امیر پیام – یادداشت های جنبش کارگری

یادداشت های جنبش کارگری:

تحولات شتابنده و فقدان سیاست طبقاتی کارگران

عملیات مسلحانه 17 خرداد 96 علیه دو نماد مهم سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران، یعنی مجلس شورای اسلامی و محل دفن خمینی، حلقه دیگری از تحولات شتابنده سیاسی در جهان ومنطقه است که به داخل ایران کشیده شده و برای جنبش کارگری هشدار دهنده است(1).

اگر به تفاسیر بی پایه تئوری توطئه که عملیات فوق را کار رژیم و یا دعوای جناح های آن می داند توجه نکنیم، آنگاه اهمیت این حلقه در این است که تقابل نظامی نیروهای متخاصم در منطقه به داخل ایران کشیده شده است. این عملیات چه برنامه مستقل داعش برای باز نمودن جبهه نبرد با رژیم اسلامی در داخل مرزهای آن باشد، و یا نتیجه تشویق داعش توسط عربستان سعودی برای ایجاد بی ثباتی در ایران، و یا نتیجه تبانی (2) باند ترامپ و سعودی های در تشویق داعش باشد که ضمن پاسخ به اهداف هریک در عین حال تقویت کننده فشار امریکا و سعودی ها بر ایران و زمینه ساز در صورت نیاز جنگ وسیعتر منطقه ای علیه رژیم اسلامی خواهد بود، نکته مهم و قابل تعمق اینست که این نیروها مستقیم و غیرمستقیم از مرزهای کشوری و امنیتی تحت کنترل رژیم عملا عبور کرده و به مهمترین نمادهای سیاسی و ایدئولوژیک آن حمله نموده اند.

البته می دانیم که مهاجمین کشته شدند، و رژیم برای پیروزی خود کف زد، و علی خامنه هم آنرا «ترقه بازی» نامید. اما هیچیک از این خود فریبی ها و مردم فریبی ها نمی توانند این حقیقت را پنهان نمایند که اگر رقبای به صف شده رژیم قادرند چنین حملات نمادینی را سازمان دهند، طبعا انجام بمب گذاری های انتحاری و غیر انتحاری در امکان عمومی و شهرهای بزرگ  برایشان آسان تر است.

جمهوری اسلامی برای کسب موقعیت برتر در منطقه تلاش کرد و در این تلاش نیز تاکنون موفق بود که نبرد با رقبای منطقه ای اش را در عراق و سوریه و لبنان و بحرین و یمن و شرق عربستان پیش ببرد و این نبرد را در خارج از مرزهای خود نگه دارد. با عملیات 17 خرداد سیاست تاکنونی رژیم شکست خورده و رقابت ها به داخل ایران کشیده شده است.

بی تردید جمهوری اسلامی از این تحول پیش از هر چیز برای تشدید فضای امنیتی وتحت فشار قرار دادن جنبش های اعتراضی و گسترش سیاست های سرکوبگرانه بهره می جوید. به این ترتیب کارگران و مردم تحت ستم در معرض فشارها و تهدید های چندگانه نیروهای سرکوبگر رژیم از یکسو، و عملیات ضد انسانی و ویرانگر رقبایش از سوی دیگر قرار می گیرند. فشارها و تهدید هایی که به سخت تر شدن شرایط مبارزه کارگران و مردم تحت ستم برای بهبود زندگی شان انجامیده و مبارزه  آنها را در تنگناهای بیشتری قرار می دهد.

اینجا هدف ما بحث بیشتر در باره عملیات 17 خرداد نیست(3)، بلکه تاکید بر این است که وقوع این عملیات حلقه ای از تحولات شتابنده کنونی در جهان و منطقه است که تاثیرات مهمی بر مبارزه طبقه کارگر دارد و لذا برخورداری این طبقه از سیاست مستقل خود برای رویارویی با این شرایط را بیش از پیش ضروری می سازد.

