حسن معارفی پور -مجموعه مقالات

نه به انتخابات، زنده باد انقلاب

انتخابات تنها عرصه یی برای تمدید نابرابری ها اقتصادی به نفع عده یی خونخوار بورژواست که نسل اندرنسل خونخوار بودند. صاحبان بردگان در دوران برده داری فئودال های دوران فئودالیسم شدند که رعایا را به بردگی می گرفتند و فئودال های خونخوار قرون وسطی سرمایه دارن خونخوار امروزی شدند که بردگی “مدرن” را به طبقه ی کارگر تحمیل کرده و می کنند. تنها دو راه پیش پای طبقه ی کارگر وجود دارد، عبور از سرمایه داری با یک انقلاب رادیکال و قهرامیز و “مشروعیت” دادن به “گفتمان” انقلابی و کمونیستی با تحمیل خود به بورژوازی یا پذیرش بربریت بی رویه و بازگشت به بربریت و توحش دوران برده داری.
صحبت کردن از دمکراسی و انتخابات مادام که انسان ها در جایگاه های متفاوت اقتصادی باشند بی شک تبهکاری است. دمکراسی درک بورژوایی از ازادی است و تا زمانی که نابرابری در جامعه وجود دارد، ازادی وجود نخواهد داشت. برابری پیش فرض ازادی است. برای رسیدن به برابری راهی جز در هم کوبیدن دم و دستگاه دولتی که از نابرابری دفاع می کند و حافظ منافع و سرمایه ی سرمایه دارن است، وجود ندارد.
هیچ راه سومی در کار نیست. کسانی که مردم را به راه سوم رجوع می دهند، اگر صد در صد خونخوار و جنایتکار نباشند که اغلب هستند، بی شک از به شیشه کردن خون طبقه ی کارگر به همراه بورژواها سهم چشمگیری می برند و از به بردگی گرفتن اکثریت مردم جامعه لذت غریبی می برند.
در استان بادن ورتمبرگ المان که دومین استان بزرگ و سومین استان پرجمعیت المان است علیرغم تبلیغات شبانه روزی حزب چپ این جریان توانست 3 درصد رای ها را به خودش اختصاص دهد. اما یک حزب فاشیستی و تازه تاسیس جنایتکار و خونخوار مثل الترناتیو برای المان 13 تا 15 درصد رای ها را کسب کرده است.
احزاب محافظه کار در این استان مثل حزب سبز که شدیدا ایده های پناهجو ستیزانه و راسیستی بخصوص ضد کولی ها را تبلیغ کرده است توانسته است با کسب 32 درصد ارا قدرت را در دست بگیرد. دمکرات مسیحی ها و حزب سوسیال دمکرات و غیره هم در جایگاه دوم و چهارم هستند. حزب نئولیبرال اف د پ هم توانسته است 13 درصد ارا را کسب کند.

الترناتیو ما انقلاب است. زنده باد انقلاب
نه به انتخابات حتی در چارچوب سرمایه داری دمکرات
…نابود باد سرمایه داری
حسن معارفی پور

…….

در باره ی عشق
کسی که شب و روز به یک نفر می گوید عاشقتم از تنهایی شدیدی رنج می برد و می خواهد این تنهایی را پشت واژه ی موهومی به اسم عشق پنهان کند. از رمانتیک ترین انسان روی زمین بپرس نمی توانند عشق را تعریف کنند. عشق یک کشش جنسی به انسان مقابل است و به همین خاطر من عشق را جنسی تعریف می کنم. کشش جنسی به طرف مقابلی که بایستی پایدار باشد. عشق باید ازاد گذاشتن طرف مقابل باشد، نه کنترل شورت دیگران. هر کس باید ازاد باشد با یک نفر یا هزار نفر همبستر شود یا نشود. هیچ دولتی حق ندارد برای فرد تعیین کند که با او با یک نفر یا هزار نفر باید همبستر شود.
عشق قبل از اینکه اظهار محبت به طرف مقابل باشد، نتیجه ی خودخواهی و تلاش برای پاسخ دادن به نیازهای روحی و جنسی خود فرد و فرارش از تخت خواب یک نفره است. کسی که توانایی جنسی اش را از دست داده باشد، نه می تواند عاشق شود و نه می تواند مورد عشق ورزیدن قرار گیرد.
هر چی غیر از این گفته می شود چرندی بیش نیست. در یک رابطه ی دوستی این تفاهم و زیبایی است که ماندگاری و عشق “دائم” را در پی دارد، در غیر این صورت یک رابطه ی “عشقی” می تواند یک شب همبستری باشد و فردا فراموش شود!
عشق هایی که ادم های مذهبی تعریف می کنند موهوم و در واقع افیون است.

