بیژن نیابتی – در خاورمیانه چه می گذرد ؟

در خاورمیانه چه می گذرد ؟
ماه هاست که خاورمیانه عربی در خون و آتش غوطه ور است . امنیت ازهمه جا رخت بربسته  و هرج و مرج بر جای آن نشسته است. رقابت میان کانونهای قدرت جهانی و منطقه ای مرزهای متعارف را دیرزمانی است که  درهم  نوردیده  و جان و مال و عزت میلیونها انسان را به بازی گرفته است. “دمکراسی” و “حقوق بشر” اهدایی جرج دبلیو بوش و نئوکانهای خالق 11 سپتامبر در جای جای خاورمیانه بزرگ به نمایش گذاشته شده  و چشمها را خیره کرده  است. آنچه که امروز درعراق و سوریه و لیبی فراموش شده می گذرد ، حاصل شکست فضاحت بار دو استراتژی هردو جناح بازها و کبوترها درکادر طرح خاورمیانه  بزرگ  می باشد. شکست دو شیوه متفاوت با دو الگوی متفاوت. “الگوی عراق” و “الگوی تونس”. نقش رژیم حاکم برایران و اتخاذ سیاست تقابل با امریکا درشکست استراتژی “جناح بازها” با الگوی عراق  و پیروزی “قیام ـ کودتا” علیه اخوان المسلمین در مصر در شکست پروژه “جناح کبوترها” با الگوی تونس  درکنارعوامل دیگر از برجستگی بیشتری برخورداراست.
در استراتژی ابلهانه بازها ( یک قدرت در جهان ، یک قدرت در منطقه خاورمیانه ) قرار براین بود که با براندازی قهرآمیز حاکمیت سکولار درعراق و جایگزینی آن با یک دولت دست نشانده ، روند “تغییررژیم” در کشورهای  باقیمانده از حوزه اتحاد شوروی سابق براساس تئوری دومینو و با الگوی عراق یکی پس ازدیگری صورت گرفته و با تقسیمات جغرافیایی جدید در پنج  کشوربزرگ منطقه و ترسیم مرزهای نوین ، تعادل ژئوپلیتیکی جدیدی برقرارگردد. دراین تعادل جدید ، حاکمیت برمنابع انرژی  به مثابه کاراترین سلاح استراتژیک  در جنگ چهارم علیه ابرقدرت چین و قدرتهای دیگر جهانی و منطقه ای نظیر روسیه ، هند  و اتحادیه اروپا  و با هدف تحقق استراتژی کلان “جهان تک قطبی” ازیکسو و تأمین حاکمیت مطلق العنان و بی رقیب دولت جعلی اسرائیل در”خاورمیانه بزرگ” از سوی دیگر، دستآوردهای  موفقیت در آن طرح کذایی بشمار می آمد.
اتخاذ سیاست تقابل با ایالات متحده ازجانب رژیم جمهوری اسلامی درسال 2005 ، صدوربحران به عراق و نشاندن مهره های وابسته به خود درحاکمیت عراق درکنارایجاد موجی از ترور وکشتاربا هدف زمینگیرکردن نیروهای آمریکایی درکشورمذکور، شکست فضاحت بار رژیم نژادپرست اسرائیل درمقابل جنبش حزب الله در لبنان در 2006 که به معنای شکست طرح تهاجم نظامی متعاقب به ایران بود ، حاکمیت جنبش حماس بر باریکه غزه با حمایت و تحریک جمهوری اسلامی در 2007 و بهم ریختن اوضاع افغانستان و بازگشت دوباره آدمخواران طالبان در 2008  آخرین میخی است که بر تابوت نئوکانها زده می شود. بالا آمدن باراک حسین اوباما محصول بلافصل این شکست و سپرده شدن طرح خاورمیانه بزرگ بدست جناح کبوترهاست. هدف همان است که بود ، شیوه ها و متدها اما بسیار متفاوتند.
محتوای طرح خاورمیانه بزرگ یعنی مقوله “رژیم چنج” با هدف تغییر جغرافیای سیاسی منطقه و بقدرت رسانیدن لیبرال دمکراسی در کل خاورمیانه و شمال آفریقا البته به جای خود می ماند. نمی تواند هم که نماند ! اما سیاست شکست خورده “براندازی سخت” جای خود را به سیاست مزورانه “براندازی نرم” از طریق راه اندازی انقلابات مخملی می دهد. آلترناتیو کبوترها برای خاورمیانه عربی جنبش اخوان المسلمین و سمبل نشسته درحاکمیت آن حزب “عدالت و توسعه” درترکیه میباشد. کلید انقلاب فیس بوکی ابتدا در تونس زده  می شود. سناریوی اولین انقلاب مخملی معاصر یعنی انقلاب ضد سلطنتی در ایران ، دراینجا نیزعینأ پیاده می شود. به این معنا که ارتش دست نشانده  پشت دیکتاتور را خالی می کند و دیکتاتوری در چشم بهم زدنی می افتد. زین العابدین بن علی همراه با عهد و عیالش درکمتر ازیکماه درمقابل چشمان حیرت زده مردم کشورهای عربی که به تلویزیون الجزیره دوخته شده ، تونس را ترک کرده  و کشور را تقدیم  انقلابیون ! جنگ ناکرده  حزب “عدالت و توسعه”  و رهبر آن “راشد الغنوشی” می کند. به همین سادگی !
دراینجا حزب “عدالت و توسعه” آلترناتیو و پیروزی انقلاب مخملی در تونس الگوی تحولات آتی در خاورمیانه عربی از منظر کبوترهاست. پیام الگوی تونس برای مردم کشورهای عربی  در یک کلام این است که  قیام علیه دیکتاتوری هزینه چندانی را طلب نمی کند. دروغ بزرگی که در مراحل بعدی بویژه در سوریه خود را تمام عیار به معرض نمایش می گذارد.
