حسین مدنی – شادی زود هنگام برای پایان تاریخ و اندوه زود هنگام برای پایان کار

شادی زود هنگام برای پایان تاریخ و اندوه زود هنگام برای پایان کار
نویسنده: حسین مدنی
چکیده
حدود 25 سال از اعلام “پایان تاریخ” توسط فرانسیس فوکویاما (مقاله 1989 و کتاب 1992 ) و حدود 20 سال از اعلام “پایان کار” توسط جرمی ریفکین(1995) میگذرد اما شواهد و واقعیتهای موجود نشان میدهد که این پیشبینیها نه تنها تحقق نیافتهاند بلکه بنابر بسیاری شواهد بر مداری بسیار متفاوت و حتا مخالف در جریاناند. فوکویاما در مقالهی خود با عنوان ” پایان تاریخ”، با کنار هم قراردادن برخی واقعیتهای دههی 1980 از جمله تحولات اتحاد جماهیر شوروی سابق و بلوک وابسته به آن در اروپای شرقی اعلام کرد که لیبرال دمکراسی احتمالاً پیروز صحنه نبرد با سایر نظریهها و نظامهای موجود خواهد شد و سه سال بعد در کتاب ” پایان تاریخ و آخرین انسان” با شرح و بسط دیدگاه خود به این نتیجه رسید که تاریخ به پایان خود رسیده و از این پس لیبرال دمکراسی، بدون بدیل بر جهان حکمروایی خواهد کرد. ریفکین نیز در کتاب خود با عنوان “پایان کار؛ زوال نیروی کار جهانی و طلوع عصر پسابازار” از دنیایی تقریباً بدون کارگر سخن گفت و باز تعریف نقشها و مسئولیتهای میلیونها انسان در جامعهای بدون کار رسمی در مقیاسی وسیع را تنها موضوع اجتماعی ضروری در سدهی بیست و یکم دانست. در این مقاله دو دیدگاه یادشده بررسی و نقد شده است.

فوکویاما و پایان تاریخ
موضوع پایان جهان و نابودی کل هستی در آیندهای دور یا نزدیک ریشهای تاریخی دارد و در بسیاری از ادیان یکی از موضوعات کلیدی در فهم انسان از جهان هستی و آیندهی نوع بشر است. رد یا اثبات اینگونه تفکرات، چه در حوزهی علوم طبیعی و چه در حوزهی علوم انسانی، با امکانات، ابزارها و نظریههای موجود امکانناپذیر است. ممکن است انسان امروزی، از جمله دانشمندان و نظریهپردازان، با کنار هم قراردادن برخی شواهد و قراین از جمله وجود سلاحهای هستهای در دست دشمنان بشریت و مدافعان انباشت نامحدود سرمایه و اصالت سود، جنگهای ویرانگر، تروریسم سازمان یافته و رو به گسترش با ابعادی مانند 11 سپتامبر 2001، افزایش بیماریهایی مانند ایدز، گرمایش زمین، کاهش تدریجی فعالیتهای خورشید، بیآبی، قحطی و گرسنگی و مانند آن به این نتیجه برسند که کرهی زمین و ساکنان آن با تهدیدهای جدی روبهرو هستند و باید برای دفع این خطرات به فکر راهحل باشیم. اگر اظهار نظرها و استدلالها در همین حد باقی بماند پذیرش آن با عقل و منطق تضاد و تناقضی نخواهد داشت اما اگر این اظهار نظرها، بنا بر آنچه سیم(1999: 8) به نقل از دریدا آن را “حقهی ایدئولویک” مینامد همراه شود، خندهآور و رسواگر است و این همان کاری است که فوکویاما در مقاله و کتاب خود در بارهی پایان تاریخ انجام داد. وی در مقالهی خود نوشت:”آنچه ممکن است شاهد باشیم تنها پایان جنگ سرد یا عبور از برههی خاص تاریخ پس از جنگ نیست، بلکه پایان تاریخ است، حد نهایی پیشرفت ایدئولوژیکی نوع بشر و جهانگیر شدن لیبرال دمکراسی غرب به عنوان شکل نهایی حکومت بشر است(فوکویاما: 1989: 2). فوکویاما در کتاب خود قاطعانهتر از آنچه در مقالهی خود گفته بود، لیبرال دمکراسی را بهترین راهحل ممکن برای مسایل بشری دانست و نوشت از این پس”هیچگونه پیشرفتی از نظر تحول در اصول و نهادها صورت نخواهد پذیرفت، زیرا به تمامی سئوالهای واقعاً اساسی پاسخ داده شده است”(1992: xii). با اینهمه فوکویاما نگران آینده است اما نگرانی او برای برآمدن ایدئولوژی یا نظامی دیگر و یا شکست احتمالی ایدئولوژی و نظام لیبرال دمکراسی در برابر سایر ایدئولوژیها و نظامها نیست زیرا او قاطعانه ایدئولوژی و نظام لیبرال دمکراسی ادعایی خود را حد نهایی و متکامل ایدئولوژیها و نظامها دانسته است؛ نگرانی او که در قالب یک سئوال مطرح شده این است که آیا احتمال دارد واپسین انسانها(اصطلاح وام گرفته از نیچه) با وجود سرخوشی از امنیت فیزیکی و فراوانی مادی از وضع خود ناراضی شوند و راه بازگشت به تاریخ پیشین جهان و به جنگها و بیعدالتیها و انقلابها را در پیش گیرند(فوکویاما: 1992: 312).
با وجود دفاع سرسختانهی فوکویاما از نظام لیبرال دمکراسی وی ناچار است برخی واقعیتهای موجود را بپذیرد و اقرارکند:” شکی وجود ندارد که دمکراسیهای معاصر با مشکلات جدی مانند مواد مخدر، بیخانمانی، تخریب محیط زیست و مصرفگرایی روبه رو است اما این مسائل براساس اصول و مبانی لیبرالیسم بهراحتی قابل حلاند و آنقدر هم جدی نیستند که به فروپاشی جامعه بهعنوان یک کل منجر شوند، مانند آنچه در دههی 1980 برسر کمونیسم آمد(فوکویاما: 1992: xxi). از نظر فوکویاما لیبرال دمکراسی در ذات خود نظامی بیعیب و نقص است و مشکلات موجود ناشی از خود انسان، فرهنگ، مذهب، ملیگرایی و مانند آن است که به صورت مانعی برای پیشرفت و تکامل جامعه عمل میکنند. نتیجهی برداشت نولیبرالیستی این است که به گفته سیم(1999: 19) هر کس مخالف خوانش او از نظام سرمایهداری لیبرال دمکراتیک باشد، در بهترین حالت گمراه و در بدترین حالت دشمن نوع بشر با انگیزههای پنهانی است.