……

قدرت و دولت از واقعیت تا توهم
معمولا زمانی که از قدرت و دولت صحبت می شود، همیشه پلیس و سرکوب تصور می شود، اما کمتر کسی سوال می کند که چرا پلیس باید وجود داشته باشد. از هر انسان امروزی بپرسی که ایا تو گوسفند هستی و به چوپان نیاز داری؟ نه تنها جواب نه بهت خواهد داد، بلکه ممکن است تو دهانت هم بزند، اما دولت واقعا چوپان افراد جامعه است و چوپانی است که به یک عده بیشتر می رسد و یک عده را کتک کاری هم می کند. دولت برخلاف تصورات روسو و طیف لیبرالیسم و فلاسفه ی سیاسی لیبرال، نه محصول یک “توافق اجتماعی”بین طبقات و نه یک ” قراداد” نوشته یا نانوشته به تعبیر روسویی، بلکه محصول خلع ید از یک طبقه در نتیجه ی تصرف ابزار تولید به نفع طبقه ی دیگر و در نتیجه ی کشمکش های اشتی ناپذیر طبقتاتی ( مارکس، انگس و لنین) و انحصاری شدن سرکوب در دست یک عده (ماکس وبر) و محروم کردن دیگران بخوانید (طبقات تحت ستم از دسترسی به ابزار سرکوب ) و به خاطر حفظ سلطه ی طبقات است (چیزی که ماکس وبر نمی گوید ولی انگلس و لنین به درستی به ان اشاره کرده اند) است. دولت برخلاف اوهام لیبرالی نهاد حفاظت از “امنیت” جامعه نیست، بلکه نهاد سرکوب سیستماتیک و دفاع از امنیت صاحبان سرمایه و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید همچون کارخانه و زمین است. دولت محصول اشتی ناپذیری طبقات اجتماعی است و نهاد دولت در هر جامعه یی منافع یک طبقه ی مشخص را حفظ می کند. در سرمایه داری کارگران برای افزایش دستمزد علیه “سرمایه دارن” به میدان می ایند با باتوم پلیس پاسخ می گیرند. در جامعه ی فئودالی اعتراض به کلیسا به عنوان روبنای سیاسی اقتصاد فئودالی اعدام با گیوتن یا تکه پاره کردن یک انسان زنده با بستن به چند اسب را در پی می داشت.
یکی از راست ترین لیبرال هایی که مفهوم دولت را بازتعریف کرده است کسی نیست به جز میشل فوکو. میشل فوکو این “خدا” ی چپ نو مفهوم قدرت در کتاب های مختلفش مورد بررسی قرار داده است و به شکلی از اشکال سعی کرده است کنسرواتیسم را پشت گفتمان پست مدرنیستی اش قائم کند و به دلیل کژفهمی چپول های فئودالی (بخوانید چپ نو) ایشان در جایگاه “مارکس” قرن بیست ایستاده است. هابرماس اما با تمام راست روی هایش متوجه ی محافظه کاری و راست روی بی رویه ی فوکو شده است و اتفاقا نانسی فاسر و دانیل زامورا هم علیرغم دشمنی شان با لنینیسم به مثابه ی سوسیالیسم علمی قرن بیست، فوکو را محافظه کار و لیبرال و نئولیبرال خوانده اند.
فوکو در کتاب “جنون و تمدن” با بررسی و خواندن ارشیو زندان های ابسالای سوئد و ملاقات زندانیان به این نتیجه می رسد، که برخورد دولت ها از گذشته تاکنون به مجانین تغییر کرده است. او اشاره می کند زمانی در دوران فئودالی مجانین را می کشتند و اتش می زدند و بعد از مدتی با دور کردن انان از شهرها به بیرون شهرها رضایت داده و از عصر روشنگری و سده ی هیجدهم انان تحت مراقبت های پزشکی قرار گرفته شده اند.
