آرام نوبخت سوسیالیسم

سوسیالیسم

آرام نوبخت

هر سال شرکت مریام-وبستر، به عنوان تولیدکنندۀ لغتنامۀ وبستر، واژه ای را به عنوان واژۀ سال انتخاب می کند؛ این انتخاب، در واقع بر مبنای میزان جستجوی یک واژه در وب سایت لغتنامه صورت می گیرد. امسال دو واژه بوده است که بیشترین میزان جستجو در مورد آن ها صورت گرفته: سرمایه داری و سوسیالیسم.
کاملاً قابل درک است که چرا مردم تلاش می کنند تا مفهوم این دو نظام اقتصادی-اجتماعی را بفهمند. هر روز و هر روز ما با اثرات و پیامدهای سرمایه داری رو به رو می شویم. از زمانی که از خواب بلند می شویم تا زمانی که به رختخواب بازمی گردیم، به طور ممتد برای دیگران کار می کنیم. اگر دنبال شغل هستیم، باید با تهیۀ رزومه و ارسال درخواست و طی کردن یک پروسۀ دراز، تحت استخدام یک شرکت یا مؤسسه دربیاییم و برای حفظ شغل خود حتی ابتدایی ترین روابط انسانی و دوستانه با سایر همکاران را هم زیر پا بگذاریم. اگر منتظر دستمزد خوب هستیم، باید انتظار بکشیم که کارفرما یا رئیس و مدیریت محترم پس از کسر سود خود و انواع مالیات و بیمه، مقدار باقی مانده را به دست ما بدهند، که البته همین هم با کلی «تعویق» صورت می گیرد. اگر بخواهیم سفر برویم، باید بعد از طی کردن پروسۀ پذیرش درخواست مرخصی از سوی مدیریت، هزینۀ بنزین و خوراک و محل سکونت موقتی و هزاران مورد دیگر را درنظر بگیریم و احتمالاً در آخر از خیر سفر بگذریم، و ترجیح دهیم روز استراحت خود را در همان آلودگی هوای شهر سپری کنیم. وقتی بیمار می شویم، باید دست به دامان بیمۀ تأمین اجتماعی یا سایر مؤسسات خصوصی بیمه بشویم و در بسیاری موارد، پس از کلنجارهای فراوان، نتوانیم حقّ خود را از آن ها بگیریم.
اما این ها تنها یک نیمۀ ماجرا است. هنگامی که به باقی دنیا نگاه می کنیم، تصویر کلی و به مراتب زننده تری را می بینیم. کافی است که اخبار رسانه ها وروزنامه ها را بشنویم و بخوانیم. شرکت کوکا کولا در کلمبیا به باند های مسلح پول می دهد تا سازمان­دهندگان اتحادیه های کارگری را به قتل برسانند. ده میلیون نفر از مردم کنگو در طول جنگ های داخلی بر سر کنترل منابع معدنی کشور جان باخته اند. ناتو در خاورمیانه از سلفی ها و بنیادگرایان اسلامی حمایت می کند و هزاران هزار نفر از مردم به عنوان پناهنده در سایر کشورها در بدترین وضعیت به سر می برند. در یک کلام، روزی نیست که خبری از تجاوز، جنگ و کشتار، غارت، نفت، تخریب محیط زیست، سودهای نجومی ابرشرکت ها و الی آخر نشنویم.
اما باید به یاد داشته باشیم که جنگ و خونریزی، نابودی محیط زیست، بیکاری، همه و همه عوارض و پیامدهای سرمایه داری، به ویژه در قرن بیست و یکم، هستند. نظام سرمایه داری، نظامی است که کلّ حیات بر روی کرۀ زمین را تهدید می کند.
اما به موازات ویرانگری نظام سرمایه داری، و به خصوص طی پنج سال گذشته که نظام اقتصادی جهان به لرزه درآمده است، ما شاهد مبارزات و واکنش دفاعی مردم نیز بوده و هستیم. وضعیت اسف­بار نظام سرمایه داری، مردم را به ستوه آورده و دقیقاً به همین خاطر است که آن ها به طور جدّی به یک بدیل در برابر این نظام می اندیشند. در همین جاست که باری دیگر و برخلاف تزهای بی­مایه و ورشکسته ای مانند «پایان تاریخ» فوکویاما، ایدۀ لزوم انقلاب اجتماعی و حرکت به سوی سوسیالیسم، جان تازه ای گرفته است. اما متأسفانه تجربۀ مهیب استالینیسم در شوروی و اقمار آن، و وجود احزاب بی­خاصیت و بی ارتباط با طبقۀ کارگر (ولی مدعی «رهبری») که هنوز از سنن استالینیسم پیروی می کنند، همیشه به عنوان یک مانع پیش روی ترویج ایدۀ سوسیالیسم قرار داشته است و اتفاقاً یکی از ابزارهای همیشگی تخطئۀ سوسیالیسم از سوی بورژوازی بوده است. بنابراین ما وظیفه داریم که دقیقاً با نگاهی علمی، مفهوم سوسیالیسم را درک کنیم، از اشتباهات و درس های گذشته بیاموزیم و سپس در تقابل با تحریفات بورژوازی و جریان های استالینیستی آن را به عنوان غنی­ترین بدیل ممکن در جامعه ترویج و تبلیغ کنیم (چه در سطح نظری و چه در سطح عملی). پس اجازه دهید که در این جا مستقیماً به مسألۀ سوسیالیسم بپردازیم.
