ترجمه – مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٣) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٣)

دیوید ریازانف

تا آخر قرن ١٨ فرانسه کشوری بود که تحت حکمرانی سلطانی مطلق العنان قرار داشت که بی شباهت به روسیه تزاری نبود. لیکن قدرت در واقع در دست اشراف و روحانیون بود و اینان در برابر این یا آن نوع دریافت پول، بخشی از نفوذ خود را به بورژوازی مالی – تجاری در حال رشد می فروختند. تحت تأثیر جنبش نیرومند انقلابی در میان توده های مردم – تولید کنندگان کوچک، دهقانان، کاسبکاران کوچک و متوسطی که از هیچ امتیازی برخوردار نبودند – پادشاه فرانسه مجبور به دادن امتیازاتی شد. وی به اصطلاح شورای دولتی را فراخواند. در مبارزه بین دو گروه اجتماعی متمایز – فقرای شهر و طبقات ممتاز – قدرت بدست خورده بورژوازی انقلابی و کارگران پاریس افتاد. این واقعه در ١٠ اول ١٧٩٢ به وقوع پیوست. این تسلط به صورت حکومت ژاکوبن‌ها به رهبری روبسپیر و مارات – و می‌توانیم دانتون را نیز به آنها بیافزائیم – متجلی شد. به مدت دو سال فرانسه در دست مردم عصیانگر بود. پاریس انقلابی در پیشاپیش قرار داشت. ژاکوبن‌ها بعنوان نماینده خورده بورژوازی، خواسته‌های طبقه خویش تا عواقب منطقی آن را مطرح می‌نمودند. رهبران – مارات، روبسپر و دانتون – خورده بورژواهای دمکراتی بودند که خواستار حل مسائلی بودند که تمام بورژوازی با آن مواجه بود: یعنی پاکسازی فرانسه از کلیه باقیمانده‌های نظام فئودالی، بوجود آوردن شرایط سیاسی آزادی که تحت آن مالکیت خصوصی دست نخورده باقی ماند، و عدم تعدی به درآمد معقولی که از استثمار صادقانه دیگران عاید مالکین کوچک می‌شود. در این کوشش برای ایجاد شرایط سیاسی جدید و مبارزه علیه فئودالیسم، در این درگیری با آریستوکراسی و با اروپای شرقی متحدی که فرانسه را مورد حمله قرار می‌داد، ژاکوبن‌ها – روبسپیر و مارات – نقش رهبران انقلابی را ایفا نمودند. آنها در نبردشان علیه تمام اروپا می‌بایست به تبلیغ انقلابی متوسل می‌شدند. برای اینکه نیروی مردم، نیروی توده، را علیه نیروی اربابان فئودال و شاهان قرار دهند، شعار “جنگ برای کاخ‌ها و صلح برای کلبه‌ها” را مطرح ساختند و بر پرچم‌هایشان شعار “آزادی، برابری، برادری” را نوشتند.

این اولین پیروزی‌های انقلاب فرانسه در ایالت راین منعکس گشت. در آنجا نیز انجمن‌های ژاکوبن تشکیل شد. بسیاری از آلمانی‌ها بعنوان داوطلب به ارتش فرانسه پیوستند. برخی از آنها در پاریس در تمام انجمن‌های انقلابی شرکت جستند. در تمام این مدت ایالت راین تحت تأثیر شدید انقلاب فرانسه قرار داشت و در آغاز قرن نوزده نسل جدید هنوز تحت تأثیر نیرومند سنن قهرمانانه انقلاب رشد می‌کرد. حتی ناپلئون که یک غاصب بود، و درست به این خاطر که غاصب و دشن نظام فئوادلی بود، در جنگ علیه اروپای سلطنتی و فئودالی کهن، مجبور به اتکاء به پیروزیهای اساسی انقلاب فرانسه بود. وی کار نظامی خود را در ارتش انقلابی آغاز کرد. توده‌های وسیع سربازان فرانسوی با لباس‌های مندرس و تجهیزات ناچیز، با ارتش نیرومندتر پروس جنگیدند و آن را شکست دادند. پیروزی آنها به علت اشتیاق و تعدادشان بود. آنها پیروز شدند زیرا قبل از شلیک گلوله به پخش بیانیه می‌پرداختند و بدین ترتیب باعث تضعیف روحیه و تجزیه ارتش دشمن می‌شدند. ناپلئون در جنگهایش از تبلیغ انقلابی نیز خوددای نکرد. وی بخوبی می‌دانست که توپ وسیله‌ای عالی است، اما او تا آخرین روزهای حیاتش سلاح تبلیغ انقلابی را ناچیز نشمرد، سلاحی را که اینگونه موثر سبب تجزیه ارتشهای مخالف می گردد.

تأثیر انقلاب فرانسه به نواحی دورتر شرق نیز گسترش یافت و حتی به سن پترزبورگ هم رسید. بدنبال خبر شکست باستیل، حتی در آنجا نیز مردم یکدیگر را در آغوش گرفته و بوسیدند.