در کتاب دیگرش به اسم “مراقبت و تنبیه” به شیوه های برخورد دولت ها با زندانیان و مخالفین سیاسی شان به شیوه یی تاریخی می پردازد و در مقدمه ی این کتاب به دو نمونه از کشتار مخالفان کلیسا در سال 1665در پاریس و قتل یک نفر دیگر در امستردام به دست کلیسا اشاره می کند. فوکو تلاش دارد بگوید که شکل و مفهوم دولت از گذشته تاکنون تغییرات جدی ایی پیدا کرده است و دیگر دولت ان شکارچی درنده نیست که هر حیوانی را شکار کند، بلکه دولت همچون شکارچی است که حیوانات را نمی کشد بلکه انان را در باغ وحش قرار می دهد و بدنشان را کنترل می کند. فوکو همچنین در کتاب “سکسوالیته و حقیقت”، از نوعی قدرت “پاستوریزه” صحبت می کند، او می گوید که دیگر در جوامع غربی از قرن 18 هم به بعد پلیس و دولت کاری ندارد که شما شب با چه کسی همبستر می شوید یا نمی شوید.
فوکو در کتاب “چیزهایی در باره ی گفتمان ها” ضمن بررسی مطلقا ضد دیالکتیکی شکل گیری گفتمان به یک نتیجه گیری مطلقا ارتجاعی و محافظه کارانه می رسد و می گوید شیوه ی گفتمان ما در جامعه نشان می دهد که ما نمی توانم تمام چیزهایی که دوست داریم را همه جا اعلام کنیم و این یعنی تنگ تر شدن حوزه ی قدرت ما در گفتمان های روزمره. فوکو همچنین در مجمهوعه نوشته ها و سخنرانی هایی که به صورت کتاب به زبان المانی چاپ شده است وبه اسم آنالیز قدرت توسط فوکو چاپ شده است در یک مصاحبه اعلام کرده است که چپ دانشجویی سال 68 نوعی فاشیسم چپ و تروریستی بوده است و با تمام وجود از شرکت در این اعتراضات پشیمان است.
انالیز فوکو در مورد قدرت از این ها فراتر رفته و شبکه یی بع روابط قدرت در جامعه اشاره می کند، که شامل نهاد ها و موسسه ها، بیمارستان ها، دانشگاه ها و مدارس می شود، و به صورت شبکه یی کار می کنند، اما این ادمک نمی فهمد که تمام این نهادها بدون یک نهاد اصلی یعنی اقتصاد یک روز نمی توانند به حیات خود و به قول برتولت برشت فوکو همچون یک “بیسواد سیاسی” نقش سیاست را تا حدود زیادی نادیده می گیرد و به خاطر راست و ارتجاعی و ضد دیالکتیکی بودن دیدگاه های پساساختارگرایانه اش حاضر نیست، حتی از نقش عنصر اقتصاد و تاثیر ان بر تمام این روابط روبنایی صحبت کند.
بررسی های فوکو نه تنها در زمینه ی قدرت بلکه در بیشتر زمینه ها بر اساس یک سری توهمات انتزاعی و مادون قرمزی پست مدرنیستی و ارتجاعی بنا نهاده شده اند و دشمنی فوکو با مدرنیته و سرمایه داری و سوسیالیسم و عدم صحبت از الترناتیو برای عبور از وضع موجود او را در موضع فئودالی قرار داده است. متاسفانه شیفتگان میشل فوکو، این نویسنده ی نئولیبرال که به قول دانیل زامورا از طریق نوشته های این ادم متوجه ی نوشته های میلتن فریدمن شده است، در بین چپ های پساساختارگرای مغزپوک پوپولیست کم نیست.
چپی که از پساساختارگرایی دفاع می کند، نه مارکسیسم را فهمیده است، نه به طبقه ی کارگر تعلق دارد و نه میتواند انقلابی باشد. افکار و نوشته های فوکو به ویژه در زمینه ی قدرت مغلطه یی از تصورات انتزاعی است که هیچ ربطی به واقعیات اجتماعی ندارد.
فوکو بر شانه های ملیتن فریدمن ایستاده است. پست مدرنیسم و نئولیبرالیسم هر دو در یک خط حرکت می کنند و هر دو بشریت را به دامان ارتجاع می برند و انارشیسم هم با تفاوت های جزئی در این بستر قرار گرفته است.
حسن معارفی پور
09.03.16

