ترجمه -مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٤٩) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٤٩)

دیوید ریازانف

مارکس، که خود آلمانی بود، بشدت کشور خود را مورد حمله قرار داد. از نقطه نظر آلمان این یک جنگ تدافعی بود. اما چه کسی آلمان را در موضعی قرار داده بود که به دفاع نیاز داشته باشد؟ چه کسی وسوسه حمله به آلمان را در ناپلئون برانگیخت؟ پروس. پروس با ناپلئون علیه اطریش توافق کرده بود. اگر پروس شکست می‌خورد سیل سربازان فرانسه آلمان را فرا می گرفت. ولی پروس خود بعد از پیروزی بر اطریش چه کرد؟ بجای آنکه آلمان آزاد را در مقابل فرانسه اسیر قرار دهد، آن نه تنها همه فریبندگی نظام قدیمی پروس را حفظ کرد، بلکه حتی همه خصوصیات مشخصه نظام بناپارتی را بر آن پیوند داد.

اولین مرحله تعیین کننده جنگ با سرعت متحیر کننده ای خاتمه یافت. ارتش فرانسه نشان داد که ابدا آماده نبود. برخلاف اعلان لاف زنانه وزیر جنگ فرانسه مبنی بر اینکه همه چیز تا آخرین دکمه آماده بود، نشان داده شد که اگر واقعا دکمه ای وجود داشت، چیزی نبود که این دکمه به آن متصل گردد. در مدت تقریبا شش هفته ارتش منظم فرانسه شکست خورد. در دو سپتامبر، ناپلئون هم خود و هم قلعه عظیم سدان را تسلیم کرده بود. در چهار سپتامبر جمهوری در پاریس اعلام شد. با وجود اعلام پروس مبنی بر اینکه با امپراطوری می جنگد، جنگ ادامه یافت. وارد مرحله دوم، مرحله ای بسیار طولانی تر و سرسختانه تر گردید.

بلافاصله پس از اعلام جمهوری در فرانسه، شورای عمومی دومین بیانیه خود را در ٩ سپتامبر ١٨٧٠ در مورد جنگ انتشار داد. این بار نیز بیانیه توسط مارکس نوشته شده بود، که با تجزیه و تحلیل عمیقش از آن لحظه تاریخی، و بصیرت پیشگویانه واقعی اش، یکی از الهام بخش ترین نوشته های مارکس بود.

اکنون باید بخاطر بیاوریم که مارکس حتی در بیانیه اول پیش بینی کرده بود که این جنگ به نابودی امپراطوری دوم منجر خواهد شد. بیانیه دوم با اشاره‌ای باین پیش بینی آغاز شد. انتقادی که وی قبلا به سیاست خارجی پروس کرده بود نیز به همین حد درست بود. جنگ به اصطلاح تدافعی به جنگی علیه مردم فرانسه تبدیل شد. مدتها قبل از سقوط سدان و دستگیر شدن ناپلئون، بمجرد اینکه تجزیه باور نکردنی ارتش بناپارت امری مسلم گردید، شورای مشورتی نظامی پروس خود را مدافع سیاست کشورگشائی اعلام داشت. مارکس رفتار عوامفریبانه بورژوازی لیبرال آلمان را افشاء نمود. با استفاده از اطلاعات تأمین شده توسط انگلس – که بعنوان متخصص با دقت پیشرفت جنگ را تعقیب می کرد و سقوط سدان را پیش بینی کرده بود – مارکس استدلالات نظامی کذابانه بیسمارک و ژنرالهای پروسی در توجیه تصرف الزاس و لورن را افشاء نمود.

وی، ضمن مخالفت با هرگونه تصرف یا اخذ غرامت، بر این نظر بود که اینگونه صلح اجباری به جنگ دیگری منجر می‌شد. فرانسه میخواسته آنچه را که از دست داده بود دوباره به دست آورد، و خواستار اتحادی با روسیه میشد. روسیه تزاری که پس از جنگ کریمه هژمونی خود را از دست داده بود، دوباره صاحب اختیار سرنوشتها در اروپا می‌گردید. این پیشگوئی سرشار از فراست، این بصیرت در مورد جهتی که تاریخ اروپا برمی‌گزید، اثباتی تکان دهنده و عملی بر حقایق اساسی مفهوم ماتریالیستی تاریخ است. نوشته با کلمات زیر خاتمه می‌یابد: “آیا میهن‌پرستان تتون واقعا باور دارند که آزادی و صلح، با هل دادن فرانسه به آغوش روسیه، برای آلمان تضمین خواهد شد؟ اگر قدرت سلاح، غرور پیروزی، و دسیسه‌های دودمان سلطنتی، آلمان را به جدا ساخت بخشی از سرزمین فرانسه بکشاند، آنگاه تنها دو راه در برابر فرانسه باقی می‌ماند. یا باید با پذیرش هر مخاطره‌ای که باشد آلت دست علنی توسعه طلبی روسیه گردد، یا، پس از تأمل کوتاهی، خود را دوباره برای یک جنگ “تدافعی” آماده سازد، نه از آن جنگهای “محلی” که بتازگی رسم شده، بلکه یک جنگ نژادها – جنگی با نژادهای متحد اسلاوی و رومی.”

