احسان فتاحي-“کرد” هستيم اما هنوز “کردستاني” نشده ايم

احسان فتاحي
“کرد” هستيم اما هنوز “کردستاني” نشده ايم


کوردستان بعد از تجربه 2500 سال بردگی و تجزیه در دو دوره، امروز به صورت يك مستعمره بين دولتي ، میان جهار کشور ترکیه ، ایران ، عراق و سوریه اداره مي شود. استعماري كه دستمايه هاي آن نسل كشي شوونيك و از دیدگاه تئوريسين های سياسي ، ورای استعمار كلاسيك است. همچنین جمعیتهایی از کوردها ، در جمهوری آذربایجان، ارمنستان، لبنان و اسرائیل نیز زندگی می‌کنند.
« اسماعيل بيشكچي» نویسنده و جامعه شناس بزرگ ترک تبار مي گويد : «دشمنان ملت كورد كمر به نابودي شناسنامه تاريخي آنها بسته اند و مجدانه تلاش مي كنند تا زبان ، تمدن و فرهنگ كوردها را محو سازند، روابط حاكم بر نظام سياسي كوردستان ، از كولونياليسم هم ، پايين تر است و سياست كشورهاي سلطه گر، شامل ويراني تمدن و فرهنگ كوردهاست. سياست گذاران در كورستان همواره تلاش كرده اند با انكار قدمت تاريخي و هويت ملت كورد و با جعل تاريخ ، انتساب قومي- نژادي كوردها به خود را ثابت كنند»

ازديدگاه استاد بهزاد خوشحالي گرامي -وقتي “کرد” باشي، “من دسته جمعي بودن” هم اشکالي ايجاد نمي کند اما هنگامي که کردستاني هستي، تنها يک راه باقي مي ماند: “ما” شدن.
-با “کرد” بودن مي توان “هويت هاي مضاف هم داشت. مانند: کرد ايران، کرد عراق، کرد سوريه، کرد ترکيه، اما “کردستان”ي بودن، هويتي قائم به خود است و چيزي کمتر يا افزون بر آن، نخواهد پذيرفت.
-اگر “خود” بودن داراي دو ويژگي اساسي “خود آگاه” و ظهور در تجربه ي اجتماعي” باشد “کرد بودن” صرفا “خود”ي است “آگاه” اما در کردستاني بودن”، خود، داراي هر دو ويژگي “خود آگاه” و “ظهور در ساختار اجتماعي” است.
-“کرد” بودن، لزوما ساختاري اجتماعي نيست اما کردستاني بودن، ضرورتا، ساختاري اجتماعي است که در تجربه ي اجتماعي به ظهور مي رسد. کردستاني بودن در حقيقت، بيانگر “خود”ي است که وحدت و ساختار کل فراگرد اجتماعي را منعکس مي کند.
-در کرد بودن، خودآگاهي و انديشه ورزي وجود دارد اما در کردستاني بودن علاوه بر اين دو(خودآگاهي و انديشه ورزي)، اراده اي وجود دارد که بر دو عنصر “خودآگاهي و انديشه ورزي” اِعمال مي شود.
-در کرد بودن، معمولا ظرفيت هايي وجود دارد که “خود”، به هر دليل، استعداد مبتلا شدن به “دوپاره شدن شحصيتي” را دارد. حالتي که در آن، شخص، امكان بعضي از فعاليت‌ها را از دست مي‌دهد كه ممكن است به سر برآوردن شخصيت ديگري منجر شود، اين خود، “خود ظاهري” ناميده مي‌شود. شكل‌گيري اين “خودظاهري” در برابر “خودحقيقي”، به وجود آمدن دو نوع “خود” است كه زمينه را براي دوپاره شدن شخصيت پديد مي‌آورد. پديده‌ي شقاق شخصيت معلول شكستگي يا شكافي است كه در“خود‌كامل” به‌وجود آمده و آن را به “خود”هاي اوليه كه در آن تركيب حضور داشته‌اند و با جنبه‌هاي مختلف فراگرد اجتماعي كه شخص در آن دخيل بوده و خويشتن جامع نيز در آن به ظهور رسيده است مربوط مي‌شدند، تجزيه مي‌كند. اما در “کردستان”ي شدن، خودي “وحدت يافته” و “يکتا” شکل مي گيرد که داراي “ثبات کامل” و به عبارتي ديگر همان، “خود حقيقي” است.
