جهانگیر محمود ویسی- راه حل های مبرم طبقاتیجهانگیر محمود ویسی

راه حل های مبرم طبقاتی
پیش از هر چیزی لازم است،مقدمه ای برای این پرسش در قبال پروسه تاریخی نگاه به کارگر را از دیدگاهای متفاوت داشته باشیم.اگر از اولین دیدگاه شروع کنیم.دیدگاهی است که از این منظر به کارگر نگاه می کند.کارگر را موجودی مظلوم،بی گناه،فقیر،تنگدست،خموده،بی اراده،ناتوان،دردمند،پنداشته.و بااین شیوه تفکر تلاش می کند،با کمک به وی از طریق  ابراز احساسات صرف و رمانتیک وکلاسیک قرون گذشته با مختصر کمک مالی به سبک گدایی پروری .ادای دین کرده،تا خود را در پیشگاه افکار مذهبی،ناسیونالیستی،پاک،مطهر،و خوش نام و گناهانش در ماورای زمین بخشوده شود.این حالت زیر این تعریف ناقص کارگر به وی قداست و به حزب و گروهش ابهت و سالارمنشی عطا خواهد کرد.لاجرم این
اندیشه در پروسه تاریخی توانسته در کارنامه اش اغواگری وعوافریبی پر باری داشته باشد.
گروهی دیگر به لفظ کارگر ابهت عجیب و غریبی داده و او را در بزرگترین عرش عالم قرار می دهد.دستانش را ستایش و نیروی کارش را آفریننده می داند.اما وی را لیاقت نمی داند که ستم هایش را به دست خود باید رهایی دهد.به همین دلیل حوضه کاری اینگونه افراد،احزاب،گروهها،روشنفکرانشان،به این معجزه معطوف می شود.که اینان ناجی و رها سازنده کارگر هستند.کارگران تنها توپچی وپیشقراول جنگ هستند و بس،اینان خود را قهرمان قهرمانان،صاحب داستانهای حماسی و آتشین،لبریز از تشویق و توجیه شاهکارهای رهائیبخش خواهد بود.چنان ستایشگر خود و حزب و گروهشان خواهند شد.که بایستی همین کارگر به مزدور و کار کن و تمجیدگر وی تبدیل شود.اینان کارگران را به صف خویش فرا خواهند خواند تا بوسیله آنها خود را قویتر و غالب تر ساخته در نهایت کارگر تبدیل به ابزاری برای تقویت و جایگاه و منزلت وی شود.
کارگر و نیروی کارش را به رسمیت می شاسند به ارده اش و قدرتش باور دارند.و خوب می دانند کارگر
دارای چنان پتانسیلی است که می تواند موجب هر تغییر شگرف و اساسی شود.به این نیرو تکیه کرده و
تلاش خواهد کرد آن را در دستان خویش رام کند.
گاهگداری به شکل آرام،با سازوکار رفرمیستی و اصلاح طلبی، در درون خویش و در درون نظام
سرمایه داری حل کرده و خواهد کرد.
و در بسیاری جاهای دیگر با آغشتن وی به انواع نحله های ایدئولوژیک
قومی،ناسیونالیستی،لیبرالیستی،نئولیبرالیستی و مذهبی و غیره….که صد البته زمینه تاریخی مهیا هم
را دارست، کارگر را در درون خود حل و داغان خواهد کرد.همین جاست که نیروی کارگر به پله ای برای
صعود آنها تبدیل خواهد شد.
با این اوصاف ما هر روز شاهد ساختن بت های جدیدی هستیم که دیگر خویش را در پیکر سنگ های
مرمری نخواهند یافت.بلکه این بت ها به صاحبان شرکتها،تراستها،کارتلها،الیگاریشیهای مالی ،به احزاب
مختلف و رنگارنگ ظاهر فریبشان نقل مکان کرده اند.اینک این احزاب و دسته های جدید سرمایه داری
هستند.که همه چیز را برای رهایی آماده می سازند.این احزاب و دسته ها هستند همه پرسش های
اساسی جامعه و طبقه را به جای کارگر پاسخ می دهند.حزب همه چهار چوبها را انتخاب می کند.افقش را
مشخص و سرورش می شود.ادبیات این روش پر می شود از انواع و اقسام ایسم هایی که کارگر در آن
حذف عملی شده و دیگر سایه قدرت کارگر گم می شود.اسامی که به جای کارگر،اسم کارگر،نیروی
کارگر،نشسته و حکمرانی خواهد کرد.