….

هشت مارس روز محافظه کاران و مرتجعین نیست. روز زنان بورژوا نیست. روز کسانی نیست که زن را یک ابژه ی جنسی می دانند. روز کسانی نیست که راست و ضد انقلاب هستند. روز ضد کمونیست ها نیست. روز ناسیونالیست ها نیست. روز لباس کردی و شلوار گشاد نیست، روزی در تاریخ مبارزه ی طبقاتی و دستاورد مبارزه ی زنان و مردان کمونیست است. گرامیداشت هشت مارس باید قدردانی از مبارزه ی کمونیستی و طبقاتی زنان و مردان کمونیستی چون کلارا زتکین، کولنتای و لنین باشد، نه تبدیل کردن این روز به یک روز مثل مراسم عزاداری و عید قربان و تولد عیسی مسیح و غیره باشد. گرامیداشت هشت مارس تنها با دفاع راسخ از کمونیسم و سوسیالیسم، دفاع از برابری اقتصادی و حقوقی زن و مرد، دفاع از کاهش ساعت کار روزانه، دفاع از انقلاب اکتبر و سنت کمونیستی می تواند باشد و هر چیزی غیر از این از جمله دادن گل به زنان، پوشیدن لباس کردی و جشن گرفتن صوری این روز مغلوب شدن در سنن بورژوایی و ارتجاعی است. کسی که از هشت مارس صحبت می کند نمی تواند انتی کمونیست باشد. اگر یک نفر انتی کمونیست هشت مارس را جشن می گیرد، بی شک در پی مصادره ی این روز به نفع سنت های محافظه کارانه است.
نباید اجازه داد بورژوازی روزهای تاریخی مبارزه ی کمونیستی و طبقاتی را به انحصار خود دراورد و از سنت های انقلابی و کمونیستی یک کاریکاتور بسازد.
این روز روز ما کمونیست هاست نه شما بورژواها و مرتجعین!
دست از سر هشت مارس بردارید

…..

انقلاب اخرین تقلای من برای رسیدن به جهانی بدون ستم و استثمار است

فریاد انقلاب و مبارزه ی طبقاتی را جایگزین گفتمان های جنسی و مبارزات فمینیستی کنیم. چیزی به نام “انقلاب زنانه” توهمی بیش نیست همانطور که انقلاب بدون زنان هم توهمی بیش نیست. کسی که مدافع ازادی و برابری است نمی تواند انسان ها را بر اساس جنسیت شان تقسیم کند و به نتیجه گیری رادیکال و مترقی برسد. تلاش ما کمونیست ها رسیدن به جامعه ایی است که در ان جنسیت و سکسوالیته به طور کلی به تاریخ بپیوندند و هر کسی که از کار زنانه و کار مردانه و غیره صحبت کند را مجنون و تیمار معرفی کنند. متاسفانه زنان در طول تاریخ به خاطر مناسبات کار مزدی و استثمار بخشی از جامعه از دوران تقسیم کار اجتماعی و طبقاتی شدن جامعه به “جنس دوم” تبدیل شده اند، به همین خاطر است که کمونیست ها به دنبال مرتفع کردن ستم جنسی بر زن از راه مبارزات رادیکال اجتماعی و تلاش برای براندازی بورژوازی هستند. رهایی واقعی زن بدون براندازی بورژوازی ممکن نیست و براندازی بورژوازی و در هم کوبیدن ماشین دولتی بورژوایی و حاشیه کردن نیروهای اپورتونیست و دورو، تنها و تنها به مبارزه ی طبقاتی پرولتاریای زن و مرد گره خرده است. پرولتاریا یک طبقه است و تقسیم این طبقه به زن و مرد در واقع شکاف انداختن در بین خود این طبقه است. به نظر من فمینیسم همچون ناسیونالیسم تحت ستم
می خواهد با طرح سوال درست جواب غلط را به عنوان جواب درست جایگزین کند.

