ایرج فرزاد – انقلاب ۵۷ و “کمونیسم” در آن دوره و در این دوره

انقلاب ۵۷ و “کمونیسم” در آن دوره و در این دوره

اکنون و پس از گذشت نزدیک به چهل سال از رویدادهای جامعه ایران که “انقلاب ۵۷” نام گرفته است، انگشت گذاشتن بر نقاط ضعف و قوت آن دوره بحران انقلابی و بویژه بازبینی و کالبد شکافی “کمونیسم” موجود در آن دوره کار سخت و شاقی نیست.

سرنوشت آن کمونیسم موجود، که با جریان فدائیان خلق تداعی میشد، در مواجهه با آن رویدادها و سیر تحولات و انشعابات درونی آن، ما را به یک بازبینی و کالبد شکافی جوهر اجتماعی و طبقاتی و سیاسی آن “روابت” از سوسیالیسم رهنمون میشود.

آن روایت از سوسیالیسم، سالها قبل از رویدادهای دوره بحران انقلابی دهه آخر ۱۳۵۰ شمسی، بر انتقاد انقلابی از سیاستهای “سازشکارانه” و بعضا “خیانتکارانه” حزب توده و سنتهای آن بنا شد. اکنون که به آن دوران بازمیگردیم و بویژه پس از اینکه بطور عینی ما به صحت و درستی انتقاد روایت “مارکسیسم انقلابی” از اساس پدیده “بورژوازی ملی و مترقی” روبرو شدیم و شاهد عروج کمونیسم متکی به نقد مارکس بر سرمایه و عبور قاطعانه از “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی”، واکاوی دگر باره کمونیسم موجود آن دوره که نه بر انتقاد انقلابی و مارکسیستی از پدیده موهوم بورژوازی ملی و مترقی که بر “سازشکاری” و “خیانت” سنت حزب توده ایسم به بورژوازی ملی، به ویژه داستان تکراری “خالی” کردن پشت “مصدق” و “جبهه ملی” در سالهای آخر دهه ۱۳۲۰ شمسی  متکی شد، شاید دیگر چنان ساده شده است که تحلیل درست روند عینی رویدادها چنان نیازی به “خاراندن سر” نداشته باشد.

آن کمونیسم موجود که در دوره اختناق سیاه آریامهری و میداندار شدن جلادان و شکنجه گرانی چون عطاپور، مشهور به “دکتر” حسین زاده، علی شعبانی، مشهور به حسینی، حسن ناصری، معروف به “عضدی” و…   همگی تحت فرماندهی “مقام امنیتی” آن سالهای وحشت، پرویز ثابتی؛ به تعبیر زیبای محمد قره گوزلو فراتر از اسطوره هائی بودند که در “کمرگاه دریا، دست حلقه توانستند کرد” و “پیشِ عصیان شان، بالای جهنم، پست بود”.

درست آنهنگام که تجسم اسلامی قدرت گیری و “به قدرت رساندن” بورژوازی “سنتی” نشان داد و ثابت کرد که نقد مناسبات سرمایه داری به اتکاء روایات اقشار به حاشیه پرتاب شده بورژوازی مشروطه و مشروعه طلب، پوچ و سترون بود، خود متاسفانه به همان سنت حزب توده “بازگشتند”.

میتوان تصور کرد که آن کمونیسم میتوانست و از این ظرفیت “بالقوه” برخوردار بود، که با همان شجاعت کم نظیری که در قهرمانیها برای شکستن “اختناق” آریامهری از خود نشان دادند، از نظر بینش و نقد مناسبات موجود، مرزهای سلطه سالیان دیرین سنت توده ایسم را نیز در هم نوردند. جریان فدائی هر اندازه در درهم شکستن مرزهای “خیانت” به بورژوازی ملی و ندیده گرفتن نقد لایه سنتی و “بازار” و “حوزه”ای مساجد و هیاتهای اسلامی “ظاهرا” قاطع بودند، اما در عالم واقع این “مولا علی” بود که سمُبل سوسیالیسم “خلقهای خاورمیانه” آنها بود. به این معتی شاید اگر بارقه ای از نقد مناسبات سرمایه داری در ذهنیت بنیانگذاران جریان فدائی فعال میبود، تمامی آن قهرمانیها میتوانست به عنوان آماده سازی و زمینه سازی برای استقبال از دورانهای پیش روی آنها، و مبنای تشکیل یک حزب کمونیست انقلابی و مارکسیست و در دسترس طبقه کارگر و مردم بپاخاسته  برای آن ماههای پُر جوش و خروش جامعه، “ذخیره” شود.

 اما  حقیقت مساله این  بود که “تب” سیاسی ناشی از سرمستی از عرض اندام بورژوازی سنتی در “مراسم چله شهدا” و راهپیمائی “اربعین حسینی” از چنان  آثار فلج کننده برخوردار بود، که آن کمونیسم درست در نقطه عطفی که میبایست آلترناتیو قدرت گیری مردم و طبقه کارگر را در دستور جامعه قرار بدهد، در برابر بدیل سیاسی بورژوازی خودی سپر انداخت و چون سنت حزب توده به انتقاد از سیاستهای “سازشکارانه” جناحهائی از اسلام سیاسی در قدرت قناعت کرد.

