حسن معارفی پور- سه مطلب

پیشمرگان حزب دمکرات قربانی سیاست های معامله گرانه ی این حزب

حزب دمکرات کردستان ایران همواره از رژیم جمهوری اسلامی خواسته است که این حزب را به عنوان یک حزب قانونی در چارچوب های قانون اساسی جمهوری فاشیستی سرمایه داری اسلامی به رسمیت بشناسد و همواره از سران این رژیم گدایی قدرت کرده است. حزب دمکرات کردستان نه در کنار مردم تحت ستم کردستان، بلکه همیشه در کنار جانیان و سرکوب گران بوده و هست و تاکنون استراتژی ضد انقلابی و ریاکارانه ی خود را به اشکال مختلف به پیش برده است. این حزب هیچ ربطی به منافع توده های تحت ستم کردستان و کسانی که تحت ستم ملی و طبقاتی در ایران و کردستان هستند، ندارد. حزب دمکرات کردستان دقیقا حزبی از جنس حزب جمهوری اسلامی (با اختلافات جزئی این حزب با ان) است. استراتژی حزب دمکرات کردستان با استراتژی جمهوری اسلامی در نهایت یکی است و تفاوت ماهییتی و طبقاتی ندارد. هر دو بورژوایی هستند و هر دو خواهان نئولیبرالیزه کردن اقتصاد هستند. هر دو خواهان ماندگاری جمهوری اسلامی هستند، با این اختلاف که حزب دمکرات از جمهوری اسلامی می خواهد انها را در پروسه قدرت در کردستان سهیم کند و جمهوری اسلامی حاضر به این کار نیست. پیشمرگان حزب دمکرات قربانی بی دانشی و عدم شناخت بر مسائل سیاسی، منطقه یی و کمشکش های بین المللی هستند. پیشمرگان حزب دمکرات کردستان اغلب این مساله را نمی فهمند که با چهار تا کلاشینکوف و پنج تا تفنگچی و نگهبان مقر و دار و دستک این حزب نمی توان تغییری در وضعیت موجود به وجود اورد. رهبری حزب دمکرات البته اگاهانه با مظلوم نمایی و شهید خوری می خواهد مشروعیت خود را ثابت کند. رهبری این حزب علیرغم اشک تمساح ریختن برای تفنگچیانش از ته دل خوشحال است که جوانان مردم به کشتن داده شوند، تا از این طریق خود را دوباره به جامعه و مدیا بشناساند و برای خود اعتبار بخرد.

هر کس که ذره یی مغز در کله ش باشد و فهم تشخیص مسائل منطقه یی و بین المللی را داشته باشد، می تواند تشخیص دهد که با چهار تا کلاشینکوف نه می توان تغییر جدی در جامعه ایجاد کرد و حتی نه می توان رژیم جمهوری اسلامی که تا دندان مسلح است را در یک شهر و حتی یک دهات شکست داد. برای شکست جمهوری اسلامی باید قبل از هر چیز تنفر غریزی مردم به تنفر طبقاتی و سازماندهی توده یی و اعتصاب و تظاهرات و در نهایت مبارزه ی مسلحانه ی توده یی در سطح سراسری تبدیل شود، وگرنه شلیک یک خشاب گلوله ی کلاشینکف در یک کوردهات کردستان تنها به کشته شدن انسان های بی گناه و قربانی و تفنگچیان خود حزب دمکرات و احزاب کردی و حاکم شدن فضای ملیتاریستی می انجامد.

