ترجمه -مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٤٦) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٤٦)

دیوید ریازانف

جا تأسف است که مارکس در گزارشش بر سر مسئله کار زن به تفصیل ننوشت. کافی دید بگوید که تمام پاراگراف در مورد روزانه کار کوتاه تر در مورد تمام کارگران بالغ، چه زن و چه مرد، صادق بود، با این شرط اضافی که به زنان نمی بایست اجازه اشتغال بکار شب و یا هر کار دیگری که به ارگانیسم زنانه آسیب می رساند، و یا آنرا در معرض مواد سمی و یا بطور کلی زیان آور می آورد داده میشد. و از آنرو که اکثریت نمایندگان فرانسوی و سویسی نظر خود را در مخالفت با کار زن اعلام داشته بودند، برای کنگره آسان بود که نظریه مارکس را بپذیرد و پیشنهادی را که توسط فرانسویان مطرح شده بود تصویب نماید. بدینترتیب نتیجه چنین بود که بهترین کار ممنوع ساختن کار زن بود، اما از آنرو که هنوز از آن استفاده می شد، لازم بود که این کار در محدوده ای که مارکس پیشنهاد کرده بود نگهداشته شود.

پیشنهادات مارکس در مورد کار کودکان و جوانان زیر سن بلوغ، بصورت یک مجموعه بدون هیچ اضافه یا تعدیل پرودونیستی بتصویب رسید. در اینجا پیشنهاد شد که گرایش صنعت جدید به جلب کودکان و جوانان زیر سن بلوغ از هر دو جنسیت به شرکت در کار عظیم تولید اجتماعی، امری مترقی، سودمند و بحق بود، گرچه تحت شرایط سرمایه‌داری این کار به جریان بد  وحشتناکی تنزل می یافت. مارکس فکر می کرد در جامعه ای که بطور منطقی ارگانیزه باشد، هر کودک از سن نه سالگی به بالا می باید بکار تولیدی بپردازد، درست همانگونه که هیچ انسان بالغی که دارای توانائی جسمی باشد نمی تواند از تن در دادن به قانون طبیعت – که از کسانی که می خواهند زندگی کنند کار جسمی و فکری طلب می کند – معاف باشد. در رابطه با این مسئله مارکس برنامه دقیقی برای تلفیق کار بدنی و فکری پیشنهاد نمود. رشد روانی و جسمی بعلاوه آموزش تکنیکی ای که باطفال درکی از اصول علمی که در تولید مدرن بکار گرفته می شود دهد – اینها همه در برنامه او بود.

مارکس در گزارشش همچنین به مسئله تعاونیها اشاره کرد. وی در اینجا از فرصت استفاده کرد تا نه تنها تصور واهی در مورد تعاونیهای ناب را در هم کوبد، بلکه شرایط مقدم را برای یک جنبش تعاونی موفق نیز نشان دهد. در اینجا نیز همچون در خطابه افتتاحیه وی تعاونی تولید کنندگان را به تعاونی مصرف کنندگان ترجیح داد.

“ولی نظام تعاونی، که رشدش محدود به اشکال غیرپیشرفته‌ای خواهد بود که می‌تواند با کوششهای تک تک برده‌های مزدبگیر بوجود آید، هرگز جامعه سرمایه‌داری را دگرگون نخواهد کرد. برای تبدیل تولید اجتماعی به یک نظام وسیع و هم آهنگ کار آزاد و تعاونی، “تغییرات اجتماعی عمومی” لازم خواهد بود، “تغییرات شرایط عمومی جامعه” که هرگز تحقق نخواهند یافت مگر با انتقال نیروهای سازمان یافته جامعه، یعنی: قدرت دولتی، از سرمایه داران و زمین داران بخود تولید کنندگان.”

می‌بینیم که در اینجا نیز مارکس بر لزوم کسب قدرت توسط طبقه کارگر برای خود تأکید می‌کند.

طرح اساسنامه که قبلا با آن آشنا شدیم، بدون هیچ تغییری پذیرفته شد. کوششهای نمایندگان فرانسونی – که قبلا این مسئله را در کنفرانس لندن مطرح ساخته بودند – برای تفسیر کردن لغت “کار” بعنوان تنها کار بدنی و بدینترتیب حذف کردن نمایندگان کار فکری، با مخالفت شدیدی روبرو شد. نمایندگان انگلستان اعلام نمودند که چنانچه این پیشنهاد تصویب شود مارکس که آنقدر برای بین‌الملل کار کرده بود در میان اولین کسانی می‌بود که می‌بایست خارج گذارده می‌شدند.

