حسن معارفی پور-خلاصه و معرفى کتاب … تقرب انقلابی , ستارگان سرخ و سیاه ما

تقرب انقلابی
ستارگان سرخ و سیاه ما
کوتاه در مورد دو نویسنده


الیور بساسنوت و میشل لوئی دو تن از فعالین سیاسی و تئوری پردازان جنبش چپ و انقلابی هستند که طی دهه های گذشته با فعالیت های سیاسی و تئوریک به عنوان نظریه پرداز در جنبش کمونیستی و انقلابی در فرانسه و سراسر جهان شهرت پیدا کردند.
لازم به ذکر است که هر دو نویسنده دهه های طولانی است که مشغول فعالیت سیاسی و تئوریک بوده و هستند. میشل لویی که معرف خوانندگان فارسی زبان است، او در سال های 1960 به جنبش تروتسکیستی پیوست و تاکنون فعالیت های سیاسی خود را ادامه می دهد.
الیور بساسنوت متولد 1947، شخصیتی شناخته شده در جنبش چپ در فرانسه از بنیان گذاران اصلی حزب ان پی ای و بعدها رهبر حزب این حزب یعنی (حزب جدید ضد سرمایه داری) شد.
در مورد کتاب
کتاب “نزدیکی” یا “تقرب انقلابی”، ستارگان سرخ و سیاه ماه، کتابی است که توسط الیور بساسنوت و میشل لوئی در سال 2014 به زبان فرانسوی نوشته و ترجمه ی آلمانی ان در سال 2016 منتشر شده است. در این نویسندگان به نزدیکی و همکاری جنبش کمونیستی و انارشیستی از گذشته تاکنون پرداخته و تلاش می کنند، از این طریق گفتمانی ایجاد کنند که نیروهای انقلابی سرخ و سیاه یا کمونیست ها و انارشیست ها بستر مناسبی برای فعالیت و همکاری مجدد در صحنه ی سیاسی را فراهم کنند. در این کتاب هر دو نویسنده تلاش می کنند جنبش های برابری طلبانه و ازادی خواهانه ی کمونیستی و آنارشیستی را از گذشته تاکنون بررسی کنند و کشمکش های درونی این گروه و در عین حال همکاری شان با همدیگر نشان دهند. در این کتاب “رهایی انسان” به عنوان مساله ی کلیدی هر دو جریان و جنبش کمونیستی و انارشیستی با تمام تفاوت هایی که این دو جریان با هم و همچنین در نگاه کردن به مفهوم رهایی انسان دارند، مورد بررسی قرار می گیرد و از موضع رهایی انسان به جنبش ها و کشمکش های اجتماعی نگریسته می شود و سعی می شود یک “گفتمان” “پلورالیستی” بین نیروهای چپ ( به ویژه کمونیست ها و آنارشیست ها) تولید شود، گفتمانی که سکتاریسم حاکم در بین این نیروها را حاشیه یی کند.
نویسندگان این کتاب به کشمکش ها و “اعدام های” “اخلاقی” انارشیست ها و کمونیست ها توسط یکدیگر از گذشته تاکنون پرداخته اند و نشان می دهند که چه در تئوری و چه در عمل تضاد و کنفلیکت های شدیدی بین این دو جریان وجود داشته است. برای نمونه به کتاب جوزف استالین “آنارشیسم یا مارکسیسم”؟ منتشر شده در سال 1907 اشاره می کنند، که در ان استالین انارشیست ها را دشمنان کمونیست ها معرفی کرده است.
همچنین اشارات دقیقی به تاریخ انترناسیونال اول و اتحاد و همکاری جنبش های انارشیستی و کمونیستی و همچنین کشمکش های انان کرده و بیرون انداخته شدن باکونین و گروهش از انترناسیونال اول و مهاجرت این گروه به امریکا و غیره را مورد بحث و بررسی قرار می دهند، اما هر دو نویسنده معتقدند که “پلورالیسم” فکری و تحمل یکدیگر برای پیشبرد اهداف ازادی خواهانه و رهایی بشر در بین چپ ها ضروری است.