ایستگاه بعدی مصر است. درمصرهم ارتش دست نشانده  اعلام بی طرفی می کند. در اینجا نیز برای حسنی مبارک راهی جز تحویل قدرت وجود ندارد. اندکی بعد در تونس حزب “عدالت و توسعه” با یک اکثریت چهل درصدی و با پشتوانه صندوق رأی در حاکمیت می نشیند و درمصر نیز اخوان المسلمین علیرغم برخورداری از یک پایگاه اجتماعی پانزده بیست درصدی اما بدلیل سازمانیافتگی با محمد مرسی موفق به تصاحب قدرت سیاسی می شود. درمراکش که پادشاه موضوع را فهم کرده و انتخابات گذاشته است هم همین حزب “عدالت و توسعه” از طریق صندوق رأی وارد حیطه قدرت سیاسی می گردد . بدین ترتیب تا اینجای کار به جز ترکیه و قطر، سه کشورتونس مصر، مراکش و همینطور نوارغزه درکف با کفایت اخوان المسلمین قرارمیگیرد. بهارعربی اینچنین کلید میخورد.
ایستگاه بعدی لیبی است که درمیان مصر و تونس قرار دارد. لیبی البته مثل مصر ارزش ژئوپلیتیکی ندارد اما بر روی دریایی از نفت خوابیده است. در اینجا اما برخلاف دو کشور همسایه ، با ارتش دست نشانده  و نیروهای امنیتی وابسته به آمریکا مواجه نیستیم. نیروهای مسلح لیبی به تمام و کمال دراختیار و تحت امر دیکتاتورند. “رژیم چنح” در لیبی هم مثل عراق نیاز به لشکرکشی زمینی دارد. اما تجربه شکست خورده بازها درعراق تاکتیک دیگری را می طلبد. دراینجا عنصرجدیدی وارد معادله می گردد بنام “عنصر داخلی”. یعنی استفاده ازنیروی داخلی در آزاد سازی منطقه ای از خاک لیبی و حرکت نیروی مذکور با  پوشش هوایی خردکننده  “ائتلاف  داوطلب” به قصد تصرف پایتخت و براندازی رژیم قذافی . در این نمونه ابتدا به ساکن دومین شهر بزرگ لیبی یعنی بنغازی آزاد می شود و بدنبال آن کار آموزش و تسلیح عشایر و مخالفان رژیم به سلاح های سنگین و حرکت به سمت طرابلس آعاز می گردد.
نیروی هوایی ناتو با هزاران پرواز مستمردر آسمان لیبی عرصه را چنان بر رژیم  و نیروهای مسلحش تنگ میکند که چاره ای جز فرار برای قذافی برجا نمی ماند. نتیجه امروز پیش چشم همه هست. یک  جهنم به تمام معنی که به مانند گوشت قربانی میان گروه های  مسلح  دست بدست می گردد. هرج و مرج در همه جا. دریک کلام سگ صاحبش را نمی شناسد. تا انجا که دادگاه حکم به انحلال پارلمان می دهد ! این البته برای برای آزادکنندگان ! لیبی و سیستم رسانه ای شان محلی از اِعراب ندارد. مهم نفت لیبی بود که آزاد ! گردید.
ایستگاه بعدی سوریه است. تصوراولیه مبنی بر این است که تجربه موفق لیبی دراینجا نیزلابد جواب خواهد گرفت ! ده ها هزار قربانی و صدها هزار آواره ، بلاهت این تصور واهی را به نمایش می گذارد. تفاوت سوریه با لیبی بسیار است. چرا که سوریه برخلاف لیبی از “ارزش ژئوپلیتیکی” برخوردار است. سوریه نقطه تلاقی قدرتهای جهانی و منطقه ایست. دراینجا تغییررژیم به تغییر”معادله قوا” منتهی می شود. تأثیرات بلافصل این تغییر ابتدا بر روی رژیم جمهوری اسلامی  و بدنبال آن بر روی روسیه سرریز می شود. به عبارتی “تغییر رژیم” در سوریه ، تعادل ژئوپلیتیک در منطقه را علیه رژیم ایران و به نفع اسرائیل بر هم می زند. در رابطه با این “تعادل قوای” جدید که بدنبال شکست فاحش نئوکانها  و روی کار آمدن باراک اوباما شکل گرفته بود ، در دیماه 90 نوشته بودم :
“در معادله جدید ، مدار تعادل قوا درمنطقه خاورمیانه ، میان دو رژیم بنیادگرای همجنس و همزاد یعنی رژیمهای ایران و اسرائیل بسته میشود. به همین اعتبار کل آرایش سیاسی درمنطقه نیز حول دوری و نزدیکی به یکی از اقطاب این معادله شکل می گیرد . در این کادر و تنها با فهم قانونمندیهای حاکم برهمین معادله قواست که می توان دلایل بسیاری از دوری و نزدیکیهای سیاسی درمنطقه وعدم قاطعیت دولت ایالات متحده در مقابله با رژیم جمهوری اسلامی را فهم کرد . چرا که هرگونه فشار نامتعارف  بر روی جمهوری اسلامی که به سرنگونی آن راه ببرد ، در نظر کبوترهای  دولت اوباما ، بالا بردن غیرمتعارف  وزنه نئوکانهای اسرائیلی را بدنبال داشته که تاثیرات آن البته کل منطقه و به تبع آن بازگشت دوباره نئوکانهای بنیادگرا در ایالات متحده را هموار خواهد کرد.عجیب است ! نه ؟ اینجاست که می توان نرمی ظاهری دولت اوباما نسبت به وحوش حاکم برایران وسختی غیرمعمول آن درتنظیم رابطه با مقتدرترین نیروی سرنگونی طلب اپوزیسیون رژیم ایران و”راه حل سوم”شان را بهترفهم کرد.همانگونه که نزدیک شدن پنهان دشمن و رقیب استراتژیک رژیم ایران در منطقه یعنی دولت عربستان به قطب اسرائیل از سویی و تقابل حیرت انگیز دولت کبوترها در ترکیه  با بازهای اسرائیلی ازسوی دیگر را نیز . تقابلی که اگرچه مطلقا تاکتیکی است اما ابعاد آن بعضا مرزهای یک رویارویی متعارف را پشت سر گذاشته است . تا آنجایی که برای اولین بار در تاریخ مناسبات میان دو دولت مربوطه ، یک کارشناس اسرائیلی سخن از تهدید تهاجم نظامی ! ترکیه به اسرائیل می راند.”
