ایرج فرزاد-   باره محتوای علمی مبانی کمونیسم کارگری

  باره محتوای علمی مبانی کمونیسم کارگری

در دوران پسا فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود”، جوهر اساسی مبانی علمی کمونیسم مارکس و انگلس زیر حملات گسترده دوایر مختلف قرار گرفت. جناح آکادمیک در میان محققان و فیلسوفان و پروفسورهائی که در بهترین حالت، مارکس انقلابی و بنیانگذار انترناسیونال کمونیستی را در جزوه “دستنوشته های فلسفی” او خلاصه کردند، “کاپیتال” او، این مهمترین مانیفست و انسوکلوپیدیای کمونیسم و بیانیه سلبی جنبش طبقه کارگر صنعت مدرن علیه سرمایه داری و بردگی مزدی را به یک مقوله انتزاعی غیر علمی که احکام آن محدود به دوره ای از رشد کاپیتالیسم است و لاجرم غیر قابل تعمیم بودند، تنزل دادند و مسخ کردند.

کاپیتال بزعم این دوایر، که دست بر قضا در دوران سلطه سرمایه داری دولتی، سوسیالیسم را با دولتی کردن اقتصاد میشناختند، پس از فروپاشی بلوک شوروی سابق، به یک خواست و آرزوی فلسفی و یک روند روانکاوانه و روانشناسانه تنزل یافت: کاپیتال بزعم دوایر آکادمیک و مدافعان تازه نفس نسبیت حقیقت، روایت “فروید”ی مارکس بود از جامعه سرمایه داری. “کشف” کردند که احکام کاپیتال مارکس محدود به دوران اولیه رشد کاپیتالیسم در غرب و در قرن نوزدهم و استنتاج محدود به مرحله اولیه و هنوز تکامل نیافته سرمایه داری بود. در میان بخش اعظم چپ و کمونیسم ملی، بویژه در “جهان سوم”، کاپیتال و عقاید مارکس به بستر جنبش های دیگری انتقال یافت، حتی بدون اینکه بنا به جوعر سیاسی آرمان آن جنبشها و حرکتها، مطالعه و رجوع به کاپیتال زائد و زینتی بود. جنبش استقلال اقتصادی از امپریالیسم و “خود کفائی” و جنبش “مشروطه خواهی” و خواست قطعه زمین و نوستالژی دوره اقتصاد طبیعی، به هیچ علم اجتماعی و تئوری علمی و انقلالبی نیازی نداشت.. جالب این بود که این دسته از مدافعان کمپ شوروی سابق که در سرمایه داری دولتی، تکامل یافته ترین مابه ازاء استقلال سیاسی و اقتصادی را از امپریالیسم تشخیص داده بودند، با فروپاشی اردوگاه یکباره در هیات هواداران دست و پاچلفت، آکادمیسینها و پروفسورهای منتقد مارکس، بدون اینکه حتی بضاعت تئوریک رهبران جدید فکری خود را داشته باشند، به یک “توابیت” رقت انگیز فکری و سیاسی سقوط کردند. از این نظر تعابیر و روایات این دسته از رویگردانیها از مارکس و کاپیتال فاقد کمترین اهمیت و جاپگاه محتوائی است. توابیت سیاسی با تغییر عقیده متفاوت است.

