بهنام چنگائی تراژدی کارگر و ملایِ سرمایه!

تراژدی کارگر و ملایِ سرمایه!

کارگران و آن روزها که:
آن روزها که خیلی احساس اطمینان و آرامش بخدایِ روحانیت و خدایانِ سرمایه وجود پدران و مدعیان ساده لوح ما را راضی و ضرورت ِحضور ملایان، مکاران و چپاولگرانِ فاسد امروزین را در رأس این « زندگی اسلامی » که ما همینک داریم، برای آنان تعریف زیبا کرده بود؛ آن روزگارِ تیره، بدخیم و زشت بود که خمینی را بالا برد و در ماه نشاند. زیرا بعد از آن، زندگی انسان کار هر لحظه اش لحظه ی سرکوب زن، کشتار، فساد، تبعیض، غارت، تحقیر، تجاوز، زندان، شلاق، بریدن دست و پا، سنگسار، اعدام، در هم شکستن دیوارها و سرآخر فرو ریختن سقف رویاهای سنگین آنانی بوده که تداوم رنج آن خوشبینی هنوز هم هستی نسل های 34 ساله ی زن و بچه های دست تنگ، گرسنه، مظلوم، وحشتزده و آواره ما را رها نکرده و پیوسته و پیگیر بتاراج می برد، له می کند و مصیبت های دیروز و امروزین مان را بی باک رقم می زند و این خطای نابخشودندی که فجایع شاق اش بر ما می رود، محصول در گذشتگان ساده جان است.
پدران و پیشکوتان ما کمتر باورِ به کارگران، توان و نقش آنان کردند و بردند این نا باوری ِظالمانه، از یکسو و از سوی دیگر حیله گری دشمن ضد کارگری، او که می گفت: «خدا هم کارگر است!» این دو با هم دست بدست دادند و فاجعه آفریدند.
حالای زندگی کارگران و ملایان را با هم مقایسه کنیم:
یکی انصاف کجاست، که جاه پُر جلال و شکوت امروز ملایان، و تباهی زندگی کارگران و زمینگیران را با هم مقایسه کند؟ تا میزان فاحش جنایات زمینی و دروغ های آسمانی را بین این دو برای همگان روشن کند! بگوئید آخر: در این میان چه کسانی مقصرند که زندگی مزدبگیران و زحمتکشان بدین شکلِ پست و فجیع رقم زده شده است؟ بین ملا و کارگر اینجا: تفاوت همچون کاهی ست در مقابل کوه! ملا و انصار کاه وزن او: کوه ثروت، مکنت و قدرت را یکجا با هم دارند؛ در حالیکه سلسه کوه های تولید کنندگان: سهم کاهی هم از ثروت و قدرت تولید خود را که نه! نان خوردن را هم بسیاری دیگر بسختی دارند! و چرا؟ این را به چه کسی که عاقل و صادق است، بگوئی باور می کند؟ کدام خدا، کدام پیغمبر و کدام دینی بر وجدان ملا و رانتخوران آنانِ بی مروت حکم می راند؟ در این بازی و چشم بندی و قانون جنگل هیچ معنا، ارزش و اصولیتی موجود نیست و ندارد. تمامیت باور، اعتماد و امیدهایمان بر دروغ های ملایان و سبکسری های خویشانمان در گذشته ها دور بسادگِی ساده و تاکنون برباد رفته است و چنین بی مبالات آینده مان زیر طمع و دروغ حکومت الله دفن شده اند.
اینک ما می بینم چسان تنها مانده ایم، تنهای تنها زیر آوار سادگی! و چگونه خرد شده و می شویم در چنگال فقر و گرسنگی و زور عریان ولایتمدارها. آیا حالا لااقل می دانیم که کسی بداد ما گوش نخواهد سپرد؟ و تنها ما می توانیم خود را نجات دهیم و نه هیچ کس؟ آیا با انتخابات پیشاروی ما که برای بقای سروری ملاها ست، تغییری متصور است؟ آیا باور می کنیم که نسل های پیشین فقط و فقط در خیال و رویا بودند و نسبت بمهر و برابری اسلامی در خواب عمیق چرت زده اند؟ و ما نباید بیش از این گول بخوریم! البته، بخشی از آنها(پیشینیان) واقعیت ها را دیر دریافتند و زمانی غفلت خویش شناختند که در ضیافت آسمانی، با غرش خنده های فقیه از خواب جسته و غافلگیر شده بودند و کار از کار گذشته بود؛ آنان، آنگاه بیدار شدند که خود صیدی بر سر سفره جشن پیروزمند صیادِ خونخوار گشته بودند.