پیروزی ترامپ که مظهر تمام عیار سیاست ارتجاعی و شارلاتانیسم و منحط بورژوایی است و در کشوری که برای بارها نابود کردن کره زمین سلاح اتمی و غیر اتمی در اختیار دارد، و فعال شدن همین سیاست ضدانسانی  در جهانی که نظم بورژوایی آن فروریخته است، و در منطقه ای که در چنگال جنگ ها و رقابت های ارتجاعی ترین نیروهای سرمایه داری معاصر غوطه ور است، و در اتحاد با بخشی از این نیروهای ارتجاعی که گردن زدن مخالفین کار دایمی اش است یعنی سعودی ها علیه بخش دیگر این نیروها یعنی جمهوری اسلامی که روزانه انسان می کشد و اعدام می کند، و در متن بحران عظیم و بی پاسخ اقتصادی جهان سرمایه داری و بی افقی ایدئولوژیک این نظام، همه و همه بوضوح گسترش ابرهای تاریک جنگ و ویرانی بیشتر را در منطقه هشدار می دهد. این وضع نه فقط به تشدید سیاست های سرگوبگرانه رژیم اسلامی، که همچنین به تقویت انواع سیاست های ارتجاعی و ضد انسانی چون ناسیونالیسم ایرانی و شوینیسم فارس و سلطنت طلبی و عرب ستیزی و تقابل های قوم گرایانه  و فرقه گرایانه مذهبی  و بخشا تقویت خود رژیم اسلامی و بخشا نیز به استقبال از مداخله امریکا و متحدینش می انجامد.

اینجا سوال اینست که در میان این تحرکات سیاست های همه یکسره ضد انسانی و ضد کارگری، طبقه ما یعنی طبقه کارگر چه باید بگوید و چه باید بکند و کدام جهتگیری و افق را باید داشته باشد؟ سوال اساسی اینست که در این آشفته بازار تیر و تار سیاست که تنها نیروهای ویرانگر میدان دار آنند و هیچ بارقه ای از امید بهبود در آن دیده نمی شود، سیاست مستقل طبقه کارگر چیست؟

طرح این سوالات و مواجه جدی با آنها فورا ما را در برابر مساله سیاست، آنهم در سطح کلان، به عنوان رکن مهم مبارزه طبقاتی کارگران قرار می دهد. سیاستی که بطور مجزا و متمایز از همه سیاست های طبقات مالک ابزار و وسایل تولید و صاحبان ثروت و استثمارکنندگان درشت و ریز و بطور منحصر بفرد   حامل منافع طبقاتی آنی و آتی کارگران است. این سیاست صرفا به معنای محدود درخواست این  یا آن مطالبه و یا موضع گیری در باره این یا آن موضوع نیست، بلکه در عین حال و اساسا به معنای فرموله نمودن همیشگی و پیوسته  تبیین ها و مواضع حامل منافع طبقه کارگر در همه مسایل سیاسی و اجتماعی و در همه تحولات سیاسی و خطاب به جامعه است. به این ترتیب طبقه کارگر در عرصه سیاست کلان به خود شفافیت می بخشد و اعضایش می دانند کجا قرار دارند و چه می خواهند و جامعه نیز می داند کارگران چه می گویند و چه می خواهند. به عنوان مقایسه امروز می توان این شفافیت را بروشنی در عرصه مبارزه اقتصادی دید. مطالبات و  خواسته های اقتصادی کارگران برای خودشان و تا حدود زیادی برای جامعه روشن است و اخبار مبارزات شان مطرح است و معلوم است که فعالین و رهبران مستقل آن در این مبارزه اقتصادی چه می گویند و چه می خواهند. اما در عرصه سیاست چنین نیست و طبقه کارگر غایب بزرگ است. امروز سیاست  تماما عرصه یکتازی نیروهای ارتجاعی است.  فقدان این سیاست طبقاتی جنبش ما را بطور جدی تضعیف نموده و به مانع رشد و پیشرفت آن بدل گشته است.