اینک این پرسش برای کارگران پیش آمده است چه باید کرد؟ما که انواع بت ها و رها دهنده های متفاوت را
تجربه کرده ایم،به راستی چگونه این مسائل را می توان حل نمود تا حرکت بعدیمان به انبار تجربه های تلخ
گذشته افزوده نشود؟وقت آن است این را به محک مشورت طبقه کارگر تبدیل کنیم.این وظیفه به خود
کارگر محول شود.تا ببینیم پیام طبقاتی برای حل این معضل تاریخی چه خواهد بود؟
به راستی کارگر امروز به این سطح اعتلا نرسیده که با نیرو،اراده خویش و در درون خویش به حل این درد
مزمن بپردازد؟آیا کارگر نباید تشخیص دهد نیروهایی که به نام وی فعالیت می کنند و خود را مدافع کارگر
می دانند چه کسان و با چه نیتی و قصد دارند چه چیز را به قدرت برسانند؟آیا اراده کارگر یا حزب و
گروهش را تقویت می کند.به راستی کدام یک را؟
این گونه جریانات خارج از حوضه کارگری به هر نیت خیری هم خود را جزوی از هستی کارگر بدانند،
دربهترین حالت به ادامه ناتوانی کارگران در رهایی خویش گام بر می دارند.و باز هم ناتوانی کارگر را علم
کرده و با شکل رسمی و غیر رسمی به کارگران الغا می نماید که تو در رهایی خویشتن ناتوان و صلاحیت
کنترل اجتماع را نداری.پس من خارج از هستی تو،تو را آزاد خواهم ساخت.بر این اساس جریانات و احزاب
زیادی در این مسیر و ره یافت گام بر داشتند. نیروی زیادی را نیز به همراه خویش کشانند اما نتوانستند
کاری برای رهایی انجام دهند و خود نیز وبال گردن کارگران شدند.در پس این اندیشه چه گذشت؟تاریخ
به ما گفت:حزب و گروهش را تقویت نمود و در پروژهای حساب شده، آنها به سرمایه دار و حامی سرمایه
تبدیل شده و کارگر همچنان نیروی کاریش را به آنها فروخت.
برای همین است اساسا” کسانی که می خواستند صدا و فریاد کارگر و پرچم آن را به اهتزاز در آورند،خود
را صاحب این طبقه دانستند.به جای اینکه به تقویت جنبش کارگری و به قولی کمک کنند تا آن را قدرت
برسانند.خود و حزبشان را به قدرت رسانده ورسالت اصلی را به فراموشی سپردند.اکنون نیز بسیاری
همین عمل را تکرار می کنند.
اگر به ادبیات و شیوه کار و تبلیغات هر جریانی به دقت دیالکتیکی نگریسته شود.ماهیت طبقاتی و نگرش
آن جریان به آسانی هویدا خواهد گشت.اکنون در این قرن انکشاف و گسترش سرمایه داری و
تفکراتش،لیبرالیسم،نئولیبرالیسم،تسلط اینها تا آخرین روستاها هم پیش رفته است.تضاد طبقاتی دو
نیروی کارگر و سرمایه دار و موجودیت هر دوی آنها به آسانی در کوچه و خیابان،میدانهای مختلف در
کارگاهها و کارخانه ها و ساختمانها و در چهره تک تک مردم به راحتی دیده می شود.موج فزاینده شقاوت و
وجود ارتش ذخیره کار را در هر خانه و خانواده ای قابل رؤیت است.پس وقتی چنین امری واقع است.واین
تضاد و تفاوت در جامعه حاکم و غیر قابل انکار است.وظیفه وجدان های بیدار و روشنفکران واقعی باید
همگامی با مسیر مبارزه کارگران وزحمتکشان بوده و با پلاتفرم کارگری برای ابراز خواسته های انسانی به
پیکار علیه سرمایه داری بر خیزند.بنا به تئوری موجودی که از آن کارگران است،بایستی برای به قدرت
رساندن کارگران نهایت تلاش صورت بگیرد.این وظیفه ای واقعی است که مسیر درست مبارزه را بیان
می کند.
با این نگرش وضعیت زندگی اقتصادی،سیاسی،فرهنگی،اجتماعی تعیین خواهد شد.دلیل واقعی این امر
هم واقعیت جریان مبارزه است که اکنون در مراکز متراکم جمعیت و تجمع انسانی یعنی در شهرهای
بزرگ در حال تپش و جریان است.در اینجا و در این میدان است دو نیرو و دو گرایش در برابر همدیگر سنگر
گرفته اند.تا سرنوشت انسان بودن را رقم زنند.اردوی سرمایه داران با همه امکاناتشان شفاف و واقعی در
جلو چشم اردوگاه دیگر یعنی کارگان و ستم دیده گان مانورهای خودش را دارد.همه ابزارهایش که از
ارزش اضافه نیروی کار کارگران تهیه شده است، برای سرکوب کارگران به کار برده می شود.ارتش،پلیس،
پارلمان،تشکلات و احزاب رنگارنگ،تحصیل کرده های متنوع، نشر میلیونها مجله و روزنامه داشتن قویترین
رسانه های ماهواره ای و تلویزیونی و اینترنتی،که همه اینها نیز به وسیله همین کارگران تهیه شده است
را به استخدام در آورده اند.تا در پروژهایشان ما را سرکوب کنند.
