جمال کمانگر-انتخاب ترامپ و نظم نوین جهانی ناسیونالیستها!

انتخاب ترامپ و نظم نوین جهانی ناسیونالیستها!

جمال کمانگر

مقدمه

نزدیک به  سه دهه از فروپاشی بلوک شرق میگذرد. بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا به تعادلی شکننده بین دو ابرقدرت آمریکا و شوروی سابق رسیده بود که بدرجه زیادی تمام تخاصمات از کانال این دو ابرقدرت و متحدانشان پیش میرفت. ثبات نسبی جهان نتیجه رقابت این دوقطب سرمایه داری بازار آزاد و دولتی تحت نام کمونیسم بود. سر کار آمدن دولتهای رفاه در اروپا تلاشی بود از طرف سرمایه داری بازار آزاد که طبقه کارگر در غرب را تطمیع و با خود همراه کند. هنوز خطر انقلاب اکتبر میتوانست معادلات را به ضرر بلوک غرب برهم بزند. مقوله “حقوق بشر”، آزادیهای سیاسی و مهاجرت بیشتر بر متن رقابتها با بلوک رقیب معنا پیدا میکرد. بعد از فروپاشی بلوک شرق و رفع “خطر” سوسیالیسم،  کشورهای رفاه دست آوردهای طبقه کارگر را یکی پس از دیگری پس گرفتند. “حقوق بشر” و مسئله مهاجرت کم کم به حاشیه رانده شد.

 

عروج و افول نظم نوین جهانی

 

بعد از متلاشی شدن بلوک شرق و تجزیه آن، بحث “پایان تاریخ”و”پایان کمونیسم”و ازل و ابدی بودن لیبرال-دمکراسی توسط ایدولوگهای بلوک پیروز به خورد جامعه داده میشد. آمریکا به عنوان سرکرده خود خوانده “دنیای آزاد” میبایست نظم نوین متکی بر دنیای تک قطبی را نمایندگی کند. فردگرایی تاچریسم هرفرم از هم سرنوشتی اجتماعی که فرد گرایی را مخدوش میکرد، در تضاد میدید و آنرا رد میکرد و تاچر میگفت: ” چیزی به اسم اجتماع وجود ندارد” تماما بحث “حقوق فردی و مسئولیت پذیری” است. تاچریسم و ریگانیسم به انتهای خود رسیده بودند.  با این دکترین نمیشد نمایندگی به اصطلاح “دنیای آزاد” را کرد. برای آمریکا ماندن به عنوان تنها ابرقدرت مسئله اصلی بود. برای اینکه دنیا به قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا تمکین کند نیاز به نشان دادن آن در گوشه ای از جهان بود. خاورمیانه با دولتهای وابسته به بلوک شرق سابق آنجایی بود که میتوانست حلقه واسطه عروج نظم نوین جهانی مد نظر آمریکا باشد. این فرصت با اشغال کویت توسط حکومت صدام حسین به بلوک پیروز داده شد.

در دوران بوش پدر با لشکر کشی آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ نظم نوین جهانی مورد نظر آمریکا شروع شد. ائتلاف به رهبری آمریکا به عنوان ناجی شیخ نشین کویت که توسط صدام حسین اشغال شده بود، ظاهر شدند. “طوفان صحرا”و نمایش قدرت نظامی آمریکا جهان را مبهوت کرد. هنوز پس لرزه های شکست بلوک شرق در جریان بود که پرده دوم این قدر قدرتی جنگ بالکان بود. برای مردمی که سالها در بالکان در کنار هم زیسته بودند هویتهای صرب و کروات و بوسنی و غیره تراشیده شد. دهها هزار نفر به کام مرگ فرستاده شدند. چند کشور کوچک و کم تاثیر بر ویرانه های یوگسلاوی سر برآوردند که سرسپرده غرب و ناتو شدند. نه چین و نه روسیه شکست خورده آن زمان رمقی برای مقابله با غرب و ناتو نداشتند. این روند تا محاکمه میلوسوویچ ادامه پیدا کرد.