علت این فقدان در درجه اول سلطه استبداد سیاسی است که کلا مبارزه مستقل کارگران را پر هزینه و سخت و دشوار می سازد. تاثیر سلطه استبداد را بر خود مبارزات اقتصادی جاری می توان دید که چگونه پیشروی آنرا مسدود نموده و تحرکات آنرا در دایره ای بسته محدود نموده است. از اینرو واضح است که پرداختن به عرصه کلان سیاست و آنهم از موضع مستقل طبقاتی مشکل تر خواهد بود. در این رابطه اما مساله اینست که تحت سلطه استبداد همیشه چنین است و چاره ای نیست جز اینکه راههای ورود مستقل به سیاست را باز نمود. همانطور که از اویل نیمه دوم دهه شصت تا اوایل دهه هشتاد سازمان دادن مبارزه کارگری علنی و مستقل از سازمان مافیایی و ضد کارگری خانه کارگر و اجزایش متصور نبود اما به همت روشن بینی و درایت و رزمندگی و فداکاری همه فعالین مستقل کارگری ممکن و عملی شد، عرصه پرداختن به سیاست مستقل طبقاتی نیز مستلزم اتخاذ چنین رویکردی است و در اینصورت می تواند راه خود را باز نماید.

علت دیگر به نظر می آید که قطع رابطه بین اقتصاد و سیاست در اندیشه فعالین مستقل کارگری و عملا محدود شدن آنان به مبارزه اقتصادی است. اینجا منظور سیاست گریزی این فعالین نیست. کاملا برعکس بجرات می توان گفت تقریبا همه فعالین کارگری شخصا خیلی سیاست گرا هستند و در همه زمینه ها صاحب نظرند، و از آنجا که تاریخا و حداقل تاکنون از جنبش سوسیالیستی متاثر بوده اند لذا با تعابیر خودشان چپگرا نیز هستند. مساله اینست که این سیاست گرایی فردی در تبادلاتی ارگانیگ بین این فعالین به یک سیاست طبقاتی و مطرح در جامعه بدل نشده  و ارتقا نیافته و از قوه به فعل در نیامده است. این نیز بعضا حاصل شکل گیری خود بخودی و ناگفته این دیدگاه نادرست است که سیاست حاصل رشد مبارزه اقتصادی است و تا زمانی که مبارزه اقتصادی به درجاتی رشد نیافته و حداقلی از تشکلات توده ای در محیط های کار بوجود نیامده اند پرداختن به سیاست مستقل طبقاتی ممکن نیست. این درحالی است که مبارزه سیاسی و مبارزه اقتصادی و مبارزه نظری سه رکن مبارزه طبقاتی کارگرانند و از ابتدا و در همه حال هریک رو پای خود حرکت کرده و با رشد خود یکدیگر تقویت می کنند و با تنیدن رشد یابنده در هم  کل مبارزه طبقاتی کارگران را تکامل بخشیده و به پیش سوق می دهند. همانطور که هیچ درجه ای از انجام مبارزه اقتصادی به تنهایی ما را به درک مارکسیستی اقتصاد سرمایه داری نایل نمی سازد، همانطور هم هیچ درجه ای از تسلط به تئوری مارکسیستی به تنهایی ما را با امر حیاتی سازماندهی مبارزه اقتصادی و ایجاد تشکل های توده ای در محیط های کار دخیل نمی کند. به همین ترتیب نیز همانطور که محدود شدن به سیاست صرف ما را به اهمیت بنیادین مبارزه اقتصادی کارگران متوجه نمی سازد و در بهترین حالت از ما یک ماجراجوی ولنتاریست و در بدترین حالت یک فعال بی تاثیر و از خود راضی تولید می کند،  محدود ماندن در مبارزه اقتصادی صرف هم ما را به سمت پرداختن به امر مهم سیاست مستقل طبقاتی سوق نمی دهد و در چارچوب سیاست ها و قوانین موجود زمین گیر می کند. هر درجه از کم بها دادن به هریک از این سه رکن، و در اینجا منظور  تاکید ویژه بر رکن سیاست است، آن دو رکن دیگر را تضعیف نموده و لاجرم کل مبارزه طبقاتی کارگران را تضعیف کرده و عقیم می سازد.