همانگونه که قبلاً بیان شد فوکویاما اولین کسی نیست که به پایان تاریخ معتقد است و احتمالاً آخرین آنها نیزنخواهد بود و این نوع برداشت از تاریخ چه در شکل مذهبی و اسطورهای و چه در قالب لفاظیهای علمی ادامه خواهد داشت. در خبرها بارها شنیدهایم که فردی امریکایی تا کنون چند بار برای نابودی جهان تاریخ دقیق تعیین کرده و نوستراداموس در نوشتههای خود نحوهی نابودی جهان را چون پردهی نمایشنامه به تصویر کشیده است.
شاید بتوانیم دو دیدگاه و تفسیر کلی برای پایانگرایی تاریخ درنظر بگیریم: یکی دیدگاه مذهبی و اسطورهای و دیگری دیدگاه نظریه پردازان و دانشمندان علوم طبیعی و انسانی. اولین دیدگاه جنبهی ایمانی و اعتقادی دارد و از حوزهی نقد و بررسی این بحث خارج است اما دومین دیدگاه از حوزهی نقد خارج نیست.
فوکویاما معتقد است که او بنیانگذار پایانگرایی تاریخ نیست و قبل از او اندیشمندانی مانند هگل و مارکس هم به نوعی پایان تاریخ را پیشبینی کردهاند. بهنظر میرسد پایانگرایی فوکویاما جایگزینی برای پیشبینی مارکس باشد که معتقد بود سرانجام جامعهی کمونیستی فارغ از هرگونه نابرابری به دست انسان خلاق خودآگاه و آزاد برپا خواهدشد. جامعهای که در آن از دولت، زور و اجبار و نابرابری خبری نیست و انسان به حد اعلای شکوفایی خواهد رسید. این برداشت ممکن است به همان اندازه که برداشت فوکویاما ایدئولوژیک است، ایدئولوژیک باشد؛ تفاوت اساسی در این است که مارکس در پایان تاریخ به انسان آزاد و برابر میرسد ولی فوکویاما به انسان آزادی میرسد که اساساً آزادی و فراوانی نعمت را در سایهی نابرابری و در یک اقتصاد آزاد متکی بر انباشت سرمایه و سود بهدست آورده است. فوکویاما آنگونه که در کتاب خود آورده است، از بین دو خوانش پایانگرایی تاریخی هگلی و مارکسی، خوانش هگلی را که دیدگاهی لیبرالی است، دستمایه نظریهی خود قرارداده است.
خوانشهای پایانگرایی در دیدگاه پستمدرن نیز جایگاه ویژهای دارد و بهرغم ادعای درگذشتن این دیدگاه از فراروایتها، از خوانش پایانگرایی تاریخ در امان نمانده است. بودریار چنین مینویسد:” بهطور دقیق در تاریخ، ما به ازخودبیگانگی میرسیم و اگر تاریخ را رها کنیم، ازخود بیگانگی را نیز رها خواهیم کرد”(سیم:1999: 24). لیوتار نیز از پایان معهود جهان میگوید:” در همین زمان که ما با هم صحبت میکنیم خورشید پیرتر میشود و تا چهار و نیم میلیارد سال دیگر منفجر خواهد شد و این در حالی است که تنها کمی بیش از نیمی از عمر مورد انتظار خورشید سپری شده است … بهنظر من این جدیترین مسألهای است که بشر امروز با آن روبهرواست”(سیم:1999: 14).
پایانگرایی اگر موجب شود تا انسانها راهحلهای بهتری را برای چالشهای پیشروی جوامع خود برگزینند، اثر مثبت در رسیدن به پایانی خوشایند برای تاریخ خواهد داشت اما اگر معتقد شوی که با وضع موجود، با همهی کاستیهای کوچک و بزرگی که بر جهان حاکم است، به آخرین راهحل رسیدهای و پاسخ همهی مشکلات را یافتهای، ناقوس مرگ انسانیت را به صدا درآوردهای، کاری که فوکویاما کرده است.
فوکویاما تنها تلاشگر در راه آرمانهای نولیبرال نیست. تلاش برای نشان دادن تضاد آشتی ناپذیر بین عدالت و آزادی سابقهای دراز دارد. نظریهپردازان کلاسیک سرمایهداری انصاف بیشتری داشتند و نیمنگاهی هم به عدالت اجتماعی و توزیع متعادلتر ثروت و فرصتهای اقتصادی و اجتماعی میکردند. برای آنها ساز و کار بازار و دست نامریی تنظیم خودکار بازار – که البته باید گفت افسانهی دست نامریی، زیرا از ابتدا هم این دست نامریی نبود – اصلی اساسی برای تولید ثروت و رفاه جامعه تلقی میشد. هیچگاه در طول تاریخ دولت بیطرفی حاکم نبوده تا ناظر و هماهنگ کنندهی صرف برای فعالیت خودکار بازار باشد. اما به هر حال، برخی ملاحظات اخلاقی آنها را وامیداشت تا نظام حاکم را به نحوی توجیه کنند. استثمار داخلی و استعمار بخش عمدهی جهان توسط دول استعمارگر آشکارتر از آن بود تا توجیه آنها به باوری عام تبدیل شود. در برابر روابط اجتماعی موجود، مبارزات دامنهدار و پرهزینهای از طرف کارگران انجام شد تا نظام سرمایهداری را به عقب برانند و حتا جایگزینی برای آن بیابند. انقلاب کبیر فرانسه و سپس سایر انقلابها نقش عمدهای در تاریخ بشر داشتهاند. اگر چه سرمایهداری بهراه خود ادامه داده، اما این فرایند هموار و بیدردسر هم نبوده است. تأثیر همین مقاومتها و مبارزات بود که سرمایه داری را به اتخاذ راههای بینابین کشاند، اقتصاد کینزی و تشکیل دولتهای رفاه در بعضی از کشورهای غربی نمونهای از این تلاشها است.