-با “کرد” بودن مي توان، بر اثر علل و عوامل خارجي محدود شد اما کردستاني بودن، انتخابي است کاملا ارادي و از روي انتخاب، که تنها مرز جدا کننده ي آن، هويت است.
-کرد، مي تواند تحت تاثير و زير سلطه ي انگيزه هاي عملي، واقعيت را به جاي حقيقت بپذيرد اما کردستاني بودن، جهان بيني با خود دروني مي سازد که کرد را در ناب ترين جهاني که منطبق بر حقيقت اوست سامان مي بخشد.
-کرد مي تواند متاثر از “منافع اينجا و اکنوني”، حتا به “واقعيت علي البدل” نيز تعلق پيدا کند ، زندگي روزانه ي در دسترس را هدف کرده و نيز خود را بخشي از آن پنداشته و به خدمت آن درآيد اما کردستاني، “مصلحت آنجا و آتي” را علاقه ي انديشه و عمل خود ساخته تنها “حقيقت” را پيمانه ي “هست و نيست”ها و “بايد و نبايد”هاي خود قرار دهد.
-کرد مي تواند با اخذ سلوك فرهنگ بالادست در چارچوب فراگرد اجتماعي، آن را تجربه‌ي شخصي خود سازد و حتا به عنوان عامل تعيين كننده وارد تفكر کند و عادات فکري و عملي خود را نيز دگرگون سازد اما کردستاني، در هر حالت، فرهنگ هر آنچه غير از خود است را “ديگري” پنداشته و قايم بر “جهان بيني کردي”، هم به جهان پيرامون نگريسته و فراگرد اجتماعي ويژه ي خود را توليد، مصرف و نيز توزيع کند.
-کرد مي تواند با فرسايش خودآگاهانه به عنوان بخشي از يک روش، نقش “ديگري” را به عنوان “فرمانده و نقش خود را به عنوان “فرمانبر بپذيرد اما کردستاني، تنها يک روش را در “خود آگاه” و “ساختار اجتماعي” خود مي پذيرد و آن، اراده و اقدام مبتني بر “خود حقيقي” است.
-کسي که تنها کرد است مي تواند با “پذيرش واکنش مداراجويانه” به عنوان بخشي از “خود ظاهري”، به صورت خاضعانه، عناصز فرهنگي خود را به پاي فرهنگ “ديگري” قرباني و عناصر “ناخود” را بپذيرد. با تداوم اين حالت، سازمان اجتماعي، حقوق فردي، قرارداد اجتماعي و حتا حقوق طبيعي خود را به عنوان بديهي ترين حقوق نيز از دست مي دهد اما کردستاني، بخشي از روح کلي حاکم بر جهان بيني متکي بر “الزامات خود حقيقي” است که بديهي ترين حق را “حق حاکم بر خويشتن” مي داند.
-کرد بودن هيچ تضميني ايجاد نمي کند که خود در نهايت، براي سازگار کردن خود با “ديگري”، حتا وارد “پروسه ي انکار خود” نيز شود و پتانسيل “پيکار با خود” را نيز بالفعل سازد اما کردستاني، اصولا سازگاري نمي شناسد و “هويت” را “استمرار وجود در زمان هاي متوالي” و ضامن “خود بودن” ساخته است.
-کردستاني، بر اين باور است که هر موجودي نيرو است و نيروي او، انديشه اي است که به طور کامل، از خود آگاه، به ادراک درآمده است، “خود” را به عنوان “واقعيت واقعيات” عرضه مي کند و “وجه اعلاي واقعيت او، فراتر از زندگي روزمره، کنشگري عقلايي شناخت روش ها، ارزش ها و عبور از مرزهاي “کنوني” به “مدار فراکنوني” است. کرد اما در عرصه هايي متفاوت از “واقعيت”، نوسان مي کند و بيش از آن که کنشگر باشد، واکنشي است.
-براي يک کرد، زندگي روزمره ممکن است بتواند شديدترين وجود خود را بر آگاهي تحميل و او را به جاي نظم، “انتظام” بخشد اما کردستاني، هرگز “واقعيت اعلا” را قرباني “عينيت کاذب” نمي کند.