یکی از افراد مورد حمله هر دو دایره، انگلس است. من در نشریه بستر اصلی سعی کرده ام مهمترین آثار او را بازتکثیر کنم. در این شماره، “دیالکتیک طبیعت” او را میخوانید. جالب این است که انگلس را متهم میکنند که “دیالکتیک” را علاوه بر جامعه، به طبیعت هم تعمیم و گسترش داده است! گفته اند و نوشته اند، “تزهای فوئرباخ”، اساسا کار انگلس است. مهمترین تز، یعنی تاثیر منقابل فکر و اراده انسان بر جامعه و برای تغییر آن در پرتو نقد دیالکتیک زیر علامت سوال قرار گرفته است. طبق احکام حکیمانه فیلسوفان تازه بدوران رسیده و یک ار مصرفی این فکر و انسان حامل فکر و اندیشه؛ و از آنجا اراده او برای پراتیک فکر بشر نیست که میتواند نه چون فاکتوری پاسیف فقط منعکس کننده جهان مادی باشد که برعکس متقابلا میتواند جهان عینی و مادی را تغییر بدهد و متحول سازد، بلکه “آگاهی” است. بشر و در اینجا بزعم کارگرپناهان و مجیز گویان دروغین “زحمتکشان”، طبقه کارگر فقط از طریق “آگاهی” و وجود کارگر “آگاه”است که در یک پروسه دترمینیستی تاریخی، به “از خود بیگانگی” پایان میدهند. منظور از “آگاهی” هم در حقیقت “تنزل” کارگر و زحمتکش مربوطه تا سطح فکری غامض و چند پهلوی چنین دوایر بی مایه است: ابهام در تحلیل ریشه های سرمایه داری و تردید و تذبذب همیشگی در عمل اجتماعی و پراتیک زندگی و تلاش برای تغییر وضع موجود. این یکی از مزورانه ترین دستکاریها در کمونیسم مارکس و انگلس و شالوده “رویزیونیسم” آنان در رابطه با کاپیتال و تزهای فوئر باخ و ایدئولوژی آلمانی است.

در هر حال، اما، بحث “دیالکتیک” انگلس، جوهر علمی خود را چه بسا بیشتر و بیشتر، آنگاه که سرمایه داری قرن نوزدهم به دهکده جهانی از اواخر قرن بیستم و در ادامه در قرن بیست و یک تکامل یافته است، نشان داده است. دیالکتیک طبیعت و احکام آن را در باره تکامل جامعه، زیست شناسی و بحثهای داروین، در باره فیزیک و شیمی معدنی و بیولوژیک(بیو شیمی) مقایسه کنید. در این راستا من جزوه بسیار آموزنده ای از “کارلو راولی” را در فرمت پی دی اف و به زبان انگلیسی ضمیمه کرده ام. تصور میکنم متن انگلیسی برای همه کسانی که به مساله علاقمندند، ساده باشد. گرچه اطلاع دارم که حداقل دو ترجمه از این جزوه در ایران به فارسی ترجمه شده است، از این نظر دسترسی به ترجمه فارسی نیز برای این طیف نیز مشکل نیست. توضیح علمی و بسیار زیبای نویسنده “هفت درس مختصر فیزیک” را در باره تئوری نسبیت انشتین، فیزیک کوانتوم، بیگ بنگ، حفره های سیاه، سیاه چاله و گرمای فوق العاده زیاد آن، تئوریهای مربوط به گسترش پیوسته کیهان و جهان و کهکشانها   (تئوری استرینگ)، گرانشی و جاذبه و حرارت و زمان، احتمال و احتمالات، اجزاء ماده، و نور فوتون،نوترون و پروتون و پوزیترون و “ذره هیگ”، و بویژه “رابطه متقابل وتاثیرات متقابل” پارامترهای جهان مادی(interaction) را با “دیالکتیک” انگلس در کتاب او، مقایسه کنید تا یک پیوستگی علمی را بازشناسی کنید

کمونیسم مارکس  و انگلس، در بستر خود متکی به علم و دستاوردهای علمی است و احکام اقتصاد سیاسی و نقد آن نیز، از خصوصیات تعمیم یافتگی علمی برخوردارند. متاسفانه در دورانی طولانی، کمونیسم به عنوان علم شرایط رهائی ظبقه کارگر و بشریت، به بستر جنبشهای دیگر انتقال یافت، و به عنوان یک رگه انتقادی و در اقلیت و گروه فشار در متن تمامی حرکات و جنبشها و انقلابهائی که تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم براه افتادند و بخشا نیز قدرت سیاسی را گرفتند، باقی ماند.