در این کتاب در فصل اول به انترناسیونال اول و تجربه ی کمون پاریس پرداخته می شود و نشان داده می شود که چگونه کمونیست ها و انارشیست ها با هم در جنبش کارگری قرن نوزدهم همکاری تنگاتنگ داشته و اولین “دولت” کارگری جهان یعنی کمون پاریس در نتیجه ی همکاری این دو جریان سیاسی و جنبش اجتماعی یعنی کمونیسم و انارشیسم شکل گرفت. هر دو نویسنده به نقش فعال انارشیست ها و سوسیالیست ها در کمون پاریس و جنگ بی امان پرولتاریا علیه دولت می پردازند و با اوردن فاکت از کتاب مارکس “جنگ داخلی در فرانسه” نواقص اولین حکومت کارگری یعنی کمون پاریس را نشان می دهند. آنها همچنین نقش نوشته های مارکس و باکونین در جنبش کارگری در پاریس را که برای پرولتاریا که متشکل از کمونیست ها و سوسیالیست ها بود، به خوبی نشان می دهند و به نقش همکاری و کئوپراسیون بین این دو گروه یعنی انارشیست های لیبرتر و مارکسیست ها می پردازند و نقد مارکس به طرفداران پرودن را در اثار مختلف مارکس اشاره می کنند. همچنین به همکاری و رابطه ی نزدیک دختر بزرگ مارکس بعد از مهاجرت به امریکا با نیروهای لیبرتر هم اشاره شده است.
اول ماه می 1886 شیکاگو
یکی دیگر از موضوعاتی که دو نویسنده به ان می پردازند همکاری نزدیک کمونیست ها و انارشیست ها در اتحادیه های کارگری در امریکای شمالی و سازماندهی روز جهانی کارگر است. به دنبال تظاهرات اول ماه می در سال 1886 هفت نفر از سازماندهندگان این اعتراضات از اتحادیه های کارگری دستگیر و محکوم به مرگ شدند. اسامی به شرط زیر است: لویس لینگ با تی ان تی خودکشی کرد. آگوست سپیس، البرت پارسونز، آدولف فیشر و جورج انگل در یازده ی نوامبر 1887 با طناب دار اعدام شدند. آنان تنها به خاطر ایده هایی که داشتند کشته و شب نامه هایی که پخش کرده بودند، کشته شدند. ساموئل فیدلن و میشائل شواب هم دو نفر دیگر بودند که وحشیانه به قتل رسیدند.
آگوست سپیس هنگام اعدام و در اخرین لحظه پای چوبه ی دار این جمله را قبل از اعدام به زبان می اورد: “زمانی خواهد امد که صدای کسانی که سکوت کرده اند قدرتمند از صداهایی که در گلو ها خفه شده اند، می شوند.” بعد از گفتن این جمله جان می سپارد.
دو تا نویسنده به بررسی جنبش سندیکالیستی در امریکای شمالی که از لحاظ عملی تحت سیطره ی انارشیست ها بود، پرداخته و اعلام می کنند که انارکو سندیکالیست های امریکای شمالی اگرچه از راهکاری انارشیستی بهره می گرفتند، اما از لحاظ تئوری به شدت تحت تاثیر ایده های مارکس و مارکسیسم بودند.
انان همچنین به عروج سندیکالیسم در سال 1906 در فرانسه پرداخته و اتحادیه ی کارگری س ژ ت را نتیجه ی این جبش اجتماعی می دانند در فصل دیگر کتاب به بررسی انقلاب اسپانیا از سال 1936 تا 1937 و همکاری انارشیست ها و کمونیست ها می پردازند.
در فصل دیگر کتاب به جنبش جهانی و انتقادی پرداخته که در حال حاضر در جهان وجود دارد. در بخش های دیگر کتاب به بررسی انقلاب اکتبر و نقش بلشویک ها و کمونیست ها و مواضع رفورمیستی انارشیست ها می پردازند.
بخش دوم کتاب به بررسی تفاوت ها و شباهات انارشیست ها و کمونیست ها می پردازد. این تفاوت ها و شباهات از نقطه نظر تئوریک و جنبشی بررسی شده که چگونه انارشیست های انقلابی در واقع انارکو کمونیست ها و انارکو سندیکالیست ها با بهره گیری از نظریات رزا لوگزامبورگ از شورا به جای حزب صحبت می کنند و کمونیست ها تحت تاثیر مارکس و لنین از حزب طبقه ی کارگر صحبت می کنند و در عمل حزب را برای رهبری انقلاب ضروری می دانند. انارشیست های انقلابی اگرچه برخلاف پرودنیست های رفورمیست نقش انقلاب را برای رهایی انکار نمی کنند، اما تمام وظایف انقلابی را به جای حزب بر دوش اتحادیه و شورا می گذارند، اما کمونیست ها معتقدند که بدون حزب، شوارهای کارگری امکان قدرت گیری و حفاظت از قدرت سیاسی را ندارند. مساله ی دیکتاتوری پرولتاریا یکی از زمینه های اصلی اختلاف بین کمونیست ها و انارشیست ها از طیف های متفاوت است و توهم اتوپیایی انارشیست ها به رهایی بشر بدون سرکوب سرکوبگران همواره مورد انتقاد شدید کمونیست ها از جمله لنین قرار گرفته شده است.
