حسن معارفی پور-نگاهی کوتاه به حزب چپ المان Die Linke

حسن معارفی پور

نگاهی کوتاه به حزب چپ المان Die Linke


مدت هاست که در برنامه م بود در مورد “حزب الترناتیو برای المان” AfD بنویسم، اما تلاش م این بود که گر در این زمینه بنویسم، حتما یک مقاله را به حزب چپ هم اختصاص دهم. سوالی که پیش می اید این است که در شرایط فعلی کجای دنیا یک حزب انقلابی و رادیکال وجود دارد که در این خرتو خر رئال پولتیک شرکت کند و بخواهد پارلمان های بورژوایی را سرخ کند، که حزب چپ المان دومی اش باشد. حزب چپ المان ملغمه ی از پوپولیسم چپ، پرودونیسم، لاسالیسم، انارشیسم، مکتب فرانکورتیسم، پست مدرنیسم چپ و نیچه گرا، مارکسیست های منفرد در بدنه و در کل یک حزب پارلمانتاریست است که از یک طرف در تلاش است از طریق فشار از پایین بالا را متعارف تر کند و از طرف دیگر مغلوب پروژه نئولیبرالیزه کردن در سرمایه داری نشود و هنوز سلامت و پاکی خود در پایبندی به اصول پایه یی “چپ” را نگه دارد و حفظ کند. در مورد مواضع روز این حزب می توان گفت که در بسیاری مواقع مواضعی چپ و رادیکال دارد، اما همزمان کشمکش هایی عظیم در سطح رهبری ان بین لاسالیست ها و چپ های رادیکال تر و نه الزاما مارکسیست انقلابی وجود دارد. در بدنه ی این حزب و به ویژه در بدنه ی دانشجویی و جوانان انان کشمکش های بسیار تندی با رهبری وجود دارد. بسیاری از جوانانی که در سازمان SDS (دانشجویان سوسیالیست) کار می کنند تفکرات مارکسیستی را با اشکالات جدی تئوریک نمایندگی می کنند و بخشی از جنبش انتی فاشیستی در المان هستند، سازمان جوانان (Solid) متشکل از نیروهای متفاوت و ناهمگون است، از انارشیست ها گرفته تا طرفداران مکتب فرانکفورت و انتی دویچ ها و تا تروتسکیست ها (سه شاخه ی متفاوت) و حتی استالینیست ها (البته به نسبت کمتر) و رفورمیست ها و اغلب طیف های که پرو اسرائیل و پرو امریکا هستند، وجود دارند. در ماه های گذشته جدایی هایی درون Solid یعنی سازمان جوان حزب چپ صورت گرفت و تعدادی ازافرادی وابسته به این گرایش انتی دویچ یعنی طرفداران اسرائیل و امریکا گورشان را گم کردند و بعضا به احزاب مرتجع کنسرواتیو و نئولیبرال مثل FDPپیوستند. یکی از مشکلاتی که ما کمونیست ها در سالیان اخیر باهاش دست و پنجه نرم کرده و می کنیم حضور گسترده ی این انتی دویچ های ملعون بود که تعدادشان زیاد بود و هر گونه نقد به اسرائیل درون احزاب چپ را با برچسپ انتی سمیتیسم فورا بایکوت می کردند. طرف دیگر یک جریان کمونیستی و سرخط یعنی سازمان جوانان حزب کمونیست المان وجود دارد که در مقابل همه ی این تئوری های مالیخولیایی قرار می گیرد. متاسفانه سازمان جوانان حزب کمونیست المان هم یکدست نیست و در بسیاری از مواقع در بخش هایی از المان توسط استالینیست ها اداره می شود. در سازمان جوانان حزب چپ تروتسکیست ها اگرچه فرقه گرایانی بی تاثیر اند و هیچ ربطی به کار و سازماندهی در میان طبقه ی کارگر و در اتحادیه های کارگری ندارند، اما از لحاظ “تئوریک” می توان گفت که بهتر هستند، اما با تئوری هایی که تنها در محافل چند نفره مورد بحث و گفتگو قرار می گیرند و ربطی به جایگاه و مبارزه ی طبقه ی کارگر ندارند، نمی توان سنگی روی سنگ گذاشت. من به شخصه به همگان اعلام می کنم در مقابل انتی دویچ ها درون حزب چپ باید تروتسکیست ها را تقویت کرد ولی در عین حال به صورتی رادیکال و انقلابی به نقد مناسبات محفلی و سکتاریستی انان هم نشست. وضعیت پیچیده ی