اندیشمندان دیگری نیز در حوزهی نظری تلاش کردهاند خلأ و چالشهای نظام سرمایهداری را برطرف کنند. جان رالز یکی از این اندیشمندان است که با فرضهای تو در تو و آرمانشهری خود تلاش کرد اندیشهی عدالت را بر بنیانهای ناعادلانهی سرمایهداری استوار کند(ن. ک. به “نظریهی عدالت” جان رالز:1971؛ ترجمهی فارسی،چاپ دوم: 1390) همچنین، آمارتیا سِن از پیروان او تلاش کرد با فرارفتن از اندیشهی رالز خلأ نظری او را پوشش دهد(ن. ک. به “اندیشهی عدالت” آمارتیا سِن: 2009؛ ترجمهی فارسی، 1391). از آنجا که اندیشهی بنیادین این نظریهپردازان اقتصاد بازار و آزادی اقتصادی است تا کنون دردی از درد بیدرمان سرمایهداری دوا نکرده است. اگر نمود عملی چنین نظریههایی را در اقتصاد با هدایت محدود کینز پیگیری کنیم شکست این نظریهپردازیها عیان خواهد شد.
اگر برآمدن، به حاشیه رفتن و حضور محدود و حساب شدهی دوبارهی کینز را ازنظربگذرانیم پویایی و انعطافپذیری نظام سرمایهداری را در بهکارگیری نظریههای مختلف مشاهده خواهیم کرد. به جد یا به شوخی گفته شده است که نظام سرمایهداری از نظریههای مارکس بیش از کمونیستها بهره برده است و این خود از طنزهای تاریخ است. کینز که در برههای از تاریخ، برای نجات سرمایهداری از شبح در گشت و گذار کمونیسم تلاش کرد، در نکوهش مرام سوسیالیستی چنین میگوید:” این مرام]سوسیالیسم[ با ترجیح خرمهره برگوهر، پرولتاریای بینزاکت را در مقامی بالاتر از بورژوازی و روشنفکر قرار میدهد، کسانی که هر قصوری هم داشته باشند گوهر زندگیاند و یقیناً بذرهای پیشرفت بشر را با خود حمل میکنند”(رئیسدانا: 1383: 157). وی در توصیف ویژگی خود میگوید:”من در یک نبرد طبقاتی در صف بورژوازی تحصیل کرده قرارخواهم گرفت”(همان منبع).
این نظریهپردازان که نظام سرمایهداری را نظامی نیکوکار میدانستند و درصدد بودند تا بر کاستیهای اساسی نظامسرمایهداری در ایجاد عدالت اجتماعی و فرصتهای برابر سرپوش بگذارند در برهههایی از تاریخ سرمایهداری جای خود را به کسانی دادند که با صدای بلند و به یاری دستگاههای عریض و طویل دانشگاهی و رسانهای با صراحت اعلام کردهاند دست از سر بازار بردارید تا کارخودش را به نحو احسن انجام دهد. نظامسرمایهداری هر وقت احساس قدرت بیشتری کرده حملات تهاجمی خود را در عمل و نظر افزایش داده است. یکی از این برههها پیشرفت و رونقی بود که از خاکستر جنگ جهانی دوم برخاست. قدرتهای غربی و در رأس آنها امریکا سازماندهی قویتری برای گسترش بازارهای خود بهوجودآوردند. بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی و دهها سازمان ریز و درشت بینالمللی و منطقهای برای خدمت به این نظام بهوجود آمدند. دخالت مستقیم و غیرمستقیم در سایر کشورها به امری روزمره برای سرمستان از قدرت تبدیل شد. در همین دوران است که نسخه پیچی برای سایر کشورها افزایش یافت. یک نمونه از این مداخلات و نسخه پیچیها دخالت امریکا در سرنگونی حکومت آلنده، روی کارآوردن دیکتاتور معروف پینوشه و تحمیل تعدیل ساختاری و شوکدرمانی در اقتصاد است. آنچه در اینمقاله مورد توجه و تأکید قرار گرفته نقش نظریهپرداز سرمایهداری میلتون فریدمن مشاورنیکسون و ریگان است. این استاد در نقش یک مشاور فکری با نامهنگاریهای خود پینوشه را تشویق کرد تا راه خود را در پیادهسازی نظامسرمایهداری با قدرت پیش ببرد. حتا زمانی که اطلاعات بیشتری از کشتار و شکنجه توسط پینوشه به جهان خارج درز کرد فریدمن حاضر نشد از کار خود اظهار پشیمانی کند. در همین راستا دیگر همتای فکری فریدمن، هایک، درروزنامه تایمز در تاریخ 23 اوت 1978چنین نوشت:”در مورد تحقیقی در شیلی:«من نتوانستهام یک نفر، حتا یک آدم بدخواه را در شیلی بیابم که موافق نباشد آزادیهای شخصی در حکومت پینوشه بسیار بیش از حکومت آلنده است”(به نقل از توحید فام؛ سجادپور،1384: 90).