مبارزات کمونیست ها و مدافعین کمونیست حقوق زن از گذشته تاکنون در دو بستر به پیش رفته است. بستر اول تلاش برای وارد کردن زنان به بازار کار برای رسیدن به رفرم هایی مانند دستمزد برابر در ازای کار برابر و غیره بوده است و از طرف دیگر زنان و مردان کمونیست برای انقلاب سوسیالیستی و اجتماعی کردن سیستم اموزش و پروش، اجتماعی کردن کار خانگی و برداشتن هر گونه ستم جنسی بر زن در تلاش بوده اند. انقلاب اکتبر نوک کوه یخ رهایی زنان از گذشته تاکنون بوده و هست. در هیچ جای جهان در طول تاریخ بشری زنان نتوانسته اند و نتوانستند به موقعیتی دست پیدا کنند که زنان مبارز و کمونیست در انقلاب اکتبر به ان دست پیدا کردند.

فمینیسم از جنس ناسیونالیسم تحت سلطه

تحت ستم بودن مردمانی که به ملیت ها و مذاهب تحت ستم تعلق دارند، از جانب دولت ها و یا دیگر ملل عملی ضد انسانی و راسیستی است، اما پناه بردن به راسیسم تحت ستم برای مشروعیت دادن به جنبش های ملل تحت ستم، امری پوچ و بیهوده و خود شونیستی است. رهایی ملل تحت ستم در گرو پیروزی سوسیالیسم است. این حرف کلی و کلیشه یی نیست، بلکه می توان تاریخا هم به تمام طرفداران ناسیونالیسم ثابت کرد. انقلاب اکتبر نمونه ی روشن رهایی ملی را در پی داشت.

فمینیسم نمی تواند از وجود ستم جنسی در جامعه به این نتیجه برسد که مرد ستیزی و “انقلاب زنانه” راهکار است. کسی در این شک ندارد که در جامعه ی انسانی ستم جنسی وجود دارد و این ستم به شکل مضاعف به زنان تحمیل شده است ولی کسی که از وجود ستم جنسی بر زن به این نتیجه برسد که مردان را باید بایکوت کرد و زنان تنها خود با مبارزات زنانه اشان می توانند به اهداف خود برسند، بی شک مسیر مبارزه ی اصولی و انقلابی زنان را به دامان بورژوازی خواهد برد.

فمینیسم سوسیالیستی و مارکسیستی در واقع هر چی هست ربطی به بنیان های فکری فمینیسم ندارد، این گرایش در واقع مارکسیسم است که در تلاش است در بین فمینیست ها جایی پیدا کند، بقیه ی فمینیست ها به باور من نه تنها کمکی به مرتفع کردن نابرابری زن و مرد در جامعه نمی کنند، بلکه خود حامی وضعیت ارتجاعی و سراپا محافظه کارانه ی بورژوایی موجودند.
کسانی که چپ ها و کمونیست ها را محکوم می کنند که گویا انها هر مساله ی را به بعد انقلاب سوسیالیستی موکول می کنند، بی گمان به شیوه یی تبهکارانه دروغ می گویند. مبارزات کمونیست ها برای رفرم ده ها برابر پیگیرانه تر از سهم خواهی های نیروهای بورژوایی و اپورتونیست به اصطلاح مدافع زن برای باج گیری از حاکمان است.