اینکه تنفر عموی از رژیم در کردستان حاکم است، شکی در ان نیست و این که کسی فکر کند با شورش کل مردم کردستان رژیم سرنگون می شود، توهم و این که یک جریانی تصور داشته باشد که با فرستادن یک تیم چند نفره به داخل کشور می توان توازان قوا را تغییر دهد توهم پارانویک و تیمارگونه ی محض است. البته با بررسی کوتاه کشمکش های منطقه و کشمکش قطب های سنی و شیعه بر سر سوریه می توان دید که احزاب کردستانی هم هر کدام اتوماتیک و یا اگاهانه در کنار یکی از این قطب ها قرار گرفته شده اند. حزب دمکرات کردستان عراق به رهبری مسعود بارزانی خواب امپراتوری بارزانی در کردستان را می بیند و در پی احیای سلطنت خاندانی است و همین حزب که تا چند سال پیش اخطار می داد، “هر نیروی سیاسی اپوزیسیون ایرانی مرزهای کردستان عراق را به قصد مبارزه با رژیم ایران پشت سر گذارد، شدیدا بهش برخورد می شود،”( سخنرانی نچیرفان بارزانی سال 2009) امروز در جناح ترکیه قرار گرفته است و از احزاب اپوزیسیون ایرانی با توافق کامل ترکیه علیه جمهوری اسلامی بهره می گیرد و همچون اهرم فشاری این احزاب را به کار می گیرد. طرف مقابل این حزب دو حزب اتحادیه ی میهنی و گوران یعنی جریان تغییر است که در کنار جمهوری اسلامی و قاسم سلیمانی افطار می کنند و دقیقا نقطه مقابل ترکیه هستند و هر نیروی ایرانی که مرزهای کردستان را پست سر بگذارد و خواهان مبارزه با جمهوری اسلامی باشد، را مثل اب خوردن می فروشند. تاریخ احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد، تاریخی جز مزدوری برای دولت های تروریست منطقه نبوده و نیست. اتحادیه ی میهنی سپاه پاسداران را راهی مقر حزب دمکرات کرد. حزب دمکرات کردستان ایران البته بنا به جایگاه و ماهییت ناسیونالیستی و خصلت های طبقاتی اش همواره به مرتجعین و جنایتکاران متوهم است و همیشه در کنار انان و نه در مقابل انان بوده و هست و این بازی های قایم و شک بازی و “مبارزه” ی مسلحانه در شرایط فعلی بیشتر به جوک تا واقعییت شبیه است.
ضمن همدردی با خانواده ی قربانیان درگیری های اخیر حزب دمکرات کردستان با سپاه جنایتکار پاسداران ایران، باید حزب دمکرات و دیگر احزاب ناسیونالیست کرد را بی رحمانه افشا کرد و تلاش کرد که تفنگچیان این حزب قربانی سیاست های مرموزانه و کثیف و معامله گرانه ی این جریانات و بازی های کثیف منطقه یی نشوند.

حسن معارفی پور
19.06.16

رفراندوم یا معامله ی کثیف سیاسی عشیره ی بارزانی

رفراندوم برای استقلال کردستان عراق عملی است که باید سال ها پیش صورت می گرفت، ولی بازی بارزانی با مساله ی استقلال این منطقه نه با هدف رسیدن مردم کردستان به حق تعیین سرنوشت، بلکه با اهداف و انگیزه های کثیف دیگر صورت می گیرد. کردستان عراق یک منطقه ی اشغال شده است و هر دولتی از عربستان سعودی و ترکیه گرفته تا ایران و غیره سهم خود را دارد و صحبت کردن از رفراندوم در جایی که کاملا اشغال شده است، عملی احمقانه است.

سرنوشت سیاسی مردم کردستان عراق و رسیدن به رهایی و استقلال تنها زمانی ممکن است که میکروب ناسیونالیسم کرد و اسلام داعشی که این روزها خود را در مباحث وحوش اسلامی کردستان نشان می دهد، توسط مردم ازادی خواه ریشه کن شود.

مردم کردستان باید افیون زدایی کنند و افیون کثیف راسیسم، ناسیونالیسم کرد و اسلام را از این جامعه به زباله دان تاریخ پرت کنند. متاسفانه هنوز علیرغم اینکه کارد به استخوان رسیده است ولی مردم این منطقه از کمبود دانش و اگاهی طبقاتی شدیدا رنج می برند و هنوز نتوانسته اند، ناسیونالیسم کرد و اسلام را ایزوله کنند.