در غرب، علم را به عنوان پایه و محتوای کمونیسم مارکس، از “سیاست” و جامعه شناسی و اقتصاد جدا کردند و بی فرهنگی و ضدیت با علم و تمدن و شهر نشینی را انگار چون سنت و روال “کمونیستها”، در افکار عمومی جا انداختند. کمونیسم کارگری که با تولید کاپیتالیسم در غرب و طبقه کارگر صنعتی همزاد بود و با گسترش پرولتاریای صنعتی، آمار فروش و توزیع و تقاضای “مانیفست کمونیست” متوازن بود، پس از آن انتقال به بستر جنبشهای دیگر، دیگر میتوانست با عقب مانده ترین ذهنیت دهقان “ینان” و توکل به شرع اسلام  و و نماز خواندن پشت آخوند مشروعه چی که موعظه ها و فتواهایش، بزعم مریدان نیمه سکولار، “بوی مشروطیت” هم میداد و عرف و اخلاق “توده ها” جایگزین شود. نه کاپیتال لازم بود و نه ایدئولوژی آلمانی، “از توده ها بیاموزیم”، هیچ نیازی به فیزیک و شیمی و قوانین علم و دیالکتیک و تکامل نداشت. ضدیت آشکار تر و علنی تر با مبانی علمی کمونیسم کارگری، بویژه پس از دوران فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی، به انفجار ارتجاعی ترین و عقب مانده ترین ذهنیتها انجامید.  “مانیفست” اوجلان در باره “تمدن هلال زاگرس” به صراحت و بی تعارف و گاه با افتخار، مخالف علم، صنعت، شهر نشینی و مدرنیسم وکمونیسم و مارکسیسم است. مرحوم “نوشیروان مصطفی” که زمانی و در ایام در بورس بودن “اردوگاه سرمایه داری دولتی” و خاصیت آن برای آرمان “کرد و کردایه تی” ، مدعی تفکر و تعقل مارکسی و لنینی هم بود، چه آن زمان و چه بویژه پس از سقوط دیوار برلین، همواره یکی از تقدیس کنندگان تولید دوران عشایری و حشم داری، پیرو و مدافع سرسخت “شریعت مقدس اسلام” و “آداب و رسوم” دوره باستانِ “خلقها، قومها،  و ایلات و عشایر کرد و انواع فرقه های مذهبی و کارآئی حربه اعدام و ارعاب و شکنجه و حذف فیزیکی، عمدتا علیه مخالفان و “دگر اندیشان” خودی، در راه کُرد و کُردایه تی و کیش پیشمرگه و اسلحه بوده است. “کومەله رەنجدران” باصطلاح “مارکسی لنینی” در کردستان عراق، که مارکس و انگس و لنین را در تاریکخانه ها و خانقاه ها و تکایا و سرسرا و چادر خانها و ایلات، عشایر و شیوخ در هاله مقدس کرد و کردایه تی دفرمه و مُثله کرده بودند، در بی تاثیر سازی و منزوی کردن علم و مارکسیسم، نقش بسیار مُخرّب و ژیانباری بازی کردند.  کافی است کسی چند روزی اسلحه بدوش بگیرد و با “پیشمرگ ” یکی از “چهارپارچه” کردستان، چند صباحی همراه  بشود تا با نشان دادن جای تیر و وصف شب نخوابیها و دلهره ها و “دلیری”ها هنگام عبور از کنار “پایگاه  اشغالگران کردستان”، حکم نا مربوطی کمونیسم و کمونیستها را ، که دست بر قضا  در سخت ترین دوره ها و در همان کردستان حماسه ها خلق کردند و قهرمانیها از خود نشان دادند، به دوایر ناسیونالیست کُرد  بفروشند. کافی است اعلام کنند که “مساله کرد”، مبداء و پایان تاریخ بشر و معیار  تشخیص حق از نا حق است، تا کل تاریخ جهان، تمامی  مبارزات مردم گوشه و کنار جهان، و زجر و مصیبتها و سرسختیها و مقاومتهای آنان؛ و علم و دانش و تفکر و اندیشه را به تمسخر بگیرند.

