ترجمه – مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٢٤) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٢٤)

دیوید ریازانف

امیدی که مارکس در “مانیفست” به بورژوازی مترقی بسته بود؛ گرچه حتی آنجا هم یکسری از شرایط را تقدم به هرگونه همکاری واقعی با آن برشمرده بود، قابل توجیه نیست. مارکس و انگلس تاکتیکهایشان را در روزهای منتهی به پائیز سال ١٨٤٨ تغییر دادند. مارکس حمایت بورژوازهای دمکرات را رد نمی کرد و با سازمانهای دمکراتیک قطع رابطه نکرد؛ با این حال به فعالیت در میان پرولتاریا تمرکز کرد. مارکس، همراه با مول و شاپر، روی فعالیت در “اتحادیه کارگران کلن”، که آن هم نمایندگانی در “کمیته محلی انجمنهای دمکراتیک” داشت، تمرکز کردند.

همین فاکتی که با دستگیری گتشالک، مول به دبیری “اتحادیه کارگران” انتخاب می شود، این را می رساند که قدرت کمونیستها در این اتحادیه افزایش یافته بود. گرایش فدرالیست که رهبری آن در دست گتشالک بود، به تدریج به یک اقلیت تبدیل شد. وقتی که مول برای مدتی مجبور به فرار از کلن شد، گرچه مارکس چندین بار این افتخار را رد کرده بود، اما به رهبری این اتحادیه، به جای مول، انتخاب شد. در ماه فوریه، موقع انتخابات برای پارلمان جدید، اختلافات شروع شد. مارکس و طرفدارانش اصرار می کردند که کارگران، آنجائی که شانسی برای انتخاب شدن ندارند، بهتر است به دمکراتها رأی بدهند. اقلیت علیه این موضع بود.

در ماههای مارس و آوریل، اصطکاک بین کارگران و دمکراتها که در “کمیته محلی انجمنهای دمکراتیک” متحد بودند، به حدی رسید که انشعاب اجتناب ناپذیر شد. مارکس و طرفدارانش از “کمیته” استعفا دادند. “اتحادیه کارگران” نمایندگانش را فراخواند و اقدام به متحد شدن با انجمن کارگران کرد، که توسط استفان بورن در شرق آلمان تشکیل شده بودند. خود “اتحادیه کارگران” در “کلوپ مرکزی” با ٩ شعبه محلی کلوپ کارگران تجدید سازمان شد. در اواخر ماه آوریل، مارکس و شاپر اعلامیه ای منتشر کردند که همه انجمنهای کارگران در سراسر ایالت راین و وست فالن را به کنگره‌ای محلی دعوت کردند که هدفش سازمان دادن و انتخاب نمایندگان به “کنگره اتحادیه عمومی کارگران” بود که قرار بود در ماه ژوئن در لایپزیگ برگزار شود.

اما همینکه مارکس و طرفدارانش خودشان را برای ایجاد یک حزب کارگری آماده می کردند، انقلاب ضربه تازه ای خورد. با پایان دادن به کار “مجلس ملی پروس”، دولت همچنین تصمیم گرفت که به کار “مجلس ملی آلمان” نیز پایان دهد. در جنوب آلمان بود که جنگ برای به اصطلاح “قانون اساسی شاهنشاهی” آغاز شد.

اینجا باید به نکته دیگری در جزئیات بپردازیم که عموما توسط زندگی نامه نویسهای مارکس نادیده گرفته می شود. موقعیت مارکس در کلن متزلزل بود؛ رفتارش بسیار محتاطانه بود. گرچه مجبور نبود مخفی زندگی کند، اما هر آن امکان اخراجش با یک دستور صرف دولت از کلن اخراج شود. اینجاست که مارکس خودش را در یک مخمصه منحصر بفرد می یابد.

با روبرو شدن با اذیت و آزار پی در پی دولت پروس، با اخراج از پاریس، بدنبال اصرار همین دولت، و با ترس از اخراج از بلژیک، مارکس نهایتا مجبور شد که وفاداری خود به پروس را نفی کند. او وفاداری‌ای را به هیچ کشور دیگری اعلام نکرد، اما قطعا وفاداری به پروس را کنار گذاشت. دولت پروس از این موضوع استفاده کرد. وقتی که مارکس به کلن برگشت، مقامات محلی او را بعنوان شهروند ایالت راین شناسائی کرد، اما خواستار آن شدند که مقامات پروس در برلن آن را تأیید کنند. این آخری تصمیم گرفتند که مارکس حق شهروندی خود را از دست داده است. به این دلیل است که مارکس، که سخت در تلاش بود حق شهروندی پروس را دوباره به دست بیاورد، مجبور شده بود نیمه دوم سال ١٨٤٨ را بدون پیدا شدن در زندگی عمومی بگذراند.

هر وقت امواج انقلابی شرایط را برای فعالیت علنی آماده می ساخت، مارکس علنا به فعالیت اجتماعی می پیوست. هر وقت امواج ارتجاعی دولت پروس در کلن شدت می یافت، مارکس ناپدید می شد و خود را صرفا به کار نویسندگی، یعنی به هدایت نیو راینیش زایتونگ محدود می کرد. بدین دلیل بود که مارکس اینقدر نسبت به پذیرش ریاست اتحادیه کارگران کلن بی میل بود.