 

از لحاظ سیاسی و ایدولوژیک این بهترین فرصت برای امثال تونی بلر بود که دکترین نظم نوین مد نظرش را بیان کند. سیاست خارجی بریتانیا تا آن زمان  بر اساس ( (Ethical dimension به معنی اینکه براساس پرنسیبپ های اخلاقی رفتار کنند. مداخله نظامی و رژِیم چنج را در دستور سیاست خارجی نمی گذاشت. تونی بلر دکترین تازه سیاست خارجی بریتانیا  تحت عنوان “جامعه جهانی” یا   (International community) را در سخنرانی 22آپریل 1999 در شیکاگو مطرح کرد. آن سخنرانی در جریان بمباران بلگراد توسط ناتو بیان شد و بلر در این مورد گفت:” این جنگ، نه به خاطر مرزها بلکه برای اساس ارزشهاست” و معلوم بود که ارزشهای مد نظر بلر لیبرال دمکراسی بود. که قرار بود با موشک و بمب از ارتفاع هزاران پایی به مردم داده شود. دمکراتهای آمریکا سنتا طرفدار  لیبرال-انترناسیونالیسم (Liberal internationalism) هستند. سر کار آمدن بوش پسر در سال 2000  بر خلاف انتظار بلر و اداره کلینتون بیشتر به سمت حفظ ابر قدرتی آمریکا از نظر نظامی بود و به لیبرال انترناسیونالیسم و جامعه جهانی مورد نظر بلر علاقه ای نشان ندادند. خارج شدن از پیمان “کیوتو” در مورد کاهش گاز های گل خانه ای، مخالفت با دادگاه  جنایی جدید بین المللی، گذاشتن تعرفه بر واردات فولاد تماما علیه “جامعه جهانی “بلر بود.

 

ائتلاف پیروز جنگ اول خلیج، ۱۳ سال مردم عراق را به بهانه سلاح کشتار جمعی تحت شدیدترین محاصره اقتصادی قرار دادند.  بیش از یک میلیون کودک جان خود را از دست دادند و شیرازه جامعه از هم پاشیده شد. حمله جریان تروریستی و دست ساز سی آی ا “القاعده ” به خاک آمریکا و کشتار هزاران نفر فرصتی به آمریکا داد تا بار دیگر سرکردگی نظامی خود را بر جهان گوشزد کند. حمله به افغانستان و اشغال آن اولین واکنش بود. اما به اینجا ختم نشد اداره بوش پسر باید کار ناتمام پدرش در عراق را به سرانجام میرساند و با ربط دادن صدام به حملات تروریستی القاعده به خاک آمریکا فضا برای حمله به عراق فراهم کردند.

 

سرانجام بوش و بلر با دکترین حملات پیشگیرانه در مارس ۲۰۰۳ کشورعراق را مورد وحشیانه ترین حملات هوایی و موشکی قرار دادند و آنرا اشغال کردند. اعتراض میلیونی آن زمان مردم نتوانست جلو جنگ طلبی آمریکا و متحدینش را بگیرد. صدام سقوط کرد و بوش اعلام پیروزی کرد. صدها هزار نفر قربانی ماجراجویی و “دخالت بشر دوستانه” غرب  و ناتو شدند. این روند تا دوره دوم ریاست جمهوری بوش پسر ادامه پیدا کرد. و با شکست کامل در عراق و افغانستان مواجه شده اند. ارزشهایی مورد نظر بوش وبلر که با بمب و موشک همراه بود موجودات وحشی مانند القاعده و داعش و تفرقه مذهبی و قومی را به ارمغان آورده بود و شکست خورد.

 

روسیه از خماری دوره بوریس یلسین خارج شوده بود. به کلوب دول ثروتمند موسوم به “جی هشت” پیوسته بود. چین و برزیل و هند به عنوان قدرتهای در حال رشد فضا را بر یکه تازی آمریکا تنگ کرده بودند. بحران اقتصادی که از اواخر سال ۲۰۰۷  شروع شده بود، به شدت آمریکا و اروپا را با رکود شدید مواجه کرده بود. جواب اقتصادی فوری برای آن بحران وجود نداشت. هیئت حاکمه وقت آمریکا به رهبری نئوکانها، بی آبروتر از آن بودند که بتوانند اعتبار آمریکا را در سطح جهانی بازگردانند. انتخاب باراک اوباما تلاشی بود برای غلبه بر بحرانهای موجود در آمریکا. اوباما با طرح خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و عراق و بستن گوانتانما و فوکوس روی معیشت مردم که خانه خراب و بیکار شده بودند توجه ها را به خود جلب کرد. اوباما توانست رای اکثریت لیبرال آمریکا را پشت سر خود بیاورد. اقتصاد بحران زده آمریکا را که از بوش به ارمغان برده بود، نیاز به یک دوره آرامش برای بازسازی داشت. بیمه درمانی عمومی که به “اوباما کر” معروف شده بود جوابی به بخش فقیر جامعه بود که با ورشکسته شدن کارخانه ها و نقل مکان سرمایه ها به کشورهایی که کار ارزان و کارگر خاموش داشتند، اوضاعشان وخیم تر شده بود. با عروج چین و روسیه از لحاظ اقتصادی و نظامی و ادامه بحران اقتصادی آمریکا دیگر با اتکا به ماشین نظامی اش نمی توانست جواب مشکلات داخلی اش را بدهد.