سیاسی حاکم در اروپا و عروج طاعون پست مدرنیسم، شکست جنبش دانشجویی در 1967 و 68 و به دنبال ان فروپاشی شوروی و ریزش دیوار برلین انچنان چپ اروپا را متفرق کرده است که هر نوع صحبت کردن از مارکسیسم و مراجعه به مارکس فورا توسط چپول های پست مدرن مکتب فرانفکورتی و دیگر مرتجعان ضد انقلابی به طرفداری شوروی و المان شرقی ربط داده شده و می شود و این باعث شده است که جریان مارکسیسم انقلابی درون حزب چپ المان به عنوان یک گرایش سرکوب شده و نهانی وجود داشته باشد که صدایش به جایی نمی رسد و تاثیری بر روی رئال پولتیک نداشته باشد. در کنار همه ی این مسائل و در کنار شکست های پیاپی جنبش کمونیستی در سطح اروپا و جهانی، کار و فعالیت تئوریک مارکسیستی توسط سازمان های محدود مانند انستیتوی برلین برای تئوری های انتقادی به قوی ترین شکل ممکن پیش می رود، اما همانطور که گفتم تولید ادبیات مارکسیستی برای توده یی که شدیدا ضد کمونیست شده است و از طریق مهندسی افکار بورژوایی در سی چهل پنجاه سال گذشته، ایدئولوژی دیگر طبقات را پذیرفته است و صاحب ایدئولوژی و اگاهی طبقاتی کاذب است و از کمونیسم هراسان شده است، اگرچه ضروری است، اما مانند خواندن سرود انترناسیونال در گوش خر است. یکی از معضلات اصلی شکست چپ و کمونیسم و تضعیف گرایش کمونیستی در المان، حزب مرتد و جنایتکار سوسیال دمکرات المان است که به دلیل سابقه ی تاریخی اش در قرن بیستم و بافت کارگری اش تا دهه ی اول قرن بیست و حفظ قدرتش در میان اتحادیه های کارگری و درست کردن یک اریستوکراسی کارگری فاسد از رهبران اتحادیه و سندیکاها تا امروز است. من در تعجبم که مردم چطور به حزب سوسیال دمکرات (سوسیال (نئولیبرال) فاشیست) که از نظر من یک جریان شدیدا راست و نئولیبرال است و تمام پروژه های نئولیبرالیزه کردن جامعه را در طول چند دهه ی اخیر به پیش برده است، به عنوان یک جریان با بافت کارگری نگاه می کنند، به ان اعتماد می کنند و بهش توهم دارند، اما نمی توانند قدرت انقلاب اکتبر و دگرگونی هایی که انقلاب برای بشر مترقی در پی داشت را درک کنند! یکی دیگر از مشکلات در المان بافت مذهبی این کشور است. در جنوب المان مذهب نقش بسیار عظیمی دارد و مسیحیت از طریق تبلیغات کلیساها و دیگر نهادهای مذهبی مردم را محافظه کار و مرتجع نگه می دارد. دو سازمان کاریتاس و دیاکونی اولی وابسته به کلیسای کاتولیک و دومی وابسته به کلیسای پروتستان نزدیک سه میلیون کارمند دارند که در مشاغلی مانند مددکاری اجتماعی و غیره مشغول به کار هستند و این دو سازمان از اعضایشان تاییدیه می گیرند که تحت هیچ شرایطی علیه دولت مبارزه نکنند و لازم است بر روی کاغذ هم که شده، اظهار کنند که مذهبی هستند. دو حزب اصلی پارلمان المان یعنی حزب دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی که بیشترین کرسی های پارلمان را در اختیار دارند، با تبلیغات راست، محافظه کارانه، مذهبی، بعضا ناسیونالیستی و نئولیبرال مردم را به قناعت پیشگی و ترس از تغییر دعوت می کنند و زمانی که شصت درصد مردم این کشور لعنتی با تاریخی به این سیاهی و با وجود باخبری مردم از اینکه کلیسا و هیتلر دست در دست هم علیه غیر المانی ها و غیر مسیحیان دست به جنوساید و نسل کشی زدند، همچنان مردم به احزاب راست مسیحی، کلیسا و نهادهای مذهبی و مسیونری اعتماد می کنند!! من همیشه برای شناخت روانشناسی امروز جامعه ی المان به مجموعه نامه های مارکس و انگلس مراجعه می کنم و تلاش می کنم از طریق پیدا کردن درک درست از گذشته ی این کشور روانشناسی اجتماعی امروز این جامعه را بفهمم.