آیا: ما ناتوانیم؟ و برای فریب خوردن و شکار شدن در بند این قوم آدمخوار بی دفاع مانده و هستیم که همیشه در یکی از دامهای مکررشان آنان اسیر شده و بعد کباب می شویم؟ آری کباب! نمیدانیم مگر آنان مفتخورند؟ و همیشه گرسنه ترد فکری و تشنه مکیدن خون پاک کارگرام بوده و دام هاشان همه جا گسترده است؟ این بانیان بد انجامی ما و این دوران تلخ و سرنوشت سیاه که آنان با کلاه اسلام بسرمان گذارده اند، دیگر کافی ست. هوشیار باید بود، آنها هر چه را ما هرگز باور نداریم، در استین خود پنهان دارند. اما، سعی نکنیم در برابر توانائی که « حالا بهر شکل» فعلا بدست آورده اند، خود را بترسانیم. آنان هیچ نیستند مگر توان پراکنده ما! و باید بر پاخیزیم و خود و همگان را از جور دینمداران و سرمایه داران رها سازیم!
بلاخره آنها باید بفهمند یا نه! که این عصر پیروزهای همیشه مفت برده شده برای ملا ها و مکلاها گذشته است، دیریست که دور سرخرمن گیری سپری شده و باید روزی توسط ما داده ها، پس گرفته شوند؟ ما دور بلندی از روی سادگی اسیرشان شدیم و تاوانش را هم دادیم. اما حالا راهی جز آن نداریم که شکست شان بدهیم! ما مردم خوب و زحمکش، با نام خدا گول شان را خوردیم و سال های سال تا برج و باروی کاخ ها آنها همرای شان کردیم وعایدش جهنمی شان را با پوست و خون خود و زن و بچه هایمان با مرارت تمام دادیم و چشیدیم و لمس کردیم. عایدش چه بود؟ مگر نه هرکداممان با خوی و نیاز و خصلت های ِ ویژه مان، آنها را چنان پذیرفتیم که بودند؟ آیا آنان آن بودند که گفتند می گویند؟ نه هیچگاه! یا زندگی کردند، همانگونه که ما با زندگی و دنیای واقعی رو در رو بودیم؟ نه! آنان بسبک و سیاق خود با هر پدیده ای برخوردی مکارانه داشتند و دارند و در انتهای بدترین ها بودند. و ما، هیچکدام رفتارمان بیرون از حوزه احساس پاک، احساسی که به گستردگی تمام بدی ها و زشتی های همین ملا ها، سالم ماند و تجاوز نمی کرد، ما مظلوم بودیم و هنوز هستیم ولی ظلم نکردیم. پس بسادگی باید بپذیریم که میبایستی با چنین آسیب پذیری که بوده و شاید هنوز داریم وهستیم، محیط زندگی ما مأمن و سرسرای دیو و دد وحشی گردد. مگر نمی بینیم که شاه بیت وجود ما یا بنوعی شم زندگیمان، تنها عاطفه ی دست آموزی ست در درندشت وحوش، با دروازه های گشوده اش بروی طراران و کلاشان و قتالان! در یک کلام: ملایان فاسد!
«وای از ما و شوق وشررهای خوشبختی آنی مان که در زمانی ناخوان، چشم های مان مار افعی کشنده ای همچون خمینی را پس از شاه کبوتر معصوم و مهربانی می بیند و آنگاه بال اندیشه را رها و تن خسته را بر زمین خشک و سرد مرگ دوباره می گستراند.»
