ترجمه -مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٥٧) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٥٧)

دیوید ریازانف

خوشبختانه انگلس موفق شد بخش اساسی این کار را تکمیل کند. او جلدهای دوم و سوم را برای چاپ آماده ساخت. می‌توان اقرار کرد که بجز انگلس بسختی انسانی پیدا می‌شد که توانائی انجام این وظیفه عظیم را داشته باشد. این جلدها دارای برخی اشتباهات می‌باشند، اما بطوری که اکنون انتشار یافته‌اند، نام انگلس کاملا شایستگی آنرا دارد که در کنار نام مارکس  قرار داشته باشد. امید بسیار کمی است به اینکه بتوانیم دستنویسهای اصلی مارکس را آنطوریکه بدست انگلس رسیدند، بدست آوریم. “سرمایه” مارکس، باستثنای جلد اول، تنها به صورت نسخته‌ای که انگلس بدست داده برای ما قابل دسترسی است.

قبلا، بویژه پس از منحل شدن بین‌الملل اول، مارکس و انگلس با هم نقش شورای عمومی گذشته را ایفا می‌کردند. حال تمام امور میانجیگیری و حفظ مناسبات بین گروههای مختلف سوسیالیستی، و همچنین کار مشورت و رساندن اطلاعات، بصورت باری که پیوسته بر وزن آن افزوده می‌شد تنها بر دوش انگلس سنگینی می‌کرد. مدت زیادی از مرگ مارکس نگذشته بود که جنبش بین‌المللی کارگری علائم حیات نیرومندی از خود نشان داد. در سال ١٨٨٦ صحبت از سازماندهی بین‌الملل جدیدی به میان آمد. ولی حتی پس از سال ١٨٨٩ – یعنی بعد از اولین کنگره که بین‌الملل دوم را سازمان داد ولی تا سال ١٩٠٠ دفتر مرکزی دائمی‌ای تدارک ندید – انگلس نقش بسیار فعالی را بعنوان متخصص ادبیات و مشاور جنبشهای کارگری تقریبا همه کشورهای اروپا بعهده گرفته بود. شورای عمومی قدیمی‌ای که از اعضای متعدد و تعدادی دبیر از چنین کشور تشکیل شده بود، اکنون در انگلس تجسم یافته بود. بمجرد اینکه یک گروه جدید از مارکسیستها در هر کشوری پدیدار می‌گشت، بیدرنگ برای مشورت به انگلس رجوع می‌کرد. و او، با دانش شگفت‌انگیزش در مورد زبان، گاهی بدرستی و بعضا با غلطهای نادر، از عهده پاسخ دادن به آنها بزبان محلی گروه برمی‌آمد. او جنبشهای کارگری در کشورهای مختلف را با خواندن نشریات مربوطه شان بزبانهای اصلی دنبال می‌کرد. این کار مقدار زیادی از وقت او را می‌گرفت، اما برایش ممکن می‌ساخت تا تأثیر مارکسیسم را، از طریق مهارتش در بکار گرفتن فرمولهای مارکس در شرایط مشخص هر کشور، در آن کشورها تقویت نماید. هیچ کشوری بمعنی لغوی کلمه وجود ندارد که انگلس در ظرفیت نویسندگی‌اش به آن خدمت نکرده باشد. می‌بینیم که او نه تنها برای ارگانهای آلمانی و اتریشی، نه تنها برای فرانسویان، بلکه مقدمه‌ای جدیدی برای ترجمه لهستانی مانیفست کمونیست می‌نویسد و مارکسیستهای اسپانیائی، دانمارکی، بلغاری و سربی را با مشورت و پیشنهادات خود کمک می‌کند.

کمکی که انگلس به مارکسیستهای جوان روسی نمود شایسته توجه خاص می‌باشد. وی از آنرو که زبان روسی می‌دانست می‌توانست در تماس مستقیم و فوری با ادبیات مارکسیستی روسی قرار داشته باشد. و تنها بخاطر نفوذ او بود که با وجود پرستیژ عظیم “ناردنایا ولیا”، گروه “آزادی کار” توانست بسرعت با مارکسیسم آلمانی پیوند برقرار نماید. تنها بخاطر انگلس بود که آنها توانستند به عدم اعتمادی که اروپای غربی، و خصوصا آلمان، نسبت به جنبش کارگری و مارکسیسم در کشور آسیائی‌ای نظیر روسیه احساس می‌کردند فائق آیند. در سال ١٨٨٩ پلخانف سفر مخصوصی به لندن کرد تا با انگلس ملاقات کند و او را با تمایلات جدید در جنبش انقلابی روسیه آشنا سازد. انگلس حتی برای اولین مجله مارکسیستی روسی مقاله مخصوصی در مورد سیاست خارجی تزاریسم روسی نوشت.