فریدمن که مانند رالز و سِن برندهی جایزه نوبل اقتصاد است بر خلاف آن دو نیازی به وجود عدالت در جامعه احساس نمیکند و حاضر نیست هیچ قدمی در این راه برداشته شود. وی چنین میگوید:”یکی از موضوعاتی که در زمینهی مسئولیت اجتماعی مطرح است و وظیفهی خود میدانم به آن بپردازم چون بر منافع شخصی من نیز اثر میگذارد، این ادعا بوده که تجارت باید در حمایت از فعالیتهای خیریه مشارکت داشته باشد و بهویژه به دانشگاهها کمک کند. چنین بخششی از طرف شرکتها را باید استفادهی نابهجا از منابع مالی خود در جامعهی مبتنی بر اقتصاد آزاد تلقی کرد(فریدمن، 2002: 135). فریدمن دولت را از حمایت امور خیریه برحذر میدارد ولی اگر نهادهای خصوصی در امور خیریه شرکت کنند آن را بسیار مطلوب میداند ومینویسد:”یکی از روشهای رفع فقر که از بسیاری جهات مطلوبترین روش است، رفع فقر از طریق خیریه بخش خصوصی است. لازم به ذکر است که در اوج آزادی اقتصادی در اواسط و اواخر سدهی نوزدهم، انگلستان و امریکا شاهد رشد فوقالعاده سریع سازمانها و نهادهای خیریهی خصوصی بودند. یکی از زیانهای اصلی گسترش فعالیتهای رفاهی دولتی، کاهش فعالیتهای خیریهی خصوصی بوده است(فریدمن، 2002، 191 – 190). وقتی اقتصاددان مشهوری چون فریدمن اینگونه از اقتصاد سرمایهداری دفاع میکند و برای رفع فقر وگرسنگی اقتصاد خیریهای را مطلوب میداند در واقع دارد به نمایندگی از کلان سرمایهداران نشانی اشتباه به جامعه میدهد. جامعهای که قراراست با اقتصاد خیریهای به خیل عظیم بیکاران، کارگران پاره وقت، کارگران ساعتی، حذف شدگان از اقتصاد و جامعه، بیخانمانها و … که زاییده نظام سرمایهداری هستند یاری رساند، سرانجام سر از نظریهی پایان تاریخ در میآورد.
شادی زودهنگام برای پایان تاریخ
شواهد، آمارها و واقعیتهایی که بیشتر آنها از منابع وابسته به نظام نولیبرال مانند بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی منتشر میشود بیانگر آناست که فوکویاما با موضوع پایان تاریخ و پیروزی نهایی لیبرال دمکراسی برخوردی احساسی و ایدئولوژیک داشته است. در گزارش مشترک سازمان بینالمللی کار و سازمان بهداشت جهانی آمارهای زیر منتشر شده است(ILO and WHO, 2011:20):
* 4.1 میلیارد نفر هنوز با درآمد روزانه کمتر از 25.1 دلار امریکا زندگی میکنند( بانک جهانی، a2010).
* 75.1 میلیارد نفر از مردم جهان با فقر چند جانبه ناشی از کمبود بهداشت و سلامتی، فرصتهای اقتصادی، تحصیلات و استانداردهای زندگی مواجهاند(طرح توسعه سازمان ملل، a2010).
* 925 میلیون نفر از گرسنگی دایمی در رنجاند(سازمان مواد غذایی و کشاورزی سازمان ملل متحد، 2010).
* 6.2 میلیارد نفر به سیستم فاضلاب پیشرفته و 884 میلیون نفر به منابع آب آشامیدنی بهداشتی دسترسی ندارند(سازمان ملل متحد: 2010).
* 796 میلیون نفر از بزرگسالان جهان بیسواداند(سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، 2011).
* 8.8 میلیون نفر از کودکان زیر 5 سال هر ساله بر اثر بیماریهای قابل پیشگیری میمیرند(بنیاد حمایت از کودکان سازمان ملل متحد، a2010؛ سازمان بهداشت جهانی، a2010).
* حدود 75 درصد از جمعیت جهان پوشش مناسب امنیت اجتماعی ندارند(سازمان جهانی کار، c2010).
* سالانه حدود 100 میلیون نفر به دلیل پرداخت هزینههای بیماری و مراقبتهای بهداشتی خود به زیر خط فقر سقوط میکنند(سازمان بهداشت جهانی، a2010).
اینها واقعیتهایی از جهانیسازی سرمایه در جهان امروز است. سازمان ملل متحد(2004: 3) با قبول پیشرفت در برخی از زمینهها، در گزارش خود چنین مینویسد:” در حالی که جهانیسازی موجب رشد در بسیاری از موارد شده اما این واقعیت همچنان پابرجاست که نزدیک به 5.1 میلیارد نفر در فقر بهسر میبرند، بسیاری از آنها دسترسی به آب بهداشتی ندارند و درصد بالایی از این مردم در جنوب و مرکز آسیا زندگی میکنند.”
اطلاعات یاد شده تنها بخشی از نابسامانیهای موجود در سطح جهان است. جنگ و کشت و کشتار، بیکاری، قاچاق انسان بویژه زنان و کودکان، کودکان کار، جنایتهای سازمان یافته، مشکلات مهاجران، تروریسم، درگیریهای قومی و … را که در کنار این آمار و اطلاعات قراردهیم عمق فاجعه بیشتر احساس میشود. چگونه ممکن است یک نظریهپرداز چشم بر همهی این نابسامانیها ببندد و پیروزی لیبرال دمکراسی را جشن بگیرد و حکم به پایان تاریخ بدهد؟ واقعیت این است که برخلاف دیدگاه ایدآلیستی، این ایده و ایدهپردازی نیست که جهان ما را میسازد. اگر قراربود ایدهها جهان ما را شکل دهند، حالا ما باید زندگیای شبیه به زندگی زمان فلاسفهای چون ارسطو و افلاطون یا حتا شبیه زندگی در زمان جادوگران و شمنهای قبایل اولیه داشته باشیم. دیدگاه نولیبرال هم ممکن است به پایان عمر خود برسد، البته نه آنگونه که فوکویاما ادعا کرده است بلکه میتواند پایانی بر آغازی دیگر باشد. برخلاف دیدگاه ارتدوکسی سرمایهداری که میگوید “هیچ جایگزینی برای نظام لیبرال دمکراسی وجود ندارد”، باید گفت که “جهان دیگری ممکن است”؛ اگر از دیدگاه یک اصلاحطلب به وضع موجود نگاه کنیم، باید گفت “بهتر است دنیای دیگری وجود داشته باشد” و اگر از نگاه یک انقلابی به وضع موجود بنگریم باید گفت “دنیای دیگری باید بهوجود آید”.