امتیاز تاریخی مارکس در این است که نخستین فرمول­بندی علمی از سوسیالیسم را تدوین و ارائه کرده است.اما باید پرسید که در این جا صفت «علمی» دقیقاً به چه مفهومی است؟ در واقع پیش از مارکس، جریان های مختلف سوسیالیسم «تخیلی»- در تقابل با سوسیالیسم «علمی»- وجود داشتند که وجه مشترک همۀ آن ها، ضدیت با استثمار وحشیانۀ نظام سرمایه داری بود. تمامی سوسیالیست های تخیلی قرائت و برداشت مختص به خود را از یک جامعۀ اخلاقی و انسانی داشتند و امیدوار بودند که این قرائت، در درون جامعه نفوذ کند تا بلکه مردم به سوی محو مناسبات بربریت سرمایه داری و سازمان­دهی مجدد جامعه مطابق با خطوط کلی ترسیم شده از سوی آن ها، قدم بردارند. با این حال هیچ یک از آن ها نه استراتژی عینی و واقع­گرایی را برای دست یافتن به این«اتوپیا»ی خاص خود مشخص نمودند و نه توانستند واقع­گرا بودن دیدگاه خاص خود را در قیاس با سایر دیدگاه ها نشان دهند.
مارکس راه خود را این سنت اتوپیایی جدا کرد و از طریق مطالعه در دو حوزۀ مشخص بود که توانست سوسیالیسم را بر پایۀ علمی آن بنا کند. مارکس نخست به مطالعۀ عمیق تاریخ روی آورد و همین امر او را به این جمع بندی رساند که نیروی محرکۀ توسعه و تکامل تاریخی، چیزی نیست جز مبارزۀ طبقاتی، و در همین جاست که می گوید: «تاریخ تمامی جوامع تاکنون موجود، تاریخ مبارزۀ طبقاتی است». البته این نتیجه گیری یک استدلال و ادعای تجربی است، اما تاریخ خود سرشار از نمونه های فراوانی است که حتی مورخین بورژوایی را هم واداشته تا برای توضیح رویدادهای تاریخی، به مفهوم طبقه متوسل شوند.
اما این حقیقت که تاریخ از مبارزۀ طبقاتی زاده می شود، هنوز سؤال های بی­پاسخی را در درون جامعۀ سرمایه داری به جای می گذارد: طبقات متخاصم کدام اند؟ کدام طبقه در مبارزه غالب خواهد شد؟ این طبقه، به خلق و ایجاد چه نوع جامعۀ نوینی واداشته خواهد شد؟
دومین مطالعۀ عمیق مارکس که به ارائۀ تحلیلی دقیق و موشکافانه از مکانیسم سرمایه داری انجامید (و نتایج آن در قالب مجموعۀ چهار جلدی کاپیتال گرد آمده است)، دقیقاً در برخورد با همین پرسش های فوق صورت گرفت.تحلیل مارکس نشان می دهد که اولاً از آن جا که سرمایه داری اقتصادی است مبتنی بر مالکیت خصوصی فردی، دست­کم در یک سطح، نظامی است که همه را به رقابت با یک­دیگر وادار می سازد. بنا به تعبیر هابز، این همان«جنگ همه علیه همه» است که طی آن هر فرد تلاش می کند تا منفعت خود را به بهای منافع دیگری به حداکثر برساند. مارکس می نویسد: « تنها نیرویى که آنان را گرد هم مى‌آورد، و در رابطه قرار مى‌‌دهد، بهره‌جویى فردی و نفع شخصى است. هر یک تنها ملتفت حال خویش است و پروای دیگری ندارد. و افرادی اینچنین، دقیقاً به همین دلیل (حال یا بنا بر هماهنگىی از پیش مقرری میان امور عالم و یا به فضل حکمت بالغۀ الهى) به سود یکدیگر، برای خیر عموم و در جهت نفع جمع، دست در دست یکدیگر کار مى‌کنند.» (1)
و ثانیاً در سطحی عمیق­تر متوجه می شویم که سرمایه داری در این میدان جنگ «هابزی»، هرگز افراد را در موقعیت هایی یکسان و هم­وزن قرار نمی دهد. از همان ابتدا، گروه هایی از افراد به دلایل شرایط ویژۀ تاریخی مالک ابزار تولید- یعنی وسایل کار، ماشین آلات، ساختمان ها، موادّ خام و هر آن چه برای تولید اقلام مورد نیاز جامعه ضروری است- هستند؛ در حالی که اکثریتی از اعضای جامعه فاقد مالکیت هستند و به همین دلیل به اجبار باید در جستجوی اشتغال و کار برای گروه اول باشند. بنابراین سرمایه داران، به عنوان مالکین ابزار تولید اجتماعی، با دنباله­روی از سود قادرند تا میزان مالکیت خصوصیِ در دسترس خود را گسترش دهند. اما سرمایه داران به دلیل رقابت دائمی با یک­دیگر، نه با هر سطحی از سود، بلکه تنها با «حداکثر» مقدار آن ارضا می شوند. در واقع، به بیان دیگر، این سود هنگفت، در حکم انبار مهماتی است که سرمایه دار را قادر به به ادامۀ رقابت، تضعیف و دست آخر حذف رقیب می کند.