کنگره ژنو سلاح تبلیغاتی عظیمی را فراهم آورد. همه مصوبات این کنگره که خواسته‌های ابتدائی پرولتاریا را تدوین می‌کردند، و تقریبا تماما توسط خود مارکس نوشته شده بودند، در  برنامه‌های حداقلی همه احزاب طبقه کارگر جای گرفتند. کنگره با پاسخ گرم همه کشورها، منجمله روسیه روبرو شد. بلافاصله بعد از کنگره ژنود، که چنان تحرک نیرومندی به رشد جنبش بین‌المللی کارگری داده بود، بین‌الملل محبوبیت عظیمی برای خود به دست آورد. برخی سازمانهای بورژوا – دمکرات توجه خود را بسوی بین‌الملل معطوف داشتند، با این قصد که از آن برای مقاصد خود استفاده کنند.

در کنگره بعدی در بعدی در لوزان (١٨٦٧) بر سر اینکه آیا انجمن بین المللی جدید، جامعه صلح و آزادی (The league for peace and freedom)، می باید اجازه شرکت در کنگره بعدی را داشته باشد یا نه، بحثی جدی در گرفت. آنها که طرفدار شرکت انجمن مذکور بودند پیروز شدند. تنها در کنگره بعدی، در بروکسل (١٨٦٨) بود که نقطه نظر شورای عمومی پیروز گردید. تصمیم بر این شد که به جامعه پیشنهاد شود که به بین‌الملل بپیوندد و اعضایش بصورت یک بخش داخل بین‌الملل شوند.

مارکس در این دو کنگره نیز حضور نداشت. قبل از اینکه کنگره لوازان کار خود را پایان بخشد اولین جلد “کاپیتال” منتشر شده بود. به پیشنهاد هیأت نمایندگی آلمان کنگره بروکس قطعنامه‌ای بتصویب رساند که از کارگران کشورهای مختلف مصرا می خواست که کتاب “کاپیتال” را مطالعه کنند. قطعنامه متذکر شد که افتخار به مارکس تعلق داشت که “اولین اقتصاددانی بود که سرمایه را مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار داده و آنرا به عناصر اولیه اش تأویل کرد.”

کنگره بروکسل همچنین مسئل مربوط به نفوذ ماشین آلات در وضعیت طبقه کارگر، اعتصابات و مالکیت خصوصی زمین را به بحث گذارد. قطعنامه ها در جو مصالحه بتصویب رسیدند. با وجود این، در اینجا بود که نطقه نظر سوسیالیسم و یا آنطور که در آن زمان نامیده می‌شد کلکتیویسم، بر نمایندگان فرانسه پیروز شد. اکنون احتیاج به گذار به مالکیت اشتراکی ابزار حمل و نقل و ارتباطی و همچنین زمین، بوضوح شناخته شده بود. این قطعنامه در شکل نهائی اش توسک کنگره بازل (١٨٦٩) بتصویب رسید.

از کنگره لوزان به بعد، مسئله سیاسی مرکزی در بین‌الملل، جنگ و جلوگیری از آن بود. پس از جنگ ١٨٦٦، بعد از پیروزی پروس بر اطریش، این نظر متداول بود که نتیجه اجتناب ناپذیر، برخوردی مسلحانه بین فرانسه و پروس خواهد بود. در سال ١٨٦٧ روابط بین دو کشور به مرحله حساسی رسید. موضع ناپلئون در نتیجه ماجراجوئیهای استعماری ناموفق که بامید بالا بردن حیثیتش خود را در آن غرق ساخته بود، بسیار نامطمئن گردید. وی بر اثر تحریک چند سرمایه‌دار مقتدر به لشگرکشی‌ای به مکزیک پرداخت. این ماجرا سبب ناراحتی شدید در ایالات متحده، که شدیدا مراقب هرگونه تجاوزی به آئین مونرو بود، گشت. طرح ناپلئون به پایانی خفتبار انجامید. اوضاع می‌بایست در اروپا وصله پینه شود. اما در آنجا نیز شکست در تعقیب او بود. وی که مجبور به دادن امتیازاتی در سیاست داخلی شده بود، امیدوار بود که الحاق منطقه‌ای در اروپا که قلمرو فرانسه را تکمیل کند، موضع وی را بلاشک تقویت نماید. بدینترتیب در سال ١٨٦٧ واقعه لوگزامبورگ بوقوع پیوست. بعد از کوششهای ناموفق گوناگون برای دست اندازی به سرزمینهائی در ساحل چپ رود راین، ناپلئن سعی کرد دوک نشین بزرگ لوگزامبورگ را از هلند بخرد. این دوک نشین تا سال ١٨٦٦ به اتحادیه آلمان تعلق داشت، ولی تحت حکمرانی پادشاه هلند قرار داشت. یک لشگر پروسی که قبلا در آنجا مستقر بود مجبور به ترک آنجا شد. خبر معامله بین ناپلئون و هلند آشوب عظیمی در میان میهن پرستان آلمانی بوجود آورد. شایعاتی در مورد جنگ بوجود آمد. ناپلئون، با محاسبه اینکه هنوز کاملا برای جنگ آماده نبود، عقب نشینی کرد. ضربه‌ای تعیین کننده به حیثیت او وارد شد. وی دوباره مجبور شد در مقابل موج افزاینده مخالفت تسلیم شود.

(ادامه دارد)