اعلام پایان تاریخ گرچه طرفدارانی در دیدگاه نولیبرال داشته اما مورد انتقادهای بسیار سخت نیز قرارگرفته و واکنشهای جدی در پی داشته است. دریدا در مخالفت با ادعای پیروزی کامل لیبرال دمکراسی” در حالی که هرگز خشونت، نابرابری، حذف وطرد از جامعه، قحطی و سرکوب اقتصادی بدین شکل زندگی بسیاری از افراد را تحت تأثیر قرارنداده است”(سیم، 1999: 55) چنین مینویسد:” آیا هنوز لازم است یادآوری شود که لیبرال دمکراسی پارلمانی هرگز چنین در جهان در اقلیت و منزوی نبوده است؟ و اینکه لیبرال دمکراسی، یعنی آنچه آن را دمکراسیهای غربی مینامیم، هرگز در چنین وضعیت ناکارآمدی نبوده است(سیم، 1999: 54).”
اگر لیبرال دمکراسی پیروز نهایی صحنهی نبرد شده چه نیازی به لشکرکشی به این و آن کشور دارد. این نظام به ظاهر زیبا و دلفریب که آزادی را برای انسان به ارمغان آورده و به او اجازه میدهد هر چندسال یکبار رئیس خودش را در پای صندوق رأی تعیین کند، چه نیازی دارد که برای حفظ موجودیت خود در خشکی و دریاها پایگاه نظامی برپاکند و پیشرفتهترین نظامهای جاسوسی را بهکارگیرد. آیا میتوان آنچه کاستلز(1382: 245 – 220) در فصل سوم از جلد سوم کتاب خود با نام “عصر اطلاعات، پایان هزاره” آن را”پیوند منحط: اقتصاد جنایی جهانی” مینامد، پیروزی لیبرال دمکراسی و پایان تاریخ تلقی کرد. پاسخ میتواند آری و نه باشد: آری، این وضعیت در واقع پیروزی لیبرال دمکراسی است. برخی از اندیشمندان نابسامانیهای موجود را ناشی از حاکمیت نظام نولیبرال بر بخشهای وسیعی از جهان در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میدانند که گاه با تعبیر جهانیسازی از آن یاد میشود؛ و نه، این پایان تاریخ نیست، آغازی است برای تولدی دیگر. تا انسان زنده است تاریخ ادامه دارد و انسان زندهی خلاق خودآگاه، آزادی بدون عدالت اجتماعی را برنمیتابد. جهان امروز چیزی کم دارد، گم شدهای دارد؛ عدالت. بیپاسخ ماندن این خواست دیرین انسان استثمار و استعمارشده میدان را برای افراطیگری و نابسامانیهای بیشتر باز میکند.

ریفکین و “پایان کار”
سرخوشی و شادی نولیبرالیسم از پیروزی خود بر جهان و اعلام پایان تاریخ تازه شروع شده بود که ناقوس پایان اندوهبار “کار” توسط ریفکین بهصدا درآمد. گویی آغاز پایانها آغاز شده بود. ریفکین(1390: 12 – 11) در سال 1995 در کتاب خود با نام “پایان کار؛ زوال نیروی کارجهانی و طلوع عصر پسابازار”خبر ناامیدکننده و هراسآور حذف نیروی کار جهان از صحنهی جامعه و اقتصاد و شرایط اضطراری جامعهی بدون کارگر و کار رسمی در سدهی بیست و یکم را اعلام کرد. ریفکین با اشاره به پیشرفتهای علمی و فناوریهای جدید از “مرگ نیروی کار” خبر داد و جهان را به شرکت در “مجلس ترحیم طبقهی کارگر” فراخواند. وی اعلام کرد ما در عصر انقلاب فناوری و اطلاعات، بیوتکنولوژی، پیوند ژنتیک، اصلاحنژاد، دانش پایه شدن تولید، ماشین هوشمند و متفکر که حتا میتواند کتاب بنویسد زندگی میکنیم. این پیشرفتها و انقلابها زمینهی بیکاری گسترده را فراهم آورده است. روباتهای هوشمند جای کارگران را گرفتهاند، دفاتر الکترونیک، دفتر کار مجازی، کار در خانه، کارکنان و کارگران و حتا مدیران بیمیز، خرید الکترونیک، عابربانک، جایگزینی منشیها با ماشینهای هوشنمد و مانند آن روز بهروز عرصه را بر نیروی کار تنگتر میکنند. موج سوم پیشرفت فناوری مورد نظر ریفکین خبر از نابسامانی و خانهخرابی، جنایت و خشونت ناشی از بیکاری، بیقراری و اضطراب، خودکشی، بیماری و بربریت میدهد.
درسال 1980 آلوین تافلر(1362: 303) با مشاهده پیشرفتهای فناوری، بهویژه در زمینهی الکترونیک، خبر از ظهور کلبههای الکترونیک داد که در آن “عشق بهعلاوهی کار، عشق بهعلاوهی احساس مسئولیت و انضباط نفس یا عشق بهعلاوهی دیگر فضیلتها در رابطه با کار” شکل خواهد گرفت. حدود دو دهه پس از تصویر چنین مدینهی فاضلهای، ریفکین تصویر هراسناکی از جامعهی بشری ترسیم میکند و امروز پس از گذشت حدود34 سال، دنیای مورد نظر تافلر در رؤیاها باقی مانده و تصویر ترسیم شده توسط ریفکین شفافتر و آشکارتر شده است.
ریفکین(1390: 20) وضع موجود نیروی کار را چنین توصیف میکند:”میلیونها انسان کارکن، بدبین هستند. هرهفته، کارمندان بیشتری میفهمند که وقت رفتن است. در ادارهها و کارخانههای سراسر دنیا، مردم با ترس و دلهره منتظرند و امیدوارند یک روز بیشتر سرکارخود بمانند. بیماری غریب و ظاهراً غیر قابل توضیح جدید اقتصادی مانند یک بیماری همهگیر و مرگبار، بیامان راه خود را در مراکز بازرگانی میگشاید و همه جا شیوع مییابد و زندگی مردم را نابود و کل جوامع را در پی خود دستخوش بیثباتی میکند.”

