ترجمه – مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس (٢٢) دیوید ریازانف

مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس

(٢٢)

دیوید ریازانف

قبل از اینکه به بحث اصولی اولیه ای که سیاست داخلی و خارجی روزنامه بر مبنای آن تعیین میشد بپردازیم، باید تجربه انقلابی سردبیران آن را مورد بررسی قرار دهیم. نه مارکس و نه انگلس هیچیک از تجربه ای جز تجربه انقلاب کبیر فرانسه برخوردار نبودند. مارکس تاریخ آن انقلاب را به دقت مطالعه کرده بود و اصولا تاکتیکهائی را برای دوران انقلاب آینده که وی برعکس پرودون بدرستی پیش بینی کرده بود، تدوین نموده بود. پس باید دید مارکس از تجربه انقلاب فرانسه چه آموخت؟ انقلاب در سال ١٧٨٩ آغاز گشت و بیان کننده پروسه‌ای نسبتا طولانی بود؛ از سال ١٧٨٩ تا ١٧٩٩، یعنی تا سالی که ناپلئون کودتایش را انجام داد، بطول انجامید. انقلاب انگلستان قرن هفده نیز این امر را نشان می داد که انقلاب آینده انقلابی طولانی خواهد بود. انقلاب فرانسه با شادی و سرور عمومی آغاز شد. از همان آغاز کار، بورژوازی رهبری توده‌های مردم ستمدیده را بدست گرفت و حکومت مطلقه را ملغی ساخت. تنها بعدها بود که برخورد در درون این بورژوازی پیروزمند رشد کرد. در پروسه این مبارزه، قدرت به عناصر افراطی‌تر منتقل می‌شد. این مبارزه سه سال بطول انجامید و در نتیجه آن قدرت بدست ژاکوبن‌ها افتاد. مارکس، که با دقت تکامل حزب ژاکوبن را مورد مطالعه قرار داده بود بر این نظر بود که در انقلاب بعدی نیز نیروهائی که بطور خودبخودی در حرارت عمل سیاسی طولانی رشد می کنند را می توان جهت داد.

این قضیه اشتباه وی را توضیح می‌دهد. وی برای مدتی طولانی بروی این نظر باقی ماند و یک سلسله کامل وقایع لازم بود تا او را مجبور به دست کشیدن از آن حکم کند. اولین ضربه‌ای که بر انقلاب در غرب وارد شد شکست ژوئن پرولتاریای پاریس بود. این امر بلافاصله به ارتجاع امکان داد تا در پروس، در اتریش و در روسیه سر خود را بلند کند. از همان آغاز کار نیکلای اول به پادشاه پروس پیشنهاد کمک کرد؛ کمک نظامی رد شد، اما پول روسی با خرسندی پذیرفته شد و فوق العاده مٶثر افتاد. نیکا به امپراطور اتریش که مجارستان علیه آن شورش کرده بود، پیشنهاد اعزام گردانهای نظامی را کرد؛ و گردانها پذیرفته شدند.

“نیو راینیش زایتونگ” با اتکا به تجربه انقلاب فرانسه، تاکتیکهای زیر را پیشنهاد می کرد: چنین بنظر می‌رسید که جنگ با روسیه تنها راه برای نجات انقلاب در اروپای غربی بود. شکست پرولتاریای پاریس اولین ضربه‌ای بود که بر انقلاب وارد آمد. تاریخ انقلاب کبیر فرانسه نشان داد که حمله ائتلاف به فرانسه بود که نیروی محرکه را برای تقویت جنبش انقلابی فراهم نمود. احزاب میانه‌رو به کناری رانده شده بودند. رهبری کار را احزابی بدست گرفته بودند که قادر بودند حمله خارجی را با قدرت تمام دفع نمایند. در نتیجه حمله ائتلاف، در ١٠ اوت ١٧٩٢ در فرانسه جمهوری اعلام شد. مارکس و انگلس چنین پیش بینی می‌کردند که جنگ ارتجاعیون علیه انقلاب جدید منجر به نیتجه مشابهی خواهد شد. بدین دلیل بود که آنها به انتقاد از روسیه در ستونهای روزنامه شان ادامه می دادند. روسیه همواره بصورت نیروئی در پشت ارتجاع اتریش و آلمان نشان داده می‌شد. هر سرمقاله‌ای می کوشید نشان دهد که جنگ با روسیه تنها وسیله نجات انقلاب است. عناصر دمکرات برای این جنگ، بعنوان تنها مفر، آماده می شدند. مارکس و انگلس بر این عقیده بودند که جنگ با روسیه حرکت لازم را برای بیدار ساختن احساسات انقلابی مردم آلمان فراهم می‌نمود. تحت رهنمود این نظر، مارکس و انگلس، هر نوع مخالفت و هر گرایش انقلابی علیه نظام موجود را مورد حمایت قرار می‌دادند. آنان آتشین ترین مدافعین انقلاب مجارستان بودند و با احساسات تمام از لهستانی‌ها که چندی پیش به کوششی تازه برای قیام اقدام نموده بودند، دفاع می کردند. آنها خواستار تشکیل مجدد لهستانی مستقل و متحد بودند. بر همین منوال خواستار اتحاد آلمان در یک جمهوری و برگرداندن برخی نواحی – که زمانی متعلق به آلمان بوده و مردمشان آلمانی بودند – به آلمان بودند. بطور خلاصه، با پشتیبانی از هر جنبش انقلابی که علیه نظام موجود بود، همه جا به اصول اساسی مانیفست کمونیست وفادار ماندند.