در یک بخش دیگر کتاب به “تراژدی” کرونشتات که در ان در سال 1921 انارشیست ها توسط کمونیست ها از نقطه نظر من به درست و به موقع سرکوب شدند، مورد انتقاد قرار گرفته شده است و ان را به ضرر همبستگی بین کمونیست ها و انارشیست ها معرفی می کنند.
یک بخش کتاب به معرفی تئوری پردازان این دو گرایش می پردازد. بخش دیگر به بررسی مسائل سیاسی بین کمونیست ها و انارشیست ها می پردازد. بحث جمع یا فرد یکی از مباحث اصلی بین کمونیست ها و انارشیست ها از قدیم بوده است و جنبش انارشیستی را در بسیاری از مواقع تا حد فردگرایی مفرط لیبرالی پیش برده است. از طرف دیگر نویسندگان به “استالینیسم” و جنبش ها و دولت های موسوم به سوسیالیستی تا به امروز نقد دارند، که زیر نام منافع جمعی نقش فرد و خلاقیت های فردی را در اجتماع انکار کرده اند.
یک بخش فصل از کتاب در همین بخش به بررسی انقلاب بدون به دست گرفتن قدرت سیاسی؟! انچه انارشیست ها به دنبال ان هستند می پردازد و این ایده را شدیدا اتوپیستی معرفی می کند. در فصل دیگر در همین بخش به مساله ی اتونومی و فدرالیسم انچه که انارشیست ها همیشه به دنبال ان بوده اند پرداخته می شود، همچنین به برنامه ریزی دمکراتیک و خودمدیریتی پرداخته می شود و اعلام می شود که در واقع این ایده ها تا حدود زیادی به یک ایده ی کمونیستی نزدیک است. بخش دیگر به بررسی دمکراسی مستقیم و رپرنستاتیو (معرف) می پردازد و همچین به نقش اتحادیه و حزب و اختلافات بین مارکسیست ها و انارشیست ها سر این مساله پرداخته می شود. همانطور که اشاره شد تمام انارشیست ها مخالف تحزب هستند و تنها انارکو کمونیست ها و انارکو سندیکالیست ها هستند که نقش انقلاب و جنبش انقلابی را در عمل و تئوری می پذیرند. انان خواهان انند که تمام پروسه ی انقلاب را اتحادیه های کارگری و سندیکا به پبش ببرد و نقش حزب و جنبش و اعتراض خیابانی را به دوش سندیکا بگذارند، چیزی که مارکسیست ها ان را شدیدا و به درست رد می کنند.
در فصل اخر به مساله ی اکو سوسیالیسم و اکولوژی لیبرتر پرداخته می شود و کتابشان را با این پارگراف به پایان می رسانند: “ما امیدوار و معتقدیم _ و همانطور که در نتیجه ی این امیدواری، (امید به نزدیکی) این کتاب منتشر شده است، اکسیون نزدیکی در تئوری و عمل در روشنایی این دو جنبش انقلابی بزرگ در گذشته و حال و اینده اتفاق بیفتد و در روشنایی مارکسیسم و انارشیسم زیر پرچم سرخ و سیاه جنبش و تحرکات انقلابی به سرانجام خود برسد.” (میشل لوئی و الیور بسانسنوت)
حسن معارفی پور
توضیحاتی از خودم در مورد کتاب
من قصد داشتم این کتاب را به فارسی برگردانم و به میشل لویی قول داده بودم که کتابش را به فارسی ترجمه می کنم، در صورتی که به نفع جنبش چپ و کمونیستی در ایران باشد. در واقع اهمیت بخش هایی از این کتاب از نقطه نظر بازخوانی تاریخ ضروری است، اما چون ما در ایران شاهد تحرکات انارشیستی مانند اروپا نیستیم، سعی می کنم به جای ترجمه ی این کتاب به ترجمه ی متون بهتری که به جنبش کمونیستی در ایران خدمت می کند، بپردازم و اگر لازم باشد می توانم فصل هایی از این کتاب را که برای اطلاعات تاریخی نیروهای چپ و کمونیست در ایران ضروری است، ترجمه کنم. من با توجه به اینکه خوانش تروتسکیستی و لوگزامبورگی را زیاد به خوانش خودم از کمونیسم نزدیک نمی دانم، لذا ترجیح می دهم به ترجمه ی متونی بپردازم که بیشتر با خوانش خودم یعنی خوانش لنینی از کمونیسم نزدیکی دارند.
امیدوارم خلاصه نویسی از این کتاب و کتاب های دیگر به جویندگان دانش و حقیقت در ایران کمک کند.