آذر ماجدی-سخنرانی افتتاحیه در کنگره سوم منصور حکمت  پانزده سال فقدان منصور حکمت

 پانزده سال فقدان منصور حکمت

سخنرانی افتتاحیه در کنگره سوم منصور حکمت

آذر ماجدی

به همه شما خوشامد می گویم و از شرکت تان در این کنگره تشکر میکنم.

این صحبت یک افتتاحیه معمول نیست. صحبتهایی است از دل برخاسته.

من نمیتوانم در اندیشه به ژوبین یا در یاد کردن از او شخصیت هایی را که در زندگی من داشته که با نامهای ژوبین، نادر و منصور حکمت نمایندگی میشود، در ذهنم نه از هم تفکیک کنم و نه به یک شخصیت واحد تبدیل کنم و بر هم منطبق شان کنم. سه شخصیت در کنار هم و با هم در ذهنم عبور می کنند. مانند وقتی که آدم چشمهایش را می مالد و بعد برای چند لحظه چند تصویر در کنار هم جلوی چشمانش ظاهر می شود. و این درد از دست دادنش را و فقدان وجودش را  بسیار سنگین تر، تلخ تر و غیرقابل تحمل تر می کند.

راستش فکر نمی کردم که ۱۵ سال پس از از دست دادنش هنوز سوزش و درد اینقدر عمیق باشد. ولی وقتی اخبار کشته شدن بچه های معصوم و انسانهای عادی و بی پناه را هر روزه در سوریه، عراق، افغانستان، یمن، فلسطین یا اخبار مربوط به مدفون شدن انسانها در قعر دریای مدیترانه را می شنوم؛ انسانهایی که در تلاش برای یافتن یک نقطه امن خود را به آب و آتش می زنند؛ یا گزارش های چند دقیقه ای تلویزیون را از برده های ۹-۱۰  ساله در آفریقا، در مزارع کوکو و معادن می بینم؛ وقتی تصویر بچه هایی که فقط بمعنی واقعی کلمه پوست و استخوان هستند و در سال ۲۰۱۷ ده تا ده تا در یمن از وبا جان می بازند یا در بمباران های ارتش آمریکا در موصل و سوریه تکه تکه می شوند بر صفحه تلویزیون ظاهر می شود؛ حتی زمانی که خبر آتش سوزی برج فقیر نشینی در قلب ثروتمند ترین نقطه لندن و مرگ دلخراش چند صد نفر انسان بگوشم می رسد و می شنوم که مادری در اوج استیصال با یک کورسوی امید که شاید بچه اش جان سالم بدر برد، جگرگوشه اش را از پنجره به بیرون پرتاب می کند و لحظه ای بعد خود به کام آتش کشیده می شود؛ آنگاه فقدان نادر و منصور حکمت را عمیقا احساس می کنم و همانگونه قلبم فشرده می شود که حرف پسرم که بمن میگوید: “من از بابا هیچ خاطره ای ندارم.”

مرگ ژوبین، نادر، منصور حکمت زندگی نه فقط من، بلکه بسیاری را زیر و رو کرد. امید به یک دنیای بهتر، عادلانه تر، به یک دنیای آزاد و برابر و متمدن را در اذهان بسیاری تضعیف کرد.

۱۵ سال تلاش برای بازسازی این امید، برای راهیابی و بازسازی آنچه از دست رفت، همراه با درد و افسوس و دریغ بسیار توام بوده است. در این ۱۵ سال در عین حال بسیار آموخته ام. فقدان ژوبین درس های بسیاری در مورد معنای زندگی و فلسفه حیات بمن آموخته است.

بعنوان یک انسان عمیقا کمونیست، چرا که با تمام سلول های وجودم معتقدم که کمونیسم تنها راه نجات بشریت از این کابوس موجود است؛ تنها راه نجات نسل های آتی از این جهنم بردگی و بربریت است. نمیتوانم امیدم را به مبارزه و تلاش برای یک دنیای بهتر از دست بدهم. در عین حال بعنوان مارکسیستی که عمیقا به این تز باور دارم که “فلاسفه تاکنون دنیا را تفسیر کرده اند، حال مساله بر سر تغییر آنست.” به نقش پراتیک انسان انقلابی اعتقاد دارم.