در هم آهنگی با تغییر تاکتیک، چرخشی در سیاست “نیو راینیش زایتونگ” بوجود آمد. تنها پس از این تغییر بود که اولین مقالات پیرامون “مزد، کار و سرمایه” انتشار یافت. این مقالات همراه با مقدمه هائی طولانی بودند که طی آن مارکس شرح می داد چرا روزنامه تا آنوقت هرگز به تعارض بین سرمایه و کار نپرداخته بود. و اما این تغییر بسیار دیر صورت گرفته بود. تغییر در ماه فوریه صورت گرفت، در حالیکه در ماه مه انقلاب آلمان دیگر کامل خرد شده بود. وحشیگیری حکومت پروس چون طوفانی سراسر کشور را فراگرفت. ارتش‌هایش بسوی جنوب غربی حمله ور شدند. “نیو راینیش زایتونگ” جزو اولین تلفات بود و در روز ١٩ مه با انتشار شماره معروف سرخ، انتشار آن خاتمه یافت (علاوه بر شعری زیبا از فردیناند فریلیگرات، این شماره حاوی خطابه مارکس بود به طبقه کارگر که آنها را از تحریکات حکومت آگاه می ساخت). پس از این مارکس ایالت راین را ترک کرد و بعنوان یک خارجی مجبور به ترک آلمان شد. کارکنان دیگر روزنامه به نقاط مختلف رفتند. انگلس، مول و ویلیچ راهی پیوستن به شورشیان جنوب آلمان شدند.

شورشیان پس از چند هفته مقاومت قهرمانانه، اما با تشکیلاتی بسیار بد در برابر ارتش پروس مجبور به عقب نشینی به سویس گردیدند. گردانندگان سابق “نیو راینیش زایتونگ” و اتحادیه کارگران کلن به پاریس مسافرت کردند، اما در سال ١٨٤٩ پس از تظاهرات ناموفق ١٣ ژوئن، آنان نیز مشمول ممنوعیت گردیدند و مجبور به ترک فرانسه شدند. در اوایل سال ١٨٥٠ تقریبا تمام رهبران قدیمی “جامعه کمونیستی” در لندن گرد هم آمدند. مول طی قیام جنوب از میان رفته بود. مارکس، انگلس، شاپر، ویلیچ و ولف یکدیگر را در لندن یافتند.

مارکس و انگلس، همانطور که از خلال نوشته های این دوره شان برمی آید، ابتدا امیدشان را از دست ندادند. احساس می کردند که این تنها توقفی موقت در حرکت انقلاب است و خیزشی تازه و بزرگتر در پیش می باشد. می خواستند برای اینکه غافلگیر نشوند سازمان را تقویت نمایند و آن را با استحکام بیشتری با آلمان پیوند دهند. “جامعه کمونیستی” سابق تجدید سازمان داده شد؛ عناصر قدیمی و نیز عناصر جدید از ایالت سیلسیا و برسلاو و راین بدان جلب شدند.

حتی در اوایل سال ١٨٥٠ مارکس و انگلس بر این نظر بودند که طولی نخواهد کشید انقلاب احیا خواهد شد. دقیقا در این زمان بود که دو جزوه مشهور توسط “جامعه کمونیستی” انتشار یافت. لنین که آنان را از حفظ میدانست، از نقل قول آوردن از آنان لذت می برد.

در این جزوه ها – که تنها با توجه به اشتباهاتی که مارکس و انگلس در دوران انقلاب ١٨٤٨ مرتکب شده بودند قابل فهم می‌باشند – مشاهده می‌کنیم که علاوه بر انتقاد بیرحمانه بورژوا لیبرالیسم، می‌بایست همچنین عناصر دمکرات را مورد حمله قرار دهیم. می بایست تمام قدرت خویش را برای ایجاد حزب کارگران در مخالفت با سازمان دمکراتیک بکار گیریم. دمکراتها می‌بایست مورد حمله و انتقاد سخت قرار گیرند. اگر آنان خواستار روزانه کار ده ساعته باشیم. اگر آنان خواستار سلب مالکیت املاک وسیع با پرداخت غرامت عادلانه هستند، ما می بایست خواهان مصادره بدون پرداخت غرامت باشیم. می بایست هر وسیله ممکن را برای برانگیختن انقلاب، برای پیگیر ساختن آن، و برای جلوگیری از فروکش آن بکار بریم. نمی‌توانیم به اولین پیروزیها قانع باشیم. هر قطعه زمین فتح شده می بایست بعنوان قدمی برای فتوحات بعدی بکار گرفته شود. هر کوششی برای اعلام ختم انقلاب خیانت به آرمان انقلاب است. می بایست تا آخرین ذره نیروی خود را بکار بریم تا ساخت اجتماعی و سیاسی ای که در آن زندگی می کنیم را تحلیل برده و نابود سازیم، تا آنجا که آخرین اثرات تعارض طبقاتی قدیمی برای همیشه ریشه کن شوند.

(ادامه دارد)