اما همین نیاز به حداکثر نمودن سود، که خود از رقابت درونی سرمایه داری سرچشمه می گیرد، در عوض به یک دینامیسم خصومت­آمیز (آنتاگونیستی) شدید در بین سرمایه داران، و به همین ترتیب در بین کارگران، منجر می شود. تحقق تمامی مطالباتی که کارگران برای خود و خانواده هایشان دارند-از جمله دستمزدهای بالاتر، بیمه، تعطیلات، مرخصی درمانی، حقوق مستمری، حق عائله مندی، مزایا و نظایر این ها- تنها به بهای سود سرمایه دار امکان پذیر است. یعنی هرچه موفقیت کارگران در دستیابی به منافع خودشان بیش­تر باشد، سود سرمایه دار کم­تر خواهد شد. دقیقاً به همین دلیل است که سرمایه داران و کارگران همواره خود را در نزاعی دائمی با یک دیگر می بینند. گاهی این نزاع شکلی خفیف و تقریباً نامرئی به خود می گیرد (مثلاً زمانی که کارگران زودتر محل کار خود را ترک می کنند و یا از دیگران می خواهند که برای آنان ساعت ورود و خروج بزنند). اما در دوره هایی دیگر، این این مناسبات متخاصم به شکلی خشونت آمیز بروز پیدا می کند؛ درگیری با حراست در محیط کار، زد و خورد با نیروهای انتظامی و پلیس در خیابان، درهم شکستن و خرد کردن ابزار کار، اشغال کارخانه و توقف تولید برای به زانو درآوردن کارفرمایان.
تا به این جا ما به مناسبات موجود در بین سرمایه داران و هم­چنین در بین کارگران و سرمایه داران پرداخته ایم. اما پیش از این که به مناسبات حساس موجود در بین خود کارگران برگردیم، ناگزیر باید گرایش های مختلفی را که در درون نظام سرمایه داری وجود دارد، درک کنیم:
اول، گرایش به رشد طبقۀ کارگر در نتیجۀ رقابت میان سرمایه داران که طی این پروسه، بازندگان به درون طبقۀ کارگر سقوط می کنند.
دوم، طی پروسۀ رقابت و انباشت سرمایه، یک بنگاه سرمایه داری، بنگاهی دیگر را می بلعد، و بنابراین گرایش به رشد اندازۀ بنگاه غالب و گردآوردن شمار زیادی از کارگران در کنار یک­دیگر در محل کار بروز می کند.
سوم، رشد اندازۀ بنگاه های باقی مانده، مستلزم جمع­آوری مقادیر بزرگ­تری از سود برای مقابله با رقبای بزرگ­تر سرمایه دار است. این گرایش، به ایجاد نزاع شدید میان سرمایه داران، و میان کارگران تحت استخدام هر یک از آن ها می انجامد.
چهارم، طبیعت بی­برنامه، پرهرج­و­مرج و خودخواهانۀ سرمایه داری یک نتیجۀ اجتناب ناپذیر دارد و آن بروز بحران های ادواری و فراگیر اقتصادی است، به طوری که صنایع ورشکسته می شوند، تولید به حالت تعلیق در می آید و بخش عظیمی از طبقۀ کارگر، بیکار می شود و به آن چه که مارکس «ارتش ذخیرۀ کار» می نامد، می پیوندد.