سال سرخ و سیاه ، 15 دیماه 1390
آکتورهای عمل کننده در این نقطه نیز بسا متفاوتند. مهمترین آکتور حاضر در صحنه ، روسیه تحت حاکمیت ولادیمیر پوتین است.  روسیه پس از فروپاشی اتحاد شوروی سابق تنها در دونقطه ازجهان پایگاه های نطامیش را حفظ کرده است. اول شبه جزیره کریمه و دوم  در خاک سوریه. تغییررژیم  در سوریه یعنی ازدست دادن تنها جای پای روسیه  در خاورمیانه  و تضعیف قدرت کشورمذکور. یعنی شکستن تعادل قوا برعلیه قطب منطقه ای ایران و به تبع آن علیه “روسیه نوین”. حاکمیتی که با اولین واکنش نظامی در گرجستان علیه منافع تنها ابرقدرت موجود درسال 2008 آرایش تهاجمی به خود گرفته است. در يادداشت سياسی متعاقب این تهاجم  تحت عنوان “بازگشت روسيه  به صحنه رقابتهای جهانی” نوشته بودم :
“روسيه نيزهمچون نظام جمهوری اسلامی دريافته است که تنها راه بقا  درجنگل تعادل قوا و باغ  وحش ايده ال”بوش ـ چينی” ، درکنار خلع يد ازکلان سرمايه يهود  و سرانگشتان دراز آن درميان جامعه ، فقط و فقط  مقابله به هرقيمت است. اينکاررا  پوتين  با خلع يد از”برزوفسکی” و تحت کنترل درآوردن “قوسينکی”، “آبراموويچ” و”خادوروفسکی” که ستون فقرات اليگارشی يهود را در روسيه پس از فروپاشی اتحاد شوروی تشکيل می دادند انجام داده است. اگرچه که خود او نيز در آغاز با اتکاء به همين سرمايه کلان به حاکميت رسيده بود . تقابل روسيه با ايالات متحده تنها امروز و در گرجستان آغازنگرديده است. پوتين با مهره ايران آغاز کرده  و راه بسياری را نيز با موفقيت تا کنون پيموده است. بديهی است که مسئله گرجستان  تنها با جدايی اوسِتيای جنوبی و آبخاز پايان نمی پذيرد . بدون تعويض رژيم آمريکايی ـ اسرائيلی ساکاشويلی در تفليس ، گرجستان همچنان که اوکرائين ، به مثابه خنجرخيانتی در پهلوی روسيه باقی خواهد ماند. اوضاع به هرطرف بچرخد با اينحال يک چيز ازهمين مقطع رقم خورده است. روسيه به صحنه رقابتهای جهانی بازگشته است.
“بازگشت روسيه به صحنه رقابتهای جهانی” ،  24 مرداد 1387
بنابراین در کادر شرایط جدید ، عقب نشینی از سوریه و تسلیم آن به ایالات متحده برای روسیه به مفهوم عقب نشینی از کل خاورمیانه عربی  و پذیرش یک شکست بسیار تأثیرگذار درکادر استراتژی “جهان چند قطبی”  به حساب می آید. به این اعتبار روسیه از سوریه عقب نخواهد کشید مگر با قدرت نظامی صرف . همانگونه که رژیم حاکم بر ایران نیز !
آکتور بعدی رژیم جمهوری اسلامی است. نبرد در سوریه نبردی بر سر بود و نبود رژیم تازیانه و دار است. از دست دادن سوریه برای رژیم ایران به معنی گل گرفته شدن عمق استراتژیک نه فقط در خود سوریه که مهمتر از آن در لبنان و همسایگی با اسرائیل است.  بقول آن کارگزار رژیم  می توان از خوزستان صرفنظر کرد ، از سوریه اما نه ! چرا که خوزستان را میتوان دوباره پس گرفت ، اما  سوریه اگر برود تهران از دست خواهد رفت.  در آبان 91 در این رابطه چنین نوشته بودم :
“نبرد برسرسوریه یکی دیگرازعوامل بشدت تأثیرگذار در رابطه با تعیین تکلیف رژیم جمهوری اسلامی است. “تغییررژیم”  در سوریه تعادل منطقه ای را برعلیه رژیم ایران برهم خواهد زد . به همین دلیل یکی از آوردگاه های نبرد ما با وحوش حاکم بر ایران بی تردید آوردگاه سوریه هست .
از دست دادن خاکریز سوریه برای رژیم به معنی از دست دادن یکی از اهرمهای قدرتمند در سیاست خارجی و برخورد با طرف حسابهای بین المللیش می باشد . جمهوری اسلامی با تمام قوا تلاش خواهد کرد که جنگ را درخارج مرزهای خود نگه دارد چرا که از درگیر شدن در درون مرزهایش وحشت دارد . آری وحشت دارد .”
“موازنه جدید پس از انتخابات آمریکا” ، 25 آبان 1391
و جمهوری اسلامی  در سوریه رسمأ و علنأ در کنار رژیم اسد وارد جنگ می شود.  حضورسیاسی قدرتمند روسیه در کنار شرکت فعالانه و حضورنظامی رژیم ایران در سوریه معادله قوا را به نفع رژیم اسد و به تبع آن هلال شیعی برهم می زند. بازنده بزرگ برجاماندن اسد در این نقطه کسی نیست جز رجب طیب اِردوان و حزب عدالت و توسعه در “ترکیه نوین”. سومین آکتورمهم درصحنه سیاست سوریه با قریب به 900 کیلومتر مرز مشترک با کشور مذکور.