(و نفرین بر باورِ کور: باوری که که ما را در دمی موجب میسازد، که یکی از پلیدترین روسیاهِ هان تاریخ را بر سرسرای آبروی انسانی شناخته، و او را بر بلند و بالا بنشانیم و با خوشخیالی تمام به بیرحمی مطلق، شمشیر کور فرصت دهیم، تا او آنچه راکه نباید آنجام دهد، که داد؛ و درب دوستی و همنشینی را بر روی زمینیان نمی بست که بست؛ و او از خود بنام ما دیو دهشتناکی بساخت؛ که در حدود گستره ترس همه ی آنسان ها بود که نمی بایست و نمی شایست می بود، بسیاری که در پهنه گینی دشمن ما نبودند ولی شدند و او و نایب اش فقط بخاطر عقایدشان با جهانیان بدشمنی برخاستند؛ که نمی بابیست بر می خواستند. این موجودات دشمنی افکن همان خمینی و خامنه ای بوده و هستند که با ما و جهانیان همزمان بی رحمانه جنگیده و هنوز می جنگند.)
در این بیغوله های گریز از خود و شناخت کنش این دیوانگان درنده باید بصرافت بیفتینم که دلیل و ارزش زندگی وتلاشهای انسانی ما و آنها برای چیست؟ آیا تحقیری بزرگتر از این آنان را شایسته است کهک روحانیت بنام خدا آبروی او را برده اند؟ و توهینی ما را بیش از این نیست اگر تن به بردباری شان بسائیم؟ این بار کج بر کولِ کوهتبار ما انسان های کار، جوینده وسازندگان آینده بیش از این جایز نیست. اینان در خون اجتماع و حفظ مفهوم انسان و در خوی زندگی زهر می ریزند و بیاری فراموشی ما وغفلتِ در گذشتگانمان دمار ار تبار کارگران و مظلومان و فرودستان مهرورز بدست جراران سفاک و کینه زاد در می آورند و آینده از پای شکسته و می نشانند و زمان و تاریخ را نیز! نباید گذاشت این آقایان گردن کلفت حاکم انسان بیش از این دمبه پهن کزرده و تکثیر شده و بر جا هستن حکم برانند. این دیگر ممکن نیست. زیرا: ما اجازه نمی دهیم و وفادار به پویش و دانش و شکستن این کابوس خرافه و زور در فضای مات کنونی متعهد هستیم. وبا تمام توان بهمراه همدردانمان بیوقفه تر و پرشورتر از همیشه گذشته ها در راهی مانده و هستیم که پایانش استقلال انسان و آزادی او از فقر و نابرابری ها و زورگوئی ست. ما نه می زنیم ، نه می کشیم و نه حق می خوریم. اما بنام انسان ایستاده ایم. در راه و برای مبارزه ای که تنها نشانه ی سلامت روان و جان نسل آدمی ست و در عصری ست که جباریت مطلق دین و جنایات سرمایه داری جهانی و امپریالیست ها با هم بر فرق سر اسیرانشان شمشیر دولبه می کوبند. خیانت های این دو هموند به انسان را هرگز نیاید از خاطره های خونچکانمان برده و فراموش کنیم.
و بهمراه رهبر تاریخ سازمان طبقه ی کارگر ناچاریم بپا خیزیم، برای استقلال و هویت یابی خود و نجات بشریت بپا شویم. اما با بردباری و وحدت و زیرکی بر علیه همه ی باج گیران در این گردنه های مصیبت ساختار دزد و فرسوده سرمایه و دینشالاری و بویژه در این سرزمین بخون نشسته و تار و مار گشته از ستم رژیم شیعه، بیائید در اول ماه مه امسال دوباره بپا شویم و سرود اتحاد و نوعدوستی سر دهیم. فریاد برآریم که از راه سوسیالیزم کنار نخواهیم رفت و برای بازیگران جنایت پیشه دمی آرامش خاطر با تمام توانمان بهر مقدار و زمان که ضرور باشد و نیرونی باقی، ادامه خواهیم داد و نخواهیم گذاشت بیرحمی این جلادان لحظه ای از جان بیقرارمان که بدنبال زندگی مفید، برابر و انسانی ست فراموش گردد. ما جز پیروزی بر شبمداران و غارتگران و شبیخون زنان راهی نداریم.

بهنام چنگائی 9 اردیبهشت 1392