مارکس و انگلیس در مانیفست کمونیست می نویسند: «جامۀ جدید بورژوایی با مناسبات تولید، مبادله، و مالکیت اش، یعنی جامعه ای که ابزار تولید و مبادله ای این چنین معظم خلق کرده است، به ساحره ای می ماند که دیگر قادر نیست قدرت هایی را به وسیلۀ افسون هایش از زیر زمین فراخوانده، کنترل کند.» (2)
به طور خلاصه، تمامی این گرایش ها طبقۀ کارگر را وادارمی کند تا برای دفاع از زندگی خود، وارد عمل شود. در ابتدا کارگران به صورت انفرادی برای رفع نیازهای خود اقدام خواهند کرد. چرا که نظام سرمایه داری و ایدئولوژی بورژوایی همۀ مردم را تشویق می کند تا به عنوان افرادی مجزا از یک دیگر و به صورت فردی عمل کنند.
اما کارگران به زودی درخواهند یافت که یک کارفرمای منفرد هرگز مطالبات آن ها را- امنیت شغلی، مزایا، افزایش دستمزد و غیره- محقق نخواهد ساخت؛ به این دلیل ساده که سرمایه داران به خوبی از منافع خود آگاهند و می دانند که پذیرش مطالبات یک کارگر، دیر یا زود صف طویلی از دیگر کارگران را در پشت در محل کار ایجاد خواهد کرد.ضمناً یک کارگر به تنهایی فاقد نیرو و توان است. اما وقتی همین کارگران به صورت جمعی وارد عمل می شوند، ماجرا به کلی تغییر می کند. به عنوان مثال، با بروز یک اعتصاب، تولید به حالت تعلیق درمی آید، سود کارفرمایان رو به کاهش می گذارد، ماشین آلات بی استفاده باقی می مانند، تولیدات قبلی روانۀ بازار نمی شود و مشتریان برای یافتن تولیدکننده ای دیگر شروع به جستجو خواهند کرد.
با این حال برای پیروزی اعتصاب، ماندن کارگران در خانه کفایت نمی کند. کارگران به ناچار باید از افرادی که سابقاً به طور منفعلانه سفارشات را در محل کار انجام می دادند، به کارگرانی تبدیل شوند که ابتکار عمل را به دست می گیرند و فعالانه دست به سازماندهی و تدارک برای مبارزه می زنند. آن ها الزاماً باید صفوف اعتراضی، صندوق اعتصاب، کمیتۀ خبررسانی و غیره را شکل دهند تا در مقابل سرکوب بایستند. پیروزی هر یک از مبارزات کارگری، بدون تردید به ایجاد اعتماد به نفس در درون طبقۀ کارگر- در کلیت آن- منجر می شود. درس های هر اعتصاب بلافاصله در سطح طبقۀ کارگر گسترش پیدا می کند.
کارگران از طریق همین آزمون ها متوجه خواهند شد که این مبارزۀ دائمی، نه نتیجۀ وجود چند سرمایه دار «بد»، که نتیجۀ خود نظام سرمایه داری است. نظامی که حیات اش به ایجاد سود برای اقلیتی از جامعه از طریق استثمار کل طبقۀ کارگر وابسته است. کارگران درمی یابند که آن ها نه فقط به صورت منفرد، بلکه به عنوان یک طبقه استثمار می شوند. آن ها به این نتیجه می رسند که کلّ رقابت در میان کارگران، کلّ تلاش های بورژوازی برای ایجاد تعارض در میان آن ها، تنها و تنها به منافع طبقۀ سرمایه دار خدمت می رساند، در حالی که ضرورتاً به کلّ طبقۀ کارگر ضربه وارد می کند. آن ها در عمل به این ددیگاه مسلح می شوند که تنها راه، اقدام جمعی به مثابۀ یک طبقه، و پذیرش این اصل است که «ضربه به یک نفر، ضربه به همه است».
از آن جا که طبقۀ کارگر معرّف اکثریت جامعه است، از آن جا که کلّ ثروت های اجتماعی (از احداث اتوبان، پارک، بیمارستان، منازل مسکونی و پارک گرفته تا آموزش، درمان و غیره) به وسیلۀ طبقۀ کارگر صورت می گیرد، از آن جا که شریان های حیاتی جامعه و نبض آن در دستان این طبقه است، در صورت عدم مشارکت آگاهانۀ این طبقه در امور جامعه، سرمایه داری به سرعت مسیر سقوط را خواهد پیمود و این ایده به سختی در آگاهی کارگران نقش خواهد بست که آن ها تنها کسانی هستند که قدرت تسخیر و فتح تاریخ را دارند، تنها کسانی هستند که قادرند جامعه را از بیخ و بُن تکان دهند، و آن را بنا به اصولی که به نفع آن ها خواهد بود، از نو بسازند.