الترناتیو ما کمونیسم است! نه انقلاب جنسی و نه انقلاب انسانی بلکه انقلاب سوسیالیستی است که می تواند مساله ی زن در جامعه را برای همیشه حل کند.

حسن معارفی پور
8.03.16

بابک زنجانی هر کثافتی هست، پشت سرش مجموعه یی جلاد ادمکش سپاهی قرار گرفته اند. کسی که می خواهد چیزی را تغییر دهد با موافقت یا مخالفت با اعدام این ادم خونخوار نمی تواند چیزی را تغییر دهد، باید کسانی که شب و روز اعدام سیستماتیک را توسط رژیم ایران اجرا می کنند و در کشتار سیستماتیک مردم سهیمند را گرفت و به شیوه های انقلابی محاکمه کرد! پنج دولت بورژوایی و جنایتکار در فروش بمب شیمیایی به صدام حسین مقصر بودند ولی یک تاجر هلندی را بهانه کردند تا غائله بخوابد!! مردم باید کمی عمیق تر به قضایا نگاه کنند! یک دوستی داشتم که سر از سیاست زیاد در نمی اورد ولی مفهوم رادیکالیسم و انقلابی گری را فهمیده بود یک بار به یک پژاکی احمق که از ترور مواد فروشان و بسیجی های خرد دفاع می کرد گفت، اگر بخواهی یک درخت گردو را نابود کنی نمی توانی با شلیک به دانه های گردو این درخت را نابود کنی باید از ریشه درش بیاری! مساله ی فساد و خونخواری هم با اعدام یک فاسد در جمهوری اسلامی حل نمی شود باید کل حاکمیت را سرنگون کرد و کل جنایتکارانی که در پروسه ی دزدی و خونخواری شریک هستند را به زباله دان تاریخ فرستاد!
من حوصله ندارم که در مورد هر مساله یی موضع بگیرم و در واقع اصلا وقت این کار را ندارم چون نه ژورنالیستم و نه به این شغل علاقه یی دارم. به هر حال این موضع من در مورد بابک زنجانی و وضعیت فعلی است و من با اینکه عموما با اعدام مخالفم ولی اگر کسی دستش به سران جنایتکار جمهوری اسلامی برسد و از جان انان بگذرد حتما مغز خر خورده است.

….

تبهکار فاشیست و قربانی فاشیست هر دو فاشیست اند!

یک تبهکار اگر در موضع قربانی هم باشد، باز هم یک تبهکار است. فاشیست های المانی دستگیر شده زمانی که در پروسه ی دادگاه نورنبرگ جلو دادگاه بودند و “مظلوم” به نظر می رسیدند، باز هم تبهکار و فاشیست بودند.
این مساله را ترجمه کرده و با سیاست امروز ایران تطبیق دهید. مردمی که حکومت گلویشان را فشرده است، زنانی که مادران و همسایه هایشان و یا خودشان مورد تعرض جنسی از جانب دولتمردان، مورد اسید پاشی و غیره قرار گرفته شده اند و دوباره در “انتخابات” این رژیم شرکت می کنند، اگر به اندازه ی سران جنایتکار این رژیم جانی و تبهکار نباشند، کمتر تبهکار نیستند، چون همین قربانیان در تعمیر ماشین پوسیده ی حکومت اسلامی سهیم هستند و عدم حمایت همین 56 درصد از رژیم جمهوری اسلامی سرنگونی اتوماتیک جمهوری اسلامی را در پی داشت ولی مردم سادیستی و مازوخیستی ایران از مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته شدن لذت غریبی می برند. بی شک یکر روز فرا می رسد که با دیدن شناسنامه ی هر کس و دیدن بیش از دو مهر بین پنج تا ده سال زندان خواهیم داد. شناسنامه هایتان را بسوزانید والمثنی صادر کنید، چون این حکومت دیر یا زود گورش را گم خواهد کرد و ان موقع حساب شما تبهکاران را هم خواهیم رسید.

https://www.facebook.com/Revolution-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-161272200925054/?fref=ts

مقالات و نوشته های حسن معارفی پور را در صفحه ی انقلاب در فیس بوک دنبال کنید