بارزانی جلاد و جنایتکار به همان اندازه منفور است که ابوبکر بغدادی و اردوغان و این جنایتکار در سر کار اوردن اسلام سیاسی در کردستان عراق با پروژه ی مسجد سازی و میدان دادن به تروریسم اسلامی وضعیت امروز کردستان را درست کرده است. در شهر اربیل پایتخت جهل و بربریت هفت هزار مسجد توسط عشیره ی بارزانی ساخته شده است. در سلیمانیه امار مساجد کمتر است ولی جهالت بی شک همان جهالت است.

اسلامی های کردستان باید توسط مردم ازادی خواه کنترل شده و بر پوزه ی انان افسار زده شود و مردم نباید اجازه دهند فرهنگ کثافت اسلامی و چند همسری به نفع مردان را در این جامعه توسط دولت و یا احزاب و گروه های اسلامی تروریستی اخوان المسلمین و داعش های کردستان تبلیغ شود.

کردستان عراق بر سر دو راهی داعشیسم و انقلاب قرار گرفته است. مردم این منطقه بین داعش کردستانی و تکرار تجربه ی روژاوا و انقلاب انتخاب کنند. راه سومی در کار نیست.

……………

درباره ی ناسیونالیسم ایرانی

دوست عزیز ناسیونالیست تو که به جز قرمه سبزی و خورشت فسنجان و سبزه و چهار تکه سنگ قبر کوروش و یازده هزار امام زاده ی سیار و غیر سیار چیزی نداری، به چی افتخار می کنی؟! ایا دوغ آبعلی و پرتغال بم و پسته ی رفسنجان و فرشی که با دستان کوچک کودکان کار، کودکانی که به جای مدرسه رفتن به وحشیانه ترین و ضد انسانی ترین شکل ممکن مورد بهره کشی قرا می گیرند، جای افتخار است؟
ایا این چیزها سمبل “ملت” و افتخار مردم یک کشور باید باشند؟! آنهایی که می گویند ما سه هزار سال است “مدنیت” داریم، البته برده داری و بربریت را مدنیت نامیدن اوج توحش است، این بماند، الان کجا هستند؟ دوست گرامی شما که خون آریایی را پاک می شماری و معتقدی که “هنر نزد ایرانیان است بس” اصلا می دانی آمار و ریاضیات چیست؟! بر اساس علم آمار مقایسه یک ملیت با ملیت دیگر احمقانه است و ضد علمی است، چون ملیت جزو Ordinalskala (قیاس ترتیبی) و قیاس اسمی Nominalskala محسوب می شود و مقایسه ملیتی با ملیت دیگر از لحاظ علمی، عملی ابلهانه است و اگر ابلهانه نباشد، جنایی و فاشیستی است.
به قول یکی از استادهایم در دانشگاه هایدلبرگ یک پینس بزرگ را می توان با یک کوچکتر مقایسه کرد ولی مقایسه ی یک ملیت با ملیت دیگر و گفتن اینکه ایرانیان یا آلمانی ها دو برابر باهوش تر از ملل دیگر هستند، چون هر دو آریایی هستند، از نقطه نظر علمی و از نظر علم آمار مطلقا غلط است چون در قیاس ترتیبی نمی توان گفت مثلا کسی که در مدرسه نمره ی 20 گرفته دو برابر باهوش تر از کسی است که 10 گرفته است. در مورد ملیت هم این امر صادق است، چون ملیت جز این زیر مجموعه قرار می گیرد.
به هرحال قصد من این است که به مردم بگویم که من با علم و دانش به سراغ بررسی پدیده های اجتماعی می روم و معیار من برای بررسی هر پدیده چارچوب نظری علمی و مارکسیسم به مثابه ی یکی از مهمترین جنبش های اجتماعی و علوم جهان بشر است.
در مورد مسائل آماری و ریاضیات که خودم همیشه در این درس ضعیف بودم، این هم بگویم، نمی توانم چرندیات احساسی ناسیونالیست هایی که می گویند ایرانیان عموما با دیگر ملت ها فرق دارند و باهوش ترند، را قبول کنم، چون سرانه ی مطالعه در ایران در سال 10 دقیقه است و سرانه ی مطالعه در کشوری چون آلمان بر اساس تحقیقات آماری روز نیم ساعت است. البته سرانه ی مطالعه ی کتاب در آلمان مد نظر است نه روزنامه و مجله و فیس بوک.
به هر حال کسی نمی تواند بگوید که من دو برابر کس دیگر باهوشم، چون ضریب هوشی هم جزو Ordinalskala یعنی قیاس ترتیبی است و ضریب هوشی را طوری در نظر نگرفته اند که بگویند ضریب هوشی 180 دوبرابر بیشتر از 90 است. این مقایسه شدیدا غلط است. شما می توانید بگویید که انشتین باهوش تر از دیگران بوده است، اما نمی توانید اعلام کنید سه برابر یا ده برابر شما باهوش بوده است.
هدف از آوردن این مثال ها تلاش برای تفهیم یک مساله است و آن این است که ناسیونالیسم به عنوان یک جنبش جدید که محصول بورژوایی و دولت-ملت است، با ربط دادن خود به یک سری چیزهای بی ارزش و در واقع شرم آور، در تلاش است که برای خود هویت کاذب چند هزار ساله درست کند و برهان های ضد عقلی را عقلانی جلوه دهد، تا بتواند مردم را به سیاهی لشکر فاشیسم تبدیل کند.
در این گیر و دار، ناسیونالیسم با تلاش برای نابودی تعقل، علوم، فلسفه و ریاضیات، همچون افیون مذهب، توده یی که با علم سر و کار ندارد را تحمیق می کند و از این طریق نیروگیری می کند.
ناسیونالیسم مایه شرم برای شهروندان جهان است.
زنده باد جهان وطنی