بنابراین مارکس با دقت تمام نشان می دهد که منطق سرمایه، ناگزیر کارگران را به سوی سوسیالیسم حرکت می دهد. این دیگر یک نسخۀ «اتوپیایی» و تخیلی نیست؛ کارگران یا به سوی سوسیالیسم حرکت می کنند یا شاهد سقوط و نابودی حیات خود خواهند بود.
کارگران که دیگر از مشاهدۀ سقوط دستمزدهای واقعی، شنیدن موعظه های کارفرمایان، تحمل کار سنگین و طاقت فرسا، نبود تعطیلات، مشاهدۀ پادویی سیاستمداران برای ثروتمندان و غیره به ستوده آمده اند، به پا خواهند خاست، نقاط حساس و اساسی اقتصاد را در دست خواهند گرفت، و جامعه را به سوی منافع اکثریت دگرگون خواهند کرد: «تمام نهضت های تاریخی پیشین، یا نهضت های اقلیت ها هستند و یا نهضت هایی به نفع اقلیت ها. نهضت پرولتاریا، نهضت خودآگاه و مستقل اکثریت جامعه به نفع همان اکثریت عظیم است.» (3)
این «انقلاب»، برهه ای نوین را خواهد گشود که در آن کارگران کنترل اقتصاد و تمامی ثروت هایی را که ایجاد می کنند، در دست می گیرند، و سیاست هایی را در زمینۀ اقتصادی پیاده خواهند که بازتاب منافع آن هاست.هرج­ومرج سرمایه داری که در آن افراد برای حداکثر نمودن منفعت شخصی و خصوصی خود در نزاع اند، جای خود را به اقتصادی برنامه­ریزی شده و تحت نظارت دموکراتیک جامعه خواهد داد. به قول مارکس، « و بالأخره بیایید، برای تنوع هم که شده، مجمعى از انسان‌های آزاد را در ذهن مجسم کنیم که با وسایل تولید اشتراکى خود کار می‌کنند، و اشکال بس متفاوت قوۀ کار خود را با خودآگاهى کامل به صورت قوۀ کار اجتماعى واحدی به مصرف مى‌رسانند.» (4)
برای مثال، باید گفت که در جامعۀ سرمایه داری، هزینه های سنگینی صرف تولید نظامی و تسلیحاتی می شود.طبق تخمین «مؤسسۀ بین المللی پژوهش های صلح استکهلم»، مخارج نظامی جهان در سال 2011، حدود 1738میلیارد دلار بوده و از بین 10 کشور با بیش­ترین هزینۀ نظامی، ایالات متحدۀ امریکا با 711 میلیارد دلار رتبۀ اول را به خود اختصاص می داده است (5).

این هزینه های نظامی تمام و کمال صرف حمایت از سرمایه داری و ارگان های آن می شود: از دخالت های امپریالیستی در کشورهای مختلف در سراسر جهان گرفته، تا تهیۀ پیشرفته ترین وسایل سرکوب نظامی و پلیسی برای مقابله با شورش های توده ای که به دنبال بحران کنونی سرمایه داری، در تمامی کشورها هم­چون آتشفشان فوران کرده است. در کشور خودمان، ایران، شاهدیم که چگونه هزینه های فراوانی صرف دستگاه های امنیتی، پلیسی، ضدّ شورش و در یک کلام ارگان سرکوب می شود، اما در عین حال مدارس روستایی این کشور به دلیل نداشتن ابتدایی ترین امکانات، به راحتی دستخوش حریق می شوند و ده ها و صدها دانش­آموز را قربانی می کنند. شاهدیم که چگونه در کنار هزینه های نجومی حاکمیت سرمایه داری ایران، رژیم حتی از ارائۀ ابتدایی ترین کمک ها به هموطنان زلزله زدۀ آذربایجان سرباز می زند و هزاران نمونۀ دیگر. به علاوه در نظام سرمایه داری، مبالغ کلانی صرف تبلیغات ایدئولوژیک می شود، تلاش می شود فضایی از فردگرایی، مصرف گرایی، و ترس از هرگونه «تغییر» ایجاد شود.
در مسیر حرکت انقلابی به سوی جامعۀ سوسیالیستی، کارگران در موقعیتی قرار خواهند گرفت که می توانند سرمایه گذاری را نه به سوی تسلیحات، مواد مخدر، ابزار سرکوب و غیره، بلکه به سوی آن چه که به بهبود شرایط مادی و معنوی اکثریت جامعه می انجامد، هدایت کنند: یعنی آموزش کیفی، مسکن، حمل و نقل عمومی، بهداشت و درمان رایگان، حفاظت از محیط زیست، کشاورزی ارگانیک و نظایر این ها. به طور خلاصه، تمامی ارکان و جوانب زندگی اقتصادی- اجتماعی می تواند به نحوی سازمان یابد که بازتاب منافع اکثریت جامعه باشد.