راه حل نابسامانیهای موجود از نظر ریفکین: توسعهی بخش سوم
“پایان کار” ریفکین بسیار واقعبینانهتر از “پایان تاریخ” فوکویاما است، اما زمانی که به راه حل وضع موجود میاندیشد نظامی را پیشنهاد میکند که اصل و ریشهاش همان نظام سرمایهداری است.” سرمایهداری نیکوکار آدام اسمیت و کینز” ( رئیسدانا، 1383: 157)، عدالت مورد نظر رالز، سِن، لئونتیف و دیگران با تعبیر و تفسیری جدیدتر و متناقضتر، راه حل پیشنهادی ریفکین است. تاریخ نشان داده است که چنین راه حلهایی در نهایت سر از نولیبرالیسم ناب فریدمن و لیبرال دمکراسی فوکویاما در میآورد. جهان آشفتهی امروز گرفتار راهحلهایی است که نیکوکاران جدید در نقش بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی و مانند آن در قالب طرحهایی مشابه طرح تعدیل ساختاری و شوکدرمانی( ن.ک. به کتاب نائومی کلاین با عنوان”دکترین شوک، ظهور سرمایهداری فاجعه، 1390) بهخورد کشورهای درحال توسعه میدهند. بسیاری از کشورها طرح تعدیل ساختاری را که در واقع پیادهسازی کامل نظام نولیبرال است اجرا کرده و نتایج زیانبار آن را چشیدهاند و برخی دیگر نیز بدون درس گرفتن از تجربهی دیگران، به مثابه شاگردان خوب مکتب نولیبرالیسم در حال پیادهسازی آن هستند. طنز تاریخ آن است که برخی از حکومتها پیادهسازی این نظام را در راستای تحقق عدالت اجتماعی تبلیغ میکنند.
ریفکین(1390: 327) ظاهراً از سر دلسوزی چنین میگوید:” در دوران گذار به نظم جدید، صدها میلیون کارگری که تحت تأثیر تغییر ساختارهای اقتصاد جهانی بودهاند، باید تسلا داده شوند و مراقبت گردند. اگر خواهان دوری جستن از تنشهای اجتماعی در مقیاسی جهانی هستیم، باید به فوریت و به گونهای چشمگیر وضعیت اسفناک آنان مورد توجه قرارگیرد”. اما این “بهترین راه حل و آخرین امید”، این “بدیل انقلابی”، این “انقلاب واقعی”، این “تنها راهعملی” و این”فانوس روشن امید” که قراراست راهحلی برای وضع اسفناک میلیونها نیروی کار باشد، چیست؟ بخش سوم یا نیروی سوم.
ریفکین اقتصاد را سه بخش تقسیم میکند: 1. بخش بازار؛ 2. بخش دولتی؛ و 3. بخش مدنی. بخش مدنی همان بخش سوم یا نیروی سوم است که قراراست ناجی جوامع بشری باشد. “بخش سوم که بخش مستقل یا داوطلب نیز نامیده میشود، حیطهای است که در آن نظم و ترتیبی معتبر راه را برای پیوندهای اجتماعی باز میکند و به جای مناسبات تحمیلی و مصنوعی بازار که در آن فرد خود و خدمات خویش را به دیگری میفروشد، انسانها وقت خویش را به یکدیگر اختصاص میدهند.”(ریفکین،1390: 356). بخش سوم طیف وسیعی از خدمات عمومی تا خدمات درمانی، تعلیم، آموزش و پژوهش، هنر، مذهب و وکالت را شامل میشود. کار در بخش سوم جنبهی داوطلبانه دارد و فرصتی است تا کار بیاستفاده میلیونها انسان که عاطل و باطل ماندهاند در خدمت جامعه قرارگیرد. برای ریفکین وجود یک میلیون و چهارصدهزار سازمان غیرانتفاعی در ایالات متحده امریکا (در زمان نگارش کتابش)، نشانهای از کار داوطلبانه، سابقهی تاریخی آن در امریکا و وسعت بخش سوم تلقی میشود(احتمالاً داوطلبان جنگ ویتنام، عراق، افغانستان و … نیز در زمرهی آمار و افتخارات کار داوطلبانه او ملاحظه شده است!).
بهنظر ریفکین خدمات عمومی بخش سوم بدیلی انقلابی در برابر اشکال سنتی کار است. “خدمات عمومی عملی است از سرِ همیاری و نوعی رابطه با دیگران. عملی است مشتاقانه و اغلب بیهیچ چشمداشت مادی انجام میشود. … خدمات عموم قبل از هر چیز تبادلی اجتماعی است، هرچند که برای فرد خَیّر و ذینفع پیامدهای اقتصادی دارد”( ریفکین،1390: 360). تقلیل نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر جهان به بخش سوم و نادیده گرفتن اساس و بنیان نظام نولیبرال، تنها میتواند از ذهن یک کارگزار کوتهبین تراوش کند. بسیاری از مردم دنیا میدانند که بنیادهای نیکوکاری نظام سرمایهداری را چه کسانی تشکیل میدهند و اداره میکنند. ریفکین پس از آنهمه دادِسخن دادن در بارهی بخش سوم بهخاطر میآورد که قدرت و ثروت در دست دو بخش دیگر متمرکز است و خواهان کمکگرفتن از این دو بخش میشود:” چون بخش سوم برای بقا و رفاه خویش به بازار و دولت متکی است، آیندهی آن عمدتاً به ایجاد نیروی اجتماعی جدیدی وابسته است که میتواند از دولت و بازار خواستار شود تا بخشی از درآمدهای عظیم مالی خود را از اقتصاد عصر اطلاعات به ایجاد سرمایهی اجتماعی و بازسازی زندگی مدنی کشور اختصاص دهد”( ریفکین، 1390: 428). وی تا حدی پیش میرود که خواهان بخشودگی مالیاتی بیشتر برای شرکتهای چند ملیتی میشود، همان شرکتهایی که خود از عوامل اصلی نابسامانیهای موجود هستند. اوج تلاش برای نجات نظام و پنهان کردن عوامل اصلی وضع موجود جهان در این عبارت ریفکین ملاحظه میشود:” با افزایش قابل انتظار سود شرکتهای چند ملیتی در نتیجهی جهانی شدن بیشتر بازارها و خودکار شدن تولید و خدمات در سالهای پایانی سدهی بیستم، باید این شرکتها را تشویق کرد که سهم بیشتری از سود خود را برای بازسازی و حفظ بسیاری از جوامعی که در آن مشغول تجارت هستند اختصاص دهند. قوانینی باید تصویب و به اجرا گذاشته شود که بخشودگی مالیاتی بیشتری را برای شرکتهایی درنظر گیرد که خواهان کمک به بخش سوم هستند”(1390: 400). نویسنده با چاشنی کردن سخنانی از ریگان و بوش پسر، آنها را از مدافعان بخش سوم میداند و البته از آنها انتقاد میکند که به وعدههای خود در قبال این بخش بهخوبی عمل نکردند.
