جمعی از فعالین کارگری – تبریک به جناب آقای محسن حکیمی در کسب موقعیت های جدید

تبریک به جناب آقای محسن حکیمی در کسب موقعیت های جدید

جمعی از فعالین کارگری

با نظریات آقای حکیمی طی سال ها آشنا هستیم ایشان اخیرا یک مصاحبه ای با روزنامه حکومتی شرق به طرح مجدد این نظریات پرداخته است . مقولات مختلفی که در این مصاحبه مطرح کرده است را بررسی می کنیم .

طبقه کارگر : خلاصه نظریات ایشان در مورد معرفی طبقه کارگر در مقاله این است : ( تمامی تأکید ها از ماست)                 آنچه به عنوان «طبقه متوسط» معروف شده در واقع قشر مرفه تر و در عين حال پيشرو تر طبقه کارگر است یعنی کارگرانی که ارزش اضافه تولید می کنند و مهندسین و پزشکان و در مجموع طبقه متوسط هم جزو طبقه کارگر است . شاخص کارگر بودن فروش نیروی کار و دریافت دستمزد است .مدیرانی که در سازماندهی استثمار نقش ندارند نیز کارگرند ( به همین لحاظ اگر مزد بگیری امروزه 10-20 و یا 40 میلیون بگیرد اما سازمانده استثمار نباشد هم کارگر است ). کلیه متخصصین صنایع و بورکراسی و معلمان و پرستاران و کارمندان ادارات غیرو همه جزو طبقه کارگرند تعريف کارگر به عنوان توليدکننده ارزش اضافي نادرست است مهندسي که در خط توليد کار مي کند و مثلا طراحي مي کند يا با فرمول هاي تهيه رنگ يا پليمر سروکار دارد کارگر است، نويسنده يا مترجمي که نيروي کار فکري خود را مي فروشد، کارگر است، توده کارگران اغلب افراد تحصيلکرده و قشر پيشروتر طبقه خود را به عنوان نماينده انتخاب مي کنند، چراکه آنها آگاهي بيشتري دارند و بهتر مي توانند از منافع کارگران دفاع کنند.

در مورد تشکل های کارگری می گوید : مارکس براي مبارزه اتحاديه هاي کارگري در چارچوب سرمايه داري، جايگاه برجسته تري قايل شد . مارکس ظرفیت فراتررفتن اتحاديه های کارگری از چارچوب سرمايه و تبديل آنها به تشکل هاي سرمايه ستيز را قائل بود و آنها را مراکز سازمان يابي طبقه کارگر عليه نظام مزدي مي دانست . سندیکا و شورا برای معیشت و زندگی بهتر طبقه کارگر شکل می گیرند اما شورا توان و ظرفیت بهتری دارد بر اساس تجربه اي که تاکنون وجود داشته، اين شکل مي تواند «شورا» باشد. اختلاف من با رفرميسم سنديکاليستي از اینجا آغاز مي شود. آنها که مي گويند سنديکا مي تواند اصلاحات در سطح معیشت کارگران اين کار را انجام دهد، در واقع آدرس غلط مي دهند. من معتقد به اصلاح اوضاع اقتصادي کارگران هستم،. وضعيت به گونه اي است که کارگران حتي براي رسيدن به يک رفرم کوچک بايد تدارک يک کار گسترده و سنگين را ببينند.و شکل شورا مناسب است .آنچه شورا را از سنديکا متمايز مي کند، اين است که در اوضاع انقلابي مي تواند وارد عرصه سياست شود؛ قابليتي که سنديکا فاقد آن است . شورا در هر صورتش حتی نوع شوراهای اسلامی بهتر از هر سندیکا و یا اتحادیه ای است شورای اسلامی کارخانه نساجي کردستان در دهه1380 هرچند در قالب شوراي اسلامي، ولي با مکانيسم شورايي و برگزاري تقرييا روزانه مجمع عمومي توانستند 59روز اعتصاب کنند . حکیمی در مورد روند شکل گیری شوراها ی انقلابی در سال ۵٧ می نویسد: تجربه شوراهای 57 تجربه بسیار موفقی بودند این تشکل ها (کمیته – شورا ) رنگ و بوی کارگری مشخصی داشتند

انقلاب اکتبر : جنبش کارگري روسيه به يک جريان سياسي و در واقع به يک فرقه سياسي طالب قدرت سياسي آويزان شد و لذا انقلاب به سرانجام خود نرسید ایراد سازماندهی  کمون پاريس   10 درصد بود ، ايراد انقلاب اکتبر 90 درصد است.در انقلاب اکتبر جنبش کارگران گسترده تر و نيرومندتر از کمون پاريس بود. اتحاديه کارگري که در ديدگاه مارکس پتانسيل تبديل شدن به تشکل هاي ضدسرمايه داري را داشت، از نظر لنين، به «سازمان کارگران» بدل شد شايد بتوان مساله را اينطور هم بيان کرد که بر بستر خامي و ناپختگي طبقه کارگر روسيه لنيني پيدا شد

چگونگی ایجاد شوراها :  من معتقدم قبل از تدارک عملي براي ايجاد شوراها بايد گفتمان (ديسکورس) سازمان يابي شورايي را مطرح کرد :” برای ایجاد شوراها باید گفتمان سازمانیابی شورایی را سر زبان کارگران انداخت … محور این گفتمان باید روی پای خود ایستادن طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی باشد .استقلال شورا از دولت و تمام احزاب سیاسی ضروری است .

شورا  پراکسیسی  است که از دل مبارزات طبقه کارگر بیرون می آید .

جدایی وجه مبارزه سیاسی و اقتصادی ایشان در پاسخ به سئوال خبرنگار در مورد مبارزات امروز می گوید : اين جدايي مساله اي تاريخي است و همچنان هم وجود دارد و منکر آن نمي توان شد. در واقع؛ از يک طرف با فعالان عرصه سياست مواجهيم که دغدغه آنها بيشتر تغيير اوضاع سياسي است و از طرف ديگر با توده هاي کارگر که مساله شان بيشتر بهبود شرايط زندگي، افزايش دستمزد و مطالباتي از اين دست است. همين که انترناسيونال دوام نياورد، نشان مي دهد باز هم آن سطوح متفاوت جنبش کارگري در آن زمان کار خود را مي کرد ، مثلا آمال و آرزوهاي بسياري از رهبران اتحاديه ها نماينده شدن در پارلمان و عضويت در حزب ليبرال بود. بسياري از دستاوردهاي آن زمان به خاطر دخالت طبقه کارگر در عرصه سياست بود در مورد سبک های مبارزه می گوید بلژيک جنبش کارگران معدنچي درگير مبارزه مسلحانه با دولت شد تا توانست حق و حقوق خود را بر دولت تحميل کند