ظهور داعش ، بازگشت بازها
ظهور و سقوط  اخوان المسلمین در مصرهمچون صاعقه ای بر استراتژی کبوترها فرود می آید. مصر تنها برخوردار از “ارزش ژئوپلیتیکی” نیست. جایگاه این کشور هم به لحاظ نفوذ مذهبیش در میان کشورهای موسوم به اسلامی و هم از لحاظ ناسیونالیسم عربی و هم از جنبه تاریخی و تمدن درحشان آن  و هم مهمتر ازهمه همسایگی با اسرائیل ، درهیچ طرح و نقشه ای صرفنظرکردنی نبوده و نیست. تثبیت دولت اخوان المسلمین درمصر می توانست به یکی از فرازهای پیروز پروژه براندازی نرم تبدیل شده و کشورهای دیگری را نیز شامل گردد. اما محمد مرسی و جریان متبوعش مرتکب یک اشتباه محاسبه دردناک می شوند. آنان توان تصاحب قدرت سیاسی را با توان حفظ قدرت سیاسی یکی می پندارند و بی مهابا به سمت فتح کل حاکمیت و مذهبی کردن کل جامعه می تازند. دراین اشتباه محاسبه به قدرت و توان دو نیروی تعیین کننده بسیار کم بها داده می شود. اول نسل انقلاب 25 ژانویه و دوم ارتش متمایل به بازهای مصر. نتیجه را از پیش می توان گمانه زد! قیامی که شکل می گیرد با مقابله ارتش روبرو نمی شود. نظم سابق اینبار سوار بر اسب مشروعیت  قیام بخشی از مردم به شمول نسل انقلاب 25 ژانویه ، فاتحانه بازمی گردد. ارتش دست نشانده برعلیه دولت مرتجع ولی منتخب کودتا می کند و دست به کشتار و بازداشت هر آنکه به مقاومت در برابر کودتا خطر کرده می زند.  کار ! تمام می شود و مردم با احساس پیروزی به خانه هایشان  روان می شوند  و زندگی دوباره کم و بیش به روال سابق ادامه می یابد. دولت حرامزاده نفسی به راحتی می کشد  و بازها دوباره به صحنه خاورمیانه باز می گردند. مدتی طول می کشد تا دولت حیران اوباما به اجبار رژیم کودتا را به رسمیت بشناسد.
کارتهای ژئوپلیتیک منطقه پس از مصر با ژنرال السیسی از نو چیده می گردد. کفه ائتلاف پنهان اسرائیل ـ عربستان  در معادله جدید سنگینتر و کفه محور ترکیه ـ قطرـ اخوان المسلمین سبکتر می شود. عربستان بلافاصله دولت مصر را برسمیت شناخته و کمکهای میلیاردی خود را روانه قاهره می کند. ترکیه اما قاطعانه موضع مخالف  گرفته و دولت کودتا را برسمیت نمی شناسد. با اینکار مصر را  به تمام و کمال  در میدان سعودیها  رها می کند. برای رژیم جمهوری اسلامی اما  دست بدست شدن قدرت تفاوتی کیفی را سبب نمی گردد ، چرا که نه مصرعمق استراتژیکش هست و نه ازکمترین نقوذی در آنجا برخوردار می باشد.
دو ماه پس از قیام ـ کودتا درمصر باراک اوباما در یک اقدام بی سابقه و در حالیکه رژیم اسد متهم به گذشتن از مرز سرخ استفاده از سلاح شیمیایی شده  و موشکهای آمریکا بر روی اهداف سوری هدف گیری شده است ، تهاجم نظامی به سوریه را درست در دقیقه نود منتفی اعلام کرده و طرح روسیه مبنی بر انهدام داوطلبانه تسلیحات و ذخایر شیمیایی سوریه را می پذیرد . به این ترتیب طرح رژیم چنج بازها  درسوریه نقش بر آب می گردد. با این حرکت اوباما نشان می دهد که اگرچه در مصرغافلگیر شده است  اما افسار طرح خاورمیانه بزرگ را همچنان در دست دارد.
راهکار بازها در مقابله با عملکرد منفعلانه دستگاه سیاست خارجی باراک اوباما ـ جان کری در خاورمیانه بزرگ یک چیز بیشتر نیست. ایجاد هرج و مرج  و بی ثبات کردن رژیمهای نامطلوب از طریق بازگذاشتن راه  رادیکالیسم ارتجاعی و تسهیل کار درچرخش سیستم تأمین مالی و تسلیحاتی آن در رقابت با نیروهای وفادار به رعایت قواعد بازی ! در این نقطه هست که داعش به یکباره به جلوی صحنه پرتاب می شود.
توهم توطئه
پیش از ورود به مقوله داعش و سیاستهای جهانی و منطقه ای در ارتباط با آن ، ضروری است که  ابتدا به ساکن یک موضوع  کلیدی که به باور من به بسیاری از کج فهمی ها و نافهمی ها در مقولات پیچیده سیاسی راه می برد را بازنمایم. بسیار می شنویم که فلان جریان سیاسی و یا بهمان گروه  تروریستی از جمله القاعده ، حماس و یا همین جریان داعش را قدرتهای کوچک  و بزرگ جهانی و منطقه ای بوجود آورده  و یا سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی مثل سیا  و موساد در پشت آنان قرار دارند. تحلیل کردنی اینگونه یا پاک کردن ابلهانه صورت مسئله هست و یا دربهترین حالت ساده کردن یک صورت مسئله پیچیده سیاسی است. هیچ تردیدی در نفس وجودی یک توطئه تئوریزه شده توسط کانونهای قدرت جهانی با هدف کنترل اجتماعی و خنثی کردن تمامی تهدیدات بالقوه و بالفعل بر سر راه تحقق “حکومت واحد جهانی” وجود ندارد. این اما با “توهم توطئه” بسیار متفاوت است. بیش ازهمه این خود توطئه گران واقعیند که به پراکندن “توهم توطئه” دامن می زنند. چرا که “توهم توطئه” آدمها را فلج می کند. باور به اینکه در پس هرحادثه ای نه دلایل و محرکه های عینی و واقعی که  تنها توطئه ای موجود است ، ناخودآگاه  آدمی را به این نقطه می کشاند که در تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی “ما” دیگر کاره ای نیستیم ، چرا که آن از”ما بهتران” هرکار که بخواهند می کنند . یکی را “می آورند” و دیگری را “می برند”.  مبارزه  با این قدرت برتر هم  البته مفید فایده ای نخواهد بود. از میان این باورهیچ جز “انفعال” بیرون نمی آید. این درست همانی است که توطئه گران واقعی به جد خواهان آن هستند. با این باور باید مقابله کرد.