چون به قول مارکس زندگان افکار مردگانش را تا سالها و دهه ها و حتی ممکن است نسل ها با خودشان حمل می کنند. مارکس جایی در مقدمه ی نقد فلسفه ی حق هگل می نویسد که المانی ها همیشه می نوشتند چیزهای که دیگر ملت ها در عمل انجام می دادند. در واقع می توان گفت که فلسفه ی المانی چیزی جز دادن گزارش از انقلاب کبیر فرانسه نبود و هگل به عنوان مغز کل ایدئالیسم المانی، که ایدئالیسم گندیده و محافظه کارانه ی کانت را بازسازی کرد و به ان رونق بخشید، فلسفه اش چیزی جز بازتاب وقایع دوران انقلابات بورژوایی به صورت ابستراکت و انتزاعی نبود. در جایی دیگر مارکس هنگام مسافرت به هلند به ارنولد روگه نامه یی می نویسد و می گوید که “شرم خودش یک انقلاب است”، ارنولد روگه همکار مارکس در سالنامه ی المانی فرانسوی جواب مارکس را پریشان داده و سوال می کند که چرا شرم باید انقلاب باشد! مارکس هم می گوید چون مردم المان از میهن پرست بودنشان شرم نمی کنند. میگوید شرم باعث شد که مردم فرانسه انچنان انقلاب عظیمی را تجربه کنند. اگر ما شرم می کردیم تاکنون بارها انقلاب کرده بودیم! مارکس المانی ها را با هلندی ها مقایسه می کند و می گوید که مردم این کشور کوچک شهروند هستند ولی ما در المان به این بزرگی هنوز با مفهوم شهروند بودن بیگانه ایم. شکست انقلاب 1848 شکست انقلاب 1918/19 در نتیجه ی محافظه کاری و میهن پرستی المانی ها بود. شکل گیری دولت-ملت در المان در نهایت توسط صدر اعظم “اهنین” در این کشور از بالا مانند “انقلاب سفید” و تقسیم اراضی از جانب شاه وقت ایران صورت گرفت. فراموش نکنیم که هزینه های سوسیالی در المان در دوران همین صدر اعظم خونخوار و محافظه کار مرتجع یعنی بیسمارک به عنوان یک واکنش ضد انقلابی در مقابل پیروزی کمون پاریس و ترس از انقلاب سوسیالیستی شکل گرفت و خود بیسمارک این ملعون محافظه کار اعلام کرد که ما باید به طبقه ی کارگری “نان شیرینی” بدهیم و همزمان با شلاق بر روی سرشان باشیم. نیچه فیلسوف اریستوکراتیک و بنیان گذار فکری نازیسم هم چنین تمایلاتی داشت و طبقه ی کارگر به قدرت رسیده در پاریس را لایق بردگی ابدی و نه قدرت سیاسی خطاب کرد و این طبقه را با الاغ مقایسه می کرد و بیش از حد به بیسمارک و نظام بناپارتیستی به خاطر اقتدار ویژه ی این نظام، علاقمند بود. به هر حال حزب چپ را باید در یک کانتکس تاریخی و در میان کشمکش با دیگر احزاب و جریانات سیاسی در یک جامعه ی تاریخا محافظه کار دید و بررسی کرد، جامعه یی که تاکنون حتی یک انقلاب کامل را تجربه نکرده است و حتی یک انقلاب بورژوایی نیم بند هم در این کشور با موفقیت به سرانجام نرسیده است.(توصیه می کنم جزوه ی انگلس به اسم انقلاب و ضد انقلاب در المان را مطالعه کنید). در رهبری همین حزب چپ کسی به اسم اسکار لافونتین وجود دارد که از نظریه ی دولت مقرراتی یک سوسیال دمکرات مرتد به اسم لاسال دفاع می کند، لاسالی که مقعتقد بود دولت باید با چراغ قوه در به در و خانه به خانه بچرخد تا بداند که همه چی سر جای خود است یا نه غیره. همین لافونتین و سارا واگنکنشت از کنترل مهاجرت و بازگشت به دوران دولت-ملت سابق و غیره صحبت می کنند. کسان دیگری مانند گریگور گیزی به شدت تحت تاثیر نظریه ی پرودون هستند و معتقدند که مشکل سرمایه داری مشکل مناسبات تولیدی نیست، بلکه مساله مناسبات توزیعی در جامعه است و اگر یک