حسن معارفی پور
هایدلبرگ آلمان

………….

باد می کاری طوفان درو می کنی

در باره ی حمله ی وحوش اسلامی به مشروب فروشی ها و بارها در لندن

دولت امپریالیستی انگلیس تاریخا در حمایت معنوی و ساپورت مالی سلفیسم و اسلام در خاورمیانه و جهان نقش داشته است و این میکروب ها را به عنوان آلترناتیو به جان مردم جان به لب رسیده ی خاورمیانه که همواره تشنه ی دنیایی بدون خشونت بوده اند، انداخته است. همین میکروب ها زمانی که نقطه امید خود را داعش می دانند، در روز روشن پایتخت کشورهای اروپایی را به محل تظاهرات های فاشیستی اسلامیستی تبدیل کرده اند و با این کار زمینه ی تعرض فاشیسم اروپایی به جان شهروندان خارجی که با تمام وجود از مذهب و دین و اسلام و هر نوع مخدر دیگر بیزارند، فراهم کرده است.
کسی که این مساله را نمی فهمد یک احمق است و کسی که آن را می فهمد و انکار می کند، اگر فاشیست نباشد، در موضع فاشیسم افتاده است. این وحوش را باید افسار زد، اما برای افسار زدن به این وحوش نباید دست به دامان دولت نئولیبرال-نئوفاشیست افتاد. مردم آزادی خواه اروپایی و غیر اروپایی، چپ ها و کمونیست ها، آنارشیست ها و در کل مخالفان وضع موجود می توانند به این وحوش افسار بزنند. فاشیسم اروپایی تفاوتی با فاشیسم اسلامی ندارد و هر دو مکمل هم و همکارند.
زندگی بدون مذهب و فاشیسم قابل تحمل تر است.
وضعیتی که غرب آگاهانه درست کرده است، در سیاست های آزمون و خطایش این بار دامن خودش را گرفته است. این وضعیت پیچیده به شکلی طراحی می شود، که برخی از چپول ها دست به دامان پلیس جنایتکار بورژوازی برای سرکوب وحوش اسلامی می شوند.
اسلام سیاسی و غیر سیاسی و هر مذهب و گرایش فاشیستی و غیره که مخالف آزادی فرد است را باید افسار زد، منزوی و کنترل کرد، ولی بورژوازی مرتجع و جنایتکار نه تنها این کار را نمی کند، بلکه از این توحش و بربریت سود می برد و از این طریق عمر ننگین خود را بازتوليد می کند.