در نظام سرمایه داری، نبود برنامه ریزی خودبه­خود بیکاری ایجاد می کند؛ به علاوه، رقابت میان سرمایه داران یا بروز بحران اقتصادی، موجب می شود تا بنگاه ها و شرکت ها برای حفظ سود یا جلوگیری از زیان، کارگران را تعدیل کنند و در عوض شدت کار را برای کارگران باقی مانده بالا ببرند؛ بهبود اشتغال در این جامعه، به معنای افزایش مشاغل پاره وقت، سنگین و بدون بیمه و مزایا است. اما در جامعۀ سوسیالیستی، هر کسی که قادر به کار باشد، تشویق به کار خواهد شد، به طوری که هفتۀ کاری متعاقباً کاهش خواهد یافت و امکان پرورش فکری، روحی و جسمی به وجود خواهد آمد. نابرابری در جامعۀ سوسیالیستی، به مثابۀ فاز نخست جامعۀ کمونیستی، تنها در سهم افراد از میزان تولید اجتماعی است که بر حسب مقدار کار آن ها تعیین می شود. اما در فاز بعدی، همین امر از میان خواهد رفت و توزیع دیگر نه بر حسب سهم افراد در کار اجتماعی، بلکه بر اساس نیاز آن ها خواهد بود (در ادامه به این موضوع خواهم پرداخت).
به علاوه کار در نظام سوسیالیستی، بلاواسطه انسانی خواهد شد؛ برخلاف جامعۀ سرمایه داری، مردمی که کار می کنند تابع ارادۀ «کارفرما» نخواهند بود. در این جامعه، تمامی مناصب، از طریق انتخابات جمعی صورت خواهد گرفت؛ نمایندگان رسمی تابع ارادۀ جمعی و در نتیجه قابل عزل یا نصب خواهند بود. نکتۀ مهم این است که کارگران در جامعۀ سرمایه داری بدون نیاز واقعی به کارفرمایان و مدیریت سرمایه داری، تولیدکنندۀ واقعی بوده اند و از این منظر می توان گفت که سرمایه داری خود به آن ها طریقۀ ادارۀ جامعه را آموخته است. بنابراین طبقۀ کارگر در دوران گذار و مردم در جامعۀ سوسیالیستی، به راستی مشکلی برای ادارۀ جامعه نخواهند داشت. در مسیر حرکت به سوی سوسیالیسم و در نظام سوسیالیستی، سازماندهی تولید از سوی جامعه، همزمان حداکثر شدن منافع جامعه را دربرخواهد داشت.
وقتی افراد از آموزش کیفی برخوردار باشند، وقتی کنترل کارگری بر تولید نهادینه شود، وقتی هفتۀ کاری کاهش پیدا کند، «تقسیم کار»ی که سرمایه داری بر افراد تحمیل می کند، به تدریج از میان خواهد رفت و فرصتی ایجاد خواهد شد تا همۀ افراد تمامی ظرفیت ها و توانایی های خود را توسعه بخشند. همان طور که مارکس می گوید، تقسیم کار «نخستین نمونۀ این واقعیت را به دست می دهد که ]…[ یک فعالیت داوطلبانه نیست، بلکه اجباری طبیعی است، عمل خود انسان تبدیل به نیرویی بیگانه در مقابل او می شود که به جای آن که به وسیلۀ او مهار شود، او را به بردگی گرفتار می کند. زیرا به محض آن که تقسیم کار به وجود می آید، هر انسانی قلمرو خاص و انحصاری فعالیت خود را اشغال می کند ]…[ در صورتی که در جامعۀ کمونیستی که در آن جا هیچ کسی قلمرو انحصاری فعالیت ندارد، بلکه هر کس می تواند در هر شاخه ای که میل دارد مشغول کار شود، جامعۀ تولید همگانی را تنظیم می کند و از این رو برای من این امکان را فراهم می کند که امروز این و فردا کار دیگری انجام دهم، در بامداد شکار کنم، بعد از ظهر ماهی بگیرم، و شامگاه به دامپروری مشغول شوم و پس از صرف شام، هر طور که در نظر داشتم به انتقاد بپردازم، بی آن که هرگز شکارچی، ماهی گیر، چوپان یا منتقد باشم» (6).
