اژدر امیری-سیب ترش فریدونی !

سیب ترش فریدونی !

 

 شگفتا ! : ” انگلس دچار از خود بیگانگی بوده و ایشون دچار دترمینیسم بوده ، ایشون سوژه و محمول را جا به جا میدیده ، دچار آپریوریسم بوده ” !

و شگفتی  Überraschung  هم همانگونه که مارکس از ارسطو نقل میکند آغازی است برای فلسفه بافی . نقل قول بالا هم گوشه ایی ست از شور و شوق و شگفتی  فلسفی  و یا بهتر برشی است از سیب ترش فریدونی ، دکتر فرشید فریدونی !

حیرتا ! : ” در حالیکه انگلس انسانها را اصولاً در برابر یک قدرت بیگانه ناتوان می بینه ، مارکس اما این ناتوانی را نشانه از خود بیگانگی خود انسانها میدونه ، در حالیکه برای انگلس سوژه واقعی ماده است که منجر به حرکت هدفمند به سوی سوسیالیسم میشه ، برای مارکس سوژه واقعی پرولتاریاست که تحت نفوذ دین ، فلسفه و ایدئولوژی به انفعال کشیده شده ، یعنی منفعل شده و در واقع پرولتاریا داره هستی مادی خودشو در اشکال از خود بیگانه تجربه میکنه یعنی هنوز به خود آگاهی نرسیده …”

برشی دیگر از سیب ترش فریدونی و یا حیرت فلسفی دکتر ” جدایی طلب ” فرشید فریدونی !

هرکسی که لجبازی ” احمقانه ” و دشمنی احمقانه تر نسبت به انگلس نداشته باشد –  به همین شکل دست و پا شکسته ایی که دکتر جدایی طلب انگلس و مارکس را توصیف میکند – میتواند بخوبی ببیند و درک کند و تشخیص دهد که آنچه انگلس میگوید ” در برابر یک قدرت بیگانه ناتوان ” ، با آنچه مارکس  میگوید ” تحت نفوذ دین ، فلسفه و ایدئولوژی به انفعال کشیده شده ، یعنی منفعل شده ” ، فرقی با هم ندارند ؛ آنچه انگلس میگوید ” سوژه واقعی ماده است ” ، با آنچه مارکس میگوید ” سوژه واقعی پرولتاریا ست ” ، تفاوتی با هم ندارند ، مگر آنکه دکتر جدایی طلب پرولتاریا را چی میگن ماده نداند !

آنچه انگلس میگوید ، مارکس هم همان را میگوید و یا برعکس . آنچه مارکس میگوید با آنچه انگلس میگوید فرق و تفاوتی مضمونی با یکدیگر ندارند ، اما آنچه دکتر ترش رو  در باره انگلس میگوید با یقین و اطمینان صد در صد میتوان گفت که مارکس در باره انگلس نمیگوید ، برعکس   im Gegenteil  مارکس میگوید :

” بنابراین این جلد حاضر و آماده است . بی پرده از تو تشکر میکنم ، از اینکه این ممکن شد ! بدون از خودگذشتگی های تو برای من غیرممکن میبود این کار عظیم را بتوانم در سه جلد به سرانجام رسانم . ترا در آغوش میگیرم  به پاس قدردانی از تو  ! ”  ( منظور پایان جلد یک کاپیتال می باشد )

عجبا ! : ” در حالیکه از منظر انگلس فعالیت سیاسی به رفرم و زد و بند با طبقات حاکم برای توسعه اقتصادی ختم میشه ، اندیشه انتقادی و انقلابی مارکس مستقیماً مربوط به جنبش واقعی و درگیر پراکسیس نبرد طبقاتی میشه .. “

برشی دیگر از سیب ترش فریدونی ! مفاهیم رفرم و توسعه اقتصادی نزد کمونیستها آشنا است و جایگاه خودش را در مبارزات روزانه کارگران و دیگر اقشار محروم جامعه دارد ، اما این ” زد و بند با طبقات حاکم ” دیگر جزو جفنگیاتی ست که دکتر جدایی طلب به حکم وجدان آکادمیکی – و اگر مثل سوگند پزشکی معتبر باشد – باید آنرا نشان دهد و به خواننده و شنونده اثبات کند که انگلس کی و کجا و با چه کسی زد و بند کرده بود ؟ اینهم مثل آن اتهام سنگینی ست که آن دکتر تهرانی به مارکس نسبت داده بود !

