا با منافع این اقشار و طبقه حاکمه و در این مورد مشخص با خامنه ای و شریعتمداری کیهان (روشنفکر ایرانی “شیعه”) یکی میشود. مسعود بهنود این را در لفافه “روشنفکر ایرانی” پیچیده است.
۲
اما بشنویم از عده معدودی از همان صنف روشنفکری و محافل هنری و ادبی و ظاهرا سیاسی ایرانی که آوردن تکه هایی از نوشته های آنان در اینجا خالی از لطف نخواهد بود. اینها در جواب مسعود بهنود روی خود را برمیگردانند، انگار چیزی نشنیده اند رفته اند سراغ تعریف و بازتعریف روشنفکر و ورق زدن فرهنگ لغات برای یافتن معنی واژه روشنفکر که روشنفکر این است و آن نیست! شروع کرده اند به تملق گویی و نان قرض دادن به همدیگر، ارادتهای خالصانه خود را با همدیگر رد و بدل میکنند و “بدفهمی” از موضوع را برای همدیگر توضیح میدهند! گویا بحث مسعود بهنود بر سر “روشنفکر ایرانی” و مشکل مسعود بهنود معرفتی و از سر “بدفهمی” است و ایشان تعریف درستی از روشنفکر ندارند یا آن را “ناروشن” بیان کرده اند. و آخر سر همان خلقیات و همان روحیات این صنف را که پیشتر به آن اشاره کردیم از خود بروز میدهند.
آقای ف.م سخن که مسعود بهنود نامه خود را خطاب به او نوشته است، در قالب دلداری از آقای بهنود و در تائید حرفهای ایشان چنین می نویسد:
“فرهنگ غالب در جامعه ما فرهنگ شيعی است و تاثير آن بر افراد انکار ناپذير. سخن آقای بهنود شايد بر اين مبنا باشد که حتی روشنفکران ايرانی تحت تاثير فرهنگ شيعی قرار دارند. آری. فرهنگ غالب در جامعه ما فرهنگ شيعی است و تاثير آن بر افراد انکار ناپذير!”
آقای نوری علا میگوید: “مصالح اندیشه روشنفکرانه خود را از هرجائی اخذ میکنند اما میتوانند روشنفکر وطن خود باقی بمانند”! آقای علیرضا نوری زاده میگوید: “گمان من براین است که روشنفکر حتما متأثر از فرهنگ و اخلاق و عادات جامعه خود است و به همان درجه که یک شیعه ایرانی می تواند روشنفکر باشد، یک سنی نیز قابلیتهای روشنفکر بودن را داراست، چنانکه یک مسیحی و یا زرتشتی و یهودی و بهائی و … می توانند نمادهای واقعی جنبش روشنفکری در ایران باشند!”.
خانم شکوه میرزادگی دارد به ادیب برومند که میخواهد عضویت در جبهه ملی را به دادن التزام به “تشیع” مشروط کند، اعتراض میکند. اقدامی که در مورد رهبری جبهه ملی اصلا غیر قابل انتظار نیست. ایشان برای بیان یک اعتراض کوچک اول ارادت خود را به پیروان هر مذهب و “مقدسات” هر دینی یادآور میشود. می نویسد: “معتقدم که هر انسانی حق دارد هر مذهب و مرام و عقیده ای را داشته یا نداشته باشد و هرگز هم به پیروان هیچ مذهبی، و مقدسات هیچ دینی، توهین نکرده و نخواهم کرد.”
شما “توهین” نکنید اما دیگران چی؟ دیگران حق ندارند که بگویند مقدسات ندارند؟ لابد خبر دارد که چند روز قبل دادگاهی در پاکستان یک هنرپیشه زن را به “جرم” “توهین به مقدسات” به ۲۶ سال زندان محکوم کرده است. گویا این هنرپیشه در یک برنامه تلویزیونی به همراه آوازی مذهبی با مضمون ازدواج دختر محمد رقصیده است! بیچاره ستیون هاوکینگ که این روزها گفته است خدایی وجود ندارد، اگر دست این صنف بود کشان کشان او را به زندان می بردند!
در آخر بد نیست که اشاره ای هم به نوشته آقای عبدالستار دوشوکی بیاندازیم. ایشان در “حیرتند” که چرا مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دوره خاتمی، “هویت ایرانی” را به “شیعه” بودن و زبان فارسی تعریف یا محدود کرده است! می پرسد، مگر “سنی” ها و غیره را فراموش کرده است؟ هرکس که به تاریخ شکل دادن ناسیونالیسم و ملت سازی در ایران از بالا کمی آگاه باشد کاربرد “زبان رسمی” و “مذهب رسمی” در این مورد را میداند. “حیرت” در این نیست، حیرت در این است که آقای دوشوکی چرا در مقابل مهاجرانی که کارش کمک به پیشبرد و تحمیل توحش اسلامی به مردم و جامعه ایران بوده است و به خود دوشوکی نیز گفته است “بددهن”، اینهمه ارادت خالصانه خود را نسبت به مهاجرانی اعلام کرده است! ظاهرا تحقیر و خود زنی در میان این صنف “فضیلت” محسوب میشود!
انتظار اینکه از میان صنف روشنفکر ادبی و هنری ایرانی یکی جرات پیدا میکرد و جواب میداد که اسلام، شیعه و سنی آن، ارتجاعی، ضد زن، ضد کودک و ضد آزادی و آزاد اندیشی در جامعه است. میگفت همه مذاهب ارتجاعی اند. میگفت، مقدسات نداریم و جواب بهنود و امثال بهنود را می داد، بیهوده است. اینها خودشان جزو پسقراولان جامعه ایرانند، جزو صنف آقای بهنودند. یک پایشان در مذهب و پای دیگرشان در ملی گرایی است. آدمها را جز در “هویت مذهبی” و “هویت ملی” نمی توانند تصور کنند. در توجیه عقب ماندگی و آخوند مسلکی خود براحتی انگ “شیعه” بودن را به جامعه ایران میزنند، در حالیکه می بینند بیشترین تقابل را با جمهوری اسلامی بویژه در عرصه فرهنگی، زنان و مردان آزاده در ایران در شهرهایی انجام داده و انجام میدهند که بزعم اینها “شیعه” گری “فرهنگ غالب” در آن بوده است. نه آقایان، جامعه ایران اسلامی و “شیعه” زده نیست، “شیعه” زدگی و فرهنگ غالب “شیعی ” مال خودتان، پیشکش تان!
۱۰ دسامبر ۲۰۱۴