حسن معارفی پور

ناسیونالیسم و قومپرستی الترناتیو بحران “نئولیبرالیسم” و سرمایه داری جهانی نیست

سرمایه داری جهانی از سال 2008 تا امروز در یکی از نفس گیر ترین بحران های ساختاری ایی به سر می برد که تاکنون این سیستم به خود دیده است. بحرانی که ابعاد ان تنها شامل بحران در سرمایه ی مالی نیست بلکه بحران در سرمایه ی مالی در سال 2008 طولی نکشید که به موسسات صنعتی کشیده شد. بیکارسازی های اجباری، اخراج کارگران، خصوصی سازی بیش از پیش، قراردادهای موقت کار، تنگ تر کردن عرصه به طبقه ی کارگر و تلاش برای انداختن تمام تبعات این بحران جهانی به گرده ی طبقه یی که در خلق بحران نقشی ندارد، راهکار نئولیبرالیسم فاشیستی برای “حل” بحران ساختاری سال های گذشته بوده و هست.
امروز کم نیستند کسانی که حتی به طیف چپ هم تعلق ندارند، ولی اقتصاد نئولیبرالیستی را نئولیبرالیسم فاشیستی می خوانند. در واقع می توان گفت فاشیسم به ویژه در المان یکی از تاریکترین و ضد بشری ترین مراحل از عمر نظام سرمایه داری بوده و هست و نسل کشی هایی که فاشیسم المانی انجام داده است در هیچ جای دنیا در این ابعاد صورت نگرفته است، اما نباید فراموش کرد که همین فاشیسم خونخوار و انسان کش خود در جواب به بحران سوسیال دمکراسی و اقتصاد بحران زده ی المان بعد از بحران ساختاری 1929 سر براورد. فاشیسم نه تنها الترناتیو بورژوایی بحران زده نبوده و نیست بلکه ضد الترناتیو ضد انقلابی و مطلقا ضد بشری بود، اما همین فاشیسم امید میلیون ها المانی ایی شد، که تحت سخت ترین شرایط اقتصادی قرار داشتند و هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی) المان توانسته بود تا حدودی به وعده وعیدهای پوپولیستی فاشیستی خود در زمینه ی کنترل بحران اقتصادی عمل کند. بی دلیل نیست که از سال 1919 تا 1933 حزب نازی در پارلمان المان می تواند بیشترین محبوبیت اجتماعی را کسب کند و بیشترین کرسی ها را به خود اختصاص دهد و از طریق انتخابات “دمکراتیک” قدرت سیاسی را تسخیر کند. راینهارد کونئل در کتابش تحت نام “اسناد و مدارکی در مورد فاشیسم المانی” نشان می دهد که نه تنها مردم عادی در المان بلکه 67 درصد از “روشنفکران” المانی فاشیسم را با آغوش باز پذیرفتند. سال های طولانی تحقیقات در مورد فاشیسم و هولوکاست در المان ممنوع بود، اما به پاس خدمات راینهارد کوئنل و محققان انتی فاشیست دیگر که در زمینه ی تحقیقات تاریخی و جامعه شناسی و پرده برداری از جنایات نازیسم در المان، بیشترین خدمات را به جامعه ی بشری کرده اند می توان به نتایج بسیار مهمی در مورد دلایل و زمینه های قدرت گیری فاشیسم و بررسی مارکسیستی فاشیسم رسید، تحلیل هایی که می تواند به تحلیل وضعیت امروز سرمایه داری و بررسی امکان عروج مجدد فاشیسم کمک کند. به نظر جامعه ی امروز اروپا و کلا جامعه ی جهانی در مسیر ارتجاع فاشیستی گام بر می دارد و به قول مارکس حوادث تاریخی دوبار تکرار می شوند یک بار به صورت تراژدی و یک بار به صورت کمدی و به باور من قدرت گیری مجدد فاشیسم در اروپا بعد از این همه جنایتی که فاشیسم به بار اورد یک کمدی تراژدیک است.