اری واقعیت در اینجا نهفته است.این چند درصد کم،همه چیز ما را با نیروی خود ما،غصب نموده اند.پس
تکلیف کارگران این نیروی تولید کننده همه فراوردهای اقتصادی نسبت به سرمایه داران چه باید باشد؟
اگر به اراده خود و به نیروی خود که موجود است،تکیه و با تشکیل تشکلات و احزاب خود،خود را
سازماندهی نماید،قطعا”می تواند صاحب سرنوشت خویش باشد.در هر جا کارگر متحد،اراده کرده
خواسته هایش را به کرسی نشانده است.و بسیاری را وادار نموده تا در برابر خواسته هایش تمکین کند.در
کشورهایی همچون ایران بسیاری از خواستها در هم تنیده است و بسیاری از معضلات روی هم انبار
شده است.که در واقع بیشتر آنها خواسته های کارگران است.اگر ستم طبقاتی به اوج رسیده و تورم و
گرانی افزایش یافته سنگینیش روی دوش کارگر است.اگر ملت ها از جانب سرمایه داران تحت ستم قرار
می گیرند و تفاوت جنسیتی میان مرد و زن وجود دارد و منابع به شکل غیر عقلانی اداره می شود وبیکاری
و فقر وفحشا و دزدی …سر به فلک می کشد.دودش همگی به چشم طبقه کارگر فرو می رود.همه اینها
سد و موانع سر راه کارگران برای رسیدن به دنیای انسانی و خلاصی از خود بیگانگی انسان است.
پس وظیفه کارگران است سکان رهایی این معضلات را نیز به دوش کشد.زیرا تنها تئوری و عمل کارگران
است که بدون کسب و گرفتن سود و ارزش اضافه می خواهد به معضلات طبقاتی،ستم ملی،جنبش
زنان،رهایی زمین از صدمات غیر علمی پایان دهد.
اگر این معضلات با دستان کارگران و به وسیله نیروی کارگران حل شود،نیروهای سرمایه دار و همگامان
آنها دیگر نمی توانند،آن را به عنوان ابزاری برای استثمار آینده شان در دست گیرند.وقتی ما کارگران قدرت
%99 جامعه هستیم،چرا بایستی حل یکسری معضلات را به آنها بسپاریم که در راستای حل واقعی آنها
نیستند.ودر چهار چوب آنها که همواره خونین ترین شیوه ها را دنبال کرده اند راهی شویم.
توهم پراکنی نسبت به آنها که گویا می توانند حل واقعی و قطعی مسائل ملی و قومی،جنسیتی را حل
کنند،ساده انگاری محض را می رساند.علاالخصوص در این قرن که همه آرایش نیروهای متفاوت عیان و
روشن است.هر کسی به آسانی می فهمد اردوی کارگر چه می خواهد و اردوی سرمایه دار چه چیزی در
سر دارد.کارگران و زحمتکشان آگاه چنانچه هوشیار نشوند.و سکاندار مبارزه و افشاگر واقعی عوامل ستم
که ستم های گوناگون را به وجود آورده،نباشند.جامعه دچار افسرده گی خواهد شد و چه بسا بسیاری از
سازمانها،گروهها،احزاب،وکارگران زیادی به سوی اردوی سرمایه داری کشیده شوند.و سالها طول خواهد
کشید،که این ضایعه جبران شود.گرگها در لباس میش،دوستداران میشها نیستند،برای پاره کردن و دریدن
شکمهایشان کمین کرده اند.
این مسئله هم باید گفته شود که نظام سرمایه داری امروز با صد سال قبل بسیار متفاوت است.در اغوا
نمودن و استثمار،شیوه های جدیدی را به کار می برد.شاید اندکی از خواسته های ملی،جنسیتی،را تحت
فشار توده ای تقبل کند.اما این کاهش از جانب سرمایه داری به قیمت ربودن مبارزات مردم و استیلا و تحکم
استثمار دراز مدتش تبدیل می شود.به همین خاطر رهایی از این معضلات بایستی بوسیله طبقه کارگر
تحقق پذیرد.تا در آینده به چماقی علیه کارگران و مردم و ملیتها تبدیل نشود.و به مایه ای سود آور برای
سرمایه داران در نیاید.اگر چه راهکار کارگری ممکن است سخت و دشوار و دراز مدت باشد اما رهائبخش
واقعی است.
جهانگیر