آقای حکیمی معتقد است که  به تدريج از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به بعد نسبت به زمان انترناسيونال اول اختلاف سطح مبارزه ( سیاسی و اقتصادی ) و انشقاق بين کارگران کمتر شد علت آن رشد سطح تکنولوژی و صنعت ، افرایش سطح سواد کارگران و کاهش فاصله جنسیتی است اما اکنون خاستگاه کارگران عمدتا مناطق شهري است و کارگران عمدتا افرادي تحصيل کرده و آشنا با فرهنگ مدرن و عناصر آن همچون کتاب، روزنامه، رايانه، موبايل و… هستند. آقای حکیمی در مورد سئوال ضعف اصلي امروز تلاش هاي کارگري ايران را چه مي دانيد؟ می گوید :
اکنون يک ضعف مهم طبقه کارگر غفلت از ورود به عرصه سياست آن هم به صورت مستقل است  ندیده ایم که توده کارگران ايراني مثلابه کشتار مردم غزه اعتراض کرده باشند. در حالي که آنها بيش از هرکس ديگر به طبقه کارگر مربوطند. چرا طبقه کارگر به بسته شدن فلان روزنامه يا نشريه بي تفاوت است؟

خبرنگار سئوال میکند « اعتراض و تحصن اخير کارگران سنگ معدن بافق به خصوصي سازي بود. نظر شما در قبال موضوع خصوصي سازي چيست؟
آقای حکیمی در پاسخ می گوید يک گرايش قديمي و در عين حال عقب مانده در چپ ايران وجود دارد که از دولتي کردن در برابر خصوصي سازيدفاع مي کند.

نقد شاهرخ نسبت به نظرات آقای حکیمی در مصاحبه با روزنامه شرق :

شاهرخ زمانی در یک مقاله 18 صفحه ای به نقد و رد دیدگاههای آقای حکیمی می پردازد و مبانی نظری و نتایج آنرا مردود و بر علیه مبارزات طبقه کارگر و انقلاب کارگری ، نفی کلیه دستاوردها و مبارزات انقلابی تاریخی طبقه کارگر  می داند . در اینجا به طرح نظریات شاهرخ زمانی می پردازیم ، وی می گوید :

وقتی حکومت  اسلامی کوچکترین اشکال قانونی – صنفی مبارزه را با سرنیزه و حکومت نظامی در کارخانجات با دستگیری و حبس های سنگین جواب می دهد، با ترویج این نظریات ضد کارگری در واقع می خواهد انقلاب کارگری را خنثی کند.

طبقه کارگر مشمول چه کسانی هستند ؟  در نظریات آقای حکیمی هویت طبقاتی – اجتماعی کارگران را در لایه های میانی و خرده بورژوازی جدید حل می شود نفی هویت مستقل طبقاتی کارگران با توهمات پوپولیستی – پست مدرن برای دور کردن نیروهای کمونیستی از سازماندهی سیاسی – انقلابی طبقه کارگر بعنوان نیروی اساسی انقلاب و حاکمیت از محیط های کارگری رایج کردن کلمه مزد بگیر به جای طبقه کارگر و معادل قرار دادن آن و حل آن در پوپولیسم خرده بورژوایی است . اینکه رشد سریع علمی – تکنولوژیک باعث چربش کار فکری بر یدی شده بطوریکه اغلب کارگران صنفی ما دارای مهارتهای فنی و حرفه ای و بالای دیپلم می باشند . تشدید بحران ساختاری و عمیق تر شدن فاصله و تضاد طبقاتی لایه های گسترده ای را به طرف پرولتر شدن رانده است ، و اینکه فعالیت سرمایه داری در این مرحله و انداختن بار بحران به دوش مزدبگیران حل مسایل تغذیه ، درمان ، مسکن ، تحصیلات ؛ رادیکالیسم را با سوسیالیسم پیوند داده و در این جهت سوق داده واقعیاتی گریز ناپذیر می باشند
اما با وجود این مسائل آیا لایه های فن سالار و خرده بورژوازی جدید مانند معلمین ، پرستاران ، کارمندان که تناسبی با تولید مستقیم ارزش اضافی ندارند می توان در ردیف طبقه کارگر قرار داد؟ تمامی مارکسیستها در تعریف طبقه کارگر بعنوان طبقه ای که به غیر از نیروی کارش صاحب هیچ امتیاز و موفقیتی نبود و این نیرو را به صاحب ابزار تولید می فروشند اشتراک نظر دارند در این تعریف علمی طبقه کارگر ( مخصوصا” قسمت پرولتری آن ) بعنوان نبض تولید و تولید کننده ارزش اصافی بوده رو در روی مستقیم طبقه سرمایه دار ، نماینده تولید دسته جمعی که از طریق همکاری دوستانه و متقابل به تولید مستقیم و به کلام زیبای گرامشی در مقاله کارگر کارخانه منهای مالکیت خصوصی سرمایه داری تجسم عینی و واقعی مناسبات سوسیالیستی می باشند ، و کل کشف مارکس هم بعنوان نیرویی که انحلال آن انحلال کل سیستم و نابرابری و کل جامعه طبقاتی و نماینده کمونیسم به لحاظ مناسبات اجتماعی ش در ویژگیهای فوق مستتر می باشد . بطور مشخص آیا یک معلم ، کارمند و پرستار که هیچ ارتباط مستقیم با تولید کالا و ارزش اضافی نداشته و رو در روی طبقه سرمایه دار نبوده درکی از روند بهره کشی ندارند می توانند آگاهی سوسیالیستی را در روند کار در انطباق با شرایط عینی شان جذب کنند؟!!
لایه های خرده بورژوایی با موفقیت های انفرادی و غیر مرتبط با تولید مستقیم و دسته جمعی سهل است حتی کارگران ساختمان با روحیه پیمانکاری ، کارگاههای کوچک تولیدی با توهم کارگاه دار شدن علی رغم شدت استثمار و نبود تامینات اجتماعی در توهم و خیالات خرده بورژوایی سرمایه دار شدن می سوزند و چه رسد به اینکه بتوانند بعنوان نماینده کل جامعه در فکر رهایی آن باشند . این نیروها صدها کیلومتر از غریزه طبقاتی – سوسیالیستی در فداکاری برای همنوع دور می باشند

جنبش آگاه گرانه سوسیالیستی بعنوان تئوری سازماندهی انقلاب و حاکمیت کارگری پیوند دیالکتیکی این دو جزء حیاتی در ایجاد حزب طبقه کارگر است، یعنی   رشد و اعتلای بی سابقه جنبش خود به خودی کارگران و پا به پای آن رشد جنبش آگاه گرانه سوسیالیستی بعنوان تئوری سازماندهی انقلاب و حاکمیت کارگری در ایجاد حزب طبقه کارگر است، ه باید مرکب از آگاه ترین ، پیشروترین و متشکل ترین بخش کارگران باشد. می توان در انطباق تئوری علمی با شرایط مشخص مبارزه اسناد جاویدانه ای که اکثرا” توسط مارکس نوشته شده اند ارایه داد از جمله مصوبه های مهم، خطابه و اساسنامه سازمان ، ارزیابی کمون بعنوان اولین حکوت کارگری و جلد اول سرمایه را مطرح است . بین الملل اول در عرصه سازماندهی عملی جنبش های بی هدف ، پراکنده و ابتدایی کارگران را به صورت نیروی متشکل جهانی درآورد جنبش کارگری و مبارزات کارگران بدون تئوری انقلابی ، نمی تواند انقلابی باشد و یا هرگز نمی تواند به پیروزی دست بیابد .

