ترجمه -مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٥١)

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٥١)

دیوید ریازانف

از آنرو که وی، در عوض کارگران شاغل در صنایع بزرگ، همواره بر “لمپن پرولتاریا” بعنوان حاملین حقیقی انقلاب اجتماعی، تکیه می‌کرد، از آنرو که وی جانیان و دزدان را مطلوبترین عناصر برای جلب شدن به صفوف انقلابی می‌دانست، شاگرد او نیچایف، بطور کاملا پیگیر به این نتیجه رسید که به منظور امر مصادره کردن لازم بود گروهی از جنایتکاران از جان گذشته در سوئیس سازمان داده شوند. باکونین بالاخره از شاگرد خود جدا شد، نه بخاطر اختلاف در اصول، بلکه از آنرو که وی از صراحت نیچایف می‌ترسید. باکونین هرگز جرأت نکرد جدائیش را علنی سازد؛ نیچایف تعداد بسیار زیادی اسناد رسوا کننده در اختیار داشت.

بلافاصله بعد از کنفرانس لندن، جنگ باز هم وحشیانه‌تری در گرفت. باکونینیستها جنگی علنی علیه شورای عمومی اعلام کردند. شورای عمومی را متهم می‌کردند که کنفرانس را در هم می‌ریزد، و این دگم را به بین‌الملل تحمیل می‌کند که ضروری است پرولتاریا بصورت حزبی مخصوص بمنظور بدست گرفتن قدرت سیاسی سازمان داده شود. خواستار تشکیل کنگره دیگری شدند که در آنجا این مسئله قطعا روشن گردد.

این کنگره که هر دو طرف خود را با حرارت بسیار برایش آماده می‌کردند در سپتامبر ١٨٧٢ تشکیل شد. مارکس برای اولین بار شخصا حضور داشت. باکونین غایب بود. قطعنامه کنفرانس در مورد عمل بتصویب رسید. مطلب کوچکی اضافه شد که کلمه بکلمه از خطابه افتتاحیه بین‌الملل گرفته شده بود. این مطلب چنین است: “از آنرو که صاحبان زمین و سرمایه همواره امتیازات سیاسی خود را برای حفاظت و جاودانی کردن انحصارات اقتصادی خود و به بردگی کشیدن کار به کار می‌گیرند، وظیفه عظیم پرولتاریا تصرف قدرت سیاسی است.”

کمیسیون مخصوصی که کلیه اسناد مربوط به “همبستگی” را مورد بررسی قرار داد باین نتیجه رسید که این جامعه بصورت سازمانی مخفی در درون بین الملل وجود داشته و اخراج باکونین و گیوم را پیشنهاد نمود. این پیشنهاد پذیرفته شد.

قطعنامه در مورد اخراج باکونین اعلام داشت که اخراج باکونین علاوه بر زمینه‌های مذکور در فوق، دارای یک “دلیل شخصی” بود. این امر اشاره‌ای بود به واقعه نیچایف. اینطور بنظر می‌رسد که کنگره برای کنار گذاردن باکونین بر مبنای صرفا سیاسی دارای دلایل کافی بود. با وجود این خنده‌آور خواهد بود که این واقعه تأسف‌آور را که در آن باکونین قربانی بی‌شخصیتی خود بود به علتی برای وارد آوردن اتهامات وحشتناک علیه مارکس تبدیل شود. باز هم خنده‌آورتر است زمانی که تمام جریان بصورت زیر ساخته می‌شود. گفته می‌شود باکونین کاری کرده بود که بسیاری دیگر از ادبا می‌کنند – وی نتوانسته بود کاری را که ناشر بابت آن به وی پول پرداخته بود انجام دهد. آیا این امری تقلب کارانه بود؟ البته نه. اما آنگاه که مدافعین باکونین بر این امر اصرار می‌ورزیدند که مارکس نمی‌بایست باکونین را مقصر بداند، آنوقت بنظر می‌رسد که یا آنها نمی‌فهمند و یا فراموش می‌کنند که مسئله ابدا در این مورد نبود که باکونین پولی را که از پیش گرفته بود به ناشر برگرداند یا برنگرداند. مسئله بسیار از این جدی‌تر بود. در جائی که باکونین و دوستانش تنها یک تخلف سرسری ولی قابل عفو را که تنها منجر به ضرر ناشر شده بود می‌دیدند، اعضای کمیسیون که همه اسناد را در اختیار داشتند احساس می‌کردند که این عمل یک سٶاستفاده جنائی بود که از نام یک سازمان انقلابی که در نظر اکثر مردم مربوط با بین‌الملل بود؛ سٶاستفاده‌ای به دلائل شخصی، بمنظور رها کردن خود از تعهدات مالی‌اش. اگر سندی که در دست کمیسیون بود در آنزمان علنی می‌شد به شدیدترین وجهی سبب رضایت جهان بورژوا می‌گشت. این سند توسط نیچایف نوشته شده بود؛ اما محتوای آن نه تنها مخالف با اصول باکونین نبود، بلکه در واقع در هم آهنگی کامل با آن بود. می‌باید اضافه کنیم که باکونین نه بخاطر این ماجرا از نیچایف جدا شد، بلکه از اینرو که در نظر وی نیچایف آماده بود حتی خود او را بعنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف انقلابی در نظر گیرد. نامه‌های باکونین به رفقایش بحد کافی نشان می‌دهد که باکونین با چه گستاخی نه تنها اتهامات سیاسی، بلکه اتهامات شخصی علیه مخالفینش، که مارکس در بین آنها بود، وارد می‌سازد. اکنون می‌دانیم که باکونین بود که مٶلف جزوه بدنام راهنمای انقلابیون بود که به نیچایف نسبت داده می‌شد، و زمانی که در محاکمه علنی شد، خشم عمومی را در صفوف انقلابیون برانگیخت. دوستان باکونین مٶلف بودن وی را سرسختانه تکذیب کردند، آنها همه را بگردن نیچایف انداختند.

کنگره لاهه با پیشنهاد انگلس مبنی اینکه محل دائمی شورای عمومی به نیویورک منتش شود خاتمه یافت. دیده‌ایم که در این زمان بین‌الملل نه تنها در فرانسه – جائیکه از سال ١٨٧٢ تنها تعلق داشتن به بین الملل بعنوان یک جنایت محسوب می‌شد – و نه تنها در آلمان بلکه همچنین در انگلستان مأمن خود را از دست داد. این تصور می‌رفت که انتقال بین‌الملل انتقالی موقتی خواهد بود. اما چنین پیش آمد که کنگره لاهه آخرین کنگره‌ای بود که دارای هرگونه اهمیتی در تاریخ بین الملل باشد. در سال ١٨٧٦ شورای عمومی در نیویورک اطلاعیه‌ای را مبنی بر خاتمه وجود بین الملل اول منتشر ساخت.

(ادامه دارد)