آنوقتها که “امام” با “پرواز انقلاب” از پاریس به تهران آمد، فدائیان خلق اعلام کردند که به پیشواز او خواهند رفت. اما “امام راحل” به صراحت گفت: “اینها کمونیست اند و من آنها را نمی پذیرم”.

به نظر من هنوز در آن دوره، “امکان” بالقوه اعلام یک قدرت دوگانه وجود داشت. فدائیان میتوانستند و در آن دوره از اِقبال جامعه نیز برخوردار بودند که بگویند، مردم! انقلاب ما اسلامی نیست و همه را فرامیخوانیم که علیه عروج این ارتجاع “به صف ما بپیوندند”.

میگویم توان “بالقوه”، چون در “عمل” جریان فدائی از نظر اهداف استراتژیک اسیر مُقّدرات بورژوازی ملی و مترقی بود. با اینحال در بسیاری موارد، “عمل” میتواند مبنائی واقعی برای در هم کوفتن موانع فلج کننده و باز کردن گره های “فکری” و “بینشی” و فلسفی و دیدگاهی باشد. کمون پاریس نمونه شاخص و برجسته چنین گسستی است. کمون با “عمل” خود مبنای تدوین تئوری مارکسیستی در باره دولت را به خود مارکس هم نشان داد.

بهرحال چهل سال از آن سالهای بیادماندنی و تاریخساز گذشته است. اما درسهای عملی دستاوردها و شکست مردم بپاخاسته، با شروع دور تازه ای از عروج نسل شجاع و نترس جامعه ایران، که بالاترین مقامات رژیم اسلام سیاسی را زمین گیر کرده است بار دیگر به جزئی غیر قابل انکار در “مشق و تکالیف” سوسیالیسم و جنبش کمونیستی قرار گرفته است. این مردم، آن “دختران خیابان انقلاب”، آن کارگران همیشه در اعتصاب و تحصن و اعتراض و راه پیمائی که با شهامت کم نظیر در “کمر گاه دریا دستها را حلقه” کرده اند و بر “کاکُل خورشید بوسه میزنند”، آن “گور خواب” و کارتون خوابهائی که مدام بر تعدادشان اضافه میشود، آن انبوه بخت برگشتگان و فراموش شدگانی که به تباهی جسمی و روحی کشانده شده و در اعتیاد به مواد مُخّدر و تن فروشی، گمنام و حتی “بدنام” زندگی را تجربه نکرده با مرگی فجیع حتی بدون اینکه موجب آه و اسفی باشد، از صحنه روزگار حذف میشوند، آن انبوه کودکان معصوم کار، آن کودکان “نامشروع” که کسی جرات نمیکند مسئولیت آنان را بر عهده بگیرد، به حزب سیاسی نیاز دارند. این مردم که در آن هفته ای که ایران و دنیا را لرزاند و تمامی نسل های محافظه کار و سوسیالیسم محافظه کار و اسلامی و ملی را پشت سر گذاشت، برای نقطه پایان گذاشتن بر این سیاهی ها و سقوط ارزش انسان تحت سلطه یک مشت لومپن اسلامی؛ به حزب خود نیاز دارند. به حزبی که آن سکاندار فکور و جسور مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، منصور حکمت، تمامی بنیانهای سیاسی، فکری، بینشی و اصول سازمانی اش را مُدّون کرده و مکتوب و مُستند در دسترس جامعه گذاشته است. این حزب را باید فورا ساخت.

در مواجهه با دورنمائی که جهان بورژوازی، غرب، بورژوازی نوپا و جنبش پورشه سواران، رژیمهای پولدار شیخ نشینهای خلیج برای این مردم تصویر کرده اند، در مقابله با آینده “ایران دمکراتیک” که جهان بورژوازی پس از فروپاشی دیوار برلین در برابر کشورهای عضو بلوک شوروی سابق ترسیم کرد و مردم را با انقلابهای رزد و سیاه و رنگی به میدان خود کشاند، نظیر چنین “برون رفت” از “رژیم توتالیتر ملایان  تروریست” را قطعا برای مردم بپاخاسته ایران در سناریوهایشان برنامه ریزی کرده اند.

این مردم، اما، میتوانند با همت جنبش کمونیستی و کمونیستها با تشکیل ستاد سیاسی خود، اگر نتوانند حتی تکلیف قدرت سیاسی را یکسره کنند، دستکم، در برابر دورنما و نقشه ها و سناریوهای پیچیده، اکثرا پنهان و مرموز و تمامی توطئه های پشت پرده، زمینه اعلام “قدرت دوگانه” را برای آن شرایط محتمل و غیر قابل پیش بینی، فراهم کنند. این بار، دیگر تکرار اشتباهات کمونیسم موجود سالهای بحران انقلابی ۵۷، با توجه به اینکه مارتریال کامل تشکیل یک حزب سیاسی کارگری در دسترس جامعه و نُخبگان سیاسی آن قرار دارد، مُهلک و نابخشودنی است.

مبانی کمونیسم کارگری، در دنیای واقع، کوچکترین بهانه ای برای تکرار اشتباهات کمونیسم موجود در سالهای آخر دهه ۱۳۵۰ که با محدویتهای تاریخی قابل فهم و حتی قابل توجیه روبرو بودند، باقی نگذاشته است.

نیمه اول فوریه ۲۰۱۸

iraj.farzad@gmail.com