واقعیت آنست که هیچ قدرتی در دنیا توان ساختن و پرداختن یک نیروی چندهزارنفره ایدئولوژیک و از جان گذشته را ندارد. اگراینگونه بود که تا حالا “کلان سرمایه مالی” با قدرت بی حد و حصر مجموعه کشورهای تحت حاکمیتش به شمول ایالات متحده و اتحادیه اروپا با ترتیب دادن یک توطئه ساده ، نسق از تمام دنیا کشیده بودند و برای تحقق “حکومت واحد جهانی” نیازی به کلید زدن به چهار جنگ جهانی جنایتکارانه با صدها میلیون کشته و مجروح و معلول و آواره نمی داشتند. اگر چنین بود که دیگر پوزه جرج دبلیو بوش و نئوکانهای پلید پشت سرش درعراق و باراک اوباما و دار و دسته مزور حول و حوشش در سوریه و بنیامین نتانیاهو و قاتلان و کودک کشان ارتش و ملتش ! در لبنان و غزه به خاک مالیده نمی شد.
نه ! جریانها ، احزاب و سازمانهای سیاسی اعم از ارتجاعی یا ترقیخواه ، انقلابی یا رفرمیست ، رادیکال و یا میانه رو  و … مبتنی بر نیازها ، گرایشات طبقاتی  و شرایط عینی موجود  در جوامع گوناگون بوجود می آیند ، ریشه می گیرند ، نیرو جمع  می کنند و تبدیل به یک “ثقل قدرت” می شوند. قدرت برتر در ابعاد جهانی و منطقه ای چه از نوع نظامی آن و چه در هیئت اطلاعاتی ـ امنیتیش و چه بخش مالی و صاحب سرمایه ایش در این نقطه است که وارد می شود. یعنی اگر جریان بوجود آمده  و تبدیل به “ثقل قدرت” شده موجود ، درجهت درست ! حرکت تاریخ  قرار داشته باشد ، امکانات و تسهیلات در اختیارش قرار می گیرد و راهش به سمت تصاحب قدرت سیاسی هموار می گردد. درغیر اینصورت خفه اش می کنند. راه تنفس مالی و امکانات تسلیحاتیش را می بندند. سناریوی شیطان سازی در رسانه ها را کلید می زنند و از همه مهمتر تلاش می کنند که در نقطه رهبری نفوذ کرده و عناصر رهبری کننده  سازشکار را جذب خود نماید. تاریخ جنبش فتح در فلسطین نمونه بارزچنین راهکاری هست. باز کردن راه حماس در دورانی که فتح در اوج قدرت بود ، سیاست کثیف شیطان سازی از انقلاب فلسطین واین همانی دو واژه تروریست با رزمنده فلسطینی و در نهایت علم کردن ابومازن علیه ابوعمار و به سازش کشانیدن جنبش سرفراز فتح و… تمامأ در این چارچوب قابل فهم است.
می توان گروهی کوچک از تروریستها را در یک منطقه پرآشوب و شرایط هرج و مرجی مثل شرایط عراق و سوریه و لیبی بوجود آورد و به میدان فرستاد ، همانگونه که قاتلان و جنایتکاران نشسته درحاکمیت دراسرائیل و ایران کرده  و می کنند. اما هرگز این گروه های کوچک را نمی توان تبدیل به “ثقل قدرت” با پایگاه اجتماعی کرد. کارکرد تشکیلات فراماسونری جهانی و مافیای یهود در تاریخ معاصرهم جز این نبوده است. یعنی جذب الیت سیاسی ، فرهنگی ، مالی و نظامی موجود و نه بوجود آوردن آن . یعنی تلاش در راستای نفوذ در جریانات سیاسی موجود  و در اختیارگرفتن رهبری و تعیین و یا تأثیرگذاری در سیاستهای اعمال شده و سمت و سوی  حرکت آنان و نه بوجود آوردن آنان.
در افغانستان کمونیستهای ضد خدا ! حاکمیت یک کشور اسلامی ! را در دست گرفته اند. پتانسیل جنگ با این حاکمیت در میان توده های مسلمان بوفور یافت می شود. این نیرو را می توان سازمان داد . اسامه بن لادن هم همینکار را می کند و القاعده شکل می گیرد. آمریکا این نیرو را بوجود نمی آورد. نیروهایی که به القاعده می پیوندند همگی بلااستثنا ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی هستند. ولی القاعده اولأ در این مقطع در جهت درست حرکت تاریخ ! قدم برمی دارد و درثانی بهترین امکان برای تصفیه کشورهای مسلمان اقمار آمریکا ازعناصررادیکال و خطرناکی است که پتانسیل  بی ثبات کردن حکومتهای وابسته به غرب را دارند. به همین سادگی . جلوی این نیروی دشمن را باز می گذارند تا انرژی و توان مهیبش را برعلیه دشمن اصلیتر که در آن مقطع تاریخی اتحاد شوروی بود بکار گیرد. عین همین ماجرا در این مقطع تاریخی  و در ارتباط با پدیده داعش در جریان است. داعش را هیچ قدرتی بوجود نیاورده است.اما هر قدرتی از وجود آن استفاده خاص خود را می برد. راه آنرا باز می کند ، آنرا تأمین مالی و تسلیحاتی می کند و از همه مهمتر ذخایر نیرویی آن را  پیوسته  پر و پیمان  نگه می دارد.