خیلی زود ثمره فعالیت سخت خویش را مشاهده کرد. زمانی که بین‌الملل دوم تشکیل شد انگلس نقش مستقیمی در کار کنگره‌هایش بعهده نگرفت. از حضور در مجامع عمومی خودداری می‌کرد و خود را به دادن رهنمود به آن عده از پیروانش که اکنون در رأس جنبش کارگری در کشورهای مختلف قرار داشتند محدود می‌کرد. آنها او را از هر امر مهمی که به وقوع می‌پیوست مطلع می‌کردند و خواستار گرفتن رهنود او و تأیید از طرف اتوریته او می‌شدند. بعضی از احزاب، به یمن پشتیبانی انگلس، نفوذ بسیاری در بین‌الملل بدست آوردند. در اواخر زندگی انگلس این مراوده دائمی با انحصارا سران احزاب عمده کشورهای مختلف به تناقضاتی انجامید. بدینترتیب در حالیکه او فورا به مخالفت با حماقت مارکسیستهای فرانسوی در مورد مسئله دهقانان برخاست و از ویژگی پرولتری برنامه دفاع نمود، در برابر رفقای آلمانی‌اش که از ترس احیای قانون علیه سوسیالیستها او را ترغیب می‌نمودند تا شدت مقدمه‌اش بر تحقیق مارکس (مبارزه طبقاتی در فرانسه) – کاربرد درخشان اندیشه‌های مبارزه طبقاتی بی امان و دیکتاتوری پرولتاریا – را متعادل نماید، تسلیم شد.

در مقدمه چهارمین چاپ آلمانی “مانیفست کمونیست” که انگلس در اولین جشن بین المللی‌اول ماه مه (١٨٩٠) نوشت، پس از اشاره به رشد الهامبخش جنبش بین‌المللی کارگری، از اینکه مارکس در کنار او نبود تا این را با چشمان خود ببیند اظهار تأسف نمود. در حالی که مارکس تنها از جانب عناصر پیشرو جنبش طبقه کارگر شناخته شده بود، انگلس – که بر اهمیت تبیلغ آگاهی داشت و علیه پوششی از تاریکی که مطبوعات سرمایه‌داری کوشش داشتند تا به “سرمایه” مارکس بیافکنند شوریده بود، ولی از هر نوع خودنمائی نه کمتر از دوستش ابا می‌کرد – در اواخر زندگی‌اش بصورت یکی از محبوبترین چهره‌ها در جنبش بین‌المللی کارگری در آمد. زمانیکه بخاطر پافشاری دوستانش در سال ١٨٩٣ به قاره اروپا سفر کرد، فرصتی بود که این امر مسلم شود. ستایشها و استقبالهای توده‌ای – که لاسال زمانی نه تنها بعنوان ابزاری برای تبلیغ، بلکه همچنین بعنوان ابزاری برای متمایز کردن، تبلیغ کردن و رفعت دادن رهبران به فوق توده‌ها توصیه کرده بود – ابعاد با عظمتی بخود گرفتند درست به این خاطر که جنبش کارگری در آنزمان ابعاد عظیمی بخود گرفته بود. برای انگلس تجلیل مشابهی در کنگره زوریخ ترتیب داده شد، جائیکه وی مایل بود صرفا در آن میهمان باشد و جائیکه تنها در اواخر جشن حاضر شد در آن سخنرانی کوتاهی بکند.

انگلس مانند مارکس توانائی‌اش را برای کار کردن تقریبا تا سن هفتاد و پنج سالگی حفظ کرد. در سال ١٨٩٥ نامه جالبی برای ویکتور آدلر نوشت که شامل پیشنهاداتی بود اینکه چگونه جلدهای دو و سه سرمایه باید خوانده شوند. تقریبا در همان زمان وی ضمیمه جالبی به جلد سوم نوشت. او خود را آماده می‌ساخت تا تاریخ بین‌الملل اول را بنویسد. در گرماگرم همه این کارهای فکری به بیماری سختی دچار شد که بالاخره در ٥ اوت ١٨٩٥ او را از پا در آورد.

مارکس در لندن در مقبره واحدی با زن و نوه‌اش دفن شد. مقبره او با سنگ ساده‌ای مشخص شده است. زمانی که ببل به انگلس نوشت که قصد دارد پیشنهاد کند که بنای یادبودی بروی مقبره مارکس بنا گردد، انگلس پاسخ داد که دختران مارکس متفقا با این عمل مخالف بودند. زمانی که انگلس مرد سوزاندن جسد داشت تازه امری متداول می‌شد. انگلس در وصیت خود خواسته بود جسدش سوزانده شود، و خاکسترش به دریا ریخته شود. با مرگ وی این سئوال به پیش آمد که آیا وصیت او می‌بایست اجرا می‌شد یا نه. بسیاری از رفقای آلمانی‌اش نسبت به صرفنظر کردن از فکر مقبره و بنای یادبودی شایسته بیمیل بودند. خوشبختانه آنقدر رفقایی وجود داشتند که بر اجرای وصیت وی اصرار ورزند. جسد وی سوزانده شد و ظرف و خاکسترش به دریا سپرده شد.

هر دو دوست از پس خود بنای یادبودی بجای گذاشته‌اند که از هر سنگ خارائی سختتر و از هر سنگ نبشته‌ای بلیغ‌تر است. متد تحقیق علمی، قواعد استراتژی و تاکتیک انقلابی را برای ما بجای گذاشه‌اند. گنجینه پایان ناپذیری از علم را بجای گذاشته‌اند که هنوز بعنوان منبعی بیکران برای مطالعه و درک واقعیت محیط جوشش می‌کند.

(پایان کتاب)