در انترناسیول اول در  کنگره ۵ هاگو در ٢ سپتامبر ١٨٧٢ با ٦۵ نماینده از کشورهای مختلف تشکیل شد، باکونیستها که ستایشگر عمل خود به خودی در خودگردانی محلی و انحلال انترناسیونال بودند و برعکس مارکسیستها برضرورت رهبری و مرکزیت قوی و مشی سیاسی بین الملل و انضباط شدید تاکید می نمودند بحث شدیدی در گرفت که کنگره نظر مارکسیستها را با ٤٠ رأی موافق ، ۴ مخالف و ١١ ممتنع تصویب کرد. (برخی از شرکت کنندگان حق رای نداشتند)

مارکس و انگلس ” اتحادیه کمونیستها” اولین سازمان جهانی – کمونیستی را که پانزده سال بعد با فعالیت شبانه روزی خود انترناسیونال اول را تشکیل داد بوجود آوردند.

شاهرخ از مانیفست نقل قول می آورد که کمونیستها از یک سو در عرصه عمل پیشروترین و قاطع ترین بخش احزاب کارگری هستند، بخشی که سایر احزاب را به پیش می راند و از سوی دیگر در عرصه نظری برتری آنها بر بقیه توده عظیم پرولتاریا در آن است که از سیر جنبش پرولتری ، شرایط و پیامدهای عام و نهایی آن درک روشنی دارند و هدف فوری کمونیستها: “متشکل کردن پرولتاریا بصورت طبقه ، برانداختن سلطه بورژوائی ، تصرف قدرت سیاسی به دست پرولتاریاست” . این سازمان جهانی خط مشی طبقه کارگر را نسبت به دولت بطور عام و دولت بورژوایی بطور خاص ، نقش جنبش اتحادیه ای و تعاونی ها ، مسئله انتخابات ،وضع زنان و وظایف کارگران نسبت به جنبش دهقانی، جنگ و مسئله ملی را معلوم نموده تکنیک قیام مسلحانه ، مناسبات بین خواسته های فوری و انقلاب کارگری و دورنمای حکومت کارگری را ارزیابی نموده و آموزش ارتش رهبران کارگری در جهان را آغاز کرده و در این رابطه در انطباق تئوری علمی با شرایط مشخص مبارزه اسناد جاویدانه ای که اکثرا  توسط مارکس نوشته شده اند ارایه داد از جمله مصوبه های مهم، خطابه و اساسنامه سازمان ، ارزیابی کمون بعنوان اولین حکوت کارگری و جلد اول سرمایه را ارائه داد . بین الملل اول در عرصه سازماندهی عملی جنبش های بی هدف ، پراکنده و ابتدایی کارگران را به صورت نیروی متشکل جهانی درآورد و با سازماندهی اعتصابات مهم و مبارزات سیاسی فراوان فعالانه اتحادیه های کارگری را ایجاد نمود.
نطفه احزاب سیاسی کارگری را در ااغلب کشورهای عضو بوجود آورد.بزرگترین کار انترناسیونال سازماندهی اولین حکومت کارگری یعنی کمون پاریس بود.(دیالکتیک نظر – عمل ) انگلس رهبر کبیر کارگران کمون را اولین کودک بین الملل اول نامید. کسانی مانند حکیمی وضعیت خود به خودی را کعبه امال خود می دانند نقش حزب و اگاه گری آن را در تاریخ پنهان ویا تحریف کنند . به طوری که ملاحظه می کنید :
اولا”: جریان مارکسیستی به طوری که در قطعنامه ی مصوب کنگره ی پنجم به تصویب رسید ایجاد حزب سیاسی را اولویت اساسی خود می دانست.
ثانیا”: به طوری که مارکس و انگلس در مانفیست کمونست اشاره کردند و هدف فوری قرار دادند تشکیل پرولتاریا به صورت طبقه (حزب) بر انداختن سلطه ی بورژوایی از طریق در هم شکنی ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی برای پرولتاریا است.
ثالثا”: مارکس و انگلس با ابقای “فدراسیون عادل ها”و تبدیل آن به اتحادیه ی کمونیست نقش اساسی ، مستقیم و بنیان گذاری در ایجاد انترناسیونال داشتند.
رابعا”: از همه مهم تر این که در عرصه نظری که برتری کمونیست ها به قول مانفست کمونیست بر بقیه ی تودۀ عظیم پرولتاریاست بزرگترین کارها هم در سطح پایه اقتصاد و فلسفه و سوسیالیسم علمی و هم در عرصه تعیین وظایف پرولتاریا نسبت به جنبش های دهقانی و ملی زمان خود انجام دادند. ب:حکیمی وحشت زده از حزب سیاسی، انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی است !
و با توجه به اینکه دشمنان طبقه کارگر در تمامی سطوح خود به صورت صد در صد حرفه ای کارمی کنند از جمله دولت سرمایه داری فعالیت حرفه ای دارد، نهاد های قضایی، زندانها، نهاد های تبلیغی، رادیو، تلویزیون، روزنامه ها و مجلس و … همگی برای فریب و سرکوب کارگران، برای حفظ وضعیت موجود و برای حفظ دولت سرمایه داری به صورت صد در صد حرفه ای عمل می کنند اما حکیمی تبلیغ می کند کارگران بدون سازمان یابی ، بدون فعالیت حرفه ای با طبقه حاکم رو به رو شوند ، این راه شکست خورده قبل از شروع است .