مارکس هرگز چنین توهمی نداشت که می توان کمونیسم را به شکل تمام و کمال آن، تنها طی یک جهش انقلابی ایجاد کرد؛ از آن جا که «طبیعت بشر» خود محصول شرایط اقتصادی-اجتماعی محیط زیست و فرهنگ ها و ایدئولوژی های آن است، خصوصیات انسان در عصر سرمایه داری- یعنی فردگرایی، خودخواهی، عطش انباشت منافع بیشتر و مانند این ها- هرگز یک­شبه محو نخواهد شد. به همین جهت مارکس ضمن اشاره به مراحل اولیۀ کمونیسم، در «نقد برنامۀ گوتا» می نویسد:
«آن چه باید مورد بررسی قرار گیرد، یک جامعۀ کمونیستی است، جامعه ای که بر پایۀ خود نروئیده، بلکه برعکس از درون جامعۀ سرمایه داری بیرون آمده و ناچار در تمام زمینه های اقتصادی، اخلاقی و فکری، هنوز علائم ویژۀ جامعۀ کهنه را که از بطن آن زاده شده، داراست» (7).
بنابراین همان طور که در بالا نیز اشاره شد، مارکس تمایزی بین مرحلۀ بالاتر و پایین تر فرماسیون کمونیسم، یا آن چه بنا بر ترمینولوژی لنین به ترتیب کمونیسم و سوسیالیسم، نامیده می شود، قائل بود. البته لازم به توضیح است که این تمایز، به هیچ وجه تمایزی کیفی و بنیادی نیست. در هر دو فاز، طبقۀ اجتماعی و در نتیجه دولت از میان رفته است؛ مفاهیمی مانند پول و مبادله بی معنا شده اند؛ کار به شکل مستقیم و بلاواسطه به جزئی از کلّ کار اجتماعی تبدیل گردیده است. اما در سوسیالیسم، «فرد، سندی از جامعه دریافت می دارد که تعداد ساعات کارش در آن (پس از کاستن ساعاتی که صرف صندوق اشتراکی شده) مشخص گشته و در ازای این سند او می تواند به میزان کارش از انبار اجتماعی وسایل مصرفی برداشت کند.» (8) در این حالت است که افراد از انگیزۀ مستقیم برای کار برخودار خواهند بود، و این کار نه به فرسایش جسمی و روحی، که به رشد و افزایش کیفیت های آدمی می انجامد.
البته این اصل بالا، یعنی تناسب پاداش با میزان کار انجام شده، در نقطۀ مقابل اصل غالب سرمایه داری قرار دارد.در نظام سرمایه داری، کسانی مالک بیشترین ثروت ها و رفاه اجتماعی هستند که اصولاً کاری انجام نمی دهند!بنابراین وضعیت تاحدّی وخیم می شود که بنا بر گزارش انتشار یافته از سوی مؤسسۀ «کردیت سوئیس» با عنوان«گزارش ثروت جهانی 2011»، «50 درصد پایینی جمعیت جهان، در مجموع به زحمت مالک 1 درصد از ثروت جهانی است. برعکس، ثروتمندترین 10 درصدِ جمعیت، 84 درصد از ثروت جهانی را در اختیار دارد و در این میان، بالاترین 1درصد به تنهایی 44 درصد از دارایی های دنیا را به خود اختصاص می دهد» (9). شدت نابرابری های اقتصادی و اجتماعی تاحدی است که حتی خود ایدئولوگ های بورژوایی را به اعتراف واداشته است.
یک جزء مطلقاً حساس و مهم در این پروسۀ تکامل تاریخی، رابطۀ طبقۀ کارگر با دولت است. در نظام سرمایه داری، دولت به طور کلی تحت کنترل ثروتمندان و صاحبان ابزار تولید اجتماعی قرار دارد، و وقتی صحبت از«دموکراسی» می شود، به معنای اختیار و توانایی یک اقلیت کوچک، ولی برخودار از قدرت و نفوذ سیاسی-اقتصادی-نظامی، و هم­چنین رسانه ها و ابزارهای بمباران ایدئولوژیک، در اعمال ارادۀ خود به باقی جامعه است. دولت سرمایه داری قدرت را تماماً در انحصار خود درمی آورد و تمامی نهادهایی را که برای حفظ این قدرت «مقدّس» و اعمال آن بر اکثریت جامعه لازم است، خلق می کند.
مارکس تأکید داشت که برای ایجاد نهادهایی که بتوانند از سوی اکثریت جامعه اداره گردند، نهادهای بوروکراتیک گذشته باید «درهم شکسته» شوند؛ مارکس در نامه ای به کوگلمان به تاریخ 12 آوریل 1871، یعنی درست به هنگام کمون، نوشت: «اگر تو به فصل آخر کتاب هجدهم برومر من نظر افکنی، می بینی که من خاطر نشان کرده ام که اقدام بعدی انقلاب فرانسه انتقال ماشین دیون سالاری و نظامی از دستی به دست دیگر نیست که تاکنون معمول بوده است، بلکه درهم شکستن آن است» (10). مارکس به جای یک بوروکراسی ستمگر، رؤیای نهادهایی همانند کمون­ را درنظر داشت که در سال 1871 به دست پرولتاریای پاریس ساخته شد و بعدها در دورۀ انقلاب اکتبر شکل گرفت. این ها همان نهادهایی هستند که از سوی کارگران و بر اساس ابتدایی ترین تجربیات آن ها در کارخانه ها یا در محلات دایر می گردند تا نیازهای خود آن ها را به صورت دموکراتیک مطرح نمایند.