 

عروج ناسیونالیسم روسی

 

بعد از مرگ یلسین رئیس جمهور دائم الخمر روسیه ی بعد از فروپاشی شوروی سابق و انقلابات رنگی در اوکراین و دیگر کشورهای بلوک شرق، آخرین تتمه کمونیسم اردوگاهی به تاریخ سپرده شد. میدان برای لیبرال دمکراسی باز شد. بازار آزاد سرنوشت کل اروپای شرقی را رقم زد. همزمان با افول نقش آمریکا در سطح جهانی و شروع بحران اقتصادی اواخر سال 2007 و عمیق تر شدن فاصله طبقاتی در غرب جواب سر راست و حی و حاضری به رهبری طبقه کار و حزب پیشتازش موجود نبود. چند سال مشغول شدن بخش میلتانت جامعه به “جنبش اشغال وال ستریت “که بعدن به” 99 درصدی”  تغییر نام داد، ماحصل این تلاش نافرجام بود. همزمان با ادامه بحران اقتصادی جامعه دنبال جوابهای فوری برای آن میگشت. دیگر نه خبری از “حقوق بشر” ادعایی غرب بود و نه کسی برای کنوانسیون ژنو در مورد پناهندگان تره خرد میکرد! آنچه در حال عروج بوده و هست محلی گرایی و ناسیونالیسم و ضد خارجی گری بود. برای اینکه طبقه سرمایه دار بتوانند به آسانی استثمار کنند نیاز به ایدولوژی تحمیق دارد. مهم نیست طرف مسیحی یا یهودی یا مسلمان و هندو باشد! مهم این است باید از مرده و زنده این ادیان عهد عتیق مدد بجویند. باید ملت و زبان و نژاد و ارزشهای پوسیده زنده شوند. باید تاریخ تحریف گردد. مگر غیر از این است جهان “بدون فراخوان سوسیالیسم، بدون امید سوسیالیسم و بدون “خطر سوسیالیسم” به چه منجلابی بدل میشود!”( م.حکمت)

 

با انتخاب مجدد ولادیمیر پوتین برای بار سوم در سال ۲۰۱۲ به ریاست جمهوری روسیه، ناسیونالیسم روسی سیطره اش را بر کل مناسبات اجتماعی جامعه کشید. پوتین در یک سخنرانی در سال ۲۰۱۳ اظهار داشت که: “ما میبینم که تعداد زیادی از کشورهای ترانس آتلانتیک ریشه اصلی خود یعنی  ارزشهای مسیحیت که اساس تمدن غرب است را نادیده میگیرند. آنها پرنسیپهای اخلاقی و سنتی مانند ملیت، فرهنگ، مذهب و حتی جنسیت را رد میکنند. آنها سیاستهایی را در پیش گرفته اند که ارزش  یک خانواده بزرگ با زندگی مشترک دو همجنس گرا یکی هستند. اعتقاد به خدا برابر به اعتقاد به شیطان است. این سیاستها تا آنجا پیش رفته است که تعدادی از مردم در مورد تشکیل احزابی که از کودک آزاری (پدوفیلی) دفاع میکنند، صحبت کنند.”

 

این صحبتها در روسیه با استقبال بخش زیادی از مردم روبرو شد. دیگر ارزشهای انقلاب اکتبر گرامی داشته نمیشود.  وقتی به جای انترناسیونالیسم کارگری و فرهنگ مدرن و دنیای عاری از مذهب موارد بالا تقدیس میشود. وقتی خدا پرستی به جای آزادگی از قید و بند مذهب تئوریزه میشود وقتی پوتین از شخصیتهای منفور در تاریخ روسیه  در ماه نوامبر ۲۰۱۶ در جریان برپا داشتن مجسمه سیصد تنی “ایوان مخوف” تمجید میکند، باید عمق عقبگرد تحمیل شده به بشریت امروز را دید. همزمان با گسترش توان نظامی راه برای غارت ثروت جامعه توسط بخش الیگارشی باز شده است. فراموش نکنید این شخصیتهای منفور تمجید کنندگان پوتین هستند: ترامپ، نایجل فراژ، ویکتوراوربن، مارین لوپن، ناتانیاهو، اردوغان، سی سی و اسد و خامنه ای. اینکه آیا پوتین پدر خوانده عصر نوین ناسیونالیستهاست؟ جای تردید نمی گذارد.