در اینجا می خواهم به منافع مشترک میان جریان داعش و دولت اسلامی  با قدرتهای ریز و درشت جهانی و منطقه ای بپردازم. یعنی آنچه که مهم است ، آنچه که جریان دارد ، آنچه که قابل فهم است. گمانه زنی در این رابطه که داعش را کدامین قدرت بوجود آورده  و یا برای کی کار می کند البته مهم است اما نه برای همه. این یک مقوله اطلاعاتی است. تحلیل را باید بر مبانی عینی و محسوس سوار کرد. یعنی مهمتر از اینکه فلان جریان دستپخت کیست این است که اولأ به کجا روان است ، یعنی هدف اعلام شده اش چیست ، ثانیأ تأثیرات عملکرد آن کدامین پهنه ها را می پوشاند ، ثالثأ نقاط  وحدت و تضادش با منافع قدرتهای ریز و درشت جهانی و منطقه ای در کجاها قرار دارند . در یک کلام برای چی ؟ با کی ؟ علیه چی یا کی ؟
داعش برای جناح بازها از یک نقش استراتژیک برخوردار است ، یعنی همان نقشی را که القاعده  در دور پیش بر عهده داشت. یعنی نقش نمادین دارد. در نظریه جنگ چهارم  موسوم به “جنگ علیه ترور” بدان اشاره کرده بودم که در جنگ اخیر برخلاف جنگ سوم موسوم به “جنگ سرد” و دو جنگ جهانی دیگر نه دشمن مشخص است و نه ائتلاف علیه آن ! میان این جنگ با سه جنگ جهانی  پیشین بویژه با دوران جنگ سرد تفاوت بسیار است.
استراتژی جنگ سوم يک  استراتژی تدافعی بود درمقابل خطربالفعل دشمن”کمونيست”. درکادرآن استراتژی قراربراين بود که  با خطرات بالفعلی چون فی المثل خطرتسلط کمونيسم در”هند و چين” و يا سرايت انقلاب کوبا  و نيکاراگوئه  به  کشورهای  آمريکای لاتين مقابله بازدارنده  شود . استراتژی جنگ چهارم برعکس يک  استراتژی تماما تهاجمی است عليه تهديدات بالقوه .  درکادراين استراتژی ، تشخيص تهديد و زمان واکنش عليه آن به منظور مقابله  پيشگيرانه   فقط  و فقط  برعهده تنها  ابرقدرت  موجود بوده و نهادهای دوران جنگ سرد  مثل سازمان ملل متحد و شورای امنيت و حتی  اعضای پيمان ناتو ، نه امکان دخالت  و نه حتی حق !  آنرا دارند . بر اساس تحليلهای اين استراتژيسينها ، حتی  ائتلافهای  شکل گرفته  در طول اين  دو جنگ  نيز  با يکديگر قابل مقايسه نمی توانند باشند !  يعنی کاملا برخلاف جنگ سوم که يک ائتلاف مشخص  پا برجای دفاعی تحت عنوان “پيمان دفاعی آتلانتيک شمالی” با اعضای  ثابت  موجود بود ، درجنگ چهارم ائتلافها تماما سيال بوده  و درهرجنگی اعضای  آن  می توانند  با ائتلاف قبلی فرق داشته باشند . دشمن هم در این جنگ لعنتی ثابت نیست ! اصلأ معلوم نیست که در کجاست ! دشمن در این جنگ  بیشتر حالت نمادین دارد. درهمه جا می تواند باشد ! یکروز در افغانستان است و روز دیگر درعراق !
انگار همین دیروز بود که کالین پاول وزیرخارجه آمریکا در شورای امنیت مدارک مستدلی ! حاوی مشتی عکس مبنی بر وجود سلاح های کشتار جمعی و ارتباط رژیم عراق با القاعده به دنیا ارائه می کرد. القاعده  دیروز نماد تروریسم بود و بهانه تهاجم مستقیم نظامی . نه فقط در افغانستان که در آنجا حداقل حضورنظامی داشت بلکه درعراق سکولاری که آنرا با هیچ سریشمی نمی شد به القاعده ربطش داد. اما دیدیم که به سادگی ربطش دادند. امروز جای القاعده دیروز را داعش گرفته است. فردا ممکن است جریان دیگری علم گردد. تا به نتیجه رسیدن این جنگ جهانی که ظاهرأ علیه به اصطلاح ترور در جریان است ، تا تغییر جغرافیای سیاسی منطقه خاورمیانه بزرگ و به کنترل درآمدن منابع انرژی آن ، حضور یک جریان تروریستی نمادین درهمه پهنه ها یک ضرورت صرفنظرناکردنی است.
سقوط قیمت نفت ، تصفیه اروپا ازمسلمانان افراطی
گفتم که جریان داعش برای جناح بازها دارای یک ارزش استراتژیک هست. داعش کلید بازگشت نئوکانها به قدرت است ! تا همینجای کارهم که کنترل سنا و کنگره را در دست گرفته اند. دوسال آینده یا باید اوباما مدام به ساز آنها برقصد و یا هر تصمیم استراتژیکش را بلوکه می کنند و دستگاه سیاست خارجیش را درحالت فلج نگه می دارند. ایالت متحده باید دوباره در عراق حضورمحسوس نظامی داشته باشد. بهانه آن تهدید داعش است ! دولت اوباما باید مقوله “رژیم چنج” در سوریه  را  وارد سبد گزینه هایش کند. بهانه آن تهدید داعش است ! ترکیه با سماجت بدنبال ایجاد منطقه پروازممنوع در سوریه هست. بهانه آن تهدید داعش است ! مسئله پیچیده  تشکیل “دولت کرد” به مثابه بخشی از طرح خاورمیانه بزرگ باید به روی میز گزینه ها بازگردد. بهانه آن تهدید داعش است ! مسئله فلسطین باید دوباره به حاشیه رانده شود. بهانه همان است !