در ایجاد حزب مارکسیستی،در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی و یا دولتی علنا” نفی کند باز خود را طرفدار طبقه کارگر بداند . کلیدی ترین راه خنثی کردن سوسیالیسم انقلابی و کارگری بهم ریختن مرزهای طبقاتی است تشکل و سازمان یابی انقلابی رحمتکش ترین و محرومترین اقشار و طبقات که هیچ چیز جز زنجیرهایشان ندارند که از دست بدهند که می بایست خلع ید از خلع ید گنندگان کرده و مالکیت را اجتماعی کنند و بر شیئ شدن و بیگانگی انسان از تولید ، انسان ازطبیعت و انسان از انسان غالب شوند نیاز به یک حزب سراسری انقلابی از طبقه ای باشد که با فروش نیروی کار ارزش اضافی در جامعه را خلق می کند حکیمی از منظر بورژوایی واقعا” هم از منظر حفظ منافع طبقاتی سرمایه داری در مورد ا، در انقلاب اکتبر صحبت می کند در حالیکه در انقلاب فرانسه طبقه سرمایه داری ١٠ در صد و در انقلاب اکتبر ٩٠ در صد به خطر افتاد!!!  آیا طبقه کارگر به قول مارکس در شرایط خود بیگانگی، رقابت درونی ، تسلط ایدئولوژی بورژوایی و به گفته ایشان محض حفظ نام انترناسیونال اول قدرت احزاب بورژوایی در سازماندهی برنامه های سرکوب مادی و معنوی و با وجود امثال حکیمی که الغایی خرید و فروش نیرو ی کار را بدون در هم شکستن ماشین دولتی و تشخیر قدرت سیاسی ممکن می دانند

تبلیغ آشتی طبقاتی و دمسازی با بورژوازی از طریق نفی انقلاب و در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی بنیاد های مارکسیسم را در عرصه دولت و انقلاب ، قیام ، حزب سیاسی تحریف و نفی کرده و طبقه کارگر را در نا آگاهی، خود به خودیسم و پراکندگی و بی برنامه گی عملا” دنباله رو جریانات مختلف بورژوازی می اندازد و عملا” با نفی حزب سیاسی به قول قطعنامه انترناسیونال بعنوان تنها وسیله و ابزار تشکل سیاسی آن در مقایل بورژوازی برای پیروزی در انقلاب اجتماعی و الغای طبقات جلو گیری کرده باعث تثبیت و ادامه بهره کشی و پا برجا ماندن دیکتاتوری سرمایه داری می گردد.

چرا طبقه کارگر روسیه در انقلاب ١٩٠۵ و در انقلاب فوریه ١٩١٧ علی رغم شکل گیری به اصطلاح پراکسیس کارگری

نتوانستند پیروز شوند؟” فقط در روسیه بود که در سایه رهبری و آگاهی انقلابی – سیاسی حزب بلشویک بقول قطع نامه انترناسیونال اول که شورا های کارگری متوهم به پراکسیس جریانات بورژوآیی و خرده بورژوایی بوده و به آنها به دولت کرنسکی دل بسته و نمی توانستند روی پای خود بایستد در سایه درستی سیاست حزب بلشو یک و افشاگری پخود به خودیسم و دنباله روی کارگران از زیر نفوذ آن در آمده و قدرت سیاسی را تسخیر کنند

دو نمونه تراکت :

کارگران ما برای پیروزی به تشکل و به مرکز رهبری جنبش نیازمندیم ، انتخاب کمیته های اعتصاب را بیدرنگ در کارخانه ها آغاز نمایید، شورای نمایندگان کارگران که نقش رهبری و سازماندهی جنبش را به عهده خواهند گرفت و حکومت موقت انقلابی را تاسیس خواهند نمود از نمایندگان این کمیته ها تشکیل خواهد شد” این شوراها که با هدایت حزب انقلابی طبقه کارگر از توهم حاکمیت بورژوازی و احزاب مزدور انها درآامده هشت ساعت کار در روز اعلام کرده پلیس را منحل کرد و برای حفظ کارخانه ها و دفاع از دستآورد های انقلاب ” گارد سرخ” تاسیس نمود دادرسان دولتی را منحل و به جای ان دادرسانی از میان مردم انتخاب کردند کارخانه را زیر نظارت و اداره خود گرفتند.
و به همراه شورای نظامیان یک سازمان واحد انقلابی به نام شورای مسلح کارگران و سربازان تشکیل دادند پادگانها تحت اداره شوراها ارگان اتحاد کارگران و زحمتکشان ارگان قیام مسلحانه و حاکمیت مستتقیم خود مدیریتی و حاکمیت آنها بود . اینکه چرا در ایتالیا ، آلمان و ایران شوراها نتوانستند نقش خود را ایفا کنند به دلیل نبود حزب بلشویکی د که شوراها نه ارگان حاکمیت سیاسی بلکه وسیله سازش طبقاتی  می خواست

برای چنین کاری در عین تلاش برای پیوند ارگانیک و مبارزاتی جنبش های سوسیالیستی با روند مبارزه طبقاتی کارگران در داخل کشور تشکیل ارگانهای هدایت با برنامه و آگاهانه این روندها برای ایجاد حزب طبقه کارگر ضرورت حیاتی دارد .
در تاریخ مبارزات جنبش کارگری سوسیالیستی و شکل گیری شوراهای کنترل و نمایندگان بعنوان ابزار سرنگونی نظم بورژوائی و همچنین ایجاد نظم نوین این شوراها عمدتا” در موسسات بزرگ پرولتری شکل گرفته و راه افتاده است .

چرا که ایده و غریزه سوسیالیزاسیون فقط در این محیطها می باشند نه تنها در کارگاه ، اداره ، بیمارستان و حتی کارگران محفلی هم که شدیدا” تحت تنگ دستی و فقر هستند نمی توان این موقعیت ایجاد شوراها را سراغ گرفت و از این بالاتر حتی در کارخانه های کوچک تجربه عدم شکل گیری شوراها طی انقلاب ۵٧ تاییدی براین مدعاست.
هدف اپورتونیستها ی پوپولیست پست مدرن ، سوسیال دمکرات از جمله حکیمی از این تجدید نظر طلبی آشکار در زدودن مرزهای طبقاتی و درهم آمیزی و حل صف مستقل طبقاتی کارگران مخصوصا قسمت پرولتری آن در لایه های خرده بورژوائی جدید سازش طبقاتی و تبدیل طبقه کارگر به زایده و دنباله رو بورژوازی می باشد.

شاهرخ در اعتراض به حکم حکیمی که می گوید کارگران افراد تحصیلکرده را بعنوان نماینده خود انتخاب می کنند اعتراض کرده و می گوید این افراد به این دلیل که معمول” مرفه ترند و وضعیت اقتصادی بهتری دارند ممکن است هنگام تصمیم گیری مهم نتوانند از منافع توده های کارگران دفاع کنند و مبارزه را به سازش بکشند “