در این زمان در روسیه گروه کوچکی از افراد بودند که کاملا هوشمندانه نسبت به وقایع انقلاب فرانسه عکس العمل نشان می‌دادند. شخصیت بارز در میان آنان رادیشچف (Radishchev) بود. این تأثیر کم و بیش در تمام کشورهای اروپائی احساس می شد. حتی در خود انگلستان که در رأس تقریبا تمام ارتش‌های ائتلافی قرار داشت که علیه فرانسه می‌جنگیدند. این تأثیر نه تنها توسط عناصر خورده بورژوا، بلکه همچنین بوسیله جمعیت کثیر کارگرانی که در آن زمان در نتیجه انقلاب صنعتی بوجود آمده بود، احساس می شد. در سال‌های ١٧٩١ – ١٧٩٢ اولین سازمان انقلابی کارگری انگلستان به نام “انجمن مکاتباتی” پدیدار گشت. نامی چنین بی ضرر، فقط بخاطر فرار از قوانین انگلستان که هرگونه ارتباط سازمانی را بین انجمن‌های شهرهای مختلف ممنوع می کرد، انتخاب شده بود.

انگلستان از اواخر قرن هجده حکومت مشروطه داشت. تا آن زمان انگلستان دو انقلاب را – یکی در اواسط و دیگری در اواخر قرن ١٧ (١٦٤٢ و ١٦٨٨) – تجربه کرده بود و بعنوان آزادترین کشور جهان شناخته می شد. اگر چه کلوبها و انجمن‌ها آزاد بودند، اما حتی یکی از آنها اجازه اتحاد با دیگری را نداشت. برای غلبه بر این ممنوعیت، انجمن‌هایی که توسط کارگران تشکیل شده بودند شیوه زیر را بکار بردند: آنان در هر کجا که میسر بود انجمن‌های مکاتباتی تشکیل دادند – انجمن‌هائی که بطور دائم از طریق مکاتبه با یکدیگر در ارتباط بودند. در راس انجمن لندن توماس هاردی کفاش (Thomas Hardy) (١٧٥٢ – ١٨٣٢) قرار داشت. وی یک اسکاتلندی فرانسوی الاصل بود. هاردی در واقع همانی بود که از نامش پیداست: آدمی سرسخت. وی بعنوان سازمانده انجمن خود، تعداد کثیری از کارگران را جلب کرد و اجتماعات و میتینگ‌هایی را تدارک دید. بواسط تأثیر مضمحل کننده انقلاب صنعتی بر تولید مانوفاکتوری سابق، اکثریت بزرگی از کسانی که به انجمن‌ها می پیوستند از صنعتکاران بودند؛ کفاش‌ها و خیاط‌ها. نام فرانسیس پلاس (Frances Place) خیاط نیز باید در این رابطه آورده شود. زیرا وی نیز بخشی بود از تاریخ بعدی جنبش کارگری در انگلستان. می‌توان از کسان زیاد دیگران که اکثرشان صنعتکار بودند نام برد. اما نام توماس هولکرافت (Thomas Holcroft) (١٧٤٥ – ١٨٠٩) کفاش، شاعر، مبلغ سیاسی و سخنور که نقش مهمی در اواخر قرن ١٨ ایفا کرد باید ذکر گردد.

در سال ١٧٩٢، وقتی‌که فرانسه اعلام جمهوری کرد، این انجمن مکاتباتی از کمک سفیر فرانسه در لندن برخوردار گشت و مخفیانه خطابیه‌ای صادر نمود که در آن پشتیبانی انجمن از کنگره انقلابی اعلام گشته بود. این خطابیه که یکی از اولین بیانیه‌های همبستگی و پشتیبانی بین‌المللی بود، تأثیر عمیقی بر کنگره گذاشت. پیامی بود از توده‌های مردم انگلستان، جائی که حکومتش چیزی جز تنفر نسبت به فرانسه نداشت. کنگره با یک قطعنامه خاص به این خطابیه جواب داد و این روابط بین انجمن‌های مکاتبای کارگران و ژاکوبن‌های فرانسه بهانه‌ای شد برای الیگارشی انگلیس که این انجمن‌ها را مورد پیگرد قرار دهد. هاردی و دیگران بطور مکرر مورد پیگرد قرار گرفتند.

ترس برای از دست دادن سلطه اش، الیگارشی انگلیس را مجبور ساخت تا به اقدامات جدی علیه جنبش رو به رشد کارگری رو آورد. انجمن‌ها و اجتماعاتی که تا آنزمان شیوه‌های کاملا آزاد سازماندهی برای بورژواهای مرفه بودند و از تشکیل آنها توسط صنعتکاران نمی‌شد قانونا ممانعت کرد، در سال ١٨٠٠ کاملا ممنوع شده بودند. انجمن‌های گوناگون کارگران که با یکدیگر در ارتباط بودند بطور خاص تحت پیگرد قرار می‌گرفتند. در سال ١٧٩٩ قانونی مشخصا کلیه سازمان‌های کارگران را در انگلستان ممنوع می‌کرد. از ١٧٩٩ تا ١٨٢٤ طبقه کارگر انگلستان بطور کامل از حق تجمع و اجتماع آزاد محروم بود.

(ادامه دارد)