 

 

انتخاب ترامپ و نظم نوین جهانی ناسیونالیستها

 

از لحاظ اقتصادی افول مدل آمریکا بعد از اشغال عراق و بحران اقتصادی سال 2008 شروع شده بود.  چین بدون اینکه به آزادیهای سیاسی، دمکراسی مدل آمریکا و “حقوق بشر” مد نظر غرب گردن بنهد سرمایه داری دولتی را با بازار آزاد تلفیق کرد و به درجه زیادی برای همه احاد جامعه کار و امید به زندگی را به ارمغان آورده است. ناسیونالیسم چینی در مرکز این رشد و توسعه اقتصادی قرار دارد. برای ناسیونالیستها و پوپولیستها در سراسر جهان دیگر مقولات “حقوق بشر”، آزادیهای سیاسی، آزادی مهاجرت و غیره دست و پا گیر شده است. دیگر لیبرالیسم، دمکراسی و سرمایه داری مدل آمریکا حتی برای ناسیونالیست امریکایی هم محل تردید قرار گرفته است. اینکه لهستان و مجارستان راه خودشان را در پیش گرفته اند جریانات دست راستی و ضد خارجی بعد از رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا در اتریش، فرانسه ، ایتالیا ، آلمان دست بالا پیدا کرده اند . انعکاس این روند را میتوان در آسیای جنوب شرقی در کشورهای نظیر فلیپین، اندونزی و در هند هم به همین سمت حرکت میکنند. باز گشت به محلی گرایی حکایت از عروج نظم نوین ناسیونالیستها دارد.

 

بحث اصلی ناسیونال-پوپولیستها این است که با اتکا به اقتصاد ملی میشود رشد و فرصتهای شغلی را برای احاد جامعه بوجود آورند و مردم را خوشبخت و بی نیاز کنند. با توجه به اصل رقابت و سود پرستی نظام سرمایه داری این وعده ها مضحک است و هیچ وقت جامه عمل به خود نخواهد گرفت. ثروت میلیاردی ترامپ در دهها کشور و در چهار قاره جهان وجود دارد. در حالی به پروتکشنیسم اقتصادی روی می آورد و چینیها را به دزدیدن حرفه های آمریکایی ها متهم میکند شرکتهای خود  مبلمانش را در ترکیه و آلمان و برند لباسش را در بنگلادش تولید میکنند. ترامپ با حمله به الیت سیاسی کاخ سفید و شعارهای پوپولیستی که بخشا تمایلات بخش زیادی از مردم آمریکا را بیان میکرد توانست بر رقیبان خود در حزب جمهوری خواه و بعدا هیلاری کلینتون پیروز شود.

 

انتخابات آمریکا در ماه نوامبر نه تنها ترامپ را در کاخ سفید جای داد بلکه اکثریت نمایندگان  کنگره و سنا را هم در سیطره جمهوری خواهان قرار داد. بنابراین سیاستهای پوپولیستی ترامپ با مانع جدی در مجالس آمریکا روبرو نخواهد بود. فکر نمیکنم هیچ سناتور جمهوریخواهی سرنوشت سیاسی خود را به مخالفت با ترامپ گره بزند! ممکن است غرولندی بکنند اما در نهایت سیاستهای اعلام شده اش را تصویب میکنند. معرفی کابینه ترامپ و رای تائید اکثریت قریب به اتفاق آنها تا دو سال آینده و انتخابات بعدی کنگره، ماه عسل طولانی ترامپ را رقم زده است.

 

انتخاب ترامپ رعد و برق در آسمان بی ابر نبود. این روند بعد از انتخاب اوباما در سال ۲۰۰۸ در جامعه آمریکا در حال شکل گیری بود. آنچه که برتری سفید (White supremacy ) گفته میشود در جامعه آمریکا نهادینه شده است. این بخش از جامعه دنبال رهبر و نماینده خود میگشتند و ترامپ از روز اول انتخاب اوباما با زیر سئوال بردن محل تولد وی و مسلمان بودنش این رسالت را برعهده گرفت تا زمان مناسب برایش فراهم شود. انتخاب کابینه و دستیاران ترامپ یک جمع “وایت سوپرمسی” را تداعی میکنند که قرار است تا چهار سال دیگر، نه تنها سرنوشت مردم آمریکا را رقم بزنند بلکه بر جهان پیرامون آمریکا هم تاثیر خواهند گذاشت. بی دلیل نبود که ترامپ در جریان رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، جانب بخش ضد خارجی و ضد اروپایی رای دهندگان را گرفت. “نایجل فراژ” راسیست و ضد خارجی را به عنوان سخنران اصلی کمپین انتخاباتیش به آمریکا دعوت کرد.