نگرانی ریفکین در مورد موج عظیم بیکاری ناشی از فناوری تا حد زیادی بجاست گرچه بهنظر میرسد نوعی اغراق و بزرگنمایی نیز در نظریهاش وجود دارد. کافی است نگاهی بیندازیم به آمار کشته شدگان حوادث کاری تا مشخص شود هنوز میلیونها نیروی کار زن و مرد و پیر و جوان و حتا کودکان خردسال، نیروی محرکهی اقتصاد مصرفگرای امروز جهان هستند. بیش از دو دهه پس از مطرح شدن دیدگاه ریفکین، خبر مرگ معدنچیان در سراسر جهان، سوختن و زنده به گور شدن دوزندگان لباسهای مورد مصرف در بازارهای کشورهای پیشرفته صنعتی در بنگلادش، به گلوله بسته شدن کارگران معترض در افریقای جنوبی، مرگ تدریجی و آرام میلیونها کارگر چینی در کارگاهها و کارخانهها، بردگی خانگی، خودکشی نیروی کار بر اثر فشارکاری و فقر و تنگدستی، ستم مضاعف بر میلیونها کارگر مهاجر قانونی و غیرقانونی و …، قلب هر انسان منصفی را در سینه میفشارد.
چارهی اینهمه بدبختی و نابسامانی اقتصاد صدقهای و نیکوکارانه نیست. این نظام در کلیت خود باید دگرگون شود. اگر فناوری عامل اصلی بیکاری میلیونها انسان است، باید آن را به صاحبان اصلیاش برگرداند. فناوری نیرو و سرمایهی انباشت شدهی ذهنها و جسمهای کل بشر در طول تاریخ است و همهی مردمی که با مقولهی کار سر و کار داشتهاند در آن شریک هستند. مشارکت آزادانه، آگاهانه و فعالانهی نیروی کار در مدیریت و بهکارگیری ابزار تولید میتواند راه حلی اساسی برای مشکلات یاد شده توسط ریفکین باشد.

نتیجهگیری
اعلام پایان جهان، قدمتی دیرینه دارد. مبنای برخی از این پایانگراییها اندیشههای اسطورهای و دینی است اما برخی از متفکران نیز با استدلالهای علمی و بر مبنای واقعیتهای موجود اندیشه پایانگرایی را ترویج کردهاند. آنچه پایانگرایی تاریخ فوکویاما را از سایر نظریهپردازان متمایز میکند این است که برخلاف سایرین که پایان تاریخ را پیشبینی کردهاند وی پایان تاریخ را با پیروزی کامل نظام لیبرال دمکراسی بر سایر نظامها، با قطعیت اعلام کردهاست. با وجود شواهد و قراینی مانند فروریختن دیوار برلین و فروپاشی اتحادجماهیرشوروی سابق و سیاستهای اقتصادی اتخاذ شده توسط چین، هنوز مسایل و مشکلات موجود در سطح جهان و از جمله درون نظامهای لیبرال دمکرات آنقدر زیاد و آشکار بود که هر آدم دمکرات بیطرف و منصفی را از اعلام پیروزی قاطعانهی لیبرال دمکراسی برحذر میداشت. اما فوکویاما با دیدگاهی ایدئولوژیک و خودشیفته و در کسوت یک کارگزار نظام سرمایهداری به چنین برداشتی از تاریخ رسید و در شیپور پیروزی نولیبرالیسم دمید. کافی است وقایع و حوادث جهان پس از اعلام پایان تاریخ را در ذهن خود مرور کنیم تا عمق بیپایگی و بیمایگی پیروزی لیبرال دمکراسی مورد ادعای فوکویاما را درک کنیم. اگر فوکویاما بپذیرد که نظام حاکم بر جهان امروز با همهی نابسامانیهایش، همان لیبرال دمکراسی است که در سال 1989 به حد اعلای شکوفایی و به پایان خود رسید، همصدا با همهی آزادیخواهان و عدالتجویان جهان باید گفت که لیبرال دمکراسی همان نظامی است که باید به آن پایان داده شود.
پایانگرایی تاریخ در نظریه فوکویاما به پایانگرایی کار در نظریهی ریفکین رسید. تاریخی که با کار انسان بر روی طبیعت آغاز شده بود با “مرگ یأسآور نیروی کار” به “پایانی خوش برای نظام نولیبرال” رسید. دستها و ذهنهایی که در طول تاریخ ابزار تولید را ساخته و توسعه دادهاند حالا قربانی ابزار خود ساختهشان شدهاند. صاحبان ابزار تولید هر روز هزاران نفر را از ابزار کارشان جدا و از جامعه و اقتصاد طرد میکنند. ریفکین آیههای یأس و ناامیدی را در مجلس ترحیم نیروی کار میخواند و چنان آیندهی تیره و تاری را به تصویر میکشد که گویی همهی نیروی کار جهانی زنده بهگور شده است.