به موضوع اصلی بر می گردم. تحرکات ناسیونالیستی و قومپرستانه در سال های اخیر که بازتاب ان در مدیای رسمی بورژوایی هم به وضوح قابل مشاهده بود، قابل پیش بینی بود و اتفاقا این تحرکات برای نمونه تلاش “مردم” اسکاتلند برای جدایی از بریتانیای “کبیر”، تلاش اقلیت های قومی و گروه های محلی برای تشکیل دولت هایی که بر هویت نژادی و قومی بنا نهاده شده است در اروپای شرقی از جمله لتوانی و اکراین و تلاش ناسیونالیسم کرد برای تاکید بر هویت نژادی و ملی مردم کرد و تشکیل “دولت-ملت” کردی و دهها نمونه ی دیگر از این قبیل که کم و بیش توسط مدیای رسمی هم منتشر می شود، پاسخ ارتجاعی به بحران اقتصادی و منحرف شدن طبقه ی کارگر این کشورها از مسیر مبارزه ی طبقاتی به مسیر موهوم مبارزه ی ملی، ناسیونالیسم، قومپرستی و بعضا فاشیسم است. بررسی وضعیت کشورهایی مانند هلند، المان، سویس، اتریش، بریتانیا، لهستان، اروپای شرقی و کلا عروج راست افراطی و احزاب و جریانات فاشیستی می تواند این واقعییت گفته ی من را تایید کند.

در مورد مساله ی ملی کم و بیش خوانندگان نویسنده های من با خطوط فکری من که بیشتر منشاء گرفته از تحلیل لنینیستی مساله ی ملی است، اشنا هستند و اینجا نمی خواهم زیاد در این زمینه مسائلی را که بارها و بارها نوشته ام را تکرار کنم. تنها به یک مساله اکتفا می کنم و ان این است که دولت-ملت به همان میزان ارتجاعی است که تشکیل دولت بر اساس نژاد و قومیت و گلوبالیزاسیون هم از نظر من چیزی جز استعمار در پوشش وحشیانه تر و مدرن تر ان برای به شیشه کردن خون طبقه ی کارگر جهانی نیست، اما اگر یک گروه قومی یا ملی بخواهد در یک شرایط “دمکراتیک” یا حتی در یک مبارزه ی قهرامیز یک حکومت “ملی” تشکیل دهد، مسلما ما کمونیست ها این مساله را به عنوان حق به رسمیت می شناسیم ولی به هیچ وجه هدف ما تشکیل دولت-ملت جدید نیست، بلکه نابودی دولت-ملت ها و عبور از نظام سرمایه داری جهانی و براندازی دولت هایی است که منافع سرمایه داران، بانک ها و موسسات اقتصادی خصوصی و مذهبی و غیره را نمایندگی می کنند. تلاش ما در هم کوبیدن کل مناسباتی است که به استثمار طبقه ی کارگر و دزدی از این طبقه “مشروعیت” اجتماعی و سیاسی داده است.