مارکس تمامی اشکال تشکل های طبقاتی از پاین ترین سطوح در حد تعاونی تا بالاترین آنها در سطح حزب سیاسی وسیله تشکل طبقه کارگر بعنوان یک طبقه مستقل در برابر بورژوازی و حرکت و سازماندهی تمامی اشکال مبارزه طبقاتی کارگران      ( صنفی – سیاسی – فکری ) از طریق انقلاب در جهت تسخیر قدرت سیاسی و ارتقای طبقه کارگر به این مقام می دانست.
اما در این راستا اگر مارکس از اتحادیه ها بعنوان زمینه ساز و تدارک انقلاب و تمرین زورآزمایی در مقابل طبقه سرمایه دار اسم می برد به هیچ وجه نقش صنفی این نهاد برای بهبود وضع طبقه کارگر و از بین رقابت درونی بعنوان نقش اصلی طفره نمی رود . حتی هیچ مارکسیستی حتی شورا ها را نیز جای گزین حزب یا بقیه تشکل ها نمی کنند هر کدام از آنها کارکردهای خود را دارند و مجموع آنها لازمه مبارزه طبقه کارگر در مبارزه بی امانش است ، چرا بعلت ساختار و اشکال مبارزاتی طبقه کارگر و تقسیم صنفی _ رسته ای و درجه پرولتریزه شدن هر شکل مبارزه تشکل مخصوص خود را می طلبد.
از طرفی شوراهای کارگری محصول شرایط انقلابی و قدرت دوگانه بوده و می باشند و در شرایط غیر انقلابی وجود خارجی ندارند چطور می توانند وظایف دوران رشد مسالمت و رکود انقلابی که مبارزه طبقاتی در حال تدافعی و صنفی- قانونی در سطح تشکلهای سندیکایی – اتحادیه ای قرار دارد به عهده بگیرند و وظایف اتحادیه ها را انجام بدهند حکیمی فکر می کند هر لحظه اراده کند می تواند شورای کارگری بسازد بنا براین نیازی به مراحل اماده سازی و سازماندهی برای انقلاب ندارد.
تاکید قطع نامه مارکسیستی انترناسیونال اول بر جایگاه اول حزب طبقه کارگر در سازماندهی سیاسی این طبقه در مقابل قدرت متحده طبقات حاکم متشکل در احزاب سرمایه داری و نقش حزب بعنوان چرخ دنده اتصال همه تشکلهای طبقاتی ( پس از شکل گیری احزاب مستقل و مارکسیستی کارگری ) بعنوان سازمانده اول انقلاب برای حاکمیت کارگران ، فرق تمامی احزاب و جریانات مارکسیستی با اکونومیستها و فرقه گراها می باشد مخصوصا” در شرایط تسلط ایدئولوژی سرمایه داری ، رقابت درونی ، خودبیگانگی کارگران و سیاستهای سرکوب مادی و معنوی برنامه ریزی شده و حرفه ای طبقه و دولت و احزاب سرمایه داری نقش حزب سیاسی طبقه کارگر بعنوان و تجلی آگاهی کمونیستی با جنبش مبارزاتی کارگران از طریق تشکلها ، عناصر پیشرو ، مبارزات جاری کارگران نقش حیاتی و مرگ و زندگی می باشد بخصوص در شرایط فاشیسم ها که تاوان مبارزه زندان و اعدام می باشد این نقش پر رنگتر می شود حزب سیاسی بعنوان اهرم هدایت طبقه کارگر با توجه به شرایط اعتلا و رکود انقلاب نیروهای خود را رهبری می کند در شرایط غیرانقلابی که توده ها روحیه مبارزه انقلابی را از دست می دهند و حتی به زور به تشکلهای صنفی تن می دهند در چنین شرایطی نقش تشکلهای صنفی برای فعالیتهای قانونی نقش درجه اول پیدا می کند جارب جهانی و ملی خودمان اثبات می کنند اتحادیه ها بعنوان تشکل های اساسا” فروش بهتر نیروی کار در شرایط بردگی اقتصادی- سیاسی طبقه کارگر بدون هدایت و رهبری حزب سیاسی از حالت تدارک و زمینه سازی برای زورآزمایی و انقلاب عین کشورهای سرمایه داری به ابزار سلطه و بهره کشی سرمایه تبدیل خواهند شد .
شاهرخ اظهارات حکیمی که می گوید  شکل گیری شوراها ی انقلابی در سال ۵٧ می نویسد:” این تشکل ها (کمیته – شورا ) رنگ و بوی کارگری مشخصی داشتند  بجهت آنکه فاقد حزب متشکل طبقه کارگر بود را رد می کند  . واقعیت آنستکه شوراهای سالهای 57 به این جهت با شکست کامل مواجه شدند که فاقد ماهیت و جهت گیری سوسیالیستی بودند. اینکه طبقه کارگر بدون حزب سیاسی مسلح به آگاهی سوسیالیستی بعنوان پادزهر ایدئولوژی و احزاب سرمایه داری و درک سیاسی از منافع طبقاتی اش چگونه از زیر نفوذ حزب جمهوری اسلامی  درمی آمد ؟ و روی پای خودش می ایستاد؟ و اینکه بدون حزب چگونه به کاریکاتور آن در قبول هژمونی سیاسی جمهوری اسلامی و ارگانهای جاسوسی تبدیل شدند بر همگان آشکار است ، و اینکه بدون شعور سیاسی – طبقاتی در سایه علم کمونیست بقول مانیفست بعنوان برتری نظری کمونیستها نسبت به توده عظیم پرولتاریا چگونه شوراها از فعال اقتصادی به تشکل سیاسی تبدیل می شوند ؟

در مورد چگونگی تشکیل شورا   شاهرخ می گوید با گفتمان و دیسکورس تشکیلات و شورا ایجاد نمی شود . شوراهایی با شروع اعتلای انقلابی و در مرحله قدرت دو گانه شکل می گیرد اما حکیمی می گوید  گفتمان شکل می گیرد عین شوراهای شهر الان یا شوراهای دست ساز اسلامی اند .

نگاهی به نقد شاهرخ زمانی :

شاهرخ بعنوان یک کارگر آگاه و دارای دانش  و درک غریزی طبقاتی مبارزه و کسی که در بدترین شرایط زندان های جهنمی جمهوری اسلامی اسیر است از اینکه می بیند با تعریفی که آقای حکیمی از طبقه کارگر داده و حتی طبقه متوسط را نیز جزو طبقه کارگر می بیند با رد تئوری و حزب انقلابی با رد انقلاب کبیر اکتبر بعنوان بزرگترین و مانده گار ترین انقلاب کارگری قرن که با سرنگونی طبقه بورژوا و فئودال در روسیه طبقه کارگر را به قدرت رساند – هر چند ضعف های تاریخی و درجه رشد نیروهای مولده و فقدان پیشینه یک انقلاب بورژوایی در مقیاس اجتماعی ، اقتصادی قبل از آن –  تمجید آقای حکیمی  از شوراها با هر محتوای از جمله شورای اسلامی  و انتشار این نظریات در روزنامه های حکومتی  درست در زمانی که کوچکترین اقدام سازمایابی کارگران از جمله خود شاهرخ زمانی با شدیدترین نوع شکنجه ها و زندان ها و تبعیدهای مکرر در زندان مواجه شده است و در حالیکه شاهرخ درزندان منابع علمی لازم و کافی برای یک پاسخ دلخواه خود را در برابر جریانی که بر طبق نظر شاهرخ عبارت از نفی انقلاب طبقه کارگر است را ندارد و تحت آن فشارهای درونی و بیرونی ، شاهرخ از نیش کلام و توهین هم برای اثبات و اعلام نظریات خود و رد دیدگاههای آقای حکیمی استفاده کرده است . شاهرخ در مقاله خود از ادبیات بشدت متأسفانه عموما رایج بین جریانات و تشکل های مارکسیست های بخصوص جهان سومی رایج است نیز بهره می گیرد امری که زیبنده یک کارگر مبارز و آگاه بعنوان یک پشتوانه مبارزات کارگری نیست و می بایست از شاهرخ خواست اگر نظریات آقای حکیمی رد انقلاب و حزب کارگری است – که هست – و اگر نظریات آقای حکیمی را می توان در ردیف بورژواهای خیر خواه و دولت رفاه قرار داد  نمی بایستی کوچکترین توهینی کرد و از وی خواست که مبانی نظریات خود را شفاف تر و تئوریزه تر نماید بقول قول خود آقای حکیمی  اگر من سرمایه دار هستم من، حتا اگر یک سرمایه دار استثمارگر بودم و حق و حقوق کارگران را پایمال کرده بودم، بازهم هیچ کس از جمله آقای زمانی حق نداشت به من توهین کند آمی تواند و حق ندارد به کسی بگوید