بخش اول دیدگاه ریفکین را که از نظر میگذرانیم شاید بهنظر برسد که هنوز در جامعه و در محافل دانشگاهی کسانی هستند که به حال جامعه و طبقات فرودست، دل میسوزانند ولی وقتی به بخش دوم دیدگاه او یعنی پیشنهادهایش برای رهایی از وضع موجود میرسیم، شبح میلتون فریدمن و نظام نولیبرالی را مییابیم که به چیزی جز انباشت سرمایه و سود نمیاندیشند. آنچه او آن را بخش سوم اقتصاد یا نیروی سوم مینامد( در کنار دو بخش دیگر اقتصاد؛ بازار و دولت) و تعبیرهایی چون”بهترین و آخرین راه حل”، “تنها راه عملی”، “اولویت فوری” و”بدیل انقلابی” را برایش بهکار میبرد، سر از اقتصاد صدقهای و بنیادهای نیکوکاری از جنس امریکاییاش در میآورد. ریفکین نیکوکار هیچ ابایی ندارد از اینکه کاسهی گدایی بخش سوم را نزد دو بخش دیگر درازکند و از شرکتهای چند ملیتی برای شرکت در طرح نیکوکاریاش دعوت کند. راه حل عملی او و راه حل نظری افرادی مانند رالز و سِن تلاشهای نظری و عملی نظام بازار است برای نجات از شورش و طغیان تهیدستانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. ترس و وحشت ریفکین(1390: 422) از این تهیدستان له شده زیر پای فناوری چنین توصیف است:”شکل جدیدی از بربریت درست در خارج از دیوارهای جهان مدرن به انتظار نشسته است. آنسوی شهرکها و حومههای آرام شهرها و جزایر شهری ثروتمندان، میلیونها انسان تهیدست و ناامید جمع شدهاند. آنان مضطرب و خشمگین و با امیدی اندک برای فرار از وضعیتشان، نیروهایی بالقوه برای براندازی هستند، تودههایی که فریادشان برای عدالتخواهی گوش شنوایی نیافته و کسی به آنها توجه نکرده است. صفوف آنها همچنان متراکمتر میشود زیرا میلیونها کارگر دیگر بیکار میشوند و خود را پشت دروازههای بستهی دهکدهی جهانی تکنولوژی مییابند.”
ریفکین در اعلام “پایان کار” همانند فوکویاما در اعلام پایان تاریخ شتاب داشته و راه اغراق پیموده است. دههی دوم سدهی بیست و یکم به نیمه رسیده ولی بهرغم بیکاری روزافزون، هنوز میلیونها کارگر در سراسر جهان چرخ صنعت و اقتصاد جامعه را میچرخانند. صدای کلنگ و متهی معدنچیان هنوز از اعماق زمین بهگوش میرسد و هر ازگاهی تعدادی از آنها زیر خروارها خاک و سنگ بهیادگار میمانند. در کشورفقیر بنگلادش، ساختمانهایی با هزاران کارگر دوزنده از شرم بهکارگیری کودکان و زنان رنجور و کار توانفرسا برای دستمزدی اندک، از شرم فرو میریزند و هزاران آرزو و آرمان را در دل خود مدفون میکنند. میلیونها کارگر در چین و هند و سایر کشورهای جهان با کار سخت و طولانی در برابر دستمزدهای بخور و نمیر، مشغول ساخت لوازمیهستند که جوامع مصرفگرای امروز(آنگونه که بودریار در کتاب خود با عنوان “جامعهی مصرفی” توصیف کرده است) و طبقهی تنآسا(به تعبیر تورستن وبلن؛ در کتابی با عنوان “نظریهی طبقهی تنآسا”) به مصرف میرسانند.
رهایی از چنین وضعیتی مستلزم همکاری و مشارکت آزادانه و آگاهانهی همهی زنان و مردانی است که در “جبههی کار” قراردارند. همانگونه که “جبههی سرمایه” به صورت یک نظام و با سازوکارهای لازم تلاش کرده خود را جهانی کند و مرزهای همهی جوامع را درنوردد، جبههی کار نیز باید متحد شود و خود را جهانی سازد. بدیلی برای نظام نولیبرال وجود دارد و این بدیل بهدست انسان آگاه تاریخساز محقق خواهد شد. این بدیل آسان برپا نمیشود اما ناممکن هم نیست. تا انسان زنده است تاریخ تداوم خواهد داشت و هر روزش به رنگی متجلی خواهد شد. رابطهی دیالکتیکی آغازها و پایانها، پایانناپذیر است و پایانی دیرپاتر است که به عدالت نزدیکتر باشد و مناسبترین و مطلوبترین پاسخها را نیازهای بشر امروز بدهد.

فهرست منابع
-تافلر، آلوین.(1362). موج سوم. ترجمهی شهیندخت خوارزمی. تهران: نشر نو. تاریخ انتشار به زبان اصلی سال 1980.
-رالز، جان.(1390). نظریهی عدالت. ترجمهی سیدکمال سروریان و مرتضی بحرانی. تهران: پژوهشکدهی مطالعات فرهنگی و اجتماعی. تاریخ انتشار به زبان اصلی سال 1971.
-ریفکین، جرمی.(1390). پایان کار؛ زوال نیروی کار جهانی و طلوع عصر پسابازار. ترجمهی حسن مرتضوی. تهران: کتاب آمه. تاریخ انتشار به زبان اصلی سال 1995.
-رئیسدانا، فریبرز.(1383). رویکرد و روش در اقتصاد. تهران: مؤسسهی انتشارات آگاه.
-سجادپور، سید محمد کاظم.(1384). جهانی شدن: برداشتها و پیامدها. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، چاپ سوم.(این کتاب مجموعه مقالاتی است که زیر نظر سجادپور گردآوری شده است).
-سِن، آمارتیا.(1391). اندیشهی عدالت. تهران: نشر نی. تاریخ انتشار به زبان اصلی سال 2009.
-کاستلز، مانوئل.(1382). عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ؛ پایان هزاره(جلد سوم، چاپ سوم). ترجمهی احد علیقلیان و افشین خاکباز. تهران: انتشارات طرح نو. تاریخ انتشار به زبان اصلی سال 1999.
-کلاین، نائومی.(1390). دکترین شوک، ظهور سرمایهداری فاجعه. چاپ سوم. تهران: کتاب آمه. تاریخ انتشار به زبان اصلی سال 2007.
-Friedman, Milton.(2002). Capitalism and Freedom. First Published 1962, The University of Chicago.
-Fukuyama, Francis.(1989). The End of History. The National Interest, 16, 1989, pp 3-18.
-Fukuyama, Francis.(1992). End of History and the Last Man. New York: The Free Press.
-ILO & WHO.(2011). Social protection floor for a fair and inclusive globalization. Geneva: International Labour Office. www.ilo.org
-Sim, Stuart.(1999). Derrida and the End of History. UK and USA.
-UNITED NATIONS.(2004). Report on the follow-up of the World Summit for Social Development: State and Globalization, Challenges for Human Development. Bangkok, 17-19 December 2003.