-کرد مي تواند با “واقعيت پنداري” زندگي روزمره و اين توجيه که محسوس ترين واقعيت تلقي مي شود، خود را تابع جهاني کند که “فوريت عمل” بر آن حاکم باشد و در نتيجه، در عرصه ي نامتناهي معاني، از درک”واقعيت واقعيات” غافل بماند. در مقابل، کردستاني، با شکل دهي به “آگاهي مشترک” و “هدف مشترک”، و همچنين، “روان مشترک”، عرصه اي برمي سازد که هر آنچه “واقعيت واقعيات” نيست، از اعتبار ساقط مي شود.
-کردستاني، امتداد آگاهي را به حوزه ي”معرفت اثباتي” رهنمون مي شود اما کرد، مي تواند با اختيار کردن “معرفت دستوري” به معناي منافع عملي بلافاصله، اين حوزه (معرفت اثباتي) را نادبده بينگارد.
– کرد اين استعداد را داراست که با عقيم و سركوب نمودن غالب ظرفيت‌هاي عقلاني در بلند مدت، به سوي غريزه رانده شود، اما کردستاني، با شناختي که ناشي از خردورزي و خردمداري است هرگز به سوي غريزه رانده نشود و با شناخت شناسي از کليت يکپارچه و روح مشترک، به سوي آينده گام بردارد. مقصود از به كارگيري واژه ي”غريزه”، “طبيعت” در مقابل “عقل” است. غريزه و عقل، شيوه‌ي موازي با شيوه‌هاي فعل و شناخت است.
-کرد مي تواند بر خود بپذيرد اراده اي که از او سلب شده است مي تواند ناشي از جبر، و به نوعي “سرنوشت اجتناب ناپذير” باشد اما کردستاني، جبر را به طور کلي انکار و اراده ي معطوف به قدرت را به “هويت” گره مي زند.
– کرد مي تواند (و توانسته است) از تاريخ خود جدا ‌افتد و ناتوان از تصميم‌گيري، سرنوشت خويش، سرنوشت ملت خويش و مسووليت تاريخي خود را آگاهانه به ديگري بسپارد، او مي تواند به موجودي تبديل شود که نه احساس گناه او را آزار مي‌دهد و نه شكي به خود راه مي‌دهد. کردستاني اما، کردستاني بودن را تصميم گرفته است، آن را آگاهانه برگزيده است و آگاهي و تصميم را براي آفرينش گروهي اختيار نموده است.
– کرد مي تواند با فريب خود، يك گذشته‌گرايي موهوم و مبالغه آميز براي خود بسازد و با تبديل پدران به قهرمانان و قهرمانان به الهگان و خدايان، همه ي افتخارات خود را به گذشتگان خود منتسب مي‌نمايد و اکنون را به ديگري واگذارد اما کردستاني، اکنون را برگزيده است تا آينده بسازد. کردستاني، کردستاني، گذشته را به چالش مي کشد و داوري ارزشي و عاطفي در مورد آن را نمي پذيرد. او عقلايي، گذشته را به بوته ي نقد مي کشد و با شناختي که از کاستي ها و اندوخته هاي آن به دست آورده است آينده را معماري مي کند.
– کرد حتي مي تواند تا جايي پيش رود که حتي اصول اخلاقي “ملت” خود را غير قابل تحمل بيابد‌‌‌‌ و خواسته‌هاي بر حق ملت خود را اشتباه و افسانه بداند. او ممکن است در گام نهايي، درماندگي ملت خود را نيز امري “فطري” بداند اما کردستاني، اصول اخلاقي ملت خود را بن مايه ي آيندگي مي کند، درماندگي را ناشي از سوء تدبير و فقدان دانش مي داند و “هويت ملي” خود را دستمايه ي حرکت به سوي آزادي و رهايي مي کند.
-براي يک کردستاني، آزادي ملت کرد، يک آرمان است، او “روح ملي” را در “ملت کرد” يافته است و خقيقت را در رهايي ملت خود ديده است اما بک کرد، مي تواند در گوشه اي از سرزمين کردستان، که به هر دليل، رهايي را تجربه کرده است آرام بياسايد و وجدان خود را راضي کند. براي او روح ملي، عرصه اي است که در آن زندگي مي کند و کليتي به نام کردستان، در معناکرد، نمي گنجد. او آگاهانه چشمان خود را بسته و در گوش خود پنبه نهاده است تا مجبور نشود براي حق آزادي کردي ديگر خارج از عرصه ي بلافاصله ي خود، تلاشي به خرج دهد.