جواب آقای حکیمی :

آقای حکیمی در پاسخ در مقاله ای با نام « محض اطلاع یک چپ دایناسوریست » جواب داده است . آقای حکیمی آنچنان از توهین ها ناراحت شده اند که تمامی مباخث و اختلافات نظری را که شروع این مسائل بوده را به کناری پرتاب کرده است  در پاسخ آقای حکیمی حتی کلمه ای در مورد موضوعات مورد اختلاف در مورد طبقه ، حزب ، نوع و تشکل و دیگر موارد حتی کلمه ای مطرح نیست . گویا اساسا هیچ موضوعی انگیزه مقاله 18 صفحه ای آقای زمانی نبوده است و شاهرخ از روی کینه ورزی – نه طبقاتی بلکه شخصی – شروع به فحاشی به آقای حکیمی نموده است . آقای حکیمی  با عبارت « دایناسوریست » که می بایست گفت این کلمه به ترمینولوژی فرهنگ سیاسی اضافه کرده اند بدون آنکه آنرا تعریف کرده باشد و بعبارت دیگر با کنایه و یا مستقیم تنها با قصد توهین به آقای زمانی ادا نموده است ، سپس مسئله را شخصی کرده و می گوید :  .«  من اجازه نمی دهم، و هیچ وقت نداده ام، که کسی به من توهین کند یا اتهام بی اساس و ناروا به من بزند. آقای زمانی که جای خود دارد، » موضع حکیمی در این نوشته نه طرح اصل موضوع ، اختلافات نظری و نا پسند بودن توهین لکه مسئله شخصی خودشان است

اگر آقای حکیمی می خواست حتی بقول خودشان در چارچوب بورژوازی نقد و بررسی کند  چنانچه هر بورژوا چنین می کند ، چه رسد به انقلابی که می خواهد دموکراسی آزادی و حقوق انسانی را بطور ریشه ای و رادیکال پایه گذاری نماید  ابتدا به نقد و بررسی  نظریات آقای زمانی در عرصه تعریف طبقه کارگر ، نوع تشکل یابی مسئله حزب و سیاست و غیرو می پرداخت و به آقای زمانی عملا نشان می داد که در نقد و بررسی نیاز به توهین نیست اما مسئله آقای حکیمی بر خلاف آنچه که نشان می دهد نه رعایت حقوق مدرن ، بلکه سرپوشی برای غرض ورزی با مبانی نظریات زمانی و همچنین کیش شخصیت است . همانطور که مقاله آقای حکیمی نشان می دهد از موضع جایگاه رفیع و کیش شخصیت خود خود حرکت می کند زیرا ایشان با موضوع توهین و فحاشی مشکلی ندارند و ادعایی که در مورد حقوق انسان می کند خودش باور نداشته و ویژگی فرهنگی و خصائل شخصیتی خودش  نیست بلکه چون به ایشان توهین شده متوسل به حقوق مدرن می شود . در مقاله « فوق عصبی»  آقای حکیمی که جای هیچ اندیشه و تفکری نیست جز بکار بردن جملاتی بصورت ابزاری ، هر چه را که گفته بد و زشت است خود انجام داده از عنوان نوشته اش تا توهین ها و فحاشی های درون این یادداشت فحاش نامه ،  ایشان می نویسد :

«مخالفت چپ ایدئولوژیک و فرقه ای – مخالفتی یکسره هیستریک – این چپ تا آنجا سقوط کرده و در منجلاب استیصال فرورفته است که هیچ ابایی از زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین معیارهای نقد نظری ندارد و به هر خس و خاشاک و رطب و یابسی چنگ می زند تا مانع غرق شدن کامل خود در این منجلاب شود . قاطعیت کارگری در مبارزه نظری را با بددهنی، فحاشی، هتاکی، لمپنیسم، و انتساب بی پروا و لجام گسیخته اتهام های ناروا و بی اساس اشتباه گرفته است – چه لمپنی تر – وضع یک دایناسوریست تمام عیار – فوران لجن به قصد هتک حرمت و تخریب شخصیت – لجن پراکنی – دایناسوریست به لحاظ تاریخی منقرض– سرمایه داری را از موضع ارتجاعی و بازگشت به عقب مبارزه با این فرهنگ توحش آمیز دایناسوریستی – سی که شعورش حتا تا حد شعور بورژوایی رشد نکرده است سرمایه داری را از موضع ارتجاعی و بازگشت به عقب – بازگشت به توحش قرون وسطایی و هتک حرمت انسان – نقد می کنند ».

درس آموزی این نویسنده ، نظریه پرداز و اندیشمند محترم خود واقعا آموزنده است با کمی دقت می توان گفت که توهین های آقای حکیمی به هیچ وجه نه تنها دست کمی از توهین های انجام شده به ایشان نبوده ، بلکه بنا به حرفه نویسندگی و مترجمی،توهین های ایشان بسیار فنی تر و ریشه ای  تر از توهین هایی است که شاهرخ بیان کرده و همه توهین ها را النعل بالنعل پاسخ داده و این نشان می دهد که از اصل موضوع  توهین و اتهام ناراحت و نگران نیستند بلکه علت ناراحتی جای دیگری بوده و ناشی از رد نظریاتبش از طرف یک کارگر مبارز و مقاوم آگاه سوسیالیست است چنانچه ایشان از همین قسم توهین ها از طرف دیگر افراد هیچ گونه عکس العملی نشان نداده است زیرا توهین کنندگان در چارچوب گرایش لغو کار مزدی بوده اند . به این نمونه نگاه کنید :