واقعیت این است که انگلس جز ” زد و بند ” با مارکس ، جز ” زد و بند ” با پرولتاریا با هیچ کس دیگر ، با هیچ طبقه حاکمی – بجز حاکمیت کمون – زد و بندی نداشته ؛ و این را پنجاه سال فعالیت تئوریک- عملی درخشان در این راه ، برای مثال در دویچه ایدئولوژی ، در خانواده مقدس ، در مانیفست حزب کمونیست و… و در تشکیل اتحادیه کمونیستها ، پایه ریزی انترناسیونال اول و دخالت در کمون پاریس و … و همانطور که مارکس میگوید ازخود گذشتگی های تو ، بخوبی نشان میدهد و با کسی زد و بندی نداشته ، و این را هیچ دکتر ترش رویی نمیتواند ” جعلی ” وارد کارنامه درخشان انگلس کند ، و هیچ دکتر جدایی طلبی قادر نخواهد بود انگلس را از مارکس ، انگلس را از پرولتاریا و فقرا جدا کند .

این چسب دوقلوی آلمانی برای هم و مکمل یکدیگرند ، قدرت چسبندگی اش در دوقلو بودنش است ، و به هر جامعه ای که چسبید ؛ دیگر جدا کردن اش کار حضرت فیل است و جزو بدبختی ها و دردسر های دیروزی  بورژوازی  و  آقا دکترا  و اساتید و پروفسورهای امروزی ” متا خر ” اش  می باشد .

فقر و فنا ! : ” با وجودیکه همانطور که خدمت دوستان عرض کردم پنچاه سال از تدوین کتاب ایدئولوژی آلمانی میگذره تا دیالکتیک طبیعت اما ما مضمون همین نقل قولی که انسانها ناتوان هستند ، تحت تاثیر یک قدرت غیر قرار دارند ، اینو توی کتاب دیالکتیک  طبیعت ایشون میتونیم بخوبی مطالعه کنیم ، تنها تفاوت اش در اینجا بوده که مارکس آنزمان دیگر در قید حیات نبوده که در واقع خطاهای فلسفی انگلس متاَخر را تصحیح بکنه … “

برشی دیگر از سیب ترش فریدونی ! دکتر  مدعی است که مارکس در قید حیات نبوده تا خطاهای فلسفی انگلس را اصلاح کند ! اسناد کاملن خلاف این گفته دکتر ” با خاصیت سیب ترش ” می باشد .

موضوع بر سر دورینگ و کتاب آنتی دورینگ می باشد . بعد از انتشار کاپیتال در سال 1867 در آلمان ، نخست مثل مرده ها سکوت جبر میشود ، بعد از اینکه دیدند قدرت و انرژی و پتانسیل این کتابی که در بین کارگران دست بدست میشود را دیگر نمیشود انکار کرد و ندید ، اساتید و پروفسورها و دکترهای آلمانی درون و بیرون حزب سوسیال دمکرات  یکی پس از دیگری به اختیار وارد صحنه میشوند تا از تاثیرات ” مخرب ” این کتاب جلوگیری کنند و بقولی اظهار فضل و دانایی کنند ، و یکی از این حضرات هم جناب دورینگ استاد دانشگاه برلین و نیز سوسیال دمکرات ، دکتر اویگن دورینگ با خاصیت سیب ترش می باشد .

مارکس و انگلس هم از نوشته های فلسفی و اقتصادی دورینگ مطلع میشوند ، و تا حدی او را تحمل میکنند ، تا اینکه  نوشته ای بدون امضا  در نشریه حکومت خلق  Volksstaat  به سردبیری ویلهلم لیبکنشت در شماره 53 و به تاریخ 20 مارس 1874 در ستایش از دورینگ  ” …، اینکه پس از ” کاپیتال “مارکس اثر جدید دورینگ جزو بهترین ها ، و هر آنچه درعصر جدید در محدوده اقتصادی بیرون داده است میباشد . “