اینها مقولات استراتژیکند که باید درآینده تحقق یابند اما آنچه که تا کنون درابعاد تاکتیکی صورت پذیرفته هم کم از مقولات استراتژیک نیست. شکستن بهای جهانی نفت با اتکاء به نفت صادراتی بسیار ارزان از چاه های نفتی تحت کنترل دولت اسلامی از طریق ترکیه یکی از آن اقداماتی است که تا کنون صورت گرفته است. پس از نزدیک به سه سال بهای نفت در پایینترین سطح ممکن قرار دارد. ورود عربستان به صحنه و کاهش بهای نفت صادراتی توسط  دولت سعودی سناریوی داعش ـ بازها را تکمیل و بهای نفت ارزان را علیه هلال شیعی تثبیت می کند.
اما مهمترین کارکرد داعش برای غرب بویژه اروپا ، تصفیه قاره مذکور ازخطرعاجل شهروندان بنیادگرایشان هست. یک خارجی “نامطلوب” را می توان از کشور اخراج کرد اما وقتی همین خارجی تبعه کشور مربوطه می گردد دیگر رها شدن از دست او در چارچوب قوانین موجود و درکادر”دولت حقوقی” کار ساده ای نیست. حتی نئوکانهای وحشی هم  در زمان بوش پسر به همین دلیل مجبور بودند “گوانتانامو” را در خارج از حیطه حقوقی دولت آمریکا بوجود آورند. اینکه هزاران نفر از شهروندان خارجی کشورهای غربی که تبعه و شهروند کشورهای مذبور می باشند ، زیر دماغ دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی  به راحتی و به گونه ای علنی خود را از طریق ترکیه به دولت اسلامی می رسانند ازعجایب دوران پس از 11 سپتامبر است ! شهر انتاکیه در نزدیکی مرز سوریه مرکزعضوگیری تمامی گروه های مخالف رژیم اسد بویژه جریان داعش است. این نیروها یا درعراق و سوریه کشته می شوند و یا از بازگشت زندگانشان به کشورهای متبوعشان به بهانه تعلق به یک جریان تروریستی جلوگیری می شود. چندی پیش دولت انگلستان کلیه شهروندان انگلیسی را که در کنار داعش می جنگند ، در زمره دشمنان بریتانیا اعلام کرد. این جریان مستمر”تصفیه رادیکالیسم” بطورعام و رادیکالیسم اسلامی بطورخاص در کنار “تخدیر و فلج کردن جامعه خودی” در کادرمقوله پراهمیت “کنترل اجتماعی” ، یکی از آماجهای جنگ چهارم و تئوری “برخورد فرهنگهای” ساموئل هانتینگتون از نطریه پردازان جنگ جهانی چهارم می باشد.
این تا آنجا که به قدرتهای جهانی برمی گردد ، اما قدرتهای منطقه ای همچون ایران و ترکیه نیز منافع و استفاده های ویژه خود را در ارتباط با داعش دنبال می کنند. بدیهی است که این استفاده یکسویه نیست. برای مثال در سوریه ، جمهوری اسلامی و رژیم اسد از داعش در جهت تهاجم به ارتش آزاد و تضعیف مجموعه نیروهای متعلق به اپوزیسیون استفاده می کند ، در مقابل نیروهای داعش از سوی نیروی هوایی رژیم سوریه مورد تهاجم قرار نمی گیرند و راه های مواصلاتی  و پشتوانه های لجستیکیشان درمجموع کمتر ضربه می بیند.
در رابطه با ترکیه هم همینطور است. ترکیه علاوه بر تسهیل جریان کمکهای مالی قطر به داعش ، تأمین تسلیحاتی و نیرویی جریان مربوطه را چه در ماه های گذشته علیه رژیم اسد و چه در هفته های اخیرعلیه نیروهای رزمنده “پ ـ  کا ـ کا”  برعهده داشته است. آنچه که در کوبانی می گذرد برآیند این رابطه تکامل یافته ! دوسویه در دو سه سال اخیر می باشد.
مقاومت مسلحانه در کوبانی
تا آنجا که به آمریکا برمی گردد ، درست این بود که داعش درمناطق سنی نشین می ماند . این را در عمل دولت اوباما به رسمیت شناخته بود ! به همین دلیل هم تقاضاهای مستمر دولت دست نشانده مالکی را برای کمک بی پاسخ می گذاشت. تا آنجا که می شد از این جریان در جهت اعمال فشار بر دولت شیعی و استعفای اجباری مالکی که چهارچنگی به قدرت چسبیده بود ، استفاده کرد خوب بود. درمقابل داعش می توانست به آسانی زیر دماغ  همه قدرتهای جهانی و منطقه ای میدانهای نفتی خود را حفظ کند ، به استخراج نفت ادامه دهد و از همه جالب تر نفت ارزان را به بازارجهانی آزادانه تزریق کند. هیچکس خواهان نابودی داعش در این مقطع نیست ! هیچ نیرویی در شرایط کنونی بیشتر از داعش برای قدرتهای جهانی و منطقه ای مفید فایده نمی تواند باشد. برخلاف تبلیغاتی که مبنی بر وحشی بودن و زبان نفهمی داعش در جریان است ، برعکس رهبری جریان مربوطه نه فقط زبان کانونهای مختلف قدرت را می فهمد که درک حیرت انگیزی از موازنه قوا و قواعد ژئوپلیتیک منطقه دارد. عجیب آدم را بیاد “عصرطلایی” ! آن امام بدرک واصل شده می اندازد !