توزیع عادلانه در این نظام وجود داشته باشد، سوسیالیسم منتفی می شود. ولفگانگ فریتز هاوگ بزرگترین متفکر مارکسیست المان و شاید یکی از بزرگترین متفکران مارکسیسم در سطح جهان یک بار در یک جلسه یی اعلام کرد، که 99 درصد رهبری حزب چپ تفاوت کار مزدی و کار غیر مزدی را نمی فهمند و زمانی که ولفگانگ برای حزب چپ کاپیتال مارکس را تدریس می کرده است، اغلب درکی بورژوایی از نظریه ی مارکس و کتاب کاپیتال داشتند. به قول لنین باید هرازگاهی از خرده بورژوازی بهره گرفت، تا بتوانی هم خصلت های خطرناکش را کنترل کنی و همزمان مطالبات عمومی جامعه را به کمک طبقات غیر کارگری به پیش ببری. به نظر من از نقطه نظر تئوریک مارکسیستی حزب چپ یک ملغمه یی از همه چیز است، اما رئال پولتیک و عروج راست افراطی که هر روز بیشتر قدرتمند می شود و در تلاش است که کل جامعه را تسخیر کند، به ما تحمیل می کند که در این شرایط نیروهای خرده بورژوایی چپ را به دشمن خود تبدیل نکنیم و به همراه انان تا حاشیه یی کردن خرده بورژوازی راست و فاشیست جلو برویم در غیر این صورت به محافلی بی تاثیر و حاشیه یی تبدیل خواهیم شد که مثل تروتسکیست های المانی تنها مشغول بررسی درست یا غلط بودن مفاهیم و تروتسکیستی بودن یا نبودن ان هستند، خواهیم بود و همچنین در عمل به یک جریان بورژوایی تبدیل خواهیم شد و به تقویت بورژوازی کمک خواهیم کرد. من همچون لوکاچ بر این عقیده ام که تنها جنبشی که می تواند رئال پولتیک را به خطر بیاندازد، جنبش سوسیالیستی است و تنها جریانی که می تواند بشریت و طبقه ی کارگر را به رهایی برساند، یک جریان کمونیستی، انقلابی و رادیکال است که به چیزی به جز انقلاب و رهایی طبقه ی کارگر از طریق نابودی ماشین دولتی بورژوازی رضایت نمی دهد، است، اما ما نمی توانیم به امید درست شدن یک جریان کمونیستی، رادیکال و سوسیالیستی از مردم بخواهیم مبارزه ی روزمره برای تغییر و بهبود زندگی شان و یا حداقل برای جلوگیری از بازپس گیری چیزهایی که تاکنون کسب کرده اند را تعطیل کنند و به امید حزب کمونیستی طبقه ی کارگر در خانه هایشان بمانند. ماتریالیسم پراکسیس مارکس به ما می گوید که ما از هر اوضاع و شرایطی باید به نفع تغییر و بهبود مناسبات به نفع طبقه ی کارگر و طبقات تحت ستم جامعه بهره بگیرم و در هر شرایطی سعی کنیم جنبش رادیکال و کمونیستی را به جنبش واقعی و پرچمدار تبدیل کنیم. به نظر من می توان در حزب چپ المان هم به رادیکال ترین شکل ممکن از تئوری مارکسیسم و انقلابی گری کمونیستی دفاع کرد و ان را در سطح وسیع درون و بیرون این حزب گسترش داد، همان کاری که من به عنوان یک نفر” منفرد” اما معتقد به تحزب کمونیستی و تشکیلات کرده و نه عضو این حزب در سازمان جوانان و جنبش دانشجویی و اتحادیه های کارگری وابسته به حزب چپ کرده و می کنم و هر کس از تفکرات ضد انقلابی دفاع کند و یا بخواهد تفسیری ضد انقلابی از مارکسیسم ارائه دهد را به شدیدترین شیوه نقد می کنم. وقتی ظرفی وجود دارد باید از ان بهره گرفت. حزب چپ المان موسساتی مانند موسسه ی رزا لوگزامبورگ را از لحاظ مالی حمایت می کند، موسسه ی که به هزاران مارکسیست از سراسر جهان بورسیه ی تحصیلی و پول سفر برای سخنرانی و هتل و غیره می دهد. یک انسان منتقد باید از یک موضع رادیکال به مسائل اجتماعی نگاه کند و در عین بررسی ضعف های سازمان ها و احزاب چپ، نقاط قوت انان را هم اعلام کند.

حسن معارفی پور

Klicka här för att svara eller vidarebefordra