جمال کمانگر-آیا با انتخاب ترامپ نظم نوین ناسیونالیستی در حال تکمیل شدن است؟

آیا با انتخاب ترامپ نظم نوین ناسیونالیستی در حال تکمیل شدن است؟

جمال کمانگر

نزدیک به  سه دهه از فروپاشی بلوک شرق میگذرد. بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا به تعادلی شکننده بین دو ابرقدرت آمریکا و شوروی سابق رسیده بود که بدرجه زیادی تمام تخاصمات از کانال این دو ابرقدرت و متحدانشان پیش میرفت. ثبات نسبی جهان نتیجه رقابت این دوقطب سرمایه داری بازار آزاد و دولتی تحت نام کمونیسم بود. سر کار آمدن دولتهای رفاه در اروپا تلاشی بود از طرف سرمایه داری بازار آزاد که طبقه کارگر در غرب را تطمیع و با خود همراه کند. هنوز خطر انقلاب اکتبر میتوانست معادلات را به ضرر بلوک غرب برهم بزند. مقوله “حقوق بشر”، آزادیهای سیاسی و مهاجرت بیشتر بر متن رقابتها با بلوک رقیب معنا پیدا میکرد. بعد از فروپاشی بلوک شرق و رفع “خطر” سوسیالیسم،  کشورهای رفاه دست آوردهای طبقه کارگر را یکی پس از دیگری پس گرفتند. “حقوق بشر” و مسئله مهاجرت کم کم به حاشیه رانده شد.

تولد خونین نظم نوین جهانی با لشکر کشی آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ میلادی شروع شد. ائتلاف به رهبری آمریکا به عنوان ناجی شیخ نشین کویت که توسط صدام حسین اشغال شده بود ظاهر شدند. پرده دوم این قدر قدرتی جنگ بالکان بود. برای مردمی که سالها در بالکان در کنار هم زیسته بودند هویتهای صرب و کروات و بوسنی و غیره تراشیده شد. دهها هزار نفر به کام مرگ فرستاده شدند. چند کشور کوچک و کم تاثیر بر ویرانه های یوگسلاوی سر برآوردند که سرسپرده غرب و ناتو شدند. نه چین و نه روسیه شکست خورده آن زمان رمقی برای مقابله با غرب و ناتو نداشتند. این روند تا محاکمه میلوسوویچ ادامه پیدا کرد.

ائتلاف پیروز جنگ اول خلیج، ۱۳ سال مردم عراق را به بهانه سلاح کشتار جمعی تحت شدیدترین محاصره اقتصادی قرار داد.  بیش از یک میلیون کودک جان خود را از دست دادند و شیرازه جامعه از هم پاشیده شد. سرانجام بوش پسر با دکترین حملات پیشگیرانه در مارس ۲۰۰۳ همراه با بلر کشور عراق را مورد وحشیانه ترین حملات هوایی و موشکی قرار دادند و آنرا اشغال کردند. اعتراض میلیونی آن زمان مردم نتوانست جلو جنگ طلبی آمریکا و متحدینش را بگیرد. صدام سقوط کرد و بوش اعلام پیروزی کرد. صدها هزار نفر قربانی ماجراجویی و دخالت بشر دوستانه غرب شدند. این روند تا دوره دوم ریاست جمهوری بوش پسر ادامه پیدا کرد. بحران اقتصادی که از اواخر سال ۲۰۰۷  شروع شده بود، جواب اقتصادی فوری ای برای آن بحران وجود نداشت. هیئت حاکمه وقت آمریکا به رهبری نئوکانها، بی آبروتر از آن بودند که بتوانند اعتبار آمریکا را در سطح جهانی بازگردانند. انتخاب باراک اوباما تلاشی بود برای غلبه بر بحرانهای موجود در آمریکا. اوباما با طرح خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و عراق و بستن گوانتانما توانست اکثریت لیبرال آمریکا را پشت سر خود بیاورد. اقتصاد بحران زده آمریکا را که از بوش به ارمغان برده بود، نیاز به یک دوره آرامش برای بازسازی داشت. بیمه درمانی عمومی که به “اوباما کر” معروف شد بود جوابی به بخش فقیر جامعه بود که با ورشکسته شدن کارخانه ها و نقل مکان سرمایه ها به کشورهایی که کار ارزان و کارگر خاموش داشتند، اوضاعشان وخیم تر شده بود. اگر هیلاری کلینتون در انتخابات ماه نوامبر پیروز میشد کم و بیش سیاستهای اوباما در هشت سال گذشته ادامه پیدا میکرد. اوباما در سیاست خارجی اصل جهان چند قطبی را به رسمیت شناخته بود و صحبت از تشریک مساعی با سایر قدرتهای نوظهور از قبیل چین، روسیه و غیره میکرد. بر حل مسئله هسته ای با ایران پای فشرد و توافق برجام ماحصل آن بود. ترامپ شعارها و سیاست خود را علیه کل دست آوردهای اوباما اعلام کرد.

انتخابات آمریکا در ماه نوامبر نه تنها ترامپ را در کاخ سفید جای داد بلکه اکثریت مجلس نمایندگان  کنگره و سنا را هم در سیطره جمهوری خواهان قرار داد. بنابراین سیاستهای پوپولیستی ترامپ با مانع جدی در مجالس آمریکا روبرو نخواهد بود. فکر نمیکنم هیچ سناتور جمهوریخواهی سرنوشت سیاسی خود را به مخالفت با ترامپ گره بزند! ممکن است غرولندی بکنند اما در نهایت سیاستهای اعلام شده اش را تصویب میکنند. معرفی کابینه ترامپ و رای تائید اکثریت قریب به اتفاق آنها تا دو سال آینده و انتخابات بعدی کنگره، ماه عسل طولانی ترامپ را رقم زده است.