آن یکی پتانسیل عظیم ضد آمریکایی ـ ضد اسرائیلی مردم تازه انقلاب کرده را یا  بر روی میادین مین و یا بر فراز چوبه های دار نابود کرد و این یکی نیزهمان پتانسیل وهمان نفرت و انزجاری را که تشکیل دهنده بافت نیرویی رادیکالیسم اسلامی در منطقه هست بر روی جنگهای قومی و مذهبی سرشکن می کند. داعش نه برعلیه اسرائیل است و نه برعلیه آمریکا ! برعکس تمامی اهداف مورد تهاجم این جانیان بالفطره از قضا دشمنان آمریکا و اسرائیلند. تصادفی نیست که داعشی که درعراق به روی آنتن می رود و دولت تشکیل می دهد ، تهاجم  به منطقه کردی را نه در عراق که در سوریه با جدیت دنبال می کند. چرا که مفهوم ژئوپلیتیکی تهاجم به اربیل به جای کوبانی را خوب می فهمد. در آن اوان پیشرویهای داعش به سمت بغداد و تبلیغات مستمر رسانه ای در رابطه با رسیدن داعش به بیست سی کیلومتری بغداد نوشته بودم که رسیدن این جریان به پایتخت را اصلأ نباید جدی گرفت. اقلیم کردستان هم به لحاظ  ژئوپلیتیک جز این نیست و داعش نیز بدین موضوع اشراف کامل دارد وگرنه تا حالا صد باراقلیم کردستان دست بدست شده بود و پیشمرگان دلاورش ! مثل سنجار دستار و سلاح را بر زمین گذاشته و به میان توده ها عقب نشسته بودند. اینجا در کوبانی نه چیزگردی بنام “کردها” وجود دارد و نه چیز گردتری بنام “پیشمرگه”. هدف بر خلاف تبلیغات مافیای رسانه ای در غرب ، کردها  و پیشمرگانشان نیست. هدف ، تیز و مشخص تشکیلات رزمندگان سازمان کارگران کردستان یعنی “پ ـ  ک ـ ک” و شاخه های آن در سوریه ، حزب اتحاد دمکراتیک  و یگانهای محافظ خلق هستند.
حزب عدالت و توسعه به رهبری رجب طیب اردوغان پس از روی کار آمدن ، درسالهای آغازین هزاره سوم  سیاستی  مزورانه در رابطه با “مسئله کرد” را در پیش گرفت. دولت اردوغان که در تقسیم بندی جناح های قدرت در جهان متعلق به جناح کبوترها می باشد درست مثل جناح مربوطه تزویر را به جای شمشیر نشاند. این سیاست در رابطه با مقاومت مسلحانه در کردستان ترکیه برآیند یک شکست تمام عیارنظامی متعاقب نزدیک به سی سال سرکوب جنبش مقاومت در شرق آناتولی بوده است. هدف غایی این سیاست مزورانه ، منزوی کردن سازمان رهبری کننده مقاومت کردستان از طریق به سازش کشانیدن احزاب و رهبران میانه رو کرد و اعطای امتیازاتی چند به مردم کردستان بود. سیاستی که بدلیل تثبیت بی برو برگرد رهبری بی جانشین عبدالله اوجالان بر جنبش از سویی و هوشیاری  رهبران جنبش مدنی و احزاب سیاسی کرد و یکپارچگی   تشکیلاتی پ ـ  ک ـ ک از سوی دیگر نقش بر آب گردید. آنچه که امروز در کوبانی می گذرد حاصل و نتیجه بلافصل این سیاست مزورانه است. ترکیه می خواست با دست داعش حزب پیشتازی را که بیشترین تعداد از رهبران و کادرهای مسئول آن را کردهای سوری تشکیل داده اند به لحاظ نظامی چنان تضعیف کند که بشود در ادامه سر آنان را در خود ترکیه و به تبع آن درمرکز فرماندهیشان درکوه های قندیل درعراق هم بزیر آب کرد.
اما کوبانی ، نه کوبانی “کردها” که کوبانی پ ـ ک ـ ک  با سلاح های سبک  و نیمه سنگین تهاجم سنگین داعش  با تانک و توپ را هفته ها تاب آورد و تعادل را چرخانید. آنچه را که نه اردوغان می فهمد و نه اوباما و نه نتانیاهو ، همانا اعجاز مقاومت است که در تحلیل نهایی اوضاع را می چرخاند. آنها که بویی از انقلاب و مبارزه انقلابی نبرده اند نمی توانند بفهمند که ضربه نظامی هر چند سهمگین و خردکننده ، اگر کمر انقلابیون را نشکند نهایتأ رشدشان خواهد داد. نمی فهمند که شهید سرمایه یک جریان رزمنده است. مستقل از آنکه راهش درست باشد یا غلط ! سازمانی که وصل به مردم باشد و پ ـ  ک ـ ک بی هیچ تردیدی چنین است ، با از دست دادن نیروی کمی ضعیف نمی شود ، بر سرمایه هایش افزوده می گردد. اوضاع به هر طرف که بچرخد ، حتی اگر کوبانی از دست برود که البته نخواهد رفت ، “پ ـ  ک ـ ک”  و “پ ـ ی ـ د” و “ی ـ پ ـ گ” بسا  قدرتمندتر قد خواهند کشید. دولت و حزب متبوع اردوغان خواهند فهمید که در پایان این مسیرخونین تنها یکنفر در آنسوی میز طرف واقعی حل و فصل “مسئله کرد” و پایان خونریزی  در این کشور است . عبدالله اوجالان .
روزهای سیاه در خاورمیانه را پایانی نخواهد بود. ایران همچنانکه سالهاست گفته ام در محور طرح خاورمیانه بزرگ قرار دارد. بدون تغییر رژیم سیاسی ایران ، ابرهای تیره و تار آسمان ما را ترک نخواهند کرد. فرود آمدن اخگر از هر سو ، تر و خشک  را  با هم خواهد سوزاند و خاکسترش را به باد خواهد داد. گر گرفتن ایران شبیه هیچ کجا نخواهد بود. چنین مباد !
بیژن نیابتی ، 21 آبان 1393