بهنام چنگائی برای گرامیداشت روز گارگران

برای گرامیداشت روز گارگران
و همه ی آنان که از طریق فروش کار فکری خویش امرار معاش می کنند!
” بر خالی دهان های پُر فریاد ”
با دام خدا بود
که تله نهادند
برخالی دهان های ِپُر فریاد امروز
و این، تردستی ِکُله سیاه ِلجوج و عبوسی بود ـ که
پی پیروزی بر دانائی
شعور را با دین شکست داد
و سر ِسران پُر ادعا را بخاک کوبید
وآنگاه: خیل واماندگان، جاخوردند
و یکسر بدو پیوستند.
او در نبرد، با نیرنگ بُرد، تا زنده بود کُشت، بعد اُفتاد و مُرد
پس از او: انسان بر قلاده کید ِاو اسیر ماند
و هیولای “شیعه” پا گرفت و شروع به بلعیدن کرد.
بر هستی نان آوران تاخت و باختِ مردمِ کار، با نام خلافت آغازید
از آنزمان تاکنون انسان رنج سهم
در روز تا شب بیگار
نه دست پُر مددی بر کام می برد
و نه دادرسی بر این بیداد می یابد!
زیرا در حکومت راستان، بیکاری و خشونتِ فقر و شلاقِ نداری، حکمت الهی دارند
و فلسفه ی گرسنگی، تنها آزمایشِ کوچکِ خدائی ست
و محنتِ انسان در درگاه او هیچگاه بی پناه نیست.
لیکن نان، رزق خدا و نبودش، تنبیه او و عاید بردبارانش بهشتِ برین فرداست
پس معاشِ محروم، اعتماد به روز معاد و در پیش اوست!
و بدین سان شد که:
نان آوران خود گرسنه ماندند.
و خوشبینی بر سر بد بختان فروریخت
زمان ماسید و کپک زد
و روحِ پاکان، سوار زر و زور شد
چنان که چند دهه ی اولیا، برهمگان هزاره رفت
دیریست در آن بالا: بر اریکه ی رهبانیت
از مناجات پاکدامن نان
مدام، بوی بریان فریاد ـ
دودِ کباب ِوجدان می آید.
و گلوی ِبی یاورِ گرسنه
همچنان بر دندان خون آلود فقیه مانده است.
و این پائین: زعامتِ شب برای بیکاران، دعا توصلِ نان می خواند.
و در میان انصار هم، مظلوم خـواری مُد شده است!
و در مسابقه ی انتخابات: پوست و استخوان ِانسان تکیده بدست درنده ترین ها سپرده می شود
تا برائی برنده، از قساوت ِشمر و کشتار هفتاد و دو تن کربلا بالاتر گیرد
و حالا: سران ِسیر ِسینه سپر سّید
لقمه را از دهان ایتام ِ لشگر قدس هم می دزدند.
امانی نیست از طمع و ظلم شان
گر یکی ـ نه به اعتراض که پژواکی از درد سردهد
دودمانش سر تاسر خاکسترش کنند!
ناموس اش به سیخ کشند
زیرا اینجا: تجاوز ِبه اسیر، بخشی از قضاست!
+++
تا کی و کجای ِتحمل ِ ظلم
و سجده بر این سفره ی ِ مکر و فساد؟
و چشم امید به آستانِ آسمان بی رحمت؟
تیغِ زهرآگین، بر آن سادگی که زیر دندانِ پلشتان شد ـ
قومی که برابری انسان دشمن اش بود و
ستمِ و شلاق بی رحمی اش
بنیاد و بندِ نافِ کوه می برید!
در این خرابه ِ زار ِ ننگِ آسمانی
این تنها: زحمتکشانِ گرسنه ـ
حمال ِشوکت ِنمایندگانِ خدا بودند
و در سور و عزایشان ِمی گریستند و می مردند
و اینانِ نرم دست و پا:
گندم نکاشته ـ نانخورانِ مفت و سیر شدند
در سرد و گرم، بی هیزمِ رنج
مامن گرم و دلنشین داشتند
و برای کشتگر، وعظ ِ چرب و چله ِبهشت
و خوشبختی آخرت را می سرودند
تا بدانسان نردبان “گنج”ِ آسمانگیر روحانیت بی هیچگونه رنجی ساخته شد.

بهنام چنگائی 7 اردیبهشت 1392