انتخاب ترامپ رعد و برق در آسمان بی ابر نبود. این روند بعد از انتخاب اوباما در سال ۲۰۰۸ در جامعه آمریکا در حال شکل گیری بود. آنچه که برتری سفید (وایت سوپرمسی) گفته میشود در جامعه آمریکا نهادینه شده است. این بخش از جامعه دنبال رهبر و نماینده خود میگشتند و ترامپ از روز اول انتخاب اوباما این رسالت را برعهده گرفت تا زمان مناسب برایش فراهم شد. انتخاب کابینه و دستیاران ترامپ یک جمع “سوپرمسی” را تداعی میکند که قرار است تا چهار سال دیگر، نه تنها سرنوشت مردم آمریکا را رقم بزنند بلکه بر جهان پیرامون آمریکا هم تاثیر خواهند گذاشت. بی دلیل نبود که ترامپ در جریان رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، جانب بخش ضد خارجی و ضد اروپایی رای دهندگان را گرفت. “نایجل فراژ” راسیست و ضد خارجی را به عنوان سخنران اصلی کمپین انتخاباتیش به آمریکا دعوت کرد.

با انتخاب مجدد ولادیمیر پوتین برای بار سوم در سال ۲۰۱۲ به ریاست جمهوری روسیه، ناسیونالیسم روسی سیطره اش را بر کل مناسبات اجتماعی جامعه کشید. پوتین در یک سخنرانی در سال ۲۰۱۳ اظهار داشت که: “ما میبینم که تعداد زیادی از کشورهای ترانس آتلانیتک ریشه اصلی خود یعنی  ارزشهای مسیحیت که اساس تمدن غرب است را نادیده میگیرند. آنها پرنسیپهای اخلاقی و سنتی مانند ملیت، فرهنگ، مذهب و حتی جنسیت را رد میکنند. آنها سیاستهایی را در پیش گرفته اند که ارزش  یک خانواده بزرگ با زندگی مشترک دو همجنس گرا یکی هستند. اعتقاد به خدا برابر به اعتقاد به شیطان است. این سیاستها تا آنجا پیش رفته است که تعدادی از مردم در مورد تشکیل احزابی که از کودک آزادی دفاع میکنند صحبت کنند.”

این صحبتها در روسیه با استقبال بخش زیادی از مردم روبرو شد. دیگر ارزشهای انقلاب اکتبر گرامی داشته نمیشود. وقتی پوتین از شخصیتهای منفور در تاریخ روسیه  در ماه نوامبر ۲۰۱۶ در جریان برپا داشتن مجسمه سیصد تنی “ایوان مخوف” تمجید میکند، باید عمق عقبگرد تحمیل شده به بشریت امروز را دید. همزمان با گسترش توان نظامی راه برای غارت ثروت جامعه توسط بخش الیگارشی باز شده است. این شخصیتهای منفور تمجید کنندگان پوتین هستند: ترامپ، نایجل فراژ، ویکتوراوربن، ماری لوپن، ناتانیاهو، اردوغان، سی سی و اسد و خامنه ای. اینکه آیا پوتین پدر خوانده عصر نوین ناسیونالیستهاست؟ جای تردید نمی گذارد.

ترامپ با معرفی کابینه ای متشکل از میلیاردرها و ژنرالهای بازنشسته جا پای سیاستهای پوتین گذاشته است. کاری که ویکتوراوربن نخست وزیر مجارستان در حال انجام آن است. حتی اگر کاری اقتصادی در آمریکا شکل بگیرد. اگر شغلی ایجاد شود همین الیت اقتصادی که دور و بر کابینه ترامپ هستند از آن سود میبرند. متاسفانه در دوره ای از تاریخ زندگی میکنیم در غیاب رهبران کمونیستی و ضد فاشیست شخصیتهای مثل پوتین، ترامپ، نایجل فراژ، ویکتوراوربن، ماری لوپن در کنار ناتانیاهو، اردوغان، سی سی و اسد و خامنه ای میداندار هستند و سرنوشت جامعه بشری را رقم میزنند. تمام جریانات دست راستی در اروپا و حتی ایران و خاورمیانه چشم به سیاستهای ضد انسانی ترامپ دوخته اند. هویت طلبی ناسیونالیستی که بستر اصلی فاشیسم است در حال گسترش است.

تنها چند روز از ریاست جمهوری ترامپ نمیگذرد که با امضای احکام اجرایی از قبیل ملغی کردن طرح بیمه همگانی اوباما که بیش از ۲۰ میلیون نفر را در برمیگرفت. با امضای ساخت دیوار بین مکزیک و آمریکا، با لغو روادید برای هفت کشور خاورمیانه به جرم اینکه آحاد شهروندان آن منتسب به اسلام هستند. لغو کمک به زنانی که مایل به سقط جنین هستند. امضای طرح انتقال دو لوله نفت به طول هزاران کیلومتر، روی واقعی خود را نشان داده است. ترامپ فراتر از پروتکشنیسم اقتصادی است. ترامپ نماینده ناسیونالیسم سفید آمریکاست. کمونیستها نباید مرعوب این فضا شوند. سئوال این است که آیا طبقه کارگر در راس به عقب راندن این یورش جهانی راست افراطی به دست آوردهای بشری قرار میگیرد؟

***