وقتی سوسیالیسم شکل می گیرد و کمیابی جای خود را به وفور می دهد، فقر از چهرۀ بشریت زدوده می شود و مردم قادرند مناسباتی نوین و بارآور را در میان خود خلق کنند، به طوری که دیگر فرد، هرگز با «ترس»های همیشگی خود در نظام سرمایه داری، زندگی نخواهد کرد. از دل این مناسبات اجتماعی، طبیعت جدید بشر همراه با آگاهی اجتماعی جدید متولد خواهد شد. ما به عنوان موجواتی اجتماعی که برای رفع نیازهای جسمی و روانی خود به یک­دیگر وابسته هستیم، به این درک دست خواهیم یافت که رفاه فردی ما هرگز نمی تواند به تنهایی و بدون دیگران محقق شود. به گفتۀ مارکس، «تنها در چارچوب جماعت اشتراکی هر فرد وسایل پرورش دادن استعدادهای خود را در همۀ زمینه ها در اختیار دارد؛ از این رو آزادی شخصی تنها در چارچوب جماعت اشتراکی ممکن می گردد» (11)؛ از همین رو، آن گونه که مانیفست کمونیست اشاره می کند، «… تکامل آزاد هر فرد، شرط تکامل آزاد همه است».
بنابراین کمونیسم نه فقط برخلاف اتهامات رایج سرمایه داری، فردیت را نابود نمی کند، بلکه نخستین فرماسیون اقتصادی-اجتماعی خواهد بود که عملاً به فرد اجازۀ شکوفایی می دهد. در نظام سرمایه داری، «آن چه که از طر یق واسطه ای به نام پول برایم انجام می شود و بابت آن می توانم وجهی پرداخت کنم (یعنی چیزی که پول می تواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول ]…[ بنابراین آن چه که هستم، و آن چه که قادر به انجام دادانشهستم، ابداً بر اساس فردیت من تعیین نمی شود ]…[ آدمِ رذل، دغل، بی­همه­چیز و سفیه هستم، اما پول و طبعاً صاحب آن، عزت و احترام دارد» (12). اما در جامعۀ کمونیستی، «می توان عشق را فقط با عشق، اعتماد را فقط با اعتماد و غیره معاوضه کرد. اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم. اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر گذاریم، باید قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. هرکدام از روابط ما با بشر و طبیعت، باید نمود ویژه­ای باشد که با ابژه های اراده و زندگی فردی واقعی­مان منطبق باشد.» (13)
این چکیدۀ مفهوم سوسیالیسم و کمونیسم است. بورژوازی و استالینیست ها شانه با شانۀ یک­دیگر هر چه در توان داشته اند به کار برده اند تا مواضع مارکسیستی پیرامون سوسیالیسم را تحریف کنند. اما خطوط اصلی و بنیان های سازندۀ مارکسیسم به شکلی شفاف و دقیق ترسیم شده اند. در انتها، این جملۀ معروف از مانیفست کمونیست را باید یادآوری کنیم که:
«کمونیست ها از مخفی داشتن آرا و هدف های خود بیزارند. آنان آشکارا اعلام می کنند که هدف های آنان تنها از راه سرنگون کردن تمام شرایط اجتماعی کنونی از طریق توسل به زور، تحقق پذیر است. بگذار طبقات حاکم از انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا چیزی جز رنجیرهایش را از دست نمی دهد، اما در عوض جهانی را برای فتح کردن دارد. کارگران کشورهای جهان متحد شوید!»
منابع:
(1) کارل مارکس، سرمایه، ترجمۀ جمشید هادیان، ج 1، فصل 6:
http://www.kapitalfarsi.com/f06/f06.htm
(2) کارل مارکس، فردریش انگلس، مانیفست کمونیست، نشر کارگری سوسیالیستی، ص 10
(3) همان، ص. 12
(4) سرمایه، ج 1، فصل 4:
http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-4.htm
(5) SIPRI, “Year Book 2012: Armaments, Disarmament and International Security” (PDF), p.9
(6) کارل مارکس، فردریش انگلس، گئورگی پلخانف، لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، گردآوری و ترجمۀ پرویز بابایی، نشر چشمه، صص. 311-312
(7) کارل مارکس، فردریش انگلس، نقد برنامۀ گوتا، نشر کارگری سوسیالیستی، ص. 22
(8) همان، ص .23
(9) مایکل رابرتز،