کندوکاو و کالبُد شکافی ریشه های غیر علمی سوسیالیسم خلقی توسط منصور حکمت در این رابطه بسیار جالب و آموزنده است. تمرکز بر “دیالکتیک” و رابطه منقابل فکر و عمل، اندیشه و پراتیک، بطرز بی بدیل نشان میدهد که آنچه با مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان، در دل تحولات و دوره بحران انقلابی سالهای ۱۳۵۷ یک شکاف عمیق را با انواع کمونیسمها و سوسیالیسمهای ملی و شبه اسلامی موجود و فعال در صحنه سیاست، ایجاد کرد، یک تقابل آشکار بین سوسیالیسم علمی و انواع جنبشهای طبقات و اقشار دیگر جامعه بود. گرایش و سیاستی که نقبی بود به بستر کمونیسم علمی مارکس و انگلس و پی ریزی مبانی علمی کمونیسم کارگری در ایران و در بطن تحولات انقلابی آن سالها. یک پایه اساسی تجدید حیات دگر باره مبانی کمونیسم کارگری، حضور فعال کارگران مراکز صنعت مدرن در ایران و در بطن تحولات دوره بحران انقلابی آن سالها بود.

باید امیدوار بود که با تحرک دگر باره طبقه کارگر صنعت مدرن در غرب و در ایران و منطقه، بار دیگر به آن گسستگی در بنیانهای علمی کمونیسم کارگری نقطه پایانی گذاشته شود. این شکاف عمیق که به درازای جنگ سرد و در دوران فروپاشی اردوگاه شوروی سابق، در جهت حفظ و تعمیق آن، با سرمایه گزاری زیاد  برای آن مهندسی شده است، وزنه بسیار سنگینی بر کمونیسم و جنبش طبقه کارگر صنعتی است.

سیر اتفاقات محتوم نیست. سیر قرار گرفتن دستاوردهای علمی به عنوان مبانی توضیحی و تعمیم پذیری کمونیسم کارگری نیز محتوم و “اجتناب ناپذیر” نیست. علم و پیشرفتهای علمی میتواند، کما اینکه از دوران جنگ سرد به اینسو، چنین بوده است، “مستقل” از مبارزه طبقاتی، در سالن ها و جشنهای مجلل مورد تقدیس طبقه حاکمه و اشراف قرار بگیرد.  آوار بسیار وحشتناک در نتیجه انتقال کمونیسم به بستر جنبشهای طبقات دیگر و در مسیر اهداف و آرمانهای آن جنبشها و نیز تجربه بسیار تلخ حاکمیت سرمایه داری دولتی به نام “اردوگاه سوسیالیستی” بر بستر شکست انقلاب کارگری اکتبر، همراه با بمباران ادبیات تمامی این دوره ها؛ و جبشهای سوسیالیسم ارتجاعی و تاثیرات منفی و بازدارنده و مخرب دوایر کمونیسم های انزوا و سکتهای مهحور مدعی نام و عنوان کمونیسم، بر شانه و قامت و ذهنیت بشریت سنگینی میکند. حرکتی بسیار قدرتمند و خلاف جریانی در جهت مقابل آن مسیر ویرانگر رو به قهقرا، قابل تصور است. اگر چنانچه بار دیگر شخصیتهای برجسته ای چون مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت، در سیاست و در مبارزه انقلابی و در حزب سازی و  تدوین اصول و مبانی یک حزب سیاسی و انقلابی و دخالتگر و پا بر زمین حرف اول را بزنند و در صحنه جدالهای سیاسی به نیروئی غیر قابل چشم پوشی تبدیل شوند.

دوم اکتبر ۲۰۱۷