-کرد مي تواند همچنان “من” باقي بماند و در بهترين حالت، واحد اجتماعي او، “من دسته جمعي” باشد اما کردستاني، من را مي سازد، وارد تجربه ي کل مي کند، عمل اجتماعي به وجود مي آورد، هويت در کل ادغام مي شود، سازماندهي رفتاري ايجاد مي شود، و در نهايت رابطه و واحد اجتماعي، در “ما” متجلي خواهد شد.
-کرد مي تواند حتي با پرهيز از ورود به محتوا، وارد روش شناسي هم شود و ديگران را با معيارهاي خود بسنجد و ميان و خود و خودي ديگر از جنس خود، قايل به تفاوت و حتي تمايز نيز شود. او حتااخلاق را هم “نسبي”مي کند و نظام ارزشي آفريده ي او يک “نظام تلويحي” است. در مقابل، کردستاني، “اخلاق مطلق” را براي دستيابي به “روح ملي”و هويت يکپارچه” مي آفريند، محتوا را بيش از روش شناخت مي پذيرد و ميان خود و خود، نه تفاوت و نه تمايزي قايل است
آنچه در اين نوشته ي کوتاه آوردم مي تواند خميرمايه ي يک مجموعه باشد از تفاوت هاي “کرد” و “کردستاني” اما به همين بسنده مي کنم. تنها دو مثال عيني مي آورم که بيشتر متوجه شويم “کرد” بودن و “کردستاني بودن” چه تفاوت هايي با هم دارند:
پيش از نخست: بسياري خود را کرد مي خوانند و بسيار ديگر نيز کرد مي دانند اما تحريف تاريخ ملت کرد، سرسپردگي، و تن دادن به قواعد “ديگري”، بارزترين ويژگي آنهاست. “جاش” هاي قدمي و قلمي، کردستاني نيستند اما در معرفي، خود را کرد مي نامند.
نخست: در بسياري موارد هنگامي که از يک کرد مي پرسي، که هستي، بي اختيار پاسخ مي دهد: کرد ايران، کرد عراق، کرد سوريه، يا کرد ترکيه. از نگاه واقعيت محور، آنچه گفته مي شود نادرست نمي تواند باشد اما “هويت مضاف” بر خود پذيرفتن، محصول “کرد بودن” است. اما کردستاني اگر باشيم و حقيقت را در روح کلي جستجو کنيم، بيگمان پاسخ ما، چيز ديگري خواهد بود: “کردستاني”
دوم: نگاه کردها در بخشي از کردستان به کردهاي بخش ديگر کردستان نيز “کردستاني” نيست چراکه يا گفته مي شود :”کرد مثلا ايراني، کرد سوريه و…”.
در برخي موارد، حتي کرد هم گفته نمي شود و با عناوين “ايراني، عراقي، ترکيه اي و سوريه اي”، به هويتي دستکرد از جنس مرزها منتسب. که اين نگاه نيز نه تنها کردستاني نمي تواند باشد حتي کردي هم نيست و به رسميت شناختن تحت سلطگي است.
سوم: “کرد” گاهي چنان در “هويت حزبي” محو مي شود که فراموش مي کند براي چه، به حزب روي آورده است و اگرچه مدعي است براي رهايي کردستان، گام به مبارزه گذارده است اما “ناخودآگاه” او، هويت حزبي” او مي شود نه “هويت ملي” او. از اين رو ديده مي شود که احزاب، همواره يکديگر را نشانه مي روند و در اين نشانه روي، تنها “کردستاني بودن” است که رنگ مي بازد.
بک کرد، حزب را نه وسيله، بلکه هدف مي داند در حالي که کردستاني، حزب را ابزاري براي دستيابي به هدف. اينگونه اگر نبود هرگز احزاب ما، يکديگر را به گناهان ناکرده متهم نمي ساختند و….
شايد به خاطر زياد بودن درختان، جنگل را نمي بينيم
بسياري از ما “کرد” هستيم اما هنوز کردستاني نشده ايم،
حقيقتي که بايد بپذيريم ….