فعالین لغو کار مزدی در مقاله  « از دعوی مبارزه « ضد سرمایه داری» تا تئوری استمداد از ناتو»شنبه ٨ بهمن ماه در تاریخ 8 بهمن 90 می نویسند : « فاجعه باز هم دهشتناک تر می شود زمانی که فردی در لباس منتقد کمونیسم بورژوائی، منتقد رفرمیسم چپ و راست، مدعی تلاش برای سازمانیابی ضد کار مزدی توده های کارگر همان کارهائی را انجام دهد که بدترین نمایندگان بورژوازی یا سرکردگان رفرمیسم آشنای چپ انجام می دهند. آنان که این راه را می روند بدانند یا ندانند دست به کار تقلا برای بستن هر دریچه اعتماد به رهائی از جهنم گند و خون سرمایه بر روی دیدگان توده های کارگر هستند. به نظر می رسد که محسن حکیمی ایفای همین نقش آخر را دستور زندگی خود ساخته است. . او که زمانی آگاه یا ناگاه می کوشید تا آموخته های پاره وار خود از رویکرد لغو کار مزدی را با میراث سخت جان تعلق به رفرمیسم چپ با هم بیامیزد، در طول این دو سال دست به کارهائی زده است که روی نمایندگان احزاب طیف کمونیسم بورژوائی را سفید کرده است. حکیمی مدتی بر طبل این گمراهه کوبید که کارگران باید فرصت را برای برپائی تشکل حتی اگر این تشکل زیر اسم و رسم « شوراهای اسلامی کار باشد» مغتنم بشمارند!!! این عوامفریبی را نیز همراه داشت که گویا مشکل سرمایه داران و دولت آنها کلاً و از جمله رژیم دژخیم و حمام خون سالاری مانند دولت اسلامی سرمایه داری ایران با طبقه کارگر و جنبش کارگری فقط بر سر نامها و عنوانها است!! گویا جنگ میان دو طبقه اساسی جامعه جنگ الفاظ و مفاهیم است و اگر اختلاف روی لفظ ها را کنار بگذاریم همه چیز به خیر و خوبی حل خواهد شد!! گویا دولت اسلامی سرمایه بیش از حد اهل سعه صدر و اغماض نسبت به مبارزات و متشکل شدن توده های کارگر است. حکیمی بیرق جعلی جنبش ضد کار مزدی بر زبان خواستار تن دادن توده های کارگر به این نوع تشکلها می شد و معنی حرفش علاوه بر آنچه گفتیم این بود که سرمایه ستیزی در روایت او چیزی است که در « شورای اسلامی کار»، در یک نهاد پلیسی و اعمال قهر دولت بورژوازی هم جا می گیرد!!  هولناک تر از هر چیز آنکه ( محسن حکیمی ) کوشش می کرد تا این نسخه پیچی زشت ضد کمونیستی و کارگرستیزانه اردوگاه را لباس راهبرد ضد کار مزدی تن سازد.  این کار او ( محسن حکیمی )  نیز برداشتن گام های پرشتاب برای سبقت گیری از راست ترین احزاب و سکت های چپ نما در وارونه سازی مفهوم آزادی، دولت، مبارزه برای آزادی بیان، مبارزه ضد سرمایه داری و سایر مسائل مبارزه طبقاتی بود. بی چشم و روئی را هم مرزی است اما نه فقط متفکران رسمی بورژوازی که مسخ شدگان حرف های آنان نیز پای بند رعایت مرزها در این گذر نیستند.حسن حکیمی با بی چشم و روئی کم مانندی بلندگوی دروغین « جنبش لغو کار مزدی» در دست، به کارگران می گوید که چنین اختاپوس وحشت و دهشت بشرکشی می تواند عصای دست آن ها برای رسیدن به آزادی باشد. به راستی که زهی….. !!!  حکیمی پیش تر به کارگران ایران خودرو توصیه کرده بود که توافق دولت هار اسلامی سرمایه برای برپائی شوراهای اسلامی کار را مغتنم شمارند، در درون آن متشکل شوند و در آنجا مبارزه ضد سرمایه داری کنند!!! او اکنون به تمامی کارگران دنیا توصیه می کند که به ناتو دخیل بندند تا از شلیک توپ ها و غرش بمبارانهایش برای رهائی از مخاطرات دیکتاتوری ها سود برند. او البته پای بند استقلال کا تا رفرمیسم چپ پابرجاست قرار نیست سنت دیرینه حزب توده و اردوگاه شوروی و سوسیال دموکراسی آسیب بیند. تئوری بد و بدتر، ایستادن در کنار بد علیه بدتر، طوق مزدوری بد را به گردن بستن و راه غلبه او را بر بدتر هموار ساختن. نردبان عروج قدرت بد شدن تا بر بدتر چیره شود، از استثمار شدن در یک شکل برنامه ریزی نظم سرمایه به استثمار شدن در شکل دیگر برنامه ریزی آن پناه بردن. از فشار غل و زنجیر دیکتاتوری این بخش بورژوازی به زنجیر آهنین دیکتاتوری بخشی دیگر پناه جستن و در همه این حالت حتماً برده مزدی ماندن، محکوم و فرودست و حکومت شونده بودن وصیتنامه مهر و لاک شده اردوگاه به رفرمیسم چپ است. حکیمی نیز برای اجرای این وصیتنامه از هیچ کوششی و هیچ نظریه بافی دریغ ندارد.

دیگران حداقل در این عوامفریبی شریکش نیستند. در دوران بسیار سیاه و پلشتی زندگی می کنیم، طبقه ای که قرار است در جنگی طبقاتی و ضد کار مزدی، خودش و همراه خودش کل بشریت را آزاد سازد اینک در شرائطی قرار گرفته است که از همه سو بر سرش بانگ می زنند تا برای جایگزینی این دیکتاتور سرمایه با دیکتاتور دیگر، دست توسل به دامن کاخ سفید و اتحادیه اروپا و اختاپوس وحشت و دهشت ناتو دراز کند!! بسیار رقت بار است اما به طور قطع این گونه نمی ماند. زمستان خواهد رفت، یخ های قدرت سرمایه زیر فشار گرمای پیکار کارگران دنیا آب خواهد شد و بهار عروج جنبش ضد کار مزدی پرولتاریا فرا خواهد رسید. محسن حکیمی می تواند به دروغ و بسیار ناشیانه خود را فعال ضد کار مزدی نام نهد.!! «

آقای حکیمی که در مقاله اش بر علیه آقای شاهرخ زمانی اظهار می کند که .«  من اجازه نمی دهم، و هیچ وقت نداده ام، که کسی به من توهین کند یا اتهام بی اساس و ناروا به من بزند و …» ظاهرا دارای معیار های دوگانه است  بنظر می رسد علت فحاشی های آقای حکیمی به شاهرخ زمانی توهین های وی نبوده است بلکه مسئله عمدتا کوبیدن شاهرخ بعنوان یک سمبل مبارزه و مقاومت کارگری در وحشیانه ترین شرایط زندان و مخالفت وی با مبانی نظری آقای حکیمی است . آقای حکیمی می خواهد با طبقه متوسط با مدیران ( غیر استثمارگر) و مقامات با نام رهبر کارگری ، زیست مسالمت آمیز داشته باشد ، آنگاه یک کارگر دایناسوریست !! از درون زندان کاسه کوسه ایشان را بهم می ریزد .