اگر چه مبارزه طبقاتی کارگران همیشه مستلزم حضور فعال در عرصه سیاست کلان بر پایه منافع و اراده طبقاتی خود است و بدون چنین حضوری از مدار تعیین شده سیاست بورژوایی فراتر نرفته و حتی مبارزات اقتصادی اش نیز بکندی پیش خواهد رفت و دستاوردهایش از دست رفتنی خواهند بود، اما این حضور در دوران حاضر که سیر شتابان تحولات سیاسی و اقتصادی توسط یکتازی مطلق نیروهای ارتجاعی  فلاکت و ویرانی فزاینده را برای طبقه کارگر در افق ترسیم می کند بیش از هر موقع ضروری و عاجل است. پاسخ به این امر اما در اولین گام به درک ضرورت آن نیازمند است.

امیر پیام

19 خرداد 1396

9 جون 2017

 

زیر نویس ها:

1- ما استفاد از عبارت «تروریسم» برای بیان حملات داعش در  تهران و  در هر جای دیگر را به چند دلیل درست نمی دانیم و این عبارت در دوران کنونی نمی تواند از  ابزارهای  تحلیلی سیاست طبقه کارگر باشد. اولا این عبارت به دولت ها و نیروهای مقابل داعش و دیگر جریانات اسلامی حقانیتی نابحق می دهد و گویا آنها قربانی تروریسم و یا مبارزان راه آزادی اند. این در حالیست که  این نیروها  مثلا ناتو و دول عربی منطقه  و رژیم اسلامی ایران و حکومت ترکیه و غیره همه نیرویی ارتجاعی و بعضا درگیر جنگی سرپا ارتجاعی و بعضا مشغول زد بند خونین و یارگیری ها خونین تر با نیروهای ارتجاعی طالبان و القاعده و داعش و غیره هستند. لذا حملات داعش و امثالهم در این کشورها امتداد جنگی است که جبهه های اصلی آن فی الحال در سوریه و عراق و یمن و افغانستان برپاست. دوما اطلاق این عبارت به جبهه ارتجاع اسلامی بر ماهیت سیاسی و طبقاتی و منافع مادی و زمینی آنها سرپوش گذاشته و نمی گوید که اینها خود جناحی از سرمایه داری معاصرند که برای سهم خود از قدرت و ثروت موجود با جناح های مسلط همین نظام می جنگند. و بالاخره اینکه کاربرد این عبارت توسط همه دول سرمایه داری به آشفته بازاری بدل شده که در آن هر دولتی بطور من درآوردی و دلبخواه  مخالفینش را تروریست می نامد و سرکوب آنها را تسهیل می کند.

2- به نظر من در این واقع تبانی بین باند ترامپ و عربستان را نباید به هیچوجه دست کم گرفت. اگر چه فاکتی که دلالت بر این مساله بکند فعلا در دسترس نیست، اما منطق نهفته در تحولات اخیر وقوع چنین چیزی را محتمل می سازد. ترامپ در کمپین انتخاباتی اش یکسره ضد داعشی و بنحوی منتقد عربستان بود و (غیر از مخالفت اش با توافق اتمی ایران) حاضر بود از طریق همکاری مستقیم با روسیه و بطور دوفاکتو با رژیم اسد و ایران نیز برای نابودی داعش همکاری کند. پس از انتخابات و مواجه با دیوار شکست ناپذیر هسته قدرت جمهوری خواهان صد و هشتاد درجه تغییر موضع داد و ابتدا گفت هم علیه داعش است و هم علیه اسد و ایران، و سپس در سفرش به عربستان این پدر معنوی و پایگاه مالی داعش را به آغوش کشید و موضع اش یکسره عیله ایران شد. به فاصله کوتاهی پس از این سفر شش کشور عربی با قطر اساسا به دلیل رابطه ملایمش با ایران قطع رابطه نمودند، و چند روز بعد از آن عملیات داعش در تهران رخ داد.

3- در رابطه با پدیده داعش خواننده علاقمند می تواند مطلب «داعش، سیاست خونین حاکمیت سرمایه داری» از همین نگارنده  را در لینک زیر ملاحظه نماید:

https://goo.gl/FuLcXf

******************************************************