مارکس و انگلس از انتشار مقاله  بی امضا  و ستایش دورینگ خشمگین میشوند ؛ در نامه ای به تاریخ 27 مه 1874 از سوی ویلهلم بلوس به انگلس اطلاع داده میشود که مقاله به قلم اگوست ببل می باشد ، در ارتباط با مقاله ببل ، لیبکنشت در نامه ای به تاریخ 15 یونی 1874 به انگلس مینویسد : ” آیا شما دلیلی دارید ، که آیا این مرد یک حقه باز و یا دشمنی مخفی است ؟ …”

برای مارکس و انگلس موضوع جدی تر میشود ، با اینحال ویلهلم لیبکنشت در شماره 25 حکومت خلق  Volksstaat به تاریخ 2 مارس 1875 چاپ دومی از نوشته دورینگ ” تاریخ انتقادی ناسیونال اکونومی و سوسیالیسم ” درباره کمون پاریس را منتشر میکند .

چاپ دوم این نوشته ناسزا های بیربط بیشتری برعلیه مارکس بود تا چاپ اول .  هوادارانی آتشین مزاج در حزب سوسیال دمکرات دور دورینگ حلقه میزنند ؛ و بقول لیبکنشت ” بیماری دورینگی حتی به آدمای عاقل سرایت میکند . ” ، انگلس هم هنوز تصمیم قطعی نگرفته بود که به سیب ترش گازی بزند ، فکر میکرد تنها انتشار مقاله در شماره 24 حکومت خلق به تاریخ 27 فوریه 1876  ” عرق پروسی در رایش تاگ دویچ لند  Preußischer Schnaps  im deutschen Reichstag  ” کافی باشد ، بعد از انتشار این مقاله یکی از هواداران آتشین دورینگ در ستایش از دورینگ دست نوشته ای را برای لیبکنشت ارسال میکند ؛ لیبکنشت این دست نوشته را برای انگلس می فرستد ، انگلس هم این دست نوشته و هم نامه لیبکنشت را برای مارکس ارسال میکند و از مارکس سئوال میکند که آیا وقتش نیست که با این آقایان بطور جدی برخورد شود ، و مارکس هم پاسخ میدهد که به نظر او هم باید با دورینگ بی ملاحضه برخورد شود . و انگلس هم بعد از سیگنال مارکس تصمیم قطعی میگیرد که دست بکار شود و به سیب ترش گاز بزند ، و دو مقاله بلند از سری مقالات ” آنتی دورینگ ” را برای لیبکنشت می فرستد . در این فاصله نشریه “به پیش  Vorwärts”  لایپزیک جانشین  “حکومت خلق  Volksstaat ” میشود .

درشماره اول به پیش به  تاریخ 3 ژانویه 1877 اولین مقاله از دفترچه اول آنتی دورینگ منتشر میشود و تا شماره 7 ، تا خاتمه کاپیتل 5 بدون گسست منتشر میشود و با استقبال خوانندگان مواجه میشو د از جمله :

بورکهایم Bork heim  در نامه ای به تاریخ 9 ژانویه 1877 به انگلس مینویسد : ” امروز برای اولین بار قطعه ای از نوشته آنتی دورینگ تو را خواندم ، مردک را تو خوب مورد لطف و مرحمت قرار دادی با آن آبجوی سفیدش و جسم رنجور فلسفی اش . “

 و یا لسنر Leßner  در همین تاریخ و در همین رابط به انگلس می نویسد : ” … من باید بگویم ، که سال جدید را با هیچ چیز بهتری  و عالی تری از این نمیتوانستم آغاز کنم ، من اصلن امیدی نداشتم که این در ” به پیش ” منتشر شود ، این کاری ست بسیار عالی ، و بدون شک باید بیشتر بسط داده شود …”

بنابراین همانطور که این اسناد نشان میدهند ، بخشهای زیادی از آنتی دورینگ و اولین بخش آن در شماره اول به پیش در سال 1877 منتشر میشود ، یعنی شش سال پیش از مرگ مارکس و با توافق مارکس ، حال از ذکر مشاجراتی که بین انگلس و لیبکنشت بدلیل قطع سری مقالات به بهانه کنگره پیش روی حزب سوسیال دمکرات ، کنگره گوتا ، پیش آمده بود بدلیل طولانی شدن مطلب صرفنظر میشود ، ولی همینقدر هم (که باز هم طولانی بنظر می آید ) برای منظور مورد نظر  در  رد نظر دکتر مبنی بر تصحیح خطاهای فلسفی انگلس از سوی مارکس کافی است .