ما از آقای زمانی خواهش می کنیم که نقد های خود را بدون توهین بنویسد ، تحت تأثیر شرایط دهشتناک درون زندان اعم از ستم ها و کشتار مستمر انسان ها قرار ندهد جایی که بقول شاهرخ » مرگ هم ناله می کند «  و در هنگام نوشتن نقد خودو سلامت پرولتری خود را همواره در کلام هم نشان دهد ما با بخشی از نظریات آقای زمانی اندکی هم زاویه داریم اما در اساس و در کلیت نظریات و راهکارهای ایشان در مبارزه انقلابی ، ایجاد حزب سیاسی و تشکل سراسر طبقه کارگر و ضرورت درک پراکسیس طبقه در انطباق نظریات و تئوری های سوسیالیستی با جنبش اعتلایی طبقه هم نظر و وحدت داریم و نظریات آقای حکیمی در تعریف طبقه – که شامل طبقه متوسط هم هست –  و عدم نیاز به تئوری انقلابی و تمکین به جنبش خود بخودی و دیگر نظریات ایشان که ایجاد تشکل کارگری و شورا با گفتمان و سر زبان ها افتادن ایجاد میشود و شورا حتی نوع اسلامی آن تنها شکل مبارزه طبقه کارگر است را مردود می دانیم .

اما می بایست به جناب آقای حکیمی یادآور شد که حکومت اسلامی ولایت فقیه جرم شاهرخ را ایجاد تشکیلات کارگری غیر قانونی دانسته و اساسا اتهاماتی را که شما به شاهرخ بعنوان یک زندانی وارد کرده اید در پرونده اتهامی که دستگاه امنیتی و دادستان جمهوری اسلامی تشکیل داده نبوده و وارد نکرده است همان یک اتهام شاهرخ احکام بسیار سنگینی دارد لطفا اتهامات جدیدی وارد آن نکنید . اگر در نوشتار ایشان ناملایم بوده – چنانچه در ادبیات فعالان علیه کار مزدی بوده – با یک یادآوری کوچک قابل حل است کسی که از هستی و زندگی و همه چیز خود صادقانه برای طبقه کارگر و منافع توده ها گذشته و به دختر خودش نوشته است :

” سلام دخترم : چگونه می توانم به سرنوشت صدها هزار کودکان کار و خیابان و دهها هزار دختران گرسنه و آواره خیابانها در کنار ثروتهای هزار میلیاردی طفیلی های انگل با ماشینهای چند میلیاردی شان بی تفاوت باشم؟

من و تو مانند بسیاری از انسانها در این جهان تحت سلطه سرمایه زندگی میکنیم و هیچ گونه ازادی برای زیستن و تصمیم گرفتن برای خود نداریم ، یا باید بدون فکر و اندیشه تن به  نظام و سیستم استثمارگرانه سرمایه داری  بدهیم و چون بردگان مانیکورت فکر کنیم که این تقدیر و سرنوشت ماست و بگوییم خداوندا رضایم به رضای تو وهرچه تو بخواهی ان درست است و ستم دیدن و ستمکش بودن و استثمار شدن توسط مافیای قدرت و ثروت را سرنوشت محتوم خود بدانیم و یا در پی جستجوی علل برآییم و به اندیشه و تفکر بپردازیم که در آن صورت حاکمان یا عوامل سرمایه داری از اندیشیدن و جستجوگر بودن ما به وحشت افتاده آن اندک آزادی برده وار را نیز از ما سلب میکنند و برای زهر چشم گرفتن از بقیه انسانها زندگی را بر آنهایی که به دنبال آگاه شدن و کسب حق و حقوق هستند به جهنمی مضاعف تبدیل می کنند و چنان سرکوب و فشار را افزایش می دهند که دنیا را برای افراد فعال ، آگاه به حق و حقوق واندیشه گر تاریک و ظلمانی می کنند طوری که در چنین وضعیتی فقط با اگاهی طبقاتی و تحلیل درست از خود و دشمن می توان نوری برآن تاباندو درک کرد که چرا و در ترس از چه چیزی دشمن چنین سرا سیمه حتی تمامی اصول و قانون و پرنسیب های تبلیغی خودرا نیز زیر پا می گذارد؟ لبته دخترم  مبارزه تاوانی دارد که خود انسان و اطرافیانش باید بپردازند و از این بابت من برای تو و اطرافیان متاسفم و برای خود خرسندم که راه انسانی زیستن و انسانی فکر کردن و به فکر هم نوعانم بودن و اینکه تنها راه نجات مبارزه طبقاتی و سرنگونی سرمایه داری است را پیدا کردم و هرچند که خودم و عزیزانم به شدت تحت فشار و ستم هستیم، اما این تنها راه است و نمی توان در جامعه سرمایه داری هم آگاهی داشت و هم برده وار ظلم و ستم را پذیرفت. 

شاهرخ این ظرفیت را دارد تا هر ضعف کوچکی را مرتفع نماید . رژیم شاه نیز علیه مبارزین و انقلابیون مسلح چنین اتهاماتی را بکار نبرد .  معلوم نیست شما که با حقوق مدرن آشنا بوده و آموزش می دهید چرا گوی سبقت از تمامی آنها گرفته اید ؟ ما حضور شما در بخش خیراندیشان و دولت رفاه در طبقه بورژوا را تبریک هم می گوییم و برایتان آرزوی موفقیت داریم اما کاملا متوجه باشید که در آن اقشار و طبقات نیز کاربرد فرهنگی که در یادداشت شما هست اساسا جایگاهی ندارد !!! و برای یک کار جمعی لازم است ابتدا کیش شخصیت و خود شیفتگیتان را حل کنید .تلاش کنید همواره آموزش ببینید و آموزش های خود را با تکرار و تمرین به باور و خصائل خود تبدیل کرده و از آموخته ها استفاده ابزاری نکنید . اگر خود محوری و کیش شخصیت را در جایگاه جدیدو اصلی خود هم دنبال کنید باز هم هر تشکلی را می پاشانید و قادر نیستید یک جمع سه نفره داشته باشید.

هرکمونیست مبارز و گارگر آگاهی که بخوبی اندیشه های شما را واکاوی کند شما را جزو خود نمی داند لااقل کاری کنید که از اینجا رانده ، اما از آنجا – بورژوازی دولت رفاه – رانده نشوید .

اگر فرصت شود و اولویت بود امیدواریم تا نقد خود در مورد تفکر متافیزیک و مکانیکی آقای حکیمی در مصاحبه با شرق را در مراحل بعد طرح می کنیم

                                                                                                       جمعی از فعالین کارکری