سرنوشت میهن پرستان آلمانی، معاصر ما بود که ببینند این پیشگوئی، تا آخرین کلمه، بوقوع پیوندد.

بیانیه با تشریحی از مسائل عملی ای که در آن زمان در برابر طبقه کارگر قرار داشت خاتمه یافت. به کارگران مصرا توصیه میشد که خواستار صلحی شرافتمندانه و شناسائی جمهوری فرانسه شوند. به کارگران فرانسوی که در تنگنای باز هم دشوارتری قرار داشتند توصیه میشد که هوشیارانه مراقب جمهوری خواهان بورژوا باشند و جمهوری را برای توسعه سریع سازمان طبقاتی خویش و بدست آوردن رهائی خود مورد استفاده قرار دهند.

وقایعی که بلافاصله بوقوع پیوست عدم اطمینان مارکس نسبت به جمهوریخواهان فرانسه را کاملا توجیه نمود. رفتار حقیرانه آنها و آمادگی شان در موافقت با بیسمارک، در عوض دادن کوچکترین امتیازی به طبقه کارگر، کمون پاریس را بوجود آورد (١٨ مارس تا ٢٩ مه ١٨٧١ این اولین تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در نامساعدترین شرایط، پس از مبارزه قهرمانانه‌ای که سه ماه بطول انجامید، شکست خورد. شورای عمومی در موقعیتی نبود که به فرانسویان کمک لازم را برساند. ارتشهای فرانسه و آلمان پاریس را از مابقی فرانسه و مابقی جهان جدا ساختند. کمون براستی همبستگی جهانی را برانگیخت. حتی در روسیه دور دست نیز پاسخ انقلابی شنیده می شد.

در طول حیات کمون، مارکس کوشید با هواداران بین الملل در فرانسه ارتباط خود را حفظ کند. چند روز پس از شکست کمون مارکس بدرخواست شورای عمومی خطابه‌ای را که امروزه مشهور است نوشت. وی به دفاع از کموناردهای پاریس که از طرف تمام مطبوعات بورژوازی مورد بدگوئی قرار گرفته بودند قدم به پیش نهاد. نشان داد که کمون پاریس در تکامل جنبش پرولتری گام عظیمی به پیش بوده و نمونه اولیه‌ای بوده است از دولت پرولتاریائی که باید امر تحقق بخشیدن به کمونیسم را بعهده گیرد. مدتها قبل، در نتیجه تجربه انقلاب ١٨٤٨، مارکس به این نتیجه رسیده بود که طبقه کارگر پس از اینکه قدرت را کسب نمود، نمی توانست تنها دستگاه دولتی بورژوازی را در دست گیرد، بلکه می بایست اول این ماشین بوروکراتیک و نیروی پلیسی را که بر روی آن استوار بود ویران سازد. تجربه کمون صحت این نظر را برای او اثبات نمود. تجربه کمون ثابت کرد که پرولتاریا، پس از بست گرفتن قدرت، مجبور بود ماشین دولتی خود را که منطبق بر احتیاجات خویش بود بوجود آورد. همین تجربه کمون همچنین نشان داد که دولت پرولتری نمی‌تواند در محدوده حتی یک شهر مرکزی وجود داشته باشد. برای اینکه قدرت پرولتاریا امکان قدرتمند شدن را داشته باشد می‌بایست تمام کشور را در برگیرد؛ برای تضمین پیروزی نهائی می‌بایست تعدادی کشور سرمایه‌داری را فراگیرد.

باکونین و پیروانش به نتایج کاملا متفاوتی رسیدند. مخالفت آنها با سیاست و دولت حتی شدیدتر شد. آنها مصرانه خواستار شدند تا کمونها در اولین فرصت در شهرهای مختلف بوجود آیند: این کمونها الهام بخش شهرهای دیگری می شدند تا این کار را دنبال کنند.

(ادامه دارد)