و نه فقط این ، بلکه برای تایید بیشتر بخوانید نامه 6 مارس 1877 انگلس به مارکس :

” با تشکر بسیار بخاطر کار طولانی ” تاریخ انتقادی  Kritischer Geschichte ” . این بیشتر از آن چیزی است که احتیاج داشتم ، تا مردک را در این محدوده به زمین زنم ، در واقع لاوروف تا حدی حق دارد ، که به مردک تا به امروز محترمانه برخورد شده …”

و اشاره به تاریخ انتقادی ، اشاره ای است به اینکه نه فقط مارکس قصد ندارد انگلس را اصلاح کند ، بلکه هر چه بیشتر او را بسوی خطاهای فلسفی سوق میدهد ! ، نه فقط بی اعتنا نیست و سکوت نمیکند ، بلکه فعالانه و پر سر و صدا در آنتی دورینگ شرکت میکند و ماتریال لازم را جهت برخورد به مردک را در اختیار انگلس میگذارد ، و  در پیشروی بسوی خطاهای فلسفی ، انگلس را تشویق میکند . در ترجمه فارسی و در متن آلمانی ، این عنوان “تاریخ انتقادی Kritischer Geschichte ” مقاله بلندی ست از کارل  مارکس .

فقر و فنا ! : ” البته این یک واقعیته که مارکس از این کتاب آنتی دورینگ انگلس در واقع مطلع بوده ، اما ایشون هیچگاه اونو تایید نکرده و نمی تونسته هم تایید بکنه ، چونکه اگر این کار را تایید میکرده ، این در واقع به معنی انکار تمامی کشفیات فلسفی اش از اون دکتراش تا سرمایه گرفته در واقع شامل این می شده ، و اگر مارکس هم سکوت کرده ، سکوت در فرهنگ آلمانی برخلاف فرهنگ ایرانی به معنی رضایت نیست ، سکوت میتونه به معنی بی اعتنایی باشد ، کسیکه پنچاه ساله دیالکتیک و نفهمیده ، خب به این دیگه کمکی بنظر من نمیشه کرد … “

در باره تاییدیه مارکس و بی اعتنایی و سکوت مارکس به اندازه کافی در بالا اسناد ارائه شده است ، اما در اینجا با این جمله آخر کار داریم ، اینکه ” کسیکه پنجاه ساله دیالکتیک و نفهمیده ، خب به این دیگه کمکی بنظر من نمیشه کرد “

و این دیگر گذر از مرز شگفتی و حیرت  و ورود به مرز فقر و فناست !  مضحکه نیست ؟ البته که مضحکه است ، مثل این میماند که مونتاژ کار پیکان بیاید در دویچ لند و به آلمانی ها درس و فوت و فنون  اتوموبیل سازی یاد دهد ، مضحکه است دیگه ! مثل این میماند که کاپیتن نیروی دریایی افغانستان (!) بیاید در هامبورگ و به آلمانی ها درس کشتیرانی دهد ! جوکه دیگه !

و سرانجام اینکه ایشون میگوید ” به این دیگه کمکی بنظر من نمیشه کرد ” ، انگلس در قید حیات نیست که شما به او کمکی کنید ، و اگر هم بود نیازی به کمک های ” خیرخواهانه ” شما نمی داشت ، اما شاید بشود به شما کمکی کرد ، به این صورت :

محمد رضا شالگونی در جایی از ویتگن اشتاین نقل میکند : ” یک نردبان را برای رسیدن به پشت بام طلایی مورد استفاده قرار میدهیم و بعد که به پشت بام رسیدیم نردبان را می کشیم . ” ، تنها کمکی که از دست من برمی آید این است که ، اینکه :

پله را جلو بام گذاشت و تا حد ممکن پوپولیزه شده möglichst  popularisiert  گفت :

بچه (دکتر) ! از پشت بام  سنگ پرانی نکن دیگه ! رفتی اون بال نشستی و سنگ پرانی میکنی ! از پشت بام دکتری  و سنگ پرانی اصلن خوبیت ندارد ! بیا پایین دیگه !

اژدر امیری . 03.12.2016

سایت آزادی بیان : فرشید فریدونی ( تئوری و پراکسیس سوسیالیسم ، سمینار ) .