ما همه انسانهای غیرکامل و با ضعف های کم و زیادیم. ولی همین انسان های غیرکامل و با ضعف و نقص باید این دنیا را تغییر بدهند؛ و این عملی است. “سخت است ولی عملی است.” پیامبری در کار نیست.  ابرمردی وجود ندارد. نیرو و اراده انقلابی کلکتیو ماست که امکان تغییر را بوجود میاورد. و این زیبایی زندگیست. این معنای پایه ای زندگیست. و این زیبایی مارکسیسم است که بیش از یک قرن پیش این حقیقت را برای ما بیان کرد.

در عین حال بعنوان یک لنینیست و حکمتیست نقش یک حزب کمونیستی کارگری انقلابی را عمیقا درک می کنم؛ حزبی قوی و مصمم، با بصیرت، با برنامه و استراتژی انقلابی، با استحکام، حزبی که ممکن است بعضا تاکتیک های اشتباه اتخاذ کند، اما همواره مصمم است که انقلاب اجتماعی طبقه کارگر را سازمان دهد و رهبری کند. حزبی که می داند بدون دست بردن به قدرت سیاسی هیچ تغییر پایه ای و ماهوی و پایداری در جامعه ممکن نخواهد بود؛ حزبی که علیرغم هر اشتباه تاکتیکی آگاه است که فقط با رادیکالیسم انقلابی قادر خواهد بود این انقلاب اجتماعی را رهبری کند. حزبی که می داند باید قوی و بزرگ باشد؛ باید اعتماد بخش قابل ملاحظه ای از طبقه کارگر و مردم عادی و زحمتکش را به خود و به قابلیت حزب جلب کند.

اینها چکیده مباحث کلیدی و راهگشای حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه است که منصور حکمت در سه سال آخر فعالیت سیاسیش کوشید تبیین کند و رفقایش را به اهمیت، مبرمیت و ضرورت اتخاذ آن قانع کند.

نادر حقایق بسیاری را طرح کرد و ما رفقای سیاسیش را با خود در توضیح و اثبات آنها همراه کرد. برخی از این حقایق درباره ضعف هایی بود که بویژه پس از مرگش به موانعی بزرگ و صعب العبور بدل شدند. بارها بما گفت که ما خدای از دست دادن فرصت ها هستیم؛ ما خدای تیر زدن به پای خودمان هستیم! و چه درست گفت! و چه پیامدهای تلخی این ضعف ها برای تک تک ما و برای شانس قدرتگیری کمونیسم در ایران و برای طبقه کارگر ایران داشت.

اما امید دائمی به تغییر با اتکاء به پراتیک آگاهانه و انقلابی  بخشی از مارکسیسم و حکمتیسم است. اگر بتوانیم به این ضعف ها فائق آییم؛ اگر نکوشیم ضعف خود را قدرت جلوه دهیم؛ اگر با خود صراحت و صمیمت و صداقت داشته باشیم؛ میتوان تیر را از پا درآورد و دوباره براه افتاد؛ اگر دریابیم که فرصت از دست رفته بمعنای نیامدن فرصت های بعدی نیست می توانیم از گذشته بیاموزیم و آینده روشنتر و امیدبخش تری برای کمونیسم، بشریت و یک جامعه آزاد و برابر حداقل در ایران بسازیم.

بخشی از بهترین ماتریال این تغییر در اینجا جمع است. بیائیم با هم، در کنار هم، فارغ از شماتت و سرزنش بغل دستی، با تواضع که برای یک کمونیست کارگری بسیار ضروری است، دست بکار ساختن این آینده امیدبخش و تغییر جهان شویم.

متشکرم