خروج بریتانیا از اتحادیه ی اروپا یک موضوع فرعی برای طبقه ی کارگر

مساله ی طبقه ی کارگر اگاه و مسلح به اگاه طبقاتی نه ماندن بریتانیا در اتحادیه ی اروپا و نه خروج ان است، این مساله ی ژورنالیسم خودفروش، دولت مردان محافظه کار همچون مرکل و سیاستمدارن خونخوار در اتحادیه ی اروپاست که خواب امپراتوری اقتصادی جهانی و گلوبالیزساسیون “موفق” را در سر می پرورانند.
در تمام دوره هایی که بحران اقتصادی چه بحران اقتصادی ادواری و چه ساختاری دامن سرمایه داری را گرفته است، تنها و تنها طبقه ی کارگر و اقشار تحت ستم قربانی بحران شده اند. هیچ سرمایه داری تاکنون کمربندش را سفت نکرده است. این تنها کارگران و زحمتشکان بوده و هستند که باید از گرده ی انان کار بیشتر کشیده شود. ساعت کار بیشتر می شود، حقوق کارگران تخفیف پیدا می کند، قراردادهای دائم به موقت تبدیل می شود و جدیدا شرکت های خونخوار و دلالی پیدا شده اند که بین کارگران و سرمایه داران مشغول دلالی و گذراندن زندگی انگلی هستند.

خروج بریتانیا از اتحادیه ی اروپا در نهایت جامعه ی بریتانیا را روی دو مسیر فاشیسم یا سوسیالیسم قرار می دهد. توده ی مردمی که به جدایی رای داده اند، اگر نتوانند امید و امال خود را در ناسیونالیسم انگلیسی بیابند، قاعدتا باید به صورت تجربی گرایانه هم که بوده است به این نتیجه برسند که باید مسیر سوسیالیسم و مبارزه علیه کل سیستم اقتصادی و سیاسی سرمایه داری را در پیش بگیرند. در این شکی نیست که نه ناسیونالیسم بریتانیایی و نه گلوبالیزاسیون و نه ماندن در اتحادیه ی اروپا هیچ کمکی به بهبود وضعیت زندگی طبقه ی کارگر نخواهد کرد، اما این طبقه مادام که ایدئولوژی طبقات دیگر را نمایندگی می کند و از طبقه درخود به طبقه برای خود تبدیل نشده است، پتانسیل خیزشش به سمت فاشیسم به مراتب بیشتر است.

در این راستا به نظر من باید برای تحلیل این وضعیت دوباره به تئوری های لنین رجوع کرد و مسیر بردن اگاهی طبقاتی از خارج از طبقه به درون طبقه را در پیش گرفت و دقیقا تئوری های هیلفردینگ در مورد اشغال سرمایه مالی توسط طبقه ی کارگر به عنوان پیش فرض انقلاب سوسیالیستی در پیش گرفت و برای این عمل طبقه ی کارگر نیازمند مسلح شدن به اگاهی و منافع طبقاتی خود است.

ایا طبقه ی کارگر بریتانیا فاشیسم را انتخاب خواهد کرد؟ ایا این طبقه مسیر انقلاب سوسیالیستی و اشغال و کنترل سرمایه مالی و صنعتی را در پیش می گیرد؟ این ها و ده ها نمونه ی دیگر سوالاتی هستند که تنها در اینده ی نه چندان دور می توان به صورت عملی پاسخ شان را پیدا کرد. به نظر من طبقه ی کارگر چه در بریتانیا و چه در سطح جهانی بیش از هر زمانی ایدئولوژی بورژوایی را علیرغم تمام فشارهایی که خود بورژوایی به این طبقه می اورد نمایندگی می کند و امکان عروج فاشیسم در فرم دیگر بعید نیست.

وظیفه ی کمونیست ها و فعالین انقلابی در این وضعیت روشنگری، القای اگاهی طبقاتی به طبقه ی کارگری که به خاطر حاکم بودن ایدئولوژی بورژوایی بر افکارش از خودبیگانه شده است، آژیتاسیون و تبلیغات برای سوسیالیسم و انقلاب و در عین حال سازماندهی جنبش طبقاتی اشغال بانک ها و صنایع است.

حسن معارفی پور
24.06.2016