با وجود این نباید این نکته را از نظر دور بداریم که مقالات “نیو راینیش زایتونگ” غالبا به جنبه سیاسی امور می پرداختند. این مقالات همواره عبارت از انتقاداتی بودند نسبت به اعمال سیاسی بورژوازی و یا اعمال سیاسی بوروکراسی. با بررسی شماره‌های “نیو راینیش زایتونگ” کمبود صفحات و سطوری که به مسائل پرولتری تخصیص داده شده توجه ما را جلب می‌کند. این مسئله خصوصا در سال ١٨٤٨ وجود داشت. بعکس ارگان استفان بورن شباهت به یک روزنامه مدرن تریدیونیونی داشت. این روزنامه پر بود از مباحث مسائل پرولتری. در روزنامه مارکس مسائلی که مستقیما در رابطه با خواستهای طبقه کارگر باشد بسیار نادر بود. این روزنامه هدف خود را تقریبا بطور کامل برانگیختن احساساتی سیاسی و تبلیغ و ترویج برای پیدایش آنچنان نیروهای انقلابی دمکراتیک که بتوانند با یک ضربه آلمان را از تمام باقیمانده‌های نظام از کار افتاده فئودالی رها سازند، قرار داده بود.

اما در اواخر سال ١٨٤٨ شرایط تغییر کرد. ارتجاعی که خود پس از شکست ژوئن پرولتاریای پاریس آغاز به قدرتمند شدن نموده بود در اکتبر ١٨٤٨ حالت تهاجمی باز هم بیشتری بخود گرفت. شکست وین نقش زنگ خطری را داشت و شکست برلن را به دنبال داشت. حکومت پروس با گستاخی از نو یافته، مجلس ملی را منحل ساخت و قانون اساسی خود ساخته‌ای را اعلام نمود. و بورژوازی پروس بجای نشان دادن مقاومت واقعی، نگران برقرار هماهنگی بین مردم و حکومت پادشاه بود.

از سوی دیگر مارکس بر این عقیده بود که قدرت سلطنتی پروس در مارس ١٨٤٨ شکست خورده و مسئله هیچ موافقتی با پادشاه نمی‌توانست مطرح باشد. مردم می‌بایست قانون اساسی خود را تعیین نمایند و کشور را بدون توجه بقدرت سلطنتی، یک جمهوری آلمان غیرقابل تقسیم اعلام دارند. اما مجلس ملی که تحت تسلط بورژوازی لیبرال و دمکرات قرار داشت، بخاطر ترس از بریدن نهائی از سلطنت به موعظه خویش در مورد سازش ادامه داد تا خود منحل گردید.

بالاخره مارکس قانع شد که هیچ امیدی، حتی به چپ‌ترین جناحهای بورژوازی آلمان نمی‌شد بست. حتی جناح دمکرات طبقه متوسط، که می‌شد انتظار داشت شرایط سیاسی آزاد، که موجب تکامل طبقه کارگر بود، را بوجود آورد، بی کفایتی فوق العاده خویش را برای این امر ثابت کرد.

(ادامه دارد)