 

ترامپ با معرفی کابینه ای متشکل از میلیاردرها و ژنرالهای بازنشسته جا پای سیاستهای پوتین و برلوسکونی نحست وزیر سابق ایتالیا  گذاشته است. کاری که ویکتوراوربن نخست وزیر مجارستان در حال انجام آن است. حتی اگر کاری اقتصادی در آمریکا شکل بگیرد. اگر شغلی ایجاد شود همین الیت اقتصادی که دور و بر کابینه ترامپ هستند از آن سود میبرند. متاسفانه در دوره ای از تاریخ زندگی میکنیم در غیاب رهبران کمونیستی و ضد فاشیست شخصیتهای مثل پوتین، ترامپ، نایجل فراژ، ویکتور اوربن، مارین لوپن در کنار ناتانیاهو، اردوغان، سی سی و اسد و خامنه ای میداندار هستند و سرنوشت جامعه بشری را رقم میزنند. تمام جریانات دست راستی در اروپا و حتی ایران و خاورمیانه چشم به سیاستهای ضد انسانی ترامپ دوخته اند. هویت طلبی ناسیونالیستی که بستر اصلی فاشیسم است در حال گسترش است. و قرار است نیمه اول قرن بیست و یکم را رقم بزند.

 

تنها چند روز از ریاست جمهوری ترامپ نمیگذرد که با امضای احکام اجرایی از قبیل ملغی کردن طرح بیمه همگانی اوباما که بیش از ۲۰ میلیون نفر را در برمیگرفت بخش وسیعی از احاد جامعه آمریکا را بدون هیچ حفاظی دوباره برای بهداشت و درمان آواره کرد. با امضای ساخت دیوار بین مکزیک و آمریکا و زمزمه افزایش 20 درصد مالیات بر واردات از مکزیک، جنگ تجاری با این کشوررا شروع خواهد کرد.  با لغو روادید برای هفت کشور خاورمیانه و شمال آفریقا ظاهرا به بهانه مبارزه با”  ترورویسم اسلامی”  اما به جرم اینکه آحاد شهروندان آن منتسب به اسلام هستند ریاکاری خود را نشان داد. این درحالی است که چون سرمایه ترامپ با کشورهای حاشیه خلیج فارس در هم تنیده است و همه میدانند که عربستان ، قطر و کویت و امارات از اسپانسورهای تروریسم اسلامی در جهان هستند در لیست وی نیست.  لغو کمک مالی آمریکا به سازمان های غیره دولتی که به زنانی که مایل به سقط جنین هستند بخش دیگری از این فرمانهای چند روزه ایشان میباشد.  امضای طرح انتقال دو لوله نفت به طول هزاران کیلومتراز مرز کانادا تا تکزاس آب پاکی روی دست طرفداران محیط زیست ریخت. لغو پیمان نامه تجاری ترانس پاسیفیک و بحث بازبینی در قرار داد “نفتا”،  تائید شکنجه توسط سازمانهای اطلاعاتی آمریکا  فراتر از پروتکشنیسم اقتصادی است. ترامپ نماینده ناسیونالیسم سفید آمریکاست.

 

 

 

این سرنوشت حتمی نیست!

 

آنچه در جهان امروز ما در حال گذار است جای نگرانی جدی است. سرنوشت کره خاکی ما متاسفانه بدست کسانی افتاده است که منفعت سیاسی و اقتصادی وملی شان بر همه نرمهای انسانی ارجحیت دارد. هیچ ابای ندارند که برای ماندن در قدرت و بهره برداری از موقعیت منحصر بفردشان در اقتصاد و سیاست دست به هر جنایتی بزنند. اولویت پیدا کردن عرق ملی و نژادی و دینی و زبانی و قرار است شالوده نظم نوین جهانی ناسیونالیستها باشد. قرار است  سنتها و راه و روش “ایوان مخوف”و “کو کلاکس کلان ” و کوروش کبیر و سلاطین عثمانی  به جای انترناسیولیسم کارگری، آزادی، برابری و کرامت انسانی به خورد جامعه داده شود.

کمونیستها نباید مرعوب این فضا شوند. کار ما سازماندهی و شناخت این دوره است. نباید اجازه داد طبقه کارگر به سیاهی لشکر و دنباله رو پوپولیستها در آیند. مصاف اصلی این است. آیا طبقه کارگر در راس به عقب راندن این یورش جهانی راست افراطی به دست آوردهای بشری قرار میگیرد؟

 

 

توضیح: پیش نویس این مطلب ابتدا در نشریه کمونیست هفتگی شماره 371 ژانویه 2017 منتشر شد.