بهنام ابراهيم زاده – سرطان پایان کودکی نیست!

سرطان پایان کودکی نیست!

بهنام ابراهيم زاده

دیماه سال ۱۳۹۱ بود که خبر ابتلا به سرطان خون و بستری شدن تنها فرزندم نیمای عزیز آنهم در درون زندان و پشت دیوارهای بلند و سیم خاردارهای اوین به گوشم رسید وقتی پدرم با آن چهره و سیمای همیشگی اما غمگین در ملاقات کابینی و شیشه ای میخواست طوری وانمود کند که اتفاق خاصی رخ نداده است ؛ میان کلماتش نام محک را به زبان آورد دنیا به یک باره بر سرم ویران شد برایم باور نکردنی بود اما واقعیت بود ؛ خبری تلخ و ناگوار که تا عمق روح و روانم نفوذ کرد؛ اینکه من درون زندان باشم و تنها فرزندم آنهم بدون حضور من در بستر بیماری افتاده باشد شرایط را برایم سخت تر کرد.

در آن روزها در پس این همه دلهره و نگرانی انهم درون زندان این هم بندیان عزیزم در بند ۳۵۰ بودند که توان مرا دو چندان کردند ؛ یادم نمیرود در آن شرایط سخت و دشوار عزیزانی چون دکتر فریبرز رئیس دانا ؛ امیر خسرو دلیرثانی ؛محمد داوری؛ علیرضا رجایی و رضا شهابی و خیلی از کسانی که حتی در پس این دیوارها ی بلند هم فکر و هم عقیده ام نیز نبودند آن مدت کنارم بودند و مرا دلداری دادند و تمام آن مدت که بسیار نامه ها و بیانیه های اعتراضی از داخل زندان اوین و رجایی شهر حتی در خارج از کشور خطاب به مسئولان نوشته شد که بهنام ابراهیم زاده باید در کنار فرزند بیمارش باشد ؛ من هیچگاه حمایت های هم بندیان و تمامی زندانیان سیاسی که در دیگر زندانها ؛ زندان رجایی شهر از جمله شاهرخ زمانی افشین اوسانلو جعفر اقدامی و خالد حردانی و انسانهای بیشمار دیگر ؛ دوستان ؛ رفقا و همکاران عزیزم در تشکل و سندیکاهای کارگری و حقوق بشری و همه کسانی که حتی آنها را نمی شناختم فراموش نمیکنم.
.
سندیکاها و اتحادیه های کارگری و تشکلهای کارگری نهادها و سازمانهای حقوق بشری و مدنی و احزاب و گروههای مدنی و سازمانهای بین المللی ؛ رسانه ها و سایت ها ؛ وبلاگها همه و همه فهرست بلند بالای من هستند که لازم میدانم یکبار دیگر از همه آنها تشکر و قدردانی کنم ؛ اما در کنار همه این حمایت ها آنهاییکه حتی یکبار هم در طول عمرم ندیده بودم در این مدت به سراغمان آمدند ودر بیمارستان و خانه و یا گاهی با یک تلفن و ایمل احوالمان را پرسیدند و در واقع انسانیت را ارج نهادند به آنها از همین جا درود می فرستم و از همه تشکر می‌کنم .
حمایت و تلاش بی وقفه کادر درمانی بیمارستان محک برای نجات جان فرزندم و دهها کودک دیگر از چنگ این بیماری مهلک قابل تقدیر و ستایش است ؛ با وجود ماهها بستری نیما در بیمارستان محک اکنون نام بیمارستان محک برای من و خیلی ها نام آشناییست نامی که با دیوارهای رنگی و نقاشی شده و قلکهای رنگارنگ سفالی گره خورده است آدم را یاد عکسهای کودکانی می اندازد که با وجود شیمی درمانی لبخند شیرینی بر لب و نگاهی پر امید به اینده دارند ؛ محک موسسه ایست که از کودکان سرطانی حمایت میکند اما اغلب آدمها در محک اگاهانه از بکاربردن سریع واژه سرطان می پرهیزند؛ شاید بار منفی این واژه آنهم زمانی که در مورد کودکان به کار برده شود آنقدر زیاد است که بهتر باشد بجای آن از واژه های بیماری مشکل و مانند انها استفاده کرد.
در موسسه ای که برای بهبود کودکان سرطانی تلاش میشود واژه ها باید امیدوار کننده باشند زیرا همه دوست دارند این بچه ها هر چه زودتر دوره بیماری را پشت سر بگذارند و سلامتیشان را باز یابند ؛به اعتقاد مسئولان محک که حتی روی دیوارها ی محک نوشته اند « سرطان پایان کودکی نیست ».
اکنون نیما فرزندم یکسال است که در بیمارستان محک تحت نظر پزشکان شیمی درمانی میشود وبه گفته پزشکان این دوره درمان بیش از سه سال به طول خواهد انجامید و البته به لطف و حمایت های مردم و دوستان ورفقا و با تلاش کادر درمانی محک نیما روزهای سخت و نگران کننده را پشت سر نهاده است اما همچنان تا پایان دوره درمان باید تحت مراقبتهای درمانی و شیمی درمانی قرار داشته باشد ؛ من برای کادر درمانی و تمامی کسانی که من و نیمای مرا مورد حمایت قرار داده اند و همچنان در کنارمان هستند و حمایت هایشان را از ما دریغ نمیکنند کمال تشکر را داشته و از انها قدردانی مینمایم .
یکی از تاسفهای من در حال حاضر این است که فرزندم به سرطان خون مبتلا شده اما من در کنارش نیستم .
به امید بهبودی نیمای عزیزم و تمام کودکان عزیزی که مبتلا به سرطان هستند .

بهنام ابراهیم زاده
زندان اوین بند